فلسفه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۲۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.


مقدمه

  • فلسفه، علمی است که از مباحث عقلی پیرامون هستی و موجودات و حقیقت اشیاء بحث می‌‌کند. این کلمه از زبان یونانی به تفکر و اندیشه اسلامی وارد شده است. کسی که در بحث‌های عقلی و فلسفی صاحب نظر باشد به او فیلسوف گفته می‌شود.
  • مباحث فلسفی بر سه محور اساسی تقسیم می‌شود: الهیات، ریاضیات، طبیعیات که هر کدام تقسیمات خاص خود را دارند و تقسیمات دیگری همچون فلسفه نظری و عملی، یا فلسفه اشراق و مشاء، یا فلسفه الهی و مادی، یا فلسفه قدیم و جدید، یا فلسفه اسلامی و غربی وجود دارد که باید در کتاب‌های فلسفی مطالعه کرد.
  • در فلسفه از مباحثی همچون وجود و عدم، ذهن و عین، وجود و ماهیت، حادث و قدیم، علت و معلول، وجوب و امکان و امتناع، جوهر و عرض و... بحث می‌‌شود و مبنای اینگونه مباحث و موضوعات، عقل و اندیشه است، از این رو فلسفه در ردیف علوم عقلی قرار می‌‌گیرد. به فلسفه، "حکمت" هم گفته می‌‌شود. اندیشه‌های فلاسفه و حکما در کتاب‌های مختلف نوشته شده و این علم، از پربارترین و کهن‌ترین دانش‌های بشری به شمار می‌‌رود. [۱].

فلسفه در فرهنگ مطهر

کلمه “فلسفه” یک لغت معرب است؛ یعنی لغتی است غیرعربی که تحت قاعده زبان عربی درآمده و وزن عربی به آن داده شده است. ریشه این لغت یونانی است. “سوفیا” در لغت یونانی به معنی دانشور است. در یونان گروهی به همین اسم خوانده شده‌اند و معروفند. آنها عقاید و آراء خاصّی داشتند. گروهی دیگر که عقایدی بر ضدّ عقاید این عدّه داشتند برای اینکه فروتنی کرده باشند، خود را “سوفیست” و “دانشور” نخوانده بلکه خود را “فیلاسوفیا” یعنی “دوستدار دانش” خواندند. سقراط و افلاطون و ارسطو از این دسته‌اند. دسته اوّل منکر حقیقت و احیاناً منکر واقعیّت بودند؛ ولی دسته دوم معترف به واقعیّت و امکان و شناخت آن، چنانکه هست، بودند. از آن به بعد “فیلاسوفی”‌گری نقطه مقابل “سوفیست”‌گری شناخته شد. در زبان عربی “فیلاسوفی”‌گری را “فلسفه” و “سوفیست”‌گری را “سفسطه” خواندند. هر چند کلمه “فلسفه” متضمّن نوعی تواضع است و در اصل، مفهوم “دوستداری دانش” را می‌دهد، ولی در اصطلاح به معنی “مطلق دانش” است. فلسفه ارسطو شامل مجموع دانش‌های ارسطویی در همه زمینه‌ها بود. این لغت در اصطلاح فلاسفه از قدیم تا قرون جدید به “مطلق دانش و معرفت بشری” اطلاق می‌شد، البته دانش و معرفت‌های کلّی و استدلالی و عقلی. علی‌هذا تمام علوم ادبی از قبیل تاریخ و لغت و دستور زبان و هم چنین علوم دین از قبیل فقه و اصول از فلسفه خارج بود. حتی علم پزشکی به اعتبار اینکه جزء علوم طبیعی است به عنوان یک رشته از فلسفه طبیعی از آن یاد می‌شد[۲].

فلسفه مصدر جعلی عربی کلمه “فیلوسوفیا” است. کلمه “فیلوسوفیا” مرکّب است از دو کلمه “فیلو” و “سوفیا”. کلمه “فیلو” به معنی دوستداری و کلمه “سوفیا” به معنی دانایی است. پس کلمه “فیلوسوفیا” به معنی دوستداری دانایی است؛ و افلاطون، سقراط را “فیلوسوفس” یعنی دوستدار دانایی معرفی می‌کند. علی‌هذا کلمه “فلسفه” که مصدر جعلی عربی است به معنی فیلسوفی‌گری است[۳]. از نظر قدمای فلاسفه، لغت “فلسفه” دو معنی داشت: یکی معنی شایع، که عبارت بود از مطلق دانش معقول که شامل همه علوم غیرنقلی بود؛ دیگر معنی غیرشایع، که عبارت بود از علم الهی یا فلسفه اولی که از شعب سه‌گانه فلسفه نظری است[۴]. فلسفه معنایش همین است که با تحلیل و با برهان قطعی و یقینی بتواند ثابت کند که کثرت به وحدت برمی گردد و وحدت به کثرت برمی‌گردد[۵].

فلسفه، علم شناختن وجود و پی بردن به آغاز و انجام هستی است[۶]. فلسفه عبارت است از یک سلسله مسائل بر اساس برهان و قیاس عقلی که از مطلق وجود و احکام و عوارض آن گفتگو می‌کند. فلسفه از بود و نبود اشیاء سخن می‌گوید و احکام مطلق هستی را مورد دقت قرار می‌دهد و هیچ‌گاه به احکام و آثاری که مخصوص یک یا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد، به عکس علوم که همواره یک یا چند موضوع را مفروض‌الوجود می‌گیرند و به جستجوی احکام و آثار آن می‌پردازند و سنخ بحث علوم متوجه بود و نبود اشیاء نیست[۷]. فلسفه به معنی خاص یعنی فلسفه اولی یا علم مابعدالطبیعه (متافیزیک) است[۸]. اصلاً فلسفه یعنی مسائل کلّی، علم کلّی، مسائلی که اختصاص به جایی ندارد[۹]. کلمه “فلسفه” یا “حکمت” در اصطلاح قدما غالباً به معنی دانش عقلی در مقابل دانش نقلی به کار می‌رفت و لهذا مفهوم این لفظ شامل همه اندیشه‌های عقلانی و فکری بشر بود[۱۰]. فلسفه به مفهوم متعارف، اولین بار از ترجمه کتب دیگران یعنی یونانیان و احیاناً هندیان آغاز گشت، و این کار در قرن دوم هجری شروع شد[۱۱]. آن قسمت از مطالعات که مربوط می‌شود به اندام‌شناسی جهان، “فلسفه” است[۱۲]. فلسفه عبارت است از: “علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعین خاص دارد، مثلاً جسم است یا کمّ است یا کیف است یا انسان است یا غیره[۱۳]. فلسفه عبارت است از اینکه انسان عالمی عقلی که نموداری از عالم عین و خارجی است گردد. یعنی فلسفه عبارت است از علم به حقایق اشیاء آن طور که هستند[۱۴].[۱۵]

فلسفه (علم‌الوجود)

پس از قبول اصل کلی “واقعیتی هست” و پس از تولید و تکثیر این حقیقت و پیدایش معلومات چندی در این باب، انسان به یک نکته واضح و روشن دیگر بر می‌خورد که مربوط به خویشتن و دستگاه ادراکی و فکری خویشتن است و آن وجود اغلاط و اشتباهاتی است که خواه ناخواه گرفتار آنها می‌شود و گاهی چیزی را که نیست هست و چیزی را که هست نیست می‌پندارد و همان طوری که در متن بیان شده “همان اندازه که اصل واقعیت پیش ما روشن است وجود این اغلاط و تصادف با این اشتباهات نیز روشن است” و از اینجا نیازمندی شدید به شناختن واقعیت و به عبارت دیگر به فن “وجود‌شناسی” که با دارا بودن آن فن بتوان موجودات واقعی را از امور پنداری و حقایق را از اوهام تمیز داد برای انسان پیدا می‌شود و این همان “فلسفه” است که می‌توانیم آن را “علم‌الوجود” یا “فنّ واقعیت‌شناسی” بنامیم[۱۶]. بعضی گفته‌اند: فلسفه علمی است که درباره مبادی علوم دیگر بحث می‌کند. البته شکی نیست که مبادی علوم دیگر در فلسفه اثبات می‌شود، ولی مسائل فلسفه اختصاص ندارد به مبادی علوم دیگر. بعضی دیگر گفته‌اند، فلسفه آن علمی است که درباره متقابلات بحث می‌کند، مثل بحث درباره وجود و عدم، ضرورت و امکان، تقدّم و تأخّر و معیّت، حدوث، قدم، قوه و فعل[۱۷].[۱۸]

فلسفه از نظر قدما

فلسفه عبارت است از اینکه انسان جهانی بشود علمی و عقلانی مشابه با جهان عینی خارجی[۱۹]. قدما در تعریف “فلسفه” می‌گفتند: “فلسفه عبارت است از آگاهی به احوال موجودات عینی و خارجی به همان نحو که در واقع و نفس‌الامر هستند تا اندازه‌ای که در استطاعت بشر است”[۲۰].[۲۱]

فلسفه تاریخ

فلسفه تاریخ، مانند تاریخ علمی، کلّی است نه جزیی، عقلی است نه نقلی؛ امّا برخلاف تاریخ علمی، علم به “شدن جامعه‌هاست نه علم به “بودن” آنها. و نیز برخلاف تاریخ علمی، مقوّم تاریخی بودن مسائل فلسفه تاریخ این نیست که به زمان گذشته تعلّق دارند، بلکه این است که علم به یک جریان است که از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آینده کشیده می‌شود. زمان برای این گونه مسائل صرفاً “ظرف” نیست بلکه یک بعد از ابعاد این مسائل را تشکیل می‌دهد[۲۲]. فلسفه تاریخ؛ یعنی علم به تحوّلات و تطورات جامعه‌ها از مرحله‌ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر این تطوّرات و تحوّلات؛ به عبارت دیگر، علم به “شدن” جامعه‌ها نه “بودن” آنها[۲۳].[۲۴]

فلسفه در اصطلاح مسلمین

“فلسفه” در اصطلاح شایع مسلمین نام یک فن خاص و دانش خاص نیست، همه دانش‌های عقلی را در مقابل دانش‌های نقلی از قبیل لغت، نحو، صرف، معانی، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تحت عنوان کلی “فلسفه” نام می‌بردند[۲۵].[۲۶]

فلسفه عبادت

فلسفه عبادت این است که انسان خدا را بیابد تا خودش را بیابد. فلسفه عبادت “بازیابی خود” و خودآگاهی واقعی به آن معنایی است که قرآن می‌گوید و بشر هنوز نتوانسته است [این مطلب را درک کند] مگر کسانی که از مکتب اسلام الهام گرفته‌اند[۲۷].[۲۸]

فلسفه علمی و عملی

یک عدّه از دانشمندان جدید یکباره هر سبک و روشی را غیر از سبک و روش تجربی مردود شمردند و از این رو آن قسمت از علوم را که از دسترس تجربه خارج بود و هنوز تحت عنوان “فلسفه” باقی بود بی‌اعتبار دانستند. از نظر این دسته هر چه هست علم است، فلسفه وجود ندارد. ولی بدیهی است که قناعت کردن به فراورده‌های علوم طبعاً بسیاری از پرسش‌های اندیشه بشری را بلاجواب می‌گذارد. از این رو برخی دانشمندان به فکر تدوین و تأسیس فلسفه‌ای افتادند که از طرفی متّکی به علوم باشد و از طرف دیگر پاسخگوی آن سلسله سؤالات کلّی و عمومی باشد که بشر پاسخ آنها را از فلسفه می‌خواهد. این عدّه معتقد شدند که ممکن است از مجموع مسائلی که در علوم مختلف اثبات می‌شود یک سلسله قاعده‌های کلّی و عمومی استنباط نمود که از قلمرو هر یک از علوم، وسیع‌تر و عمومی‌تر باشد و به این ترتیب “فلسفه”‌ای به وجود آورد “علمی”، یعنی از طرفی رنگ فلسفه دارد زیرا مانند فلسفه الهی و علم اعلی کلّی و عمومی است و از طرف دیگر علمی است زیرا متکی به مسائل اثبات شده علوم است[۲۹].

فلسفه‌ای که فقط متّکی بر بررسی‌های جزیی و فرضیّه‌ها و آزمون‌ها باشد، فلسفه‌ای که در نهایت امر تنها و تنها از حواس مایه بگیرد را فلسفه علمی می‌گویند[۳۰]. پس “فلسفه علمی” یعنی فلسفه‌ای که صد در صد متکی به علوم است و در آن از مقایسه علوم با یکدیگر و پیوند مسائل آنها با مسائل دیگر و کشف نوعی رابطه و کلیّت میان قوانین و مسائل علوم با یکدیگر، یک سلسله مسائل کلی‌تر به دست می‌آید. این مسائل کلّی‌تر را به نام “فلسفه” خواندند. اگوست کنت فرانسوی و هربرت اسپنسر انگلیسی چنین روشی پیش گرفتند[۳۱]. فلسفه علمی یعنی علم درباره آنچه که باید بکنیم[۳۲]. امروز بیان روش‌های علوم و متدهایی که در هر یک از علوم به کار برده می‌شوند به نام “فلسفه علمی” خوانده می‌شوند[۳۳]. “فلسفه عملی” آن است که درباره افعال انسان آن چنان که باید و شایسته است باشد بحث می‌کند[۳۴].[۳۵]

فلسفه نقادی (فلسفه کانت)

فلسفه کانت را از آن جهت که به حد اعلی به نقّادی و صرّافی عقل و فهم انسان پرداخته و حدود عقل و حس را تعیین نموده و امور شناختی را از امور غیرقابل شناخت جدا ساخته فلسفه (کریتی سیسم) می‌خوانند[۳۶]. برخی مانند کانت قبل از هر چیز تحقیق درباره خود معرفت و قوّه‌ای که منشأ این معرفت است - یعنی عقل - را لازم شمردند و به نقد و نقادی عقل انسان پرداختند و تحقیقات خود را “فلسفه” یا “فلسفه نقّادی” (Criticalphilosophy) نام نهادند[۳۷].[۳۸]

فلسفه نظری

“فلسفه نظری” یعنی علم درباره اشیاء آن چنان که هستند بحث می‌کند[۳۹][۴۰].[۴۱]

فلسفه‌های بودن

فلسفه‌های “بودن”، فلسفه‌هایی است که بودن و نبودن را غیرقابل جمع و تناقض را محال فرض می‌کرده‌اند. چنین فرض می‌کرده‌اند که اگر بودن هست، نبودن نیست، و اگر نبودن نیست، بودن نیست[۴۲].[۴۳]

فلسفه‌های شدن

فلسفه‌های “شدن”، فلسفه‌هایی است که بودن و نبودن را در آن واحد قابل جمع می‌دانسته‌اند که همان حرکت است. حرکت جز این نیست که یک چیزی باشد و در عین اینکه هست نباشد[۴۴].[۴۵]

منابع

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی
  2. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر

جستارهای وابسته

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی.
  2. مجموعه آثار، ج۵، ص۴۷۵.
  3. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۲۸.
  4. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۳۰.
  5. شرح مبسوط منظومه، ج۲، ص۴۵۳.
  6. مقالات فلسفی (۲)، ص۱۴.
  7. مجموعه آثار، ج۶.
  8. مقالات فلسفی (۳)، ص۱۶.
  9. شرح مبسوط منظومه، ج۱، ص۷.
  10. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۳۹.
  11. خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۵۲۳.
  12. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۳۲.
  13. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۳۱.
  14. شناخت، ص۵۲.
  15. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر، ص ۶۱۵.
  16. مجموعه آثار، ج۶، ص۴۸۴.
  17. مجموعه آثار، ج۷، ص۳۸۶.
  18. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۱۷.
  19. مجموعه آثار، ج۶، ص۱۸۰.
  20. مجموعه آثار، ج۶، ص۱۷۹.
  21. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر، ص ۶۱۷.
  22. مجموعه آثار، ج۲، ص۳۷۱.
  23. مجموعه آثار، ج۲، ص۳۶۹.
  24. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۱۸.
  25. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۲۹.
  26. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۱۸.
  27. انسان کامل، ص۳۴۳.
  28. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر، ص ۶۱۸.
  29. مجموعه آثار، ج۳، ص۳۲.
  30. مجموعه آثار، ج۳، ص۳۲.
  31. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۳۷.
  32. شرح مبسوط منظومه، ج۱، ص۶.
  33. مجموعه آثار، ج۶، ص۶۱.
  34. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۲۹.
  35. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر، ص ۶۱۹.
  36. مجموعه آثار، ج۶، ص۱۸۷.
  37. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۳۷.
  38. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۲۰.
  39. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۲۹.
  40. شرح مبسوط منظومه، ج۱، ص۶.
  41. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۲۰.
  42. مجموعه آثار، ج۲، ص۳۶۹.
  43. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۲۰.
  44. مجموعه آثار، ج۲، ص۳۷۰.
  45. محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۲۰.