ابوجهل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
=== تصمیم به قتل پیامبر{{صل}} === | === تصمیم به قتل پیامبر{{صل}} === | ||
وقتی ابوجهل و یارانش از تطمیع [[نبی مکرم اسلام]] برای دست برداشتن از [[دعوت به اسلام]] نتیجه نمیگیرند، ابوجهل تصمیم میگیرد هنگامی که رسول خدا{{صل}} در مسجدالحرام در سجده است سر او را با سنگ بکوبد. حضرت به [[مسجدالحرام]] میآیند و ابوجهل، آماده ضربه زدن به ایشان میشود که ترسی او را فرا میگیرد و به اجرای نقشه خود، موفق نمیشود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۹۸-۲۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۱۵۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱۲، ص۱۹۰؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸ ص۶۴۹.</ref>. | وقتی ابوجهل و یارانش از تطمیع [[نبی مکرم اسلام]] برای دست برداشتن از [[دعوت به اسلام]] نتیجه نمیگیرند، ابوجهل تصمیم میگیرد هنگامی که رسول خدا{{صل}} در مسجدالحرام در سجده است سر او را با سنگ بکوبد. حضرت به [[مسجدالحرام]] میآیند و ابوجهل، آماده ضربه زدن به ایشان میشود که ترسی او را فرا میگیرد و به اجرای نقشه خود، موفق نمیشود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۹۸-۲۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۱۵۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱۲، ص۱۹۰؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸ ص۶۴۹.</ref>. | ||
داستان از این قرار است که [[فرعون]] مکه «ابوجهل»، روزی در محفل قریش چنین گفت: شما ای گروه قریش! میبینید که محمد چگونه [[دین]] ما را بد میشمرد و به [[آیین]] پدران ما و [[خدایان]] آنها بد میگوید و ما را [[بیخرد]] قلمداد مینماید، به [[خدا]] [[سوگند]]، فردا در کمین او مینشینم و سنگی را در کنار خود میگذارم، هنگامی که محمد سر به [[سجده]] میگذارد سر او را با آن میشکنم<ref>گلواژههای حج و عمره، بصیری، ص۳۸.</ref>. | |||
فردای آن [[روز]]، پیامبر{{صل}} برای [[نماز]] وارد [[مسجدالحرام]] شد و میان [[رکن یمانی]] و [[حجرالاسود]] به [[نماز]] ایستاد و گروهی از [[قریش]] که از تصمیم [[ابوجهل]] [[آگاه]] بودند به [[فکر]] فرو رفته بودند که آیا ابوجهل در این [[مبارزه]] [[پیروز]] میگردد یا نه. [[پیامبر گرامی]] سر به [[سجده]] نهاده، [[دشمن]] دیرینه او از کمینگاه برخاست و نزدیک [[پیامبر]]{{صل}} آمد، ولی چیزی نگذشت که [[رعب]] عجیبی در [[دل]] او پدید آمد. لرزان و ترسان با چهره رنگ پریده به سوی قریش برگشت. همه جلو او دویدند و گفتند: چه شد «اَبا حکم»؟ وی با صدای بسیار [[ضعیف]] که حاکی از [[ترس]] و [[اضطراب]] او بود، گفت: منظرهای در برابرم مجسم گشت که در تمام [[عمر]] ندیده بودم، از این جهت از تصمیم خود منصرف گشتم. جای گفتگو نیست که یک [[نیروی غیبی]] به [[فرمان خدا]] به کمک پیامبر{{صل}} برخاسته و چنین منظرهای را پدید آورده بود، و وجود پیامبر را طبق وعده قطعی [[الهی]] {{متن قرآن|إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ}}<ref>«ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۵.</ref> از گزند دشمن [[حفظ]] کرده بود<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۷۱.</ref>. | |||
هنگامی که در [[دارالندوه]] برای تصمیمگیری درباره آن حضرت جلسه تشکیل شد، پس از مطرح شدن آرای مختلف درباره چگونگی برخورد با [[پیامبر]]{{صل}}، ابوجهل پیشنهاد کرد که از هر قبیلهای فردی [[دلاور]] [[انتخاب]] شود و هر کدام ضربهای به محمد{{صل}} وارد کنند تا همه [[قبایل]] در [[قتل]] او [[شریک]] باشند و [[خون]] ایشان در میان قبیلهها پخش شود. در این صورت [[قبیله]] [[رسول خدا]]{{صل}} قادر نخواهد بود با همه قبایل وارد [[جنگ]] شود و به گرفتن خونبها [[رضایت]] خواهد داد. این پیشنهاد مورد پسند واقع شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۷۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲.</ref>. شبی که قرار بود این طرح اجرا شود، ابوجهل در جمعی که برای حمله به [[رسول الله]]{{صل}} آماده شده بودند حاضر شد و آنان را برای قتل پیامبر{{صل}} ترغیب کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۳.</ref>. [[امداد الهی]]، باعث [[هجرت]] ایشان به [[مدینه]] و خنثی شدن این نقشه شد<ref>شیخ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۸۲۶.</ref>.<ref>[[حسین قاضی خانی|قاضی خانی، حسین]]، [[ابوجهل ۱ (مقاله)|ابوجهل]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۶۶.</ref> | هنگامی که در [[دارالندوه]] برای تصمیمگیری درباره آن حضرت جلسه تشکیل شد، پس از مطرح شدن آرای مختلف درباره چگونگی برخورد با [[پیامبر]]{{صل}}، ابوجهل پیشنهاد کرد که از هر قبیلهای فردی [[دلاور]] [[انتخاب]] شود و هر کدام ضربهای به محمد{{صل}} وارد کنند تا همه [[قبایل]] در [[قتل]] او [[شریک]] باشند و [[خون]] ایشان در میان قبیلهها پخش شود. در این صورت [[قبیله]] [[رسول خدا]]{{صل}} قادر نخواهد بود با همه قبایل وارد [[جنگ]] شود و به گرفتن خونبها [[رضایت]] خواهد داد. این پیشنهاد مورد پسند واقع شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۷۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲.</ref>. شبی که قرار بود این طرح اجرا شود، ابوجهل در جمعی که برای حمله به [[رسول الله]]{{صل}} آماده شده بودند حاضر شد و آنان را برای قتل پیامبر{{صل}} ترغیب کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۳.</ref>. [[امداد الهی]]، باعث [[هجرت]] ایشان به [[مدینه]] و خنثی شدن این نقشه شد<ref>شیخ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۸۲۶.</ref>.<ref>[[حسین قاضی خانی|قاضی خانی، حسین]]، [[ابوجهل ۱ (مقاله)|ابوجهل]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۶۶.</ref> |
نسخهٔ ۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۲
مقدمه
عمرو بن هشام معروف به ابوجهل، از اشراف قریش و از مشرکان مشهور و با قدرت مکه به شمار میآمد، از روایت «بلاذری» استفاده میشود که ابوجهل در (۵۵۴ م) زاده شد. پدرش «هشام» از اشراف مکه بود و بر «بنی مخزوم» شاخهای از قریش ریاست داشت[۱].
ابوجهل از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر(ص) بود که نقشی اساسی در رهبری جبهه مخالف رسول خدا(ص) ایفا میکرد. با شناخت ابوجهل و رفتار وی، میتوان حوادث صدر اسلام را بهتر درک کرد[۲].
نسب
عمرو بن هشام بن مغیره با کنیه ابوالحکم از تیره "بنیمخزوم" بود[۳]. رسول الله(ص) به ابوالحکم، ابوجهل لقب داد[۴]. در نقلی دیگر آن حضرت او را فرعون زمان خود خواند[۵]. هشام پدر ابوجهل، از مردان سرشناس و مهماننواز مکه به شمار میرفت؛ به گونهای که قریش، مرگ او را برای خود مبدأ تاریخ قرار داد[۶]. مادر ابوجهل، اسماء بنت مخربه است که او را حنظلیه نیز میخواندند. از همین رو ابوجهل در انتساب به مادرش ابنالحنظلیه خوانده میشود[۷]. ابوجهل فرزندانی داشت؛ اما نسل وی ادامه نیافت[۸]. عکرمه، (پسر ابوجهل) در اُحد در مقابل سپاه اسلام بود[۹].
وی پس از فتح مکه اسلام آورد و پیامبر(ص) برای اینکه او (عکرمه) آزرده نشود، مسلمانان را از سبّ ابوجهل منع کرد[۱۰].
با این حال، زیرکی و دانایی او سبب شده بود تا برخلاف سنت عرب جاهلی، عضو دارالندوه شود. بزرگان مکه عضویت در "دارالندوه" برای غیر "بنیقصی" را مشروط به چهل سالگی کرده بود[۱۱]؛ ولی او در حالی که هنوز موی بر صورتش نروییده بود (یا نزدیک سی سالگی)[۱۲] عضو آن شورا شد[۱۳] و در تصمیمگیریهای بزرگان مکه طرف مشورت قرار گرفت[۱۴].
ابوجهل از اشراف و ثروتمندان مکه بود. او با توجه به وضعیت مالی و جایگاه ویژه اجتماعی، در صدد دستیابی به ریاست مکه بود. بررسی حوادث دوران زندگی او نشان میدهد که وی تعصب قبیلهای بسیار عجیبی داشته است[۱۵].
ابوجهل و پیامبر(ص)
ابوجهل در پی ریاست یافتن بر مکه و مکیان بود، از همین رو، با اینکه صداقت آن حضرت را در دعوت به آیین اسلام باور داشت، از قبول اسلام خودداری کرد و در ردیف دشمنان آن قرار گرفت. وی در تحلیل خود از دعوت رسول خدا(ص) میگوید: "ما و فرزندان قصی، در بزرگی به تنازع برخاستیم؛ اطعام کردند، اطعام کردیم تا به نزدیک هم رسیدیم؛ گفتند: از ما پیامبری است، این را دیگر نفهمیدیم. به خدا سوگند! هرگز تصدیقش نخواهیم کرد"[۱۶]. اخنس بن شُرَیق در دیدار با ابوجهل از وی میپرسد: "نظرت درباره محمد(ص) چیست؟ او در ادعای خود صادق است یا کاذب؟" ابوجهل در پاسخ میگوید: "محمد راستگوست و به یقین دروغ نمیگوید؛ اما اگر منصبهای لواء (پرچمداری)، سقایت، حجابت، ندوه و نبوت در دست "بنیقصی" باشد، دیگر برای سایر طایفهها چه میماند؟"[۱۷] ریاستطلبی ابوجهل در این گزارش به خوبی مشهود است.
با توجه به این موارد، میتوان ابوجهل را در زمره افرادی دانست که آگاهانه و از روی عناد، با پیامبر(ص) به نزاع برخاسته بودند. اکنون به بیان نمونههایی از رفتار ابوجهل با آن حضرت میپردازیم[۱۸]:
بازداشتن پیامبر(ص) از دعوت به اسلام
جمعی از بزرگان مکه که نام ابوجهل نیز در میان آنان دیده میشود، جلسهای تشکیل دادند و قصد داشتند با تطمیع و دادن وعده ریاست، مال و قدرت به رسول خدا(ص)، حضرت را از ادامه دعوت به اسلام بازدارند[۱۹].
در مجلسی دیگر، سران مکه از جمله ابوجهل، از ابوطالب میخواهند محمد(ص) را از ادامه راهش بازدارد[۲۰].[۲۱]
آزار پیامبر(ص)
ابوجهل از همسایگان رسول الله(ص) بود[۲۲]. همچنین او از افرادی است که سعی میکرد ایشان را اذیت کند[۲۳]. وی روزی حضرت را در حالی مشاهده کرد که نزدیک کوه صفا نشسته بود، او را آزار داد و ناسزا گفت. پیامبر(ص) پاسخی به وی نداد. کنیز عبدالله بن جدعان تیمی این صحنه را دید. زمانی نگذشت که حمزه، عموی رسول الله، کمان بر دوش، در حالی که از شکار باز میگشت، به رسم معمول خود برای طواف، عازم مسجدالحرام شد. کنیز عبدالله، حمزه را از ماجرای رخ داده بین ابوجهل و محمد(ص) آگاه ساخت و گفت: "ای ابوعماره (کنیه حمزه)! کاش دیده بودی که برادرزادهات لحظاتی پیش از دست ابوالحکم چه کشید. ابوالحکم به او ناسزا گفت و با او رفتاری ناروا کرد و محمد(ص) پاسخی نداد". حمزه شتابان به مسجدالحرام آمد و ابوجهل را در حالی که در مجلسی نشسته بود، مشاهده کرد؛ سوی او رفت و با کمان بر سر او زد و سر ابوجهل را شکست[۲۴].
در موردی دیگر، به تحریک ابوجهل و... در حالی که آن حضرت در سجده بود، فضولات حیوانی به کتفش ریخته شد و ایشان از رفتار ابوجهل و یارانش به خدا شکایت برد[۲۵].[۲۶]
تحریم اقتصادی
ابوجهل از افرادی است که پس از انعقاد پیمان تحریم اقتصادی ـ اجتماعی پیامبر(ص) و یارانش در "شعب ابیطالب" تلاش فراوانی برای نرسیدن کمک به رسول خدا(ص) و نقض نکردن پیمان کرد[۲۷].[۲۸] به روایتی نگاهداری پیمان نامه قریش برای تحریم بنی هاشم و مسلمانان را، او یا خواهرش «جلدس» (ام جلدس) خاله «ابوالحکم» بر عهده داشته است[۲۹].
تصمیم به قتل پیامبر(ص)
وقتی ابوجهل و یارانش از تطمیع نبی مکرم اسلام برای دست برداشتن از دعوت به اسلام نتیجه نمیگیرند، ابوجهل تصمیم میگیرد هنگامی که رسول خدا(ص) در مسجدالحرام در سجده است سر او را با سنگ بکوبد. حضرت به مسجدالحرام میآیند و ابوجهل، آماده ضربه زدن به ایشان میشود که ترسی او را فرا میگیرد و به اجرای نقشه خود، موفق نمیشود[۳۰].
داستان از این قرار است که فرعون مکه «ابوجهل»، روزی در محفل قریش چنین گفت: شما ای گروه قریش! میبینید که محمد چگونه دین ما را بد میشمرد و به آیین پدران ما و خدایان آنها بد میگوید و ما را بیخرد قلمداد مینماید، به خدا سوگند، فردا در کمین او مینشینم و سنگی را در کنار خود میگذارم، هنگامی که محمد سر به سجده میگذارد سر او را با آن میشکنم[۳۱].
فردای آن روز، پیامبر(ص) برای نماز وارد مسجدالحرام شد و میان رکن یمانی و حجرالاسود به نماز ایستاد و گروهی از قریش که از تصمیم ابوجهل آگاه بودند به فکر فرو رفته بودند که آیا ابوجهل در این مبارزه پیروز میگردد یا نه. پیامبر گرامی سر به سجده نهاده، دشمن دیرینه او از کمینگاه برخاست و نزدیک پیامبر(ص) آمد، ولی چیزی نگذشت که رعب عجیبی در دل او پدید آمد. لرزان و ترسان با چهره رنگ پریده به سوی قریش برگشت. همه جلو او دویدند و گفتند: چه شد «اَبا حکم»؟ وی با صدای بسیار ضعیف که حاکی از ترس و اضطراب او بود، گفت: منظرهای در برابرم مجسم گشت که در تمام عمر ندیده بودم، از این جهت از تصمیم خود منصرف گشتم. جای گفتگو نیست که یک نیروی غیبی به فرمان خدا به کمک پیامبر(ص) برخاسته و چنین منظرهای را پدید آورده بود، و وجود پیامبر را طبق وعده قطعی الهی ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾[۳۲] از گزند دشمن حفظ کرده بود[۳۳].
هنگامی که در دارالندوه برای تصمیمگیری درباره آن حضرت جلسه تشکیل شد، پس از مطرح شدن آرای مختلف درباره چگونگی برخورد با پیامبر(ص)، ابوجهل پیشنهاد کرد که از هر قبیلهای فردی دلاور انتخاب شود و هر کدام ضربهای به محمد(ص) وارد کنند تا همه قبایل در قتل او شریک باشند و خون ایشان در میان قبیلهها پخش شود. در این صورت قبیله رسول خدا(ص) قادر نخواهد بود با همه قبایل وارد جنگ شود و به گرفتن خونبها رضایت خواهد داد. این پیشنهاد مورد پسند واقع شد[۳۴]. شبی که قرار بود این طرح اجرا شود، ابوجهل در جمعی که برای حمله به رسول الله(ص) آماده شده بودند حاضر شد و آنان را برای قتل پیامبر(ص) ترغیب کرد[۳۵]. امداد الهی، باعث هجرت ایشان به مدینه و خنثی شدن این نقشه شد[۳۶].[۳۷]
ابوجهل و مسلمانان
ابوجهل در زمره کسانی است که سعی داشت از اسلام آوردن افراد جلوگیری کند. وی، وقتی میشنید فردی به اسلام گرویده است، نزد او میرفت. اگر او از منزلت اجتماعی و قبیلگی برخوردار بود، با این سخن که دست از آیین پدرانت کشیدهای؟ سعی میکرد وی را به آیین جاهلی بازگرداند، و اگر آن تازه مسلمان، فردی تاجر بود، او را به نابودی اموال و ضربه زدن به تجارتش تهدید میکرد[۳۸]. اگر فرد تازه مسلمان قبیلهای نداشت که از وی حمایت کند، ابوجهل، او را کتک میزد[۳۹]. زمانی که از اسلام آوردن برادر مادری خود، عیاش ابن ابیربیعه آگاه میشود، به شدت با او برخورد میکند و او را کتک میزند[۴۰]. بلال از افرادی است که ابوجهل او را به جرم مسلمان شدن شکنجه میکرد[۴۱]. ابوجهل در شکنجه مسلمانان تا آنجا پیش رفت که سمیه، مادر عمار را به شهادت رساند[۴۲].[۴۳]
سرانجام ابوجهل
ابوسفیان، سرپرست کاروان تجاری قریش، در راه بازگشت از سفر تجاری به مکه بود. او در حالی که اموال فراوانی از مکیان همراهش بود، از جانب مسلمانان احساس خطر کرد. از همین رو، با فرستادن پیکی از مکیان خواست اموال خود را دریابند. مشرکان مکه با سپاهی به یاری وی شتافتند. پیش از رسیدن این سپاه، ابوسفیان، کاروان خود را به سلامت از منطقه خطر عبور داد؛ آنگاه خبر سلامتی کاروان را به سپاه مکه رسانید و از آنان خواست بازگردند[۴۴]. ابوجهل از افرادی بود که بازگشتن سپاه را به مکه نمیپسندید[۴۵] و سران سپاه شرک را برای رویارویی با پیامبر(ص) تشجیع میکرد[۴۶]. وی افرادی مانند عتبه بن ربیعه را که خواهان درگیر نشدن با رسول خدا(ص) بودند ترسو خطاب میکرد. ابوجهل در این سفر، روزی ده شتر برای اطعام سپاه مکه نحر میکرد[۴۷].
سرانجام وی پس از سالها مقابله با اسلام و رسول الله در نبرد بدر که خود فرماندهی سپاه مشرکان را به عهده داشت کشته شد[۴۸]. در جنگ بدر، معاذ بن عمرو بن جموح با ضربتی پای او را قطع کرد. معوذ بن عفرا ضربهای کاری به وی وارد کرد[۴۹] و عبدالله بن مسعود، او را به قتل رسانید[۵۰]. وی هنگام مرگ، هفتاد سال داشت[۵۱].[۵۲]
آیاتی درباره ابوجهل
مفسران ذیل آیات فراوانی از ابوجهل نام بردهاند که ما در این نوشتار تنها به طرح چند مورد اکتفا میکنیم:
- ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾[۵۳]. فردی که طرح قتل رسول الله(ص) را در دارالندوه پیشنهاد کرد، ابوجهل بود[۵۴].
- ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ وَانْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ﴾[۵۵]. در ذیل این آیات آمده است که جمعی از سران مکه که نام ابوجهل نیز در میان آنان دیده میشود نزد ابوطالب رفتند تا وی، محمد(ص) را از راهی که در پیش گرفته است بازدارد[۵۶].
- ﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى عَبْدًا إِذَا صَلَّى﴾[۵۷]. درباره این آیه گفتهاند: ابوجهل تصمیم گرفت که اگر پیامبر(ص) را در نماز ببیند، گردن او را بزند[۵۸].
- ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾[۵۹]. درباره این آیه آمده است که ابوجهل میگفت: "هرگاه محمد(ص) قرآن میخواند، هیاهو کنید و فریاد بکشید تا معلوم نشود چه میگوید"[۶۰].[۶۱]
منابع
پانویس
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۱.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۰۸۲.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۱۱۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۳۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۹۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۶۲۲.
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۱۴۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۰۸۲.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۱۵۵؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳۴.
- ↑ محمد بن حسن بن درید، الاشتقاق، ص۱۵۵.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، عیون الاخبار، ج۱، ص۳۳۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۷۱۵.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۳؛ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۱.
- ↑ ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ج۳، ص۲۱۰؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع بما للنبی من الاحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱۴، ص۳۴۵.
- ↑ شیخ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۵۵؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۱۱۶.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۲۹۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۱۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۸؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۷۲۵.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۴.
- ↑ احمد بن علی مقریزی، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۴۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۱۵۷.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۸۳-۲۸۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۵.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۴؛ ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ج۳، ص۱۶۱-۱۶۶.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۵-۶۶.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۹۸-۲۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۱۵۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱۲، ص۱۹۰؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸ ص۶۴۹.
- ↑ گلواژههای حج و عمره، بصیری، ص۳۸.
- ↑ «ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۵.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۷۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۳.
- ↑ شیخ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۸۲۶.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب و الاشراف، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب و الاشراف، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۷۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۱۹۰.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۵۸؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۲۸.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۴۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۹۱؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۱۱۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۴۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۴۴.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۴۳.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۴۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۵۰.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۱۷.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۸؛ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۱.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۵۰؛ شیخ طبرسی، جوامع الجامع، ج۲، ص۱۶.
- ↑ «آیا (همه) خدایان را خدایی یگانه کرده است؟ بیگمان این چیزی شگفت است و سرکردگان آنان راه افتادند (و به همراهان خود گفتند): بروید و در (پرستش) خدایان خود شکیبا باشید که این چیزی است که (از شما) میخواهند ما چنین چیزی در آیین واپسین نشنیدیم، این جز دروغبافی نیست» سوره ص، آیه ۵-۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲۳، ص۷۹؛ شیخ طبرسی، جوامع الجامع، ج۳، ص۴۲۷.
- ↑ «به من بگو آن کس که بندهای را چون به نماز ایستد باز میدارد» سوره علق، آیه ۹-۱۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳۰، ص۱۶۳.
- ↑ «و کافران گفتند: به این قرآن گوش ندهید و در (هنگام خوانده شدن) آن، سخنان بیهوده سر دهید باشد که پیروز گردید» سوره فصلت، آیه ۲۶.
- ↑ مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، مصحح عبدالله محمود شحاته، ج۳، ص۷۴۱.
- ↑ قاضی خانی، حسین، ابوجهل، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۶۸-۶۹.