حدیث منزلت از دیدگاه اهل سنت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۱ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۲ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

نقل‌های حدیث در منابع اهل سنت نیز در حد تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانید و عموم محدثان و مورخانی که غزوه تبوک را یادآور شده‌اند، حدیث منزلت را روایت کرده‌اند[۱].

  1. نسائی در کتاب خصائص أمیرالمؤمنین (ع) ۲۱ روایت را در این باره نقل کرده است[۲].
  2. ابن عساکر در کتاب تاریخ دمشق در معرفی علی بن ابی طالب (ع) بیش از یکصد و بیست حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیح‌اند از ۲۱ صحابه روایت کرده است.
  3. ابن عبدالبر در الاستیعاب درباره احوال علی (ع) پس از نقل حدیث منزلت گفته است: این حدیث از استوارترین و صحیح‌ترین آثار است.
  4. ابن حجر مکی[۳] گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد می‌شود این حدیث را صحیح دانسته‌اند، بسیاری از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت تصریح کرده‌اند[۴].[۵]

راویان حدیث

حدیث منزلت را صحابه‌ای همچون:

  1. أمیر المؤمنین(ع)؛
  2. عبد الله بن مسعود؛
  3. سعد بن ابی‌وقاص؛
  4. عمر بن خطاب
  5. ابوسعید خدری؛
  6. براء بن عازب رامین و کرداری ساری؛
  7. جابر بن سمره؛
  8. ابوهریره؛
  9. زید بن ارقم؛
  10. انس بن مالک؛
  11. ابوایوب انصاری؛
  12. عقیل بن ابو طالب.
  13. معاویه و برخی دیگر نقل کرده‌اند.

همچنین راویان زن این حدیث عبارت‌اند از:

  1. حضرت زهرا(س)؛
  2. اسماء بنت عمیس؛
  3. أم سلمه.

و از راویان این حدیث در قرون مختلف نیز می‌توان به راویان زیر اشاره کرد:

  1. بخاری؛
  2. مسلم؛
  3. احمد بن حنبل؛
  4. ابن ماجه؛
  5. ترمذی؛
  6. نسائی؛
  7. ابن حبان؛
  8. ابوبکر بزّار؛
  9. ابویعلی؛
  10. محمد بن جریر طبری؛
  11. ابو القاسم طبرانی؛
  12. حاکم نیشابوری؛
  13. ابن مردویه؛
  14. ابونعیم اصفهانی؛
  15. ابوبکر خطیب بغدادی؛
  16. ابن عبدالبر اندلسی
  17. بغوی؛
  18. ابن عساکر؛
  19. فخر رازی؛
  20. ابن اثیر؛
  21. نووی؛
  22. ابن سید الناس؛
  23. ابن کثیر دمشقی؛
  24. خطیب بغدادی؛
  25. ابن حجر عسقلانی؛
  26. جلال الدین سیوطی؛
  27. ابن حجر مکی؛
  28. ولی الله دهلوی.

تواتر حدیث

حدیث منزلت به اعتراف حاکم نیشابوری[۶]، جلال الدین سیوطی[۷]، صفدی[۸]، ابن عبدالبر[۹]، مزّی[۱۰] و ملّا علی متقی هندی[۱۱] متواتر است.

متقی هندی به طرق و اسانید مختلف این حدیث را نقل کرده است[۱۲]. ابن عساکر نیز این حدیث شریف را از ۲۰ نفر صحابی پیامبر نقل کرده است[۱۳]. ابن عبدالبر و مزی در اعتبار این حدیث می‌گویند: و هو من أثبت الآثار وأصحها[۱۴]؛ حدیث منزلت از ثابت‌ترین و صحیح‌ترین احادیثی است که از پیامبر روایت شده است[۱۵].

متن حدیث در نقل راویان

بخاری در صحیح با سند خود از سعد بن ابی‌وقاص، حدیث منزلت را این‌گونه نقل کرده است: رسول الله(ص) به علی(ع) فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌»[۱۶]. در موضع دیگری از صحیح بخاری آمده است: رسول خدا برای جنگ تبوک از مدینه خارج شد و علی(ع) را به عنوان خلیفه خود در مدینه باقی گذاشت. در آن هنگام علی(ع) عرضه داشت: آیا مرا خلیفه خود برای نگه داری از کودکان و زنان قرار می‌دهی؟ پیامبر(ص) فرمود: آیا به این که جایگاه تو نسبت به من، به مانند جایگاه هارون نسبت به موسی باشد راضی نیستی؟[۱۷] سعید بن مسیّب، از عامر (فرزند سعد بن ابی‌وقاص) و او از پدرش سعد حدیث منزلت را این‌گونه نقل کرده است: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى».

اما برای اینکه مطمئن شود می‌گوید: فأحببت أن أشافه بها سعدا، فلقيت سعدا فحدثته بما حدثني عامر، فقال سعد: أنا سمعته، فقلت: أنت سمعته؟ قال: فوضع إصبعيه على أذنيه فقال: نعم وإلا فاستكتا[۱۸]؛ دوست داشتم حدیث را از خود سعد بشنوم، از این رو به دیدار سعد رفتم و حدیث منزلت را که از عامر (فرزند سعد) شنیده بودم نقل کردم. سعد گفت: خود این حدیث را شنیدم. به او گفتم تو خود شنیدی؟ سعد در حالی که انگشتانش را روی گوش‌های خود قرار داد، گفت: اگر با این دو گوش نشنیده باشم کر بشوم و اگر ندیده بودم کور بشوم. تعجب سعید بن مسیب و پیگیری وی، دلالت بر اهمیت حدیث منزلت دارد.

حدیث منزلت در صحیح مسلم به نقل از سعد بن ابی‌وقاص این‌گونه آمده است: آن وقتی که معاویه برای حج به حجاز آمد، نشستی ترتیب داد و بزرگان به دیدار او رفتند. وقتی سعد بن ابی‌وقاص به نزد او رفت، معاویه در همان مجلس به او امر کرد تا امیر المؤمنین(ع) را لعن کند. سعد بن ابی‌وقاص از لعن امیر المؤمنین خودداری کرد و به سه مورد از خصوصیات امیرالمؤمنین اشاره کرد که از جمله آنها حدیث منزلت است. سعد گفت: تا وقتی این احادیث را به یاد داشته باشم، هرگز او را لعن نخواهم کرد. در این نقل این‌گونه آمده است: وَ مِنْهَا: أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى[۱۹].

بازی با حقایق

از نظر سند هیچ تردیدی در صدور این حدیث وجود ندارد، با این حال برخی از دشمنان اهل بیت(ع) کوشیده‌اند تا به رغم نقل این حدیث در کتب معتبر و صحیح نزد اهل سنت، در سند آن خدشه کنند.

در مواقف آمده است که سیف الدین آمدی[۲۰] سند حدیث منزلت را تمام نمی‌دانسته است[۲۱] ولیکن «سیف الدین آمدی» کسی است که در منابع اهل سنت در شرح حال وی مطالبی حاکی از بی‌دینی نوشته‌اند از جمله این که «تارک الصلاة» بوده است[۲۲].

اما خدشه در سند این حدیث ناممکن است، بدین روی برخی از متعصبین پس از نا امیدی در بحث سندی، در صدد تحریف محتوای آن برآمده‌اند تا آنجا که در برخی منابع حدیث منزلت این‌گونه نقل شده است: علي مني بمنزلة قارون من موسى[۲۳]؛ جایگاه علی نسبت به من جایگاه قارون نسبت به موسی است!

این‌گونه تحریفات و تلاش‌های مضحک و حرکات مذبوحانه برای کتمان حق، هم از این واقعیت حکایت دارد که حدیث منزلت از نظر سند و دلالت بسیار محکم و روشن است و هم نشانگر بغض و کینه برخی نسبت به اهل بیت رسول خدا(ع) است؛ اما این کارها به نفع حقیقت است و بازگو کننده ناتوانی متعصّبین در انکار حدیث منزلت است.

جعل حدیث از دیگر اقداماتی است که در مقابله با عظمت حدیث منزلت واقع شده است. از سوی برخی از اهل تسنن و در پاره‌ای از منابع آنها آمده است: أبو بكر و عمر مني بمنزلة هارون من موسى[۲۴].

جعلی بودن این حدیث به قدری روشن است که آنان در کتاب‌های خود به دروغین بودن آن تصریح کرده‌اند[۲۵].[۲۶]

بررسی دلالت حدیث منزلت

برای روشن شدن دلالت حدیث منزلت، بررسی مقامات حضرت هارون و جایگاه او نسبت به حضرت موسی ضروری می‌نماید.

مقامات حضرت هارون

  1. حضرت هارون معصوم است؛ زیرا به تصریح قرآن مجید او نبی بوده و همه انبیاء معصومند.
  2. حضرت هارون وزیر حضرت موسی بوده است. حضرت موسی از خداوند سبحان درخواست می‌کند: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي[۲۷] خداوند دعای او را مستجاب می‌کند: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا[۲۸].
  3. حضرت هارون در رسالت حضرت موسی شریک بوده است، آنجا که حضرت موسی از خدا خواست: ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي[۲۹].
  4. از دیگر مقامات حضرت هارون(ع) که از روایات برداشت می‌شود، اختصاص ورود و سکونت وی در مسجد به همراه خانواده اوست. هیچ کس غیر از هارون و ذریه‌اش حق نداشت در بیت المقدس سکونت داشته باشد. ابن عساکر در این باره چنین نقل می‌کند: «خَطَبَ النَّبِيُّ(ص) خُطْبَةً وَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَ لِمُوسَى وَ هَارُونَ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ أَمَرَهُمَا أَنْ لَا يَبِيتَ فِي مَسْجِدِهِمَا جُنُبٌ وَ لَا يَقْرَبُوا فِيهِ النِّسَاءَ إِلَّا مُوسَى وَ هَارُونَ وَ ذُرِّيَّتُهُمَا وَ إِنَّ عَلِيّاً هُوَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ ذُرِّيَّتُهُ كَذُرِّيَّةِ هَارُونَ وَ لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَقْرَبَ النِّسَاءَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لَا يَبِيتَ فِيهِ جُنُبٌ إِلَّا عَلِيٌّ وَ ذُرِّيَّتُهُ‌»[۳۰]؛ همانا رسول خدا در خطابه‌ای فرمود: به درستی که خداوند به موسی و هارون امر کرد که برای سکونت قومشان خانه‌هایی بسازند. خداوند همچنین از سکونت در مسجد با حال جنابت و نزدیکی با زنان در مسجد منع کرد، مگر هارون و خانواده‌اش.

در این زمان نیز برای احدی نزدیکی با زنان در مسجد و ماندن با حال جنابت جایز نیست مگر برای علی و خانواده‌اش.

نکته بسیار مهم اینجاست که نه فقط حضرت هارون از ممنوعیت سکونت در مسجد استثنا شده؛ بلکه ایشان موجب طهارت و پاکی مسجد است. پیامبر(ص) می‌فرماید: «إن موسى سأل ربه أن يطهر مسجده بهارون و إني سألت ربي أن يطهر مسجدي بك و بذريتك»؛ همانا موسی از پروردگار درخواست نمود که مسجدش را به وسیله هارون پاکیزه گرداند و به درستی که من نیز از خداوند می‌خواهم که مسجد من را به وسیله تو علی و خانواده ات پاکیزه گرداند. در ادامه پیامبر اکرم به دنبال ابو بکر می‌فرستند و فرمان بستن درِ خانه‌اش را که به مسجد باز می‌شد صادر می‌کنند. در این هنگام فاسترجع ابوبكر؛ ابوبکر با گفتن ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۳۱] ناراحتی خود را اظهار می‌کند؛ چراکه به حقیقت بستن دری که به مسجد رسول الله باز می‌شد سخت است، اما چاره‌ای جز اطاعت ندارد. آن‌گاه رسول خدا(ص) به دنبال عمر و عباس می‌فرستند تا آنان نیز درِ خانه‌های خود را ببندند. سپس پیامبر فرمود: «مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَ عَلِيٍّ، وَ لِكُنَ اللَّهَ فَتَحَ بَابَ عَلِيٍّ وَ سَدَّ أَبْوَابَكُمْ‌»[۳۲]؛ من درهای خانه‌های شما را نبستم و درِ خانه علی را باز نگزاردم، بلکه خدا درِ خانه علی را باز گذاشت و درِ خانه‌های شما را بست.

حضرت خطاب به همه آنها فرمودند: گمان نکنید این کار را از روی تصمیم خود انجام داده‌ام تا در مقام گله‌مندی برآیید؛ چراکه این فرمان الهی است. این واقعه نیز بیان‌گر عصمت اهل بیت پیامبر(ع) است.

در کتاب مسند احمد بن حنبل[۳۳]، المستدرک علی الصحیحین[۳۴]، مجمع الزوائد[۳۵]، تاریخ مدینة دمشق[۳۶] و کتاب‌های دیگر[۳۷] از زید بن ارقم آمده است که گفت: كانت لنفر من أصحاب رسول الله(ص) أبواب شارعة في المسجد فقال يوماً سدوا هذه الأبواب إلا باب علي، قال: فتكلم في ذلك ناس، فقام رسول الله(ص) فحمد الله وأثني عليه ثم قال: أما بعد، فإني أمرت بسد هذه الأبواب غير باب علي، فقال فيه قائلكم؛ والله ما سددت شيئا ولا فتحته ولكني أمرت بشيء فاتبعته؛ زید بن ارقم گوید: برخی از اصحاب رسول الله(ص) دری داشتند که به مسجد پیامبر باز می‌شد، روزی پیامبر فرمود: همه این درها را ببندید مگر درِ خانه علی. عده‌ای زبان به گله گشوده و شکایت کردند. آن‌گاه رسول خدا برخاستند و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند: اما این که من به شما دستور دادم تا درِ خانه‌ها بسته شود مگر در خانه علی، موجب شد تا بعضی از شما سخنانی از روی شکایت بگویید! سوگند به خدا، دری را نبستم و نگشودم مگر آنکه مأمور به انجام آن شدم، پس از آن امر پیروی کردم.

برای کسانی که دری به مسجد داشتند این مسأله گران تمام شد تا جایی که سر و صدا و حتی بی‌ادبی و اعتراضات تند از جانب برخی هم چون عباس عموی پیامبر نقل شده است[۳۸].

اشکالی علمی

عمده اشکالی که بزرگان اهل تسنن در این حدیث مطرح می‌کنند عبارت از این است که: این حدیث به هنگام خروج پیامبر اکرم(ص) برای جنگ تبوک صادر شده است. بر اساس این قرینه، خلافت امیر المؤمنین(ع) به زمان غیبت حضرت رسول از مدینه اختصاص دارد و جانشینی حضرت امیر مؤمنان به این مقطع زمانی مقید می‌گردد، در نتیجه نمی‌توان آن را دلیل بر امامت آن حضرت برشمرد[۳۹].

پاسخ به شبهه

پاسخ این شبهه روشن است. در علم اصول ـ که اهل سنت مدعی تأسیس آن هستند ـ قاعده‌ای عام وجود دارد که مورد قبول همه علما است و تخصیص‌پذیر نیز نمی‌باشد و آن قاعده این است که «مورد، مخصّص نیست».

بر اساس این قاعده، حتی اگر حدیث منزلت فقط در آن شرائط صادر شده باشد اختصاص به آن مورد نخواهد داشت، لیکن این حدیث شریف بیش از ده بار و در جایگاه‌های مختلف[۴۰] وارد شده است. به عبارت دیگر حضرت رسول این کلام را از ابتدای بعثت تا پایان عمر شریفشان، در موارد مختلف و به مناسبت‌های گوناگون فرموده‌اند. پس شبهه از اساس مردود است[۴۱].[۴۲]

منابع

پانویس

  1. شرف الدین، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۲۸.
  2. ص۸۰-۹۷.
  3. هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۶۱.
  4. میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۴۹- ۱۶۲.
  5. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت امام علی»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۵۵.
  6. کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، ص۲۸۳.
  7. قطف الأزهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة، حرف الف.
  8. الوافی بالوفیات، ج۲۱، ص۱۷۸.
  9. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۰۹۷.
  10. الوافی بالوفیات، ج۲۰، ص۴۸۳.
  11. مختصر قطف الأزهار، حرف الف.
  12. کنز العمال، ج۱۳، ص۱۰۵ - ۱۹۲.
  13. تاریخ مدینة دمشق، ج۱، ص۳۰۶ - ۳۹۳.
  14. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۰۹۷؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۴۸۳.
  15. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۱۴۸-۱۶۱.
  16. صحیح البخاری، ج۴، ص۲۰۹.
  17. صحیح البخاری، ج۵، ص۱۲۹.
  18. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰.
  19. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰.
  20. وی از عالمان اصولی است. کتاب وی به الإحکام فی أصول الأحکام معروف است و آراء و انظار وی مستند به این کتاب است.
  21. المواقف، ج۳، ص۶۱۸؛ همچنین ر.ک: شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۲ - ۳۶۳؛ الصواعق المحرقة، ج۱، ص١٢٢.
  22. میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۵۹، ش۳۶۴۷؛ لسان المیزان، ج۳، ص۱۳۴، ش۴۷۰؛ تاریخ الإسلام، ج۴۶، ص۷۶؛ سیر أعلام النبلاء، ج۲۲، ص۳۶۶.
  23. تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۶۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۳۴۹؛ تهذیب الکمال، ج۵، ص۵۷۷؛ تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۱۲۲.
  24. تمهید الأوائل، ص۴۶۳؛ الکامل (ابن عدی)، ج۵، ص۷۵؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۳۸۳، ش۶۲۵۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳۰، ص۶۰ و ۲۰۶.
  25. ر.ک: العلل المتناهیة، ج۱، ص۱۹۹، ش۳۱۲؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۱۲۲ و ۱۷۱-۱۷۲، ذیل شماره ۶۰۰۹ و ۳۹۰، ذیل شماره ۶۸۹۴؛ لسان المیزان، ج۲، ص۲۳؛ جامع الأحادیث، ج۱، ص۲۳؛ جامع الأحادیث، ج۱، ص۱۵۰، ش۲۳۶.
  26. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۱۴۸-۱۶۱.
  27. «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۰.
  28. «و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵.
  29. «پشتم را به او استوار دار * و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۳۱-۳۲.
  30. تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۴۱-۱۴۲. همچنین ر.ک: الدر المنثور، ج۳، ص۳۱۴-۳۱۵.
  31. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  32. مسند البزار، ج۱، ص۱۰۷، ح۵۰۶؛ جامع الأحادیث، ج۲۹، ص۲۷۸، ش۳۲۱۳۷؛ اللآلی المصنوعة، ج۱، ص۳۲۱؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۷۵، ح۳۶۵۲۱؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۴ - ۱۱۵؛ المعجم الأوسط، ج۴، ص۱۸۶؛ القول المسدد فی مسند أحمد، ص۲۹ - ۳۰؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۴۶۰. قابل ذکر است که حلبی کلمه استرجاع ابوبکر را (که همگی ذکر کرده‌اند) حذف کرده است و می‌نویسد: ابوبکر بلافاصله گفت: سمعاً و طاعةً.
  33. مسند أحمد، ج۴، ص۳۶۹.
  34. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۵. وی در ادامه حدیث می‌نویسد: هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
  35. مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۴.
  36. تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۳۸.
  37. ر.ک: الریاض النضره، ج۱، ص۲۶۴؛ السنن الکبری (نسائی)، ج۵، ص۱۱۸، ح۸۴۲۳؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۴۵۹ - ۴۶۱؛ میزان الإعتدال، ج۴، ص۲۳۶، ش۸۹۷۱؛ البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۷۹؛ المناقب (خوارزمی)، ص۳۲۷، ش۳۳۸؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۹۹، ش۳۲۸۷۷ و ۶۱۸، ش۳۳۰۰۴؛ فتح الباری، ج۷، ص۱۲ - ۱۳؛ الصواعق المحرقة، ج۲، ص۳۶۳؛ جامع الأحادیث، ج۶، ص۳۲۰، ش۵۲۶۱؛ فضائل الصحابة (أحمد بن حنبل)، ج۲، ص۵۸۱؛ مرقاة المفاتیح، ج۱۷، ص۴۵۳.
  38. در برخی از مصادر از جمله مجمع الزوائد، جلد ۶، صفحه ۱۱۵ به جای عباس نام حمزه را آورده‌اند، در حالی که واقعه بسته شدن درب‌ها در اواخر حیات رسول خدا اتفاق افتاده است و حضرت حمزه در جنگ «احد» شهید شده بود. علاوه بر این، جناب حمزه اهل اعتراض بر پیامبر اکرم نبوده است.
  39. ر.ک: منهاج السنة، ج۷، ص۲۳۶.
  40. برای اطلاع بیشتر از این موارد ر.ک: نفحات الأزهار، جلد ۱۷.
  41. «حدیث ثقلین» و حدیث «من کنت مولاه» را بارها و بارها پیامبر(ص) فرموده‌اند و اختصاص به موارد خاصی ندارد. هر چند حدیث «من کنت مولاه» در روز غدیر خم از مواردی است که مشهور و معروف گشته است. مواردی را که حدیث منزلت از دو لب گوهربار پیامبر صادر شده است را در رساله‌ای به رشته تحریر در آورده‌ایم.
  42. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۱۴۸-۱۶۱.