قلب در معارف و سیره علوی
سخنان امام علی(ع)
در آغاز مناسب است به صورتی کلی و گذرا به این واژه در نهج البلاغه نگاهی بیفکنیم و از آن، یک به یک به طرح مباحث بپردازیم. قلب در نهج البلاغه به طور کلی ۱۷۲ مورد کاربرد دارد.
اگر به آمار نگاه دقیقی بیفکنیم، خواهیم دید که تکرار واژه قلب، بیشتر در خطبهها است تا در نامهها یا حکمتها؛ آن هم به طور خاص در خطبه ۲۳۴ که به خطبه «قاصعه» معروف است. پس از آن، حکمت ۳۶۶ است که به امر به معروف و نهی از منکر میپردازد. سپس خطبه ۱۷۶ قرار دارد که به مسئله خوارج و حکمیت مربوط میشود و در نهایت نامه ۳۱ است که وصیت به امام حسن مجتبی(ع) را در بر دارد. حال اگر توجه کنیم، خواهیم دید که تمام این چهار مورد، پیام واحدی دارند و آن فریضه بسیار مهم «امر به معروف و نهی از منکر» است؛ خواه مستقیم یا غیر مستقیم. این مسئله برای امام اهمیت ویژه و حیاتی داشته؛ به گونهای که در خطبهها و گفتههای متعدد بر آن تأکید ورزیده است. به اعتقاد امام علی(ع)، حد نصاب امر به معروف و نهی از منکر، امر و نهی قلبی است و این ریشه و بنیان مراتب بعدی به شمار میرود که در سخن ذیل از آن به «جهاد» تعبیر شده است: «إِنَّ أَوَّلَ مَا تَغْلِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ جِهَادٌ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ بِهِ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ»[۱]؛ «نخستین شکست شما، شکست در جهاد با دستان است؛ سپس با زبان و در پایان شکست با قلب است. قلب اگر معروف و منکر را نشناسد، و منکر را منکر، و معروف را معروف نداند، مقلوب و دگرگون گشته، در دنیا سرگردان و در آخرت گرفتار خواهد شد».
امام در سخنی دیگر، مردم را چند دسته کرد: برخی آنانند که منکر را با دست و زبان و قلب اعلام میکنند؛ این گروه تمام ویژگیهای خیر را دارا هستند. بعضی دیگر فقط به انکار قلبی و زبانی و نه دستی بسنده میکنند که اینان، دو ویژگی خیر را دارا و یکی را فاقدند. دسته سوم کسانی هستند که فقط با قلب انکار میورزند. اینها دو خصلت شریف را از دست داده و فقط به یک امر خیر چنگ زدهاند، و سرانجام مردمی که از هر ویژگی محرومند و به گفته امام: «اینها مردگان در میان زندههایند»[۲]. پس از ارائه تصویر کلی از بحث قلب، اینک مجموع مباحثی را که در سخنان امام درباره قلب وجود دارد، مطرح میکنیم:
اهمیت قلب
شاید مسئله قلب در نخستین نگاه چندان مهم ننماید، ولی آنگاه که به سخنان امام باز میگردیم، اهمیت بسیار آن را در مییابیم. تعابیری که در احادیث وی در شأن و اهمیت قلب وارد شده تا بدان پایه است که انسان در برابر آنها فقط میتواند اظهار شگفتی کند. به این چند نمونه توجه کنید! مهمترین مسئله دین، خدا و رسیدن به او، غایت آمال مشتاقان و عارفان است. از امام پرسیده شد[۳]: «ای امیرمؤمنان! آیا پروردگارت را دیدهای؟» حضرت فرمود: «آیا چیزی را که نمیبینم میپرستم؟» سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ». چشمها به درک او نایل نمیشوند؛ زیرا متعلق ادراک بصری، محسوس است و خدا چون ماده نیست، به حس نمیآید؛ اما انسان راهی دیگر برای مواجهه با او دارد و آن راه دل و طریق ایمان حقیقی است. اگر انسان مراتب ایمان را طی کند تا به ایمان ناب و خالص دست یابد، به گونهای که بتوان گفت «او فقط مؤمن است» و چیزی غیر از ایمان در او نیست، شاهد عالم الست ظهور خواهد کرد و انسان دوباره به سخن آمده، میگوید: قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا[۴] و این جز با قلب ممکن نیست. امام در موضعی دیگر میان خدا و دنیا مقابله میاندازد و میفرماید: «وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا»[۵]. این یک قاعده و سنت است که اگر انسان چیزی را دوست نداشته باشد، به آن نمینگرد و نیز از یاد و ذکر آن اکراه دارد[۶]. اگر یاد او و خود او در جان نشیند، دنیا به طور طبیعی از چشم انسان میافتد و برای او کوچک و حقیر میشود. عکس آن نیز ممکن است. انسانی که دنیا اکثر هم او و قلبش مملو از مشتهیات دنیایی است، خدا واقعاً نزد او موقعیتی ندارد. بدین سبب، حضرت که روی گرداندن از دنیا را ستون فقرات سخنان خویش قرار داده است، بیش و پیش از همه، بر روی گرداندن قلبی و میراندن یاد دنیا تأکید دارد: «فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ»[۷].
اخلاق دو گونه میتواند باشد: اخلاق با محوریت معرفت؛ به این معنا که معتقد شویم: اگر انسان از نظر ذهنی و عقلی چیزی را درست و در جهت سعادت دانست، برای عمل بدان کافی است و همین که پلیدی و شقاوتزایی فعلی برای او از نظر معرفتی آشکار شد، برای برحذر ماندن کافی است. به دیگر سخن، علم به نیکیها و بدیها برای ما بس است. این محور اخلاق ارسطویی است که اخلاق اسلامی را برای مدتها تحت تأثیر خود قرار داده بود. برای آشکار شدن این تأثر، کافی است اخلاق ناصری و جامع السعادات را دیده، با گلستان سعدی و بسیاری از اشعار حافظ و مولوی و در رأس همه، اخلاق نهج البلاغه مقایسه کنیم. پر واضح است که «کوچک شمردن»، غیر از «کوچک دانستن» است؛ چنانکه «بزرگ دیدن»، غیر از «بزرگ دانستن» است. تا انسان خدا را بزرگ نبیند، با یاد او آرام نمیگیرد و این حاصل نمیآید، جز از طریق کوچک دیدن دنیا، و این اخلاق با محوریت عشق و قلب است. مولوی تمام مطلب را در یک بیت جمع کرده است. دیو بر دنیا است عاشق کور و کر عشق را عشق دگر برد مگر[۸] هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز عیب و نقص کلی پاک شد[۹] ایمان محور ارزشها در دین است: إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا[۱۰]. ایمان که راه انحصاری نیل به جاودانگی و سعادت است و به انسان، شجاعت بودن و شدن را میبخشد و او را عدالتخواه، دادگستر و مهربان میکند و حیات میبخشد، نهالی است که در قلب آدمی میروید و بذری است که از زمین جان انسان سر بر میآورد. جایگاه ایمان، قلب است: «این مردم پای دارند که خدا بر دلهایشان نور ایمان نگاشته و به روح قدس الهی آنها را مؤید و منصور گردانیده است»[۱۱]. امام فرموده است: «الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ»[۱۲]. قلب چون بدن مریض میشود و امراض خاص خود را دارد. در این بین کدام مهمتر است؟ حضرت این گونه پاسخ میدهد: از جمله گرفتاریها، «نداری» است. این گرفتاری سختتر از مرض بدن است، و از مرض بدن شدیدتر و بالاتر مرض قلب است؛ چنانکه بهترین تندرستیها، صحت قلب است، و صحت قلب فقط از طریق تقوا حاصل میشود: «وَ أَفْضَلَ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ»[۱۳].
انسان از روح و بدن ترکیب یافته و روح در عین حال که مستقل است، به بدن تعلق داشته، آن را تدبیر میکند. به بیان دیگر، این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند؛ اما تأثیر روح به مراتب بیش از تأثر بدن است. بر این اساس میتوان گفت: اثر بیماری قلب بر بدن به دفعات بیش از تأثیر بیماری بدن بر روح است. این قاعده هنگام سلامت و صحت نیز صادق است. درست است که گفتهاند: عقل سالم در بدن سالم است، اما مهمتر از آن اینکه عقل و بدن سالم از آن انسانی است که روح و قلب سالم دارد. از جمله نکاتی که در سخنان امام علی(ع) مطرح میشود، مسئله مرگ و زندگی قلب است. از جمله عواملی که قلب را زنده میکند، توجه به موت است؛ لذا یاد مرگ، قلب را زنده میکند؛ چنانکه یاد حیات دنیا، قلب را میمیراند: «وَ إِنَّمَا ذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ الَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ»[۱۴]؛ از سوی دیگر، حضرت فرموده است: «مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ»[۱۵]؛ «آنکه قلبش بمیرد، در جهنم است». از مجموعه نمونههای مذکور و دهها شاهد دیگر که در مباحث بعدی میآید، این نکته حاصل میشود که قلب و امور باطنی مهم است. اگر درون انسان اصلاح شود، ظاهر نیز اصلاح خواهد شد؛ اما عکس آن صادق نیست؛ یعنی ممکن است ظاهر، صالح باشد؛ اما باطن ناپاک، که این نفاق به شمار میرود.[۱۶]
ماهیت قلب
بهترین شیوه جهت کشف ماهیت قلب از دیدگاه امام علی(ع) این است که به سخنان حضرت مراجعه کنیم و تمام موارد مربوط را در کنار یکدیگر بنشانیم؛ سپس از هر تعبیر و جملهای، اطلاعی جدید دریافت کرده، آن را با معلوماتی که از موارد دیگر به دست آوردهایم بپیوندیم تا از این طریق، آهسته آهسته، برداشت خود را توسعه داده، در نهایت به تصویری جامع دست یابیم. آنچه از این طریق حاصل میشود، تعریف حقیقت قلب در سخنان امام است، و در نهایت به این پرسش میتوان پاسخ داد که قلب چیست و ماهیت آن کدام است. این شیوه فهم سخنان، همان «ایضاح درونی» است.[۱۷]
ویژگیهای احساسی قلب
در سخنان امام، اوصاف و ویژگیهای متعدد و فراوانی به قلب نسبت داده شده که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود:
زاکیه (بالنده و رشید): حضرت در خطبه ۸۲ بعد از آنکه اوصاف گذشتگان را بر میشمرد و آنان را چنان وصف میکند که گویا اکنون زندهاند، بر این نکته انگشت مینهد که این پندها فقط برای قلبهای زکی، گوشهای شنوا، اندیشههای ثابت و عقلهای استوار، مفید و مؤثر است[۱۸]؛ پس اگر انسان این پندها را با گوش جان شنید و آنها را چون مشعلی فرا راه خویش قرار داد، به راههای نادرست نرفت و در مسیر صواب گام نهاد، عبرت گرفته و «مناهج ماضین» او را مفید خواهد بود.
انمیاث (ذوب شدن و محو گشتن): انمیاث از ریشه «میث» سه بار در نهج البلاغه تکرار شده که معنای آن، ذوب شدن و محو گشتن چیزی در چیز دیگر است؛ چنانکه نمک در آب محو میشود: كما يمات الملح في الماء[۱۹]. امام برای این که ارزش نعمتهای الهی را به رخ انسان بکشد، میفرماید: اگر قلب شما گداخته و ذوب شده و از چشمهایتان سیل اشک جاری شود، هرگز با نعمتهای الهی و حتی فقط با نعمت ایمان برابری نمیکند[۲۰]، بنابراین، اگر مؤمن تا وقتی دنیا باقی است، بگرید و از شوق سر از پا نشناسد، از شکر نعمت ایمان خود هم برنیامده است، تا چه رسد به دیگر نعمتها.[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۶۷، ص۱۲۶۴. ر.ک. بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۶۶، ص۱۲۶۳. ر.ک: بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۳۱.
- ↑ تمام فقرات این قسمت به نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸، ص۵۸۲ مربوط است.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زادههای آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی میدهیم؛ مبادا که در رستخیز بگویید ما از این ناآگاه بودیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹، ص۵۰۵. ر.ک: خطبه ۲۰۷، ص۶۸۶ و خطبه ۱۸۴، ص۶۱۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹، ص۵۱۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹، ص۵۱۰.
- ↑ مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ۵، بیت ۲۹۲.
- ↑ مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ۱، بیت ۲۳.
- ↑ «که آدمی در زیانمندی است * جز آنان که ایمان آوردهاند» سوره عصر، آیه ۲-۳.
- ↑ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ «آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است» سوره مجادله، آیه ۲۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۲۱۸، ص۱۱۸۶. ر.ک. بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۵۷۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۸۱، ص۱۲۷۱: ر.ک: بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۲، ۶۲۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۲، ص۴۱۳.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۴۱، ص۱۲۴۹.
- ↑ فعالی، محمد تقی، مقاله «قلب و معرفت قلبی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص۶۳.
- ↑ فعالی، محمد تقی، مقاله «قلب و معرفت قلبی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص۶۶.
- ↑ برگرفته از نهج البلاغه، خطبه ۸۲، ص۱۸۷-۱۸۶. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص۹۱ و ۹۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۰.
- ↑ برگرفته از نهج البلاغه، خطبه ۵۲، ص۱۴۰. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۳۲.
- ↑ فعالی، محمد تقی، مقاله «قلب و معرفت قلبی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۶۶.