به توپ بستن حرم امام رضا

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۶ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۴۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

حرم مطهر امام رضا (ع) در طول زمان، رخدادهای تلخ و شیرین فراوانی را شاهد بوده است که یکی از مهم‌ترین این حوادث، واقعه معروفی «به توپ بندی گنبد مطهر امام رضا (ع) توسط قوای قزاق روسیه» می‌باشد.

از سال‌های ۱۲۹۵ هجری قمری، دو قدرت بزرگ و رقیب انگلستان و روسیه، با سرعت و خشونت فراوان، برای کسب مستعمرات بیشتر، به نواحی افغانستان و ایران رخنه کردند. در این سال، ناصر الدین شاه به روسیه سفر کرده بود و در شبی که به تفرج و تفریح سرگرم بود، عامل روس[۱] او را غافلگیر نمودند و به بهانه این که چرا سرکوب نمودن شرارت ترکمانان را به روس‌ها واگذار نمی‌کند، نامه از پیش تعیین و تنظیم شده در این باب را امضاء نمود و در نتیجه حمله روسیه آغاز شد[۲]. هر چند در همان سال، ارتش روسیه توانست در محل گوگ تپه در مغرب عشق آباد کنونی، بر ترکمانان پیروز شوند[۳]، اما روس‌ها، به منظور تعیین مرزهای خراسان با دشت ترکمان که به تصرفشان در آمده بود، قرارداد آخال را مطرح کردند و طی این قرارداد، بسیاری از نواحی دشت خاوران و خراسان قدیم، به دست روسیه افتاد[۴]. در سال ۱۳۱۴ هجری قمری، هم‌زمان با قتل ناصر الدین شاه و جانشینی مظفرالدین شاه، روسیه به بهانه بروز طاعون در افغانستان و هندوستان، گروهی قزاق را روانه شهر مشهد نمود تا به قرنطینه در مرزهای افغانستان و ایران بپردازند[۵]. و این آغاز مداخلات جدی روسیه در کار خراسان بود. در اوایل محرم سال ۱۳۳۰ هجری قمری، قشون روس سواره و پیاده با توپخانه و غیره از دروازه بالا خیابان وارد شدند و از کوچه چهار باغ به ارگ رفتند. تا چند روز به همین ترتیب قشون وارد می‌شد و در ارگ و سربازخانه‌ها و منازل اطراف ارگ سکنی می‌گرفتند. چندی بعد، قنسول روس جمعی از معاریف را دعوت کرد و اظهار داشت علت ورود قشون روس، برای عدم امنیت از نظر حفظ تبعه و رعایای روس است و مقصود دیگری نداریم. تا این که قضیه «یوسف خان هراتی»[۶] و «سید محمد طالب الحق» پیش آمد.

سید محمد یزدی، معروف به طالب الحق و یوسف خان هراتی، از جمله مخالفان مشروطه بودند که با سلطنت احمد شاه مخالف و خواهان بازگشت محمد علی شاه به ایران و ادامه سلطنت او بودند. یوسف خان هراتی که مقصر و مدت شش ماه در مدرسه میرزا جعفر متحصن بود و ابدا جرأت خارج شدن از آستانه را نداشت، به واسطه رابطه محرمانه که با قنسول روس پیدا کرده بود، از مدرسه و آستانه خارج شد و در محله سرشور نزدیک قبرستان میر هوا مجلسی تشکیل داد و مردم را به سلطنت محمد علی شاه دعوت کرد و کاغذی نوشت مبنی بر اینکه «ما اهالی خراسان، مشروطه نمی‌خواهیم و احمد شاه را به سلطنت نمی‌شناسیم و محمد علی شاه را می‌خواهیم». او ورقه را به جمعی که به لطایف الحیل در گرد خود جمع کرده و از آنها پذیرایی می‌نمود، داد تا آن را مهر کنند.

چند روز از این قضیه نگذشت که نایب علی اکبر نوغانی و سید محمد طالب الحق، با عده‌ای در محله نوغان مجلسی آراستند و طالب الحق در آن مجلس نطقی کرد مبنی بر نخواستن مشروطه و برچیده شدن ادارات و غیره. ضمنا افراد این دو مجلس با یکدیگر داخل مذاکره شدند و اندک اندک کارشان بالا گرفت و در یک روز یوسف خان با همراهان و سید محمد با بستگان خویش از مرکزی که داشتند با علم و بیرق حرکت و به مسجد گوهرشاد وارد شدند. بعد از اجتماع در مسجد، طالب الحق به منبر رفت و به مردم اطمینان داد «وحشت نکنید و نترسید، ما می‌خواهیم که محمد علی شاه به ایران مراجعت کند و بساط مشروطه را برچیند». از طرفی، یوسف خان نیز به منبر رفت و او هم از همین مقوله نطق‌هایی کرد. اندک اندک بر عده مسجدیان افزوده شد و آنها دو دسته شدند. سید با همراهان خود که همه مسلح بودند، در مسجد و قسمتی از بازار سرشور، و یوسف خان در صحن نو در سراچه روی حوض انبار، سکنی گرفت و کسانش در صحن و حجرات منزل کردند. این حجرات را دیوان‌خانه و شربت‌خانه و غیره نامیدند و همه روزه یوسف خان تفنگداران خود را پشت بام صحن با طبل و شیپور می‌فرستاد و به آنها مشق نظامی می‌داد و بعد از آن برای مردم نطق می‌کرد: «عن قریب شاه وارد مشهد می‌شود. شما نترسید. ما پول داریم، تفنگ و بمب و نارنجک داریم».

سید نیز نطق می‌کرد و از مشروطه و مشروطه‌خواهان تنقید می‌کرد و آنها را بی‌دین می‌خواند و اهالی خراسان را به این اساس تشویق و ترغیب می‌کرد. تا این که در اواخر صفر، کار یوسف خان بالا گرفت و تقریبا رتق و فتق قسمتی از شهر به دست او بود. هر که را می‌خواست مضروب و یا حبس می‌کرد و پول می‌گرفت. به کلی امنیت از شهر سلب شده بود، به حدی که اهالی دائما متوحش و پریشان بودند. در همین بین، «محمد قوش آبادی»[۷] که یک نفر از اشرار و قطاع الطریق وقت بود، پس از آن‌که در خارج شهر با مأموران دولتی دو - سه ساعتی جنگید و آنها را شکست داد، به مشهد وارد و با کسان خود به یوسف خان ملحق و از طرف وی به سالار ملی ملقب شد. پس از ورود او، یوسف خان قوی شد و اعلان کرد باید ادارات برچیده شود وگرنه خودمان به ادارات حمله و اساس آن را ویران می‌کنیم. پس از این اعلان، رئیس نظمیه به رؤسای کمیساریا امر کرد که از خود دفاع کنند؛ لذا طرفین مشغول به سنگر بندی شدند. مسجدیان، مناره‌های مسجد و گلدسته‌های صحن عتیق و سردرهای صحنین و بازار بزرگ را سنگر کردند و کمیسر‌ها نیز سنگرهایی ترتیب دادند. تقریبا یک ماه و نیم طول کشید که طرفین شب‌ها را از اول شب تا صبح به طرف یکدیگر شلیک می‌کردند و به کلی سلب آسایش و راحت و امنیت از اهالی شده بود و استراحت و خواب از خوف و ترس مخصوصا از اشخاصی که مختصر تمولی داشتند به کلی سلب شده بود. اشخاصی که قادر بودند، از شهر خارج شدند و آنان که در شهر بودند، تقریبا حالت عزلت و انزوا اختیار کردند. کار کم کم به جایی رسید که کسبه و تجار دکاکین را بستند و باب معامله مسدود شد و درب حرم مطهر امام رضا (ع) را نیز از اول شب می‌بستند و قبل از آفتاب باز می‌شد.

چهارشنبه هفدهم ربیع الاول، شورشیان به کمیساریای پایین خیابان حمله بردند و پس از زد و خورد مختصری، عده‌ای از اعضاء را دستگیر کردند و به صحن آورده، محبوس ساختند. روز جمعه نوزدهم همین ماه بود که شورشیان، حدود سی نفر را کشتند. در اواخر ماه، کار بی‌نظمی و اغتشاش خیلی بالا گرفت. کمتر شبی بود که منازل یا دکانی به سرقت نرود. از آن جمله، دکان یک نفر از رعایای روسیه واقع در بالا خیابان بود. این مسأله باعث شد که قنسول روس بهانه به دست آورد و علنا دخالت و اقدام کند؛ لذا روس‌ها دو توپ مسلسل آوردند روی مغازه یکی از رعایای خود که متصل به کوچه شیخ محمد تقی و مقابل گنبد مطهر است، نصب کردند و از همان روز، نظامیان روس به عنوان حفظ اموال رعایای روس، در شهر و معابر متفرق شدند و اطراف دکاکین تبعه خارجه و کاروانسرای بانک، پست نظامی گذاشتند. اهالی پس از دیدن این وقایع، برای هر محله و کوچه نگهبانی تعیین کردند و کوچه‌ها را درب نشاندند.

در این بین، قنسول روس اعلانی منتشر کرد که شورشیان خلع اسلحه و متفرق شوند و بدانند که محمد علی شاه به ایران نخواهد آمد. چنانچه متفرق نشوند به قوه قهریه آنها را متفرق می‌کنیم. بر اثر این اعلان، یوسف خان اظهار کرد که من خبر صحیح دارم که همین روزها شاه خواهد آمد و ما اکنون در مقام تهیه پذیرایی هستیم. قریب به همین مضمون اعلانی خطی منتشر کرد و به اخبار دروغ و با دادن پول و رشوه، یک عده احمق و ساده لوح دیگری را دور خود جمع کرد و بر فساد و آشوب افزود. او تلگراف‌هایی جعلی و ساختگی قرائت می‌کرد که حاکی از آمدن محمد علی شاه و مطالبی قریب به همین مضمون بود.

اول ربیع الثانی مطابق با عید نوروز، جمعی از یوسف خان درخواست کردند که ایام عید، عملیات را قطع کند تا مردم بتوانند دید و بازدید عید را انجام دهند. او نیز قبول و اعلانی خطی به همین مضمون منتشر کرد. ولی روز یکشنبه چهارم ماه، رئیس کمیساریای نوغان را در بالا خیابان اشرار به قتل رسانیدند و بعد از ظهر، به کمیساریای پایین خیابان و سرشور و عیدگاه حمله کردند و جمعی کشته شدند. پس از کشته شدن رئیس کمیسری، جمعی از تبعه روس به قنسولخانه رفتند و امنیت شهر را خواستار شدند. دیگر جای تأملی برای قنسول نبود. بذری که پاشیده بود، سبز شد و موقع استفاده رسید؛ لذا علی الظاهر با والی مذاکره و پیشنهاد کرد یا فورا شهر را امن و اشرار را متفرق کند و یا استعفا بدهد تا ما اشرار را متفرق کنیم. «رکن الدوله» بر اثر این پیش آمدها استعفای خود را به مرکز تقدیم کرد. سپس قنسول روس با اجازه از مرکز، اعلان داد: «با تحویل تفنگ و ششلول و اسلحه به قنسولخانه، بلیت بگیرید». تمام اعیان و اشراف، مضمون اعلان را پذیرفتند و به این مستمسک فرمانده روس از قوای شهری کاست و همه خلع اسلحه شدند. البته صحنی‌ها و مسجدی‌ها وقعی به این اعلان نگذاشتند و خلع اسلحه نشدند که اعلانی دیگر نشر داده شد که اگر تا سه روز دیگر شورشیان خلع اسلحه و متفرق نشوند، به قوه قهریه آنها را متفرق می‌کنم. چون بین شورشیان و قوای روس، روابط محرمانه بود، شورشیان باز هم به این اعلان اعتنایی نگذاشتند. روس‌ها که عامل اصلی تمام حوادث بودند، از یک طرف شورشیان را به اقامت در مسجد و صحن، به حفظ سنگرهای خود تشویق می‌کردند و از طرف دیگر، اهل شهر را آگاه می‌کردند که اگر شورشیان از محل خود خارج و تسلیم نشوند، ابنیه آستانه و مسجد را توپ خواهیم زد.

تا اینکه دو ساعت به غروب شنبه دهم ماه، از طرف بالا خیابان و پایین خیابان و بانک شاهنشاهی و گل خطمی، به طرف آستان قدس «توپ‌های شرپنلی» بنای آتش فشانی گذاردند و تا نیم ساعت از شب، نیروهای نظامی به حرم و صحن‌ها حمله کردند و با تصرف آنجا عده زیادی که در حرم و رواق‌ها پناه برده بودند را به قتل رسانند. در این وقت «مرتضی قلی خان متولی باشی» در حرم بود. چون وضع را این طور دید، دستمال سفیدی از یکی از درهای حرم بیرون کرد و سایر مردمان نیز صدای امان بلند کردند و امان خواستند؛ لذا شلیک متوقف شد. پس از آن، روس‌ها داخل رواق‌ها و حرم مطهر گردیدند و مردم را خارج و در گوشه صحن، پس از تفتیش، توقیف کردند. اسراء، تا صبح در صحن محبوس بودند. بعد از طلوع آفتاب، به آنها امر شد که مقتولین حرم و رواق‌ها را بردارند و در گوشه صحن طرف مدرسه عالی فاضلیه جعفری جمع کنند. پس از اتمام، عده‌ای از اسراء را مرخص کردند. مقتولین را اجازه دفن ندادند و هیچ کس اجازه ورود به صحنین را نداشت.

باری درب تمام عمارات آستانه از قبیل کشیک‌خانه و تحویل‌خانه و کتابخانه و سایر عمارات و حجرات را با بیل و کلنگ شکستند و داخل شدند. سید طالب الحق که عمامه سیاه را برداشته و شال سرخی پیچیده بود گرفتار شاد. یوسف خان و محمد نیشابوری و اکبر بلند و سایرین، توسط روس‌ها به خارج شهر فراری داده شدند. روز دوازدهم، به اولیای مقتولین اجازه دفن کشتگان خود را دادند و عصر همان روز، ۱۳ قنسول روس و عبد الحمید خان قنسول انگلیس، برای بازدید به آستانه آمدند. تولیت آستانه و بعضی از رؤسا هم در آستانه بودند. مذاکراتی انجام شد و بالاخره قنسول روس از تولیت و رؤسای حاضر نوشته گرفت که «از اسباب آستانه هیچ به غارت نرفته است و به جز تفرقه اشرار دیگر مقصودی نبوده».

روز سه شنبه صحن عتیق و حرم و مسجد را روس‌ها به تصرف خدمه دادند و خودشان به صحن جدید رفتند و تا روز نوزدهم در آنجا بودند و بعد آنجا را تخلیه کردند و به کلی از آستانه خارج شدند[۸][۹]

منابع

پانویس

  1. میرزا یحیی خان ایلچی، از ایرانیان دست نشانده و مزدور روسیه بود که ناصر الدین شاه را ترغیب به امضاء نامه حمله نظامی قوای روس به دشت ترکمانان کرد.
  2. تاریخ منتظم ناصری، ج۲، ص۱۹۸۸.
  3. تاریخ منتظم ناصری، ج۳، ص۲۰۲۷؛ نیمی از ترکستان، نیمی از فرغانه، ص۲۱۱.
  4. اقوام مسلمان اتحاد جماهیر شوروی، ص۳۹۶ و ۳۹۷.
  5. عین الوقایع، ص۱۲۰.
  6. برای آشنایی بیشتر به تیتر واژه یوسف خان هراتی مراجعه کنید.
  7. محمد قوش آبادی، فرزند ابراهیم، در قریه قوش آباد در یک فرسخ و نیمی نیشابور به دنیا آمد. در جوانی مشغول امر زراعت و کشاورزی بود و در شب‌ها به امر خواندن و نوشتن مشغول می‌شد. در دوران مشروطه، به دلیل نارضایتی از ارباب خود به دسته راهزنان و قطاع الطریق پیوست و بنای سرکشی نهاد و افرادی را به دور خود جمع کرد و به آزار و اذیت مردم پرداخت. در سال ۱۳۳۰ هجری قمری، محمد که تحت تعقیب حکومت بود، از نیشابور فرار کرد و به مشهد آمد و به قوای یوسف خان هراتی پیوست. (سفر به خراسان، ص۶۰).
  8. ستارگان درخشان، ج۱۰، ص۱۵۱، به نقل از منتخب التواریخ و انقلاب طوس.
  9. محمدی، حسین، رضانامه ص ۱۶۳.