بیعت امام علی با ابوبکر در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

خودداری امام علی(ع) از بیعت و اقدام عده‌ای از صحابه جلیل‌القدری که آشکارا به اعتراض پرداخته و از هیئت حاکمه خواستار واگذاری قدرت و سپردن آن به صاحب اصلی‌اش شدند، برای حکومت وقت، خطری جدی به حساب می‌آمد،؛ چراکه در شوراندن احساسات مسلمانان و بسیج و گردآوری آنان در جمع یاران امیر مؤمنان(ع) تأثیر فوق‌العاده بسزایی داشت افزون بر عشایر باایمانی نظیر قبایل اسد و فزاره‌[۱] و بنی حنیفه که در حومه مدینه می‌زیستند و نیز دیگر قبایلی که از بیعت با ابو بکر سر بر تافته و از پرداخت زکات، به حکومت جدید که آن را غیر قانونی می‌دانستند، خودداری کردند و نماز به پای می‌داشتند و کلیه شعائر دینی را انجام می‌دادند و در روز غدیر خم شاهد بودند پیامبر اکرم(ص) برای علی بن ابی طالب(ع) به عنوان امیر مؤمنان پس از خود، از مردم بیعت گرفت. ازاین‌رو، هیئت حاکم تصمیم گرفت به این خطر پایان دهد و این حرکت را با مجبور ساختن رهبر مخالفان، علی بن ابی طالب، به بیعت با ابو بکر، عملی ساخت. به گفته برخی تاریخ‌نگاران عمر نزد ابو بکر آمد و بدو گفت: آیا قصد نداری از علی که با تو بیعت نکرده، بیعت بگیری؟ تا علی با تو بیعت نکرده نمی‌توانی دست به هیچ اقدامی بزنی! کسی را برای گرفتن بیعت نزد او بفرست.

همه به این نتیجه رسیدند که امام علی(ع) را مجبور به بیعت با ابو بکر نمایند، به همین دلیل با اعزام نیروی نظامی خانه حضرت را به محاصره در آوردند و با زور و قلدری، وارد خانه وی شدند[۲] و او را به گونه‌ای غیر شایسته که در شأن فردی که رسول خدا(ص) درباره‌اش فرموده بود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌».

نبود از خانه خارج ساخته و نزد ابو بکر آوردند و با صدای بلند بر او بانگ زدند: با ابو بکر بیعت کن، امام(ع) با سخنانی حاکی از اطمینان، بی‌پروا و شجاعانه پاسخ داد: من به خلافت، سزاوارتر از شما هستم و با شما بیعت نخواهم کرد، سزاوارتر است شما با من بیعت کنید؛ چراکه شما با استناد به خویشاوندی رسول اکرم(ص)، خلافت را از انصار بازگرفتید و اکنون آن را از ما غصب می‌کنید! آیا شما در برابر انصار مدعی نشدید که چون پیامبر از شماست بنابراین، به خلافت سزاوار ترید، و بر همین اساس آنها زمام امور را به دست شما سپردند و خلافت را تسلیم شما نمودند؟ اکنون من با استناد به همان دلیلی که شما با انصار به احتجاج پرداختید، با شما احتجاج می‌کنم. ما، در زندگی رسول خدا(ص) و پس از رحلتش به آن بزرگوار سزاوارتر از دیگرانیم، اگر به خدا ایمان دارید با ما منصفانه رفتار کنید، در غیر این صورت آگاهانه بر ما جفا روا داشته‌اید[۳].

امام(ع) با این موضع‌گیری صریح از ماهیت سیاسی مستند آنان پرده برداشت. مستندی که این افراد آن را بهانه‌ای برای رسیدن به قدرت قرار دادند. به همین دلیل آنان چاره‌ای نداشتند یا تسلیم شوند و یا با آن‌چه در اندیشه می‌پروراندند و در دل نهان داشتند بدو پاسخ دهند ازاین‌رو، عمر بن خطاب پس از آنکه از پاسخ امام(ع) درماند، برآشفت و به زور متوسل شد و به حضرت گفت: تا بیعت نکنی دست از تو برنخواهیم داشت، امام(ع) وی را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: «احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ شَطْرُهُ اشْدُدْ لَهُ الْيَوْمَ أَمْرَهُ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ غَداً لَا وَ اللَّهِ لَا أَقْبَلُ قَوْلَكَ وَ لَا أُبَايِعُهُ‌»[۴]؛ شیری از سینه خلافت بدوش که نیمش از آن تو باشد، امروز پایه‌های حکومت او (ابو بکر) را تحکیم ببخش تا فردا آن را به تو بازگرداند، عمر! به خدا سوگند! سخن تو را نخواهم پذیرفت و با ابو بکر بیعت نخواهم کرد».

در اینجا امام(ع) راز تحرکات و جوش و خروش عمر را در مورد بیعت فاش ساخت زیرا عمر بدین منظور که خلافت و امور حکومت پس از ابو بکر، به وی باز گردد، این کار را انجام داد. ابوبکر از آن بیم داشت که مبادا گردش اوضاع به سود او نباشد و از فرجام خشم امام(ع) بیمناک بود ازاین‌رو، به امام(ع) گفت: اگر خود نخواهی بیعت کنی من تو را مجبور نمی‌کنم، سپس برای آرام ساختن و دلجویی از امام، از ابو عبیده جراح خواست با آن حضرت گفت‌وگو کند. ابوعبیده به امام(ع) گفت: عموزاده! شما جوان هستی و این آقایان سالخوردگان فامیل شما تلقی می‌شوند، آنها نسبت به امور، با تجربه‌تر و آشناتر از شمایند، من ابو بکر را در امر خلافت از شما تواناتر می‌بینم، وی بیش از شما تحمل بار این مسئولیت را دارد و بدان آگاه‌تر است، بنابراین خلافت را به ابو بکرتسلیم کن، اگر خداوند به تو عمر طولانی دهد، از جنبه فضل و دین و دانش و درک و سابقه و نسبتت به رسول اکرم(ص) به خلافت شایسته‌تر و برازنده‌تر هستی[۵].

فرجام این انحرافات چیزی جز فریب افکار عمومی و تعلل در موضع‌گیری تلقی نمی‌شد و این امور بر امام(ع) پوشیده نبود بلکه پدیدار شدن آثار انحراف، رنج و نگرانی‌اش را افزایش داده و او را رنجیده‌خاطر ساخت و حضرت را واداشت تا مردم را مخاطب قرار داده و آنان را بر اشتباهاتشان آگاه سازد لذا فرمود: ای گروه مهاجران! خدا را در نظر داشته باشید، خلافت و حکومتمحمد را میان عرب از خانه‌اش خارج نکنید و به خانه‌های خود منتقل نسازید و خاندانش را از جایگاه و حق او میان مردم، کنار ننهید، ای مهاجران به خدا سوگند! ما از همه مردم به رسول خدا(ص) سزاوارتریم زیرا ما اهل بیت آن بزرگوار به شمار می‌آییم و تا آن زمان که میان ما قاری کتاب خدا، و فقیه در دین الهی و افراد آشنای به سنت رسول خدا(ص) و امور مردم، که گرفتاری‌های آنان را رفع می‌کنند و میانشان با عدالت رفتار می‌کنند، وجود داشته باشند که به خدا سوگند! وجود دارند، ما از شما به خلافت سزاوارتریم، از هوای نفس پیروی نکنید که از راه خدا منحرف و از حق بیشتر فاصله می‌گیرید[۶].

روایت شده: حضرت زهرا(س) از بیم سوء قصد دشمنان به امام(ع) دست فرزندانش حسن و حسین را گرفت و برای دفاع از امام(ع) در پی آن حضرت به راه افتاد همه زنان بنی هاشم آن مخدره را همراهی می‌کردند. حضرت به مسجد رسید و به آنان اعلان داشت اگر امام را رها نکنند آنها را نفرین خواهد کرد و فرمود: «خلّوا عن ابن عمّی، خلّوا عن بعلی، و الله لأنشرنّ شعری و لأضعنّ قمیص أبی علی رأسی و لأدعونّ علیکم، فما ناقة صالح باکرم علی الله منّی، و لا فصیلها بأکرم علی الله من ولدی»[۷]؛ دست از پسر عمو و همسرم بردارید وگرنه گیسوی خود را پریشان خواهم کرد و پیراهن پدرم را بر سر می‌افکنم و شما را نفرین می‌کنم، ناقه صالح نزد خدا، از من عزیزتر نبود و بچه آن ناقه نزد خدا از فرزندانم عزیزتر نبود[۸].

دلیل امتناع امیرالمؤمنین(ع) از بیعت با ابی‌بکر

مقابله با بدعت پیش آمده

در آن روزگار و با اتفاقاتی که بعد از رحلت رسول خدا(ص) رخ داده بود تنها دو راه در برابر امیرالمؤمنین(ع) وجود داشت: او یا باید بیعت می‌کرد و حکومت پدید آمده را می‌پذیرفت و این خود یک بدعت[۹] بزرگ بود. یا به بیعت تن نمی‌داد و جان بر سر این کار می‌گذاشت.

پذیرش این بیعت از آنجا بدعت بود که خدای متعال کسی را به عنوان جانشین و خلیفه پیامبر و اولوالامر بعد از ایشان معین کرده بود. یک تعیین قطعی و شرعی؛ و بر مردم واجب بود که با امیرالمؤمنین(ع) به عنوان ولی امر و جانشین پیامبر بیعت کنند. اما مردم کس دیگری را به عنوان ولی امر و خلیفه پیامبر انتخاب کرده و با او بیعت کرده بودند. این یک بدعت بود. چیزی را به جای آنچه خدا گفته است قرار داده و با عنوان دینی او را پذیرفته بودند. وظیفه ایشان در آن شرایط مقابله با این بدعت بود؛ و این اولین بدعتی بود که در عالم اسلام اتفاق می‌افتاد. بنابراین امام خطر را ترجیح داد و بیعت نکرد. ایشان باید بیعت نمی‌کرد؛ زیرا «عالم امت» بود و عالم بایستی با بدعت مقابله کند[۱۰].[۱۱]

خودداری از برپایی یک جنگ تمام عیار

از طرفی نام کسانی را که برای بردن امیرالمؤمنین(ع) به مسجد به عنوان بیعت با خلیفه ابوبکر آمده بودند، در تاریخ ذکر شده است و ما در گذشته نشان دادیم که اگر امیرالمؤمنین(ع) می‌خواست با آنها مقابله کند و شمشیر بکشد، رئیس قبیله اوس و بزرگان دیگری از همه قبایل یا مجروح و یا کشته می‌شدند. این مجروح یا کشته شدن در مدینه، می‌توانست به شورشی در برابر خاندان پیامبر بیانجامد و این یک جنگ تمام عیار داخلی به بار می‌آورد و این جنگ تمام عیار تماماً به ضرر اسلام بود[۱۲].

اسناد معتبر عدم بیعت جانشین پیامبر(ص) با ابی‌بکر

معتبرترین اسناد از عدم بیعت آن حضرت خبر می‌دهند. حتی نزدیک‌ترین افراد به حزب قریشی حاکم، اقرار می‌کنند که در آن شرایط، امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت نکرده است[۱۳].

امتناع امام از بیعت در مسجدالنبی

به نقل جوهری[۱۴] مورخ کهن و بسیار معتبر سقیفه برمی‌گردیم. او می‌نویسد: هنگامی که علی را به زور و عُنف به مسجد می‌بردند، می‌فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) هستم! اما کسی به این حرف‌ها گوش نمی‌داد. به هر صورت ایشان را تا پای منبری که بر فراز آن ابوبکر نشسته بود، آوردند و از او بیعت خواستند. آن حضرت فرمود: من به حکومت از شما سزاوارترم و با شما بیعت نخواهم کرد. این شما هستید که باید با من بیعت کنید. شما زمام حکومت را به دلیل خویشاوندی با پیامبر از انصار گرفتید و آنها هم به همین دلیل آن را در اختیار شما قرار دادند. اینک من هم به همان دلیل که شما در برابر انصار به کار بردید، استدلال می‌کنم. پس اگر از خدا، ترسی به دل دارید و از هوی و هوس پیروی نمی‌کنید، انصاف را در مورد ما اهل بیت مراعات کنید و حق ما را در حکومت به رسمیت بشناسید؛ وگرنه (دیری نمی‌گذرد که) عاقبت بد این ستم که بر ما روا داشته‌اید، گریبان شما را خواهد گرفت! عمر گفت: رهایت نمی‌کنیم مگر اینکه بیعت کنی! علی پاسخ داد: ای عمر! شیری را می‌دوشی که بخشی از آن به تو خواهد رسید. اساس حکومت او را محکم گردان تا فردا آن را به تو تحویل بدهد. به خداوند سوگند؛ نه سخن تو را می‌پذیرم و نه از او پیروی می‌کنم! [۱۵].

در اینجا لازم می‌بینیم که نقلی را از تاریخ الخلفا منسوب به ابن قتیبه اضافه کنیم. او می‌نویسد: «بعد از اینکه امام را به بیعت اجبار کردند، حضرت فرمود: اگر این کار را نکنم، چه خواهید کرد؟ در جواب گفتند: قسم به آن خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را می‌زنیم! امام فرمود: آن وقت گردن کسی را زده‌اید که بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) است. عمر گفت: بنده خدا بودن، آری؛ اما برادر رسول خدا، نه! در این میان، ابوبکر ساکت بود و سخنی نمی‌گفت. عمر به او رو کرد و گفت: چرا در مورد او دستوری نمی‌دهی؟ ابوبکر گفت: مادامی که فاطمه در کنار اوست، او را به کاری اکراه نخواهم کرد. در اینجا امام که از دست آنها رهایی یافته بود، به قبر پیامبر پناه برد و در حالی که اشک از دیدگان مبارکش جاری بود، با صدای بلند می‌گفت: ﴿ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي[۱۶].[۱۷].[۱۸]

استناد امام به فضیلت اهل بیت برای حکومت و خلافت

باز به سخن جوهری باز می‌گردیم. او در ادامه می‌نویسد: بعد از اینکه امام امتناع خود را از بیعت اعلام کرد، ابو عبیدة جراح[۱۹] گفت: ای ابوالحسن! تو جوانی و اینان پیرمردانی از خویشان قریشی تو هستند. تو نه تجربه ایشان را داری و نه به اندازه آنها از تسلط و آشنایی بر امور برخوردار هستی. من ابوبکر را برای عهده‌داری حکومت از تو آشناتر و تواناتر می‌بینم و تحمل او را در مقابل مشکلات از تو بیشتر می‌دانم. اما اگر بمانی و عمر تو طولانی شود، هم از نظر فضیلت و هم از لحاظ خویشاوندیت با پیامبر و هم از جهت پیش‌قدم بودن در اسلام و زحمت و کوششی که در راه استواری دین کشیده‌ای، از همگان در احراز این مقام شایسته‌تر خواهی بود.

علی(ع) گفت: ای گروه مهاجران! خداوند را در نظر بگیرید و حکومت و فرمان‌روایی را از خانه محمد به خانه‌ها و قبیله‌های خود مبرید و خانواده‌اش را از مقام و منزلتی که برخوردارند، برکنار مدارید و حق‌شان را پای‌مال مکنید. به خدا سوگند ای مهاجران! ما اهل بیت پیامبر، مادام که در میان‌مان تلاوت کننده قرآن و دانا به امور دین و آشنا به سنت پیامبر و آگاه به امور رعیت وجود داشته باشد، برای به دست گرفتن زمام امور این امت از شما سزاوارتریم. به خدا سوگند که تمام این نشانه‌ها در ما جمع است. پس، از هوای نفستان پیروی مکنید که قدم به قدم از مسیر حق دورتر خواهید شد.

بشیر بن سعد با شنیدن سخنان امام، رو به آن حضرت کرد و گفت: اگر انصار پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنند، این سخنان را از تو شنیده بودند، در پذیرش حکومت و فرمان‌روایی تو، حتی دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نمی‌کردند. اما چه می‌توان کرد که آنان با ابوبکر بیعت کرده‌اند و کار از کار گذشته است! در هر صورت کوشش اصحاب حکومت به جایی نرسید. امام هم بیعت نکرد و به خانه خود بازگشت[۲۰].[۲۱]

منابع

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج۲، ص۴۷۶ چاپ مؤسسه اعلمی‌.
  2. الامامة و السیاسة، ص۳۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۳.
  3. الامامة و السیاسة، ص۲۸.
  4. انساب الأشراف، ج۱، ص۵۸۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲- ۵.
  5. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲- ۵؛ ج۱، ص۱۳۴.
  6. الامامة و السیاسة، ص۲۸.
  7. احتجاج طبرسی، ج۱، ص۲۲۲.
  8. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص۱۹۰.
  9. بدعت به معنای کم و زیاد کردن دین و در عین حال این کار را به نام دین انجام دادن، الذکری الالفیة، ج۲، ص۱۵۴ (شیخ طوسی).
  10. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»: زمانی که بدعت ظاهر شود در امت من، واجب است بر عالم که اظهار علم کند. اگر عالم در چنین موقعی سکوت کند لعنت خدا بر او باد. الکافی، ج۱، ص۵۴.
  11. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۶۳.
  12. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۶۴.
  13. صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۹، ش۴۲۴۰؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۸۰، ش۱۷۵۹؛ صحیح ابن حبان، ج۱۱، ص۱۵۲؛ صحیح السیرة النبویة (شبلی)، ص۵۸۶؛ جامع المسانید (ابن جوزی)، ج۴، ص۲۹۹؛ الجمع بین التاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۸؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۸۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ الصواعق المحرقة، ج۱، ص۴۲.
  14. عالم لغت و ادب، کنیه او ابونصر است.
  15. (نظیر این سخن را بلاذری در ابتدای هجوم به خانه آورده بود.) ر.ک: انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۷.
  16. «ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود مرا بکشند پس دشمنان را به سرزنش من برنیانگیز و مرا با گروه ستمبارگان مگمار!» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
  17. الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۲۰. (آیه‌ای که از زبان آن حضرات(ع) نقل شده، در سوره اعراف، آیه ۱۵۰ آمده و کلامی است که هارون برادر موسی در غیاب برادر گفته است.)
  18. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۶۴.
  19. نفر سوم از اعضای اصلی حزب حاکم.
  20. السقیفة و فدک، ص۶۱؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۶، ص۲۸۵؛ و ر.ک: سقیفه (علامه عسکری)، ص۸۳.
  21. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۶۵.