ابودرداء در تاریخ اسلامی
مقدمه
ابودرداء عمویمر بن عامر[۱] بن زید[۲] خزرجی انصاری، از اصحاب پیامبر(ص) که به عنوان فردی عالم و دانشمند شناخته میشد. او قبل از مسلمانان شدن، تاجر بود و بعد از مسلمان شدن نیز تجارت را ادامه داد اما چون تجارت را مانع عبادت دید، آن را رها کرد[۳]. همچنین پیامبر(ص) میان ابودرداء و سلمان فارسی پیمان برادری برقرار کرد[۴].
ابودرداء در جنگ احد و جنگهای پس از آن حضور داشت و به خاطر رشادتی که در جنگ احد داشت، پیامبر(ص) درباره او فرمود: "عمویمر، خوب جنگجویی است"[۵]. هر چند عدهای از مورخان معتقدند که ابودرداء در جنگ احد شرکت نداشته بلکه او در جنگ خندق و جنگهای پس از آن شرکت داشته است[۶]. همچنین گفته شده، خلیفه دوم او را برای منصب قضاوت شهر دمشق به سوی شام فرستاد[۷] اما برخی دیگر معتقدند که در زمان عثمان این کار صورت گرفت[۸].
در تفسیر بیضاوی نقل شده است که پیامبر اسلام(ص) به ابودرداء فرمود: إنَّ فِيكَ جَاهِلِيَّةٌ؛ در تو آثار جاهلیت است، او پرسید: جاهلیت کفر یا اسلام؟ پیامبر(ص) فرمود: "جاهلیت کفر"[۹].
چون سلمان فارسی با ابودرداء عقد برادری داشت گاهی اوقات به منزل او میرفت. روزی سلمان فارسی برای دیدن ابودرداء به خانه او رفت و دید همسر ابودرداء آرایش زنانه ندارد، پرسید: چه شده است، چرا این گونهای؟
او گفت: "همانا برادرت ابودرداء شبها عبادت میکند و روزها روزه میگیرد و به دنیا کاری ندارد".
وقتی ابودرداء به منزل آمد به سلمان خوشآمد گفت و برایش غذا آورد. سلمان فرمود: "تو هم غذا بخور"، ابودرداء گفت: "من روزهام"، سلمان اصرار کرد که روزهاش را افطار کند و گفت: "من نمیخورم مگر اینکه تو هم بخوری". پس ابودرداء غذا خورد.
سلمان فارسی شب را در منزل ابودرداء ماند؛ همین که نیمههای شب ابودرداء خواست نماز و عبادت به جای آورد، سلمان مانع شد و به او فرمود: "ای ابودرداء! همانا بدن تو و پروردگارت و خانوادهات بر تو حقی دارند؛ هم روزه بگیر و هم نماز بخوان، هم غذا بخور و هم به خانوادهات برس و حق هر کسی را بده".
آنها فردا برای ادای نماز نزد پیامبر(ص) رفتند، ابودرداء نزدیک پیامبر(ص) رفت تا کردار سلمان را باز گوید، پیامبر(ص) فرمود: "ای ابودرداء! همانا جسد تو، بر تو حقی دارد[۱۰][۱۱].
اسلام آوردن ابودرداء
ابودرداء آخرین فرد از خانوادهاش بود که اسلام آورد. قبل از مسلمان شدن، او در خانه بتی داشت که آن را پرستش میکرد و پارچهای نیز روی آن انداخته بود. ابودرداء دوستی داشت به نام عبدالله بن رواحه که در زمان جاهلیت با هم پیمان برادری داشتند؛ وقتی عبدالله بن رواحه مسلمان شد ابودرداء را نیز به پذیرش اسلام دعوت کرد ولی ابودرداء امتناع کرد.
روزی عبدالله بن رواحه منتظر شد تا ابودرداء از منزل خارج شود، پس از فرصت استفاده کرد و به خانه ابودرداء رفت؛ او در حالی که با تبر بت را قطعه قطعه میکرد با خود این شعر را زمزمه میکرد: از نامهای شیاطین دوری میجویم؛ هر آینه هر چه غیر خداست، باطل است.[۱۲]
همسر ابودرداء نگران شده و شروع به گریه کرد. ابودرداء به خانه آمد، علت را جویا شد. همسرش گفت: "برادرت ابن رواحه، بت را شکسته است".
ابودرداء ابتدا خشمگین شد ولی سپس به فکر فرو رفت و گفت: "اگر در این بت خیری بود و کاری از او بر میآمد از خودش دفاع میکرد". پس به همراه عبدالله بن رواحه نزد پیامبر(ص) آمده و مسلمان شد[۱۳][۱۴].
ابودرداء و برخورد با گناهکار
ابودرداء از کنار مردی که مرتکب گناهی شده بود عبور میکرد، شنید مردم به او دشنام میدهند، گفت: "چرا چنین میکنید؟! اگر این مرد در چاه افتاده بود چه میکردید؟ مگر نه آنکه او را بیرون میآوردید؟"
مردم گفتند: آری، چنین است.
ابودرداء گفت: "پس چرا به او دشنام میدهید! خدا را سپاس بگویید که شما را از این لغزشها نجات داده است".
مردم گفتند: آیا تو با او دشمن نیستی و از او بدت نمیآید؟
ابودرداء گفت: "از کردار او بدم میآید ولی اگر کردار بدش را ترک کند او برادر ایمانی من است"[۱۵][۱۶].
ابودرداء و رسالت
معاویه ابودرداء و ابوهریره را نزد امیر المؤمنین(ع) فرستاد تا از ایشان بخواهند که قاتلان عثمان را به او تسلیم کند. آنها نزد امیرالمؤمنین(ع) آمدند و گفتند: درباره مقام شما جای انکار نیست و باعث تعجب است که خود را با معاویه طرف نمودهای! مَثَل تو مَثَل جوانمردی است که به سوی انسانی سفیه و نادان سفر کند. تقاضای معاویه آن است که قاتلان عثمان را به وی تسلیم کنی؛ شما نیز پیشنهاد او را بپذیرید، بعد از آن، اگر با شما جنگید ما با تو هستیم.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "کشندگان عثمان را میشناسید؟"
آنها گفتند: آری. امام(ع) فرمود: "ایشان را نزد معاویه ببرید".
ابودرداء و رفیقش نزد محمد بن ابوبکر، عمار یاسر و مالک اشتر آمدند و گفتند: شما قاتلان عثمان هستید و ما مأموریم که شما را دستگیر کنیم و نزد معاویه ببریم. در این هنگام، بیش از دههزار نیروی مسلح از لشکر عراق خارج شده، گفتند: ما همه کشندگان عثمانیم. ابودرداء از پیشنهاد خود پشیمان شد و به منزل خود در حمص برگشت و از علی(ع) و معاویه کناره گرفت[۱۷][۱۸].
ابودرداء و تهنیت مردم
هنگامی که ابودرداء به منصب قضاوت شهر دمشق منصوب شد، مردم به او تبریک میگفتند. او در پاسخ آنها گفت: "آیا به من به دلیل قاضی شدنم شاد باش میگویید، در حالی که بر لبه پرتگاه قرار گرفتهام. اگر مردم مشکلات قضاوت را میدانستند از آن روی میگردانیدند و اگر برکات اذان گفتن را میدانستند مشتاق آن میشدند"[۱۹][۲۰].
کلام ابودرداء با مردم دمشق
ابودرداء با مردم دمشق چنین سخن گفت: "ای اهل دمشق! سخن برادر دلسوز خود را بشنوید شما را چه شده است!؟ میبینم آنچه را موفق به خوردن آن نمیشوید، جمع میکنید و خانههایی را که در آن سکونت نخواهید کرد، میسازید و دنبال خواستههایی هستید که به آن نخواهید رسید. پس همانا پیشینیان شما بیش از شما جمع کردند و خانههایی محکمتر ساختند و آروزهای طولانیتری داشتند اما جمع آنها پراکنده شد و خانههای آنها قبرهای دیگران شد و آرزوهایشان بر باد رفت"[۲۱][۲۲].
نامه ابودرداء به سلمان فارسی
محمد بن واسع نقل میکند که ابودرداء به جناب سلمان فارسی نامهای با این مضمون نوشت: "اما بعد، برادر من! سلامتی و فرصت خود را غنیمت بشمار قبل از آنکه مبتلا به امری شوی که چارهای برای آن نیست. برادرم! دعوت مؤمن مسلمان را غنیمت شمار؛ با مسجد مأنوس باش؛ همانا از پیامبر(ص) شنیدم که مسجد خانه هر فرد با تقوایی است و خداوند ضمانت کرده است که اهل مسجد از راحتی جان و آرامش بهرهمندند و آن، جواز عبور از صراط به سوی رضوان الهی است.
برادرم! یتیمان را به خود نزدیک کن و به آنها لطف کن و دست محبت بر سرشان بکش و از غذای خود به آنها بده، زیرا من از پیامبر(ص) شنیدم که در پاسخ کسی که از قساوت قلب شکایت داشت فرمود: "یتیم را به خود نزدیک کن و به او لطف کن و دست بر سرش بکش و از غذایت به او بده که موجب نرمش دل و رسیدن به حاجت است""[۲۳][۲۴].
نامه سلمان فارسی به ابودرداء
مالک بن دینار میگوید: "روزی نزد ثابت بنالی بودم، پس نامه سلمان فارسی به ابودرداء را برای ما خواند که در آن چنین آمده بود: به من خبر رسیده است که طبابت میکنی؛ اگر با طبابت مردم مریض را خوب کنی کار بسیار خوبی است ولی چنانچه واقعاً تشخیص خوبی ندهی پس بر حذر باش و مبادا باعث مرگ مردم شوی که اهل دوزخ میشوی. از من خواسته بودی که به سرزمین مقدس بیایم، بدان که سرزمین، کسی را مقدس نمیکند بلکه علم است که باعث تقدس جان انسان است"[۲۵][۲۶].
توصیف امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب(ع) از زبان ابودرداء
عروة بن زبیر میگوید: "در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودیم و درباره کارهای اهل بدر و اهل بیعت رضوان با هم گفتگو میکردیم که ابودرداء گفت: "ای مردم! آیا نمیخواهید به شما بگویم از اهل بدر و رضوان چه کسی از همه کمتر مال و ثروت ولی از همه بیشتر تقوا و ورع دارد و از همه بیشتر در عبادت کوشش میکند؟" پرسیدند: او چه کسی است؟
ابو درداء گفت: "او کسی نیست جز علی ابن ابیطالب(ع)".
عدهای گفتند: ما با این کلام موافق نیستیم.
ابودرداء پاسخ داد: "طوری نیست. من آنچه را دیدهام میگویم و شما آنچه را دیده اید بگویید. شبی در نیمههای شب مردی را در نخلستانهای اطراف مدینه دیدم در حالی که به تنهایی و در دل شب خلوت گزیده بود. صدای حزین و نغمهای شورانگیز شنیدم که با خداوند متعال مناجات میکرد: "الهی چه بسیار گناهان که از من بخشیدی و چه بسیار از مشکلات که از سر راهم برداشتی". این صدا مرا به خود مشغول کرد، پس آرام و به گونهای که کسی متوجه نشود به جستجو پرداختم تا بدانم صدا از چه کسی است؟ دیدم او علی ابن ابیطالب(ع) است که این چنین در دل شب و دور از مردم با خدای خویش نجوا دارد. پس مخفیانه تماشا کردم که چه میکند؛ او در دل شب چند رکعت نماز خواند سپس با سوز عجیبی دعا کرد و گریست و در آن حال میگفت: "الهی به عفو تو نگاه میکنم، پس گناهم رنگ میبازد اما به عذاب سخت تو میاندیشم پس بلایم را مشکل میبینم. وای از آتشی که درون را میسوزاند! آه از آتشی که گوشت و پوست را میسوزاند! آه از سوزندگی جهنم!" و سپس به شدت گریست و دیگر صدایی نشنیدم و دیدم هیچ گونه حرکت و حسی ندارد. گمان کردم خوابش برده است، نزدیک آمدم، دیدم مثل چوب خشکیده است و فکر کردم از دنیا رفته است. آمدم و اهل خانهاش را از مرگ او با خبر کردم. صدیقه طاهره(س) از چگونگی حالش پرسید، پاسخ دادم. پس فرمود: "ای ابودرداء! علی از دنیا رفته است بلکه این حال او از خشیت الهی است""[۲۷][۲۸].
گفتار ابودرداء قبل از مرگ
ابوهلال از معاویه بن قرّه نقل میکند که ابودرداء بیمار شد. مردم به عیادت او رفتند و گفتند: ابودرداء چه شده است و از چه ناراحتی؟ او گفت: "از گناهانم ناراحت هستم". مردم گفتند: چه میخواهی؟ گفت: "بهشت را میخواهم". مردم گفتند: آیا برایت دکتر بیاوریم؟ او گفت: "دکتر من همان کسی است که مرا به بستر بیماری انداخته است"[۲۹][۳۰].
سرانجام ابودرداء
عدهای از مورخان معتقدند که ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو هجری حدود دو سال قبل از کشته شدن عثمان، در شام از دنیا رفته است[۳۱] و عدهای دیگر معتقدند در سال سی و هشت یا سی و نه هجری و بعد از حادثه جنگ صفین، در شام درگذشت[۳۲][۳۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۷-۱۰۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.
- ↑ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹۴، ص۴۷، ۱۰۲ و ۱۳۹.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۶۸.
- ↑ انوار التنزیل، بیضاوی، ج۳، ص۳۸۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۴- ۸۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۰۱.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۳.
- ↑ تبرأت من أسماء الشياطين كلها *** ألا كلما يدعى مع الله باطل
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۶.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۶.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۷۴۸. البته این مسئله در صورتی که زمان مرگ ابودرداء در سال سی و هشت یا سی و نه هجری باشد ولی اگر ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو هجری، یعنی قبل از کشته شدن عثمان از دنیا رفته باشد، این مسئله واقعیت نخواهد داشت.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۳۱-۱۳۲.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۵۳.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۸.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۸.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق، ص۷۷-۷۹؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۱۱ - ۱۱۲.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۹۵.
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۶۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۳ و ۲۰۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۳۰. این نقل چندان درست به نظر نمیرسد، چون به قصد تأیید معاویه بیان شده است. (یوسفی غروی).
- ↑ رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۰.