سیاست در لغت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۳۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث سیاست است. "سیاست" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل سیاست (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

سیاست به‌معنای اداره امور مملکت و ریاست کردن، عبارت است از امر و نهی صادر از حاکمیت در جهت تنظیم روابط و تدبیر امور مردم در راستای تأمین مصالح آنان و سیاستمدار کسی است که در امور اجتماعی مردم به مصلحت‌اندیشی و تدبیر امور بپردازد.

واژه‌شناسی سیاست و سیاستمدار

سیاست

سیاست، واژه‌ای است عربی از ریشه "سوس" به‌معانی: حکم‌راندن بر رعیت، اداره کردن امور مملکت، حکومت‌کردن، ریاست کردن، حکومت، ریاست، پرداختن به امور مردم بر طبق مصالحشان[۱]، پاس‌داشتن ملک، عدالت و داوری، حکم‌داری، سزا و جزا، محافظت حدود ملک، نگهداری و حراست، امر و نهی، پرورش و پروراندن و اداره امور داخلی و خارجی کشور و خیرخواهی برای مردمان با راهنمایی و هدایت آنان به راه نجات و سعادت در حال یا آینده و نیز حرفه حکومت و مدیریت کارکردهای داخلی و خارجی یک دولت[۲].[۳]

معادل "سیاست" در زبان انگلیسی (policy) است برگرفته از واژه یونانی(polis). این واژه و مشتقات آن، در فارسی به معانی زیر ترجمه شده است:

  1. (policy)؛ یعنی: خط مشی، رویه، سیاست، سیاستمداری، مصلحت، کاردانی، تدبیر و زیرکی.
  2. (politic)؛ یعنی: کاردان، مصلحت دان، با تدبیر، زیرک، مصلحت‌آمیز، مقرون به صلاح، مقتضی، مقرون به صواب، عاقلانه و سیاستمدارانه.
  3. (polity)؛ به معنای طرز حکومت، جامعه، ملت، و دولت آمده است[۴].[۵]

سیاستمدار

سیاستمدار به کسی گفته می‌شود که در امور اجتماعی مردم به مصلحت‌اندیشی و تدبیر امور بپردازد. چنان که در زیارت جامعه کبیره نیز از معصومان(ع) با عنوان «ساسة العباد» یاد شده است؛ یعنی کسانی که تأمین مصالح و تدبیر امور اجتماعی مردم را بر عهده داشته‌اند[۶].

سیاست در سخنان اهل لغت

در کتب لغت به صورت جداگانه معنای سیاست چنین مطرح شده است:

منابع اسلامی

  1. در فرهنگ عمید در شرح واژۀ سیاست چنین آمده است: "اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهای مملکت، مراقبت امور داخلی و خارجی کشور، رعیت‌ داری، مردم‌ داری"[۷].
  2. در فرهنگ معین چنین آمده است: "سیاست: حکم‌راندن بر رعیت و اداره‌ کردن امور مملکت، حکومت‌ کردن، ریاست‌ کردن"[۸].
  3. فیروزآبادی در کتاب القاموس المحیط در تبیین معنای سیاست می‌گوید: "سیاست نمودم رعیت را سیاستی یعنی رعیت را امر و نهی کردم و فلانی باتجربه است و سیاست کرده و سیاست شده است، یعنی: تربیت کرده یا تربیت شده است"[۹].
  4. جوهری در صحاح در شرح واژۀ سیاست می‌گوید: سیاست نمودم رعیت را سیاستی یا کسی به سیاست امور مردم واداشته شد، زمانی است که اختیار آنان را به دست بگیرد[۱۰] ـ تا آنجا که می‌گوید: ـ و فلانی باتجربه است و سیاست کرده یا سیاست شده است، یعنی: فرمانروایی کرده یا بر او فرمانروایی شده است[۱۱].
  5. فیومی در المصباح المنیر در معنای واژۀ سیاست می‌گوید: "زید به سیاست امر پرداخت یا و آنرا سیاست کرد سیاستی؛ یعنی: آنرا تدبیر کرد و به امر آن قیام نمود"[۱۲].
  6. ابن منظور در لسان العرب در این زمینه می‌گوید: سوس یعنی ریاست[۱۳] ـ سپس می‌گوید: ـ امر را سیاست کرد سیاستی؛ یعنی قیام به آن نمود و سیاست یعنی: کمر به سرپرستی چیزی بستن به وسیلۀ انجام آنچه موجب اصلاح آن می‌شود[۱۴].
  7. طریحی در مجمع البحرین در تبیین معنای سیاست ـ با توجه به کاربرد آن در زبان روایات ـ چنین می‌گوید: "زید سیاست کرد سیاستی؛ یعنی دستور داد و قیام به امر آن نمود"[۱۵]. همچنین می‌گوید: رعیت را سیاست کرد، از ریشۀ سیاست است به معنای پرداختن به آنچه موجب اصلاح چیزی می‌شود[۱۶] سپس به کاربری این واژه در روایات صادر شده از معصومین(ع) اشاره کرده می‌گوید: "در وصف ائمه آمده است: شما سیاست‌کنندگان بندگان خدایید و یا در روایت آمده است: "امام دانای به سیاست است"؛ همچنین آمده است: "سپس خدا واگذار نمود به پیامبر امر دین و امت را تا سیاست کند بندگانش را"[۱۷].

منابع غیر اسلامی

  1. فرهنگ انگلیسی آکسفورد در تبیین معنای واژۀ "politics" که معادل واژۀ سیاست است، چنین گفته است(ترجمه): "سیاست: یعنی فعالیت‌های مربوط به به‌دست آوردن یا به‌کار گرفتن قدرت در زندگی اجتماعی و برخورداری از قدرت تصمیم‌گیری نافذ و مؤثر دربارۀ کشور یا جامعه".
  2. موریس دوورژه از فرهنگ لیتره[۱۸] نقل می‌کند که در تعریف سیاست چنین گفته است: "علم فرمان راندن بر کشورها"[۱۹] و از فرهنگ روبر[۲۰] چنین نقل می‌کند: "سیاست، یعنی فنّ و عمل فرمانروایی بر جوامع بشری"[۲۱]. اینکه سیاست علم است یا فنّ، در اینجا مورد بحث ما نیست. آنچه مقصود ماست تبیین مفهوم سیاست است که بنا به نقل موریس دوورژه از دو فرهنگ فوق‌الذکر به معنای فرمانروایی و فرمان راندن بر کشورها و جوامع است. این معنا از "سیاست" موافق معنایی است که از منابع لغوی عربی و فارسی دربارۀ واژۀ سیاست نقل کردیم که سیاست را به معنای امر و نهی و حکمرانی و فرمانروایی تفسیر کرده‌اند.
  3. هارولد لاسْوِل[۲۲] ـ از دانشمندان معاصر علوم سیاسی ـ در تعریف علم سیاست چنین گفته است: "علم سیاست به صورت یک نظام تجربی، عبارت از مطالعۀ چگونگی شکل‌ گرفتن قدرت و سهیم شدن در آن است و عمل سیاسی، عملی است که بر اساس قدرت انجام می‌گیرد"[۲۳].
  4. رابرت أ. وال[۲۴] می‌گوید: "ارسطو و وبر و لاسول و تقریباً تمام دیگر دانشمندان علم سیاست توافق دارند روابط سیاسی، یعنی سلسله روابطی که شامل قدرت، حکومت یا اقتدار است"[۲۵]. به نظر می‌رسد مقصود از قدرت و اقتدار و حکومت در این عبارت که محور مفهوم سیاست تلقّی شده و به دانشمندان علم سیاست نسبت داده شده، اقتدار و قدرت سیاسی است که همان امر و نهی و جایگاه برتر است که جایگاه امر و نهی و تدبیر و تنظیم شئون و روابط مردم است و لذا می‌توان این تلقی را از مفهوم سیاست نیز در راستای همان تفسیری از سیاست دانست که در عبارت اهل لغت آمده بود.

برتری قانونی ـ یا به تعبیری: تشریعی ـ یک اراده بر اراده‌های دیگر، همان جایگاه امر و نهی است و قدرت و اقتدار سیاسی نیز به‌همین معناست، نه به معنای زورمندی یا اقتدار و قدرت فیزیکی که ممکن است افراد متعدّدی در جامعه از آن برخوردار باشند، بدون آنکه از اقتدار و قدرت سیاسی به معنای جایگاه قانونی امر و نهی و تدبیر و تنظیم امور جامعه برخوردار باشند.

این اقتدار یا قدرت سیاسی که به معنای جایگاه برتر قانونی اراده‌ای نسبت به اراده‌های دیگر است و در جایگاه امر و نهی تجلّی می‌کند، همان است که مورد توجه هارولد ج. لاسکی[۲۶] در کتاب مقدمه‌ای بر سیاست، قرار گرفته و از همین رو در تفسیر معنای حکومت می‌گوید: "در هر کشور، اراده‌ای وجود دارد که بنا به قانون، از همۀ اراده‌های دیگر برتر است، تصمیم‌های نهایی را این اراده می‌گیرد، این اراده به اصطلاح اهل فن، یک ارادۀ دارای حاکمیت است. این اراده، نه از هیچ ارادۀ دیگری دستور می‌گیرد و نه می‌تواند مرجعیت خود را به‌طور قطع واگذار کند"[۲۷].

جمع‌بندی

با توجه به آنچه در تفسیر و تبیین مفهوم سیاست از زبان‌شناسان و نیز سیاست‌شناسان نقل شد، می‌توان در تعریف مفهوم سیاست چنین گفت: "سیاست، عبارت است از امر و نهی صادر از نهاد حاکمیت جامعه، در جهت تنظیم روابط و تدبیر امور مردم در راستای تأمین مصالح آنان".

این تعریف اگر چه می‌تواند به عنوان جمع‌بندی لُبّ معانی و مفاهیمی که در تعریف و تبیین واژۀ سیاست آمده است، تلقّی شود؛ لکن نظر به اینکه در این تعریف به بخشی دیگر از مفهوم سیاست که همان اعتبارات قانونی وضعی است؛ نظیر تعیین مناصب حکومتی یا اقداماتی که از سوی نهاد حاکمیت در جهت اجرای تصمیمات خود گرفته می‌شود، اشاره‌ای نشده است، برای تکمیل این تعریف می‌توان چنین گفت: "سیاست، عبارت است از امر و نهی و سایر اعتبارات و قراردادها و اقدامات صادر از نهاد حاکمیت جامعه در جهت تنظیم روابط و تدبیر امور مردم در راستای تأمین مصالح آنان". این مفهوم از سیاست، ضمن آنکه با تعاریفی که اهل زبان و نیز سیاست شناسان از سیاست ارائه کرده‌اند، سازگار است، با کاربری واژۀ سیاست در متون اسلامی نیز همخوانی دارد[۲۸].

پرسش مستقیم

جستارهای وابسته

منابع

  1. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام
  2. ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور
  3. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام
  4. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی

پانویس

  1. القیام علی الشیء بما یصلحه!؛ المنجد.
  2. استصلاح الخلق بارشادهم الی الطریق المنجی فی العاجل او الأجل و دفن الحکم و اداره اعمال الدولة الداخلیة و الخارجیة؛ السیاسة: فعل السائس الذی یسوس الدواب سیاسة، یقوم علیها و یروضها. والوالی یسوس الرعیة و أمرهم؛ ابن‌اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۴۲۱ ”فی الحدیث: کانت بنو اسرائیل تسوسهم أنبیاؤهم” أی تتولی امورهم کما تفعل الامراء والولاة بالرعیة. و السیاسة: القیام علی الشیء بما یصلحه؛ جوهری، صحاح، ج۳، ص۹۳۸ سوس الرجل امور الناس: اذا ملک امورهم؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۸ فی وصف الائمة(ع) أنتم ساسة العباد. و فیه الامام عارف بالسیاسة. و فیه ثم فوض الی النبی(ص) أمر الدین و الامة لیسوس عبادة. کلذلک من سست الرعیة سیاسة: أمرتها و نهیتها. و ساس زید سیاسة: امر وقام بأمره (فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۳۳۶)؛ فرهنگ فارسی معین و لغت‌نامه دهخدا؛ لسان‌العرب، ج۶، ص۱۰۷.
  3. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۷؛ ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور ص ۲۹؛ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۶.
  4. فرهنگ بزرگ انگلیسی ـ فارسی، حیّم.
  5. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۷.
  6. ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور ص ۲۹.
  7. حسن عمید، فرهنگ لغت عمید، ذیل واژۀ «سیاست».
  8. محمد معین، فرهنگ لغت معین، ذیل واژۀ «سیاست».
  9. سُست الرعية سياسة أمرتها و نهيتها، و فلان مجرّب قد ساس، و سيس عليه اَدَّبَ و اُدِّب؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ذیل واژۀ «سیاست».
  10. سُست الرعية سياسة، وسوِّس الرّجل أمور النّاس - علی ما لم يسمّ فاعله - إذا ملك أمرهم...
  11. و فلان مجرّب قد ساس و سيس عليه، أي: أُمِّر و أُمِّر عليه؛ اسماعیل بن حماد الجوهری، صحاح اللغه، ذیل واژۀ «سیاست».
  12. سَاسَ زَيدٌ الْأَمْرَ: يسُوسُهُ سِياسَة دَبَّرَهُ و قَامَ بِأَمْرِهِ؛ احمد بن محمد بن علی فیومی، المصباح المنیر، ذیل واژۀ «سیاست».
  13. السَّوْس: الرياسة...
  14. ساس الأمر سياسة: قام به؛ والسياسة: القيام علی الشيء بما يصلحه؛ أبو‌الفضل جمال الدین محمدبن مکرم الأفریقی المصری ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژۀ «سیاست».
  15. ساس زيد سياسة أمر و قام بأمره.
  16. ساس بالرّعية من السياسة و هو القيام علی الشيء بما يصلحه.
  17. و في وصف الأئمة: "أنتم ساسة العباد" و فيه: "الإمام عارف بالسياسة" و فيه: "ثم فوّض إلی النبي(ص) أمر الدّين و الأمّة ليسوس عباده" كل ذلك من: سست الرعية سياسة: أمرتها و نهيتها. و في الخبر: "كان بنو إسرائيل تسوسهم أنبياؤهم" أي: تتولي أمرهم كالأمراء والولاة؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷.
  18. Littre, م ۱۸۷۰انتشار:.
  19. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۵۱.
  20. Rober, م ۱۹۶۲ انتشار:.
  21. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۵۱.
  22. Harold lasswell.
  23. رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل سیاست، ص۷و۸.
  24. Robert A. Wall.
  25. رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل سیاست، ص۸.
  26. Harold G.Laski.
  27. هارولد ج.لاسکی، مقدمه‌ای بر سیاست، ص۸.
  28. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص:۳۱-۴۲.