تعرب پس از هجرت
مقدمه
تعرب بعد الهجره بازگشت به بادیه پس از هجرت به مدینه منوره است. در دوران هجرت پیامبر این اصطلاح به کسانی اطلاق میشد که بعد از هجرت به مدینه، به مکه یا بادیه باز میگشتند که بنابر آیات قرآن و روایات گناه بزرگ تلقی شده است.
تاریخ هجرت پیامبر (ص) به مدینه هفتاد یا سه ماه بعد از پیمان عقبه دوم بود. ایشان مسلمانان را به هجرت و پرهیز از تعرب دعوت میکردند. هجرت بعد از فتح مکه و رحلت رسول خدا پایان یافت اما حرمت تعرب بعد از آن هم باقی بود.
در عصر خلفا نیز تعرب یک امر نکوهیده بود. چنانچه در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع) کسانی از مدینه خارج شدند و حکم تعرب بعد الهجره شامل حال آنان گردید.
اما میتوان برای این اصطلاح یک گستره معنایی وسیعی در نظر گرفت به این معنا که شخص به کاری مبادرت نماید که به دوری او از دین منتهی شود یا او را در معرض دور شدن از دین قرار دهد. بنابرین کسی که اقدام به ترک التزام به دین پس از شناخت آن و نیز اقدام به ترک تحصیل تفقه در دین نماید حکم تعرب بعد الهجره بر او صادق است خواه به بلاد کفر مهاجرت کرده باشد یا نه.
پیشینه
«تعرب بعد الهجره» که معنایی نکوهیده دارد، گاه در منابع تاریخی با عبارت "بعد الهجرة اَعرابي"[۱] و در منابع روایی به صورت "لا تعرب بعد الهجره"[۲] و یا "المتعرب بعد الهجره"[۳] آمده است.
تعرّب برگرفته از اَعراب / اعرابی به معنای سکونت گزیدن در بادیه است[۴].
هجرت در این عبارت، به مهاجرت پیامبر (ص) و مسلمانان از مکه و دیگر سرزمینهای حجاز به مدینه اشاره دارد. از آنجا که مفهوم بادیهنشینی با دوری از دانش و اخلاق و روابط سالم اجتماعی پیوستگی دارد[۵]، پس از هجرت نبوی، مهاجران و انصار مدینه میکوشیدند از آن اخلاق و آداب جاهلی فاصله گیرند و با یاری دادن به اسلام و پیامبر و آراستگی به اخلاق نبوی، جامعه اسلامی مدینه را تشکیل دهند و اهل سعادت و هدایت گردند[۶]. از این رو، تقابل میان دارالهجره مدینه و دار الاَعراب مکه و سرزمینهای پیرامون آن شکل گرفت[۷].
کاربرد اولیه تعرب
عبارت نکوهشآمیز تعرب بعد الهجره، درباره کسانی به کار میرفت که در دوره هشت ساله از آغاز هجرت به مدینه تا فتح مکه، از مدینه بیرون میشدند و به میان بادیه که معمولاً مقصود از آن، مکه بوده، بازمیگشتند[۸].
مقدار این نکوهش نسبت به افراد گوناگون، متفاوت بود. اگر کسی با بیرون آمدن از مدینه، در معرض باورهای شرکآلود و ارتداد قرار میگرفت، تعرب وی حرام بود؛ اما کسی که میتوانست باورهای اسلامی خویش را نگاهبانی کند یا از پیامبر اجازه بیرون آمدن میگرفت، یا کمتر نکوهیده بود و یا هرگز وی را نکوهش نمیکردند[۹].
در دورههای بعد که اسلام گسترش یافت و شهرهای فراوانی پایگاه اسلام شدند، دیگر شهر مدینه و مکه در این میان موضوعیت نداشت و هرگونه بازگشت از دین و برگزیدن جایی که با دوری از اسلام همراه باشد، تعرب خوانده میشد[۱۰].
از برخی منابع برمیآید که بادیهنشینی و تعرب، بر محل سکونت فرد، خواه پیش و خواه پس از هجرت، اطلاق میشده[۱۱] و به بازگشت از هجرت اختصاص نداشته است.
با لحاظ این جنبه، گاه تعرب را به ترک هجرت معنا کردهاند[۱۲] یا در تفسیر آیه ﴿إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾[۱۳] به تعرب بعد الهجره اشاره نموده و آن را بر ترک هجرت تطبیق دادهاند[۱۴].
بر این اساس، در دوران هجرت به مدینه، آنان که هجرت نمیکردند، همچنان بر نام اول خود یعنی بادیهنشین باقی میماندند[۱۵]. در باور برخی محققان، بادیهنشینی و بداوت که در این معنا آمده، ویژه قوم عرب نیست؛ اما در منابع کهن، تنها در باره مردم جزیرة العرب به کار رفته است[۱۶]. از این رو، در توضیح عبارت تعرب بعد الهجره، میتوان نتیجه گرفت که بادیهنشینی شامل سکونت در سرزمینهای جزیرة العرب و حجاز بوده و یا به مکه اختصاص داشته[۱۷] و مصداق حقیقی هجرت، مدینه بوده است که پس از تشکیل جامعه نوپای اسلامی، ماهیت فرهنگی و دینی متفاوتی یافته بود.
دیدگاه واژهشناسان
از همین روست که برخی واژهشناسان، بدون اشاره به نام شهری خاص، تعرب بعد الهجره را بازگشت هجرتکنندگان از شهر و رفتن به میان بادیهنشینان دانستهاند[۱۸]. بدینسان، آنان بدون اشاره به مدینه، دوگانه متقابل تعرب و هجرت را به صورت عامتر توضیح دادهاند.
خود واژه هجرت که حاوی معنای بیرون آمدن از بادیه به شهر است[۱۹]، در پدید آوردن این معنای عام اثر داشته است. بر این اساس، معنای لغوی تعرب بادیهنشینی است و پس از ترکیب با «بعد الهجره» در اصطلاح سیرهنگاران، به معنای بازگشت از مدینه به مکه و دیگر سرزمینهای حجاز به کار میرود؛ گرچه همچنان در نظر اهل لغت، به معنای عام بیرون آمدن از شهر و اقامت در بادیه است.
درباره تاریخگذاری کاربرد این اصطلاح در متون اسلامی باید گفت که از بررسی گزارشهای تاریخنگاران و شرح حال کسانی که این تعبیر در باره آنها به کار رفته، برمیآید که از هنگام هجرت نبوی و مسلمانان به مدینه تا دستکم یک سده بعد که دوره آغاز جمع و تدوین روایات اسلامی بوده است، این عبارت به عنوان تعبیری نکوهشآمیز شناخته شده بود و در ارزشگذاریها به کار گرفته میشد.
معنای اصطلاحی
معنای اصطلاحی تعرب بعد الهجره در منابع تاریخی و کتابهای سیره به صراحت بیان نشده؛ اما از کاربردهای آن به دست میآید که پس از فرمان هجرت به مدینه تا سال هشتم که مکه فتح شد، این عبارت در باره کسانی به کار میرفت که از آنجا بیرون گشته، بیاجازه پیامبر به مکه و میان بادیهنشینان میرفتند[۲۰] یا فرمان نبوی در ضرورت هجرت را اجابت نکرده، به مدینه هجرت ننمودند[۲۱].
بر این اساس، تعرب در منابع تاریخ و سیره، به مفهوم بیرون آمدن از مدینه و بازگشت به مکه و سرزمینهای پیرامون آن است. دو تفسیر متفاوت دیگر نیز از سوی ابنخلدون صورت گرفته است. از دیدگاه او، ضرورت هجرت به مدینه که به مکیان و خویشاوندان پیامبر اختصاص داشت، حراست و نگهبانی از پیامبر بود و در برابر، تعرّب به معنای ترک این حراست به شمار میرفت.
تفسیر دیگر او که از فحوای سخنش در توجیه گفتار سَلَمة بن اَکوَع که به تعرب بعد الهجره متهم شده بود، به دست میآید، ترک سکونت در مدینه و نه ضرورتاً رفتن به بادیه است[۲۲].
سنگینی گناه تعرب
به هر روی، هجرت مسلمانان تا فتح مکه واجب؛ و بازگشت از آن، به باور همه مسلمانان حرام بوده است[۲۳].
در پارهای منابع روایی، گاه کنار قتل نفس و رباخواری و گریز از جنگ، تعرب بعد الهجره هم گناه بزرگ شمرده شده است[۲۴]. این نشان میدهد که گر چه ویژگی وعده عذاب الهی[۲۵] بر آن تطبیق ندارد، با توجه به تعلیل روایات که تعرب را بازگشت از دین[۲۶] یا همسان شرک وصف کردهاند[۲۷]، میتوان آن را در قلمرو گناهان بزرگ قرار داد.
فقیهان هم به پشتوانه روایات، به کبیر بودن گناه تعرب حکم کردهاند[۲۸]. در روایتی از اهل سنت، متعربان پس از هجرت در شمار کسانی چون نصرانیها و یهودیها جای دارند که نباید به آنها سلام کرد[۲۹].
برپایه گزارش منابع، پیامبر (ص) پیش از هجرت برای اصحاب خود دعا میکرد و از خداوند میخواست که هجرت را برای آنها مقدر کند و آنان را به گذشته بازنگرداند [۳۰]. از آنجا که هجرت یک ضرورت راهبردی برای تشکیل جامعه نو اسلامی بود، پیامبر (ص) در پی آگاهی از توطئه قریش، در صدد هجرت به مدینه برآمد و به مسلمانان مکه نیز فرمان هجرت به مدینه داد[۳۱].
هجرت در قرآن و روایات
این هجرت ضروری در آیاتی چون ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾[۳۲]، ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا﴾[۳۳]، ﴿فَأُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا﴾[۳۴] و برخی روایات تاکید شده است؛ همچون: «مَنْ فَرَّ بِدِينِهِ مِنْ أَرْضٍ إِلَى أَرْضٍ وَ إِنْ كَانَ شِبْراً مِنَ اَلْأَرْضِ اِسْتَوْجَبَ اَلْجَنَّةَ وَ كَانَ رَفِيقَ مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ»[۳۵]. بعدها فقیهان از این سخنان، وجوب هجرت را برداشت کردهاند[۳۶].
فقیهانی که تعرب بعد الهجره را در دورههای پس از عصر نبوت و هجرت، تحققپذیر ندانستهاند[۳۷]، گویا بر این باور بودهاند که بر پایه روایت « لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ اَلْفَتْحِ»[۳۸] پس از فتح مکه، تعرب موضوعیت ندارد. بر پایه گزارشی[۳۹]، پیامبر (ص) برای هجرت از مکه، نخست سه جا یعنی یمن، قِنَسرین (شهری از شام)، و مدینه را برگزیده بود و سرانجام در صدد هجرت به مدینه برآمد[۴۰]. مدینه مرکز صدقی بود که مسلمانان از خداوند خواسته بودند ﴿وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾[۴۱].[۴۲]
تاریخ هجرت به مدینه
پس از پیمان عقبه دوم که فاصله آن تا هجرت پیامبر (ص) به مدینه هفتاد روز تا سه ماه بود، بیشتر مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند و البته با مخالفت و منع مشرکان روبهرو شد. مشرکان برای پیشگیری از هجرت به مدینه، حتی برخی را حبس کردند[۴۳]. عموم مسلمانان به هجرت و انجام فرمان الهی اشتیاق داشتند و در صورت ناتوانی از این کار، دچار غم و حسرت میشدند. جُندب بن ضَمُره، صحابی رسول خدا، به سبب پیری و بیماری نتوانست هجرت کند و از این رو، غمی جانکاه در دل داشت[۴۴]. کسانی که در این سالها مسلمان میشدند، افزون بر اسلام، بر جهاد و هجرت نیز بیعت میکردند[۴۵].
پیامبر برای مهاجران به مدینه، از خداوند درخواست سکونت پیوسته در مدینه و پرهیز از تعرب میکرد[۴۶]. از ایشان روایت شده که هر کس تعرب ورزد، جفا کرده است[۴۷]. اَعرابی مرتد که تعرب بعد الهجره نماید، از زبان پیامبر لعنت شده است[۴۸].
در گزارش دیگر آمده که پیامبر جنگجویان را مکلف کرده بود در برخورد با مشرکان، آنان را به اسلام دعوت کنند اگر اجابت کردند، از نبرد خودداری ورزند و آنگاه آنها را به کوچ از خانهها و آمدن به دار المهاجرین دعوت کنند. اگر نپذیرفتند، حکم "اَعراب المسلمین" را دارند که جز در صورت شرکت در جهاد، سهمی از غنیمت ندارند [۴۹]. آیاتی مانند: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا﴾[۵۰] به همین نکته اشاره میکند.
کسانی که هجرت نمیکردند، همچنان بادیهنشین خوانده میشدند[۵۱]. بر پایه یک تحلیل، هجرت به مدینه در حقیقت، دور شدن از اَعراب بود و مردم با هجرت از نزد اعراب و آماده شدن برای جهاد همراه مسلمانان، به این ضرورت رفتار میکردند[۵۲].
دیدگاه ابنخلدون در دفاع از بادیهنشینی[۵۳] و نظریه برخی از محققان معاصر که جاهلیت عربها اختصاص به بادیه نداشت و شهر هم پُر از رذیلت و ناهنجاری بود[۵۴]، با استناد به تقابل فرهنگی میان مدینه با مکه و دیگر سرزمینهای حجاز پاسخ داده میشود.
هجرت به مدینه ضرورتی بنیادین بود و رها کردن این ضرورت و بازگشت از آن، فرد مسلمان را از فرهنگ ارزشمندی که از پیامبر و در مدینه میآموخت، بینصیب میساخت[۵۵]. برخی حرمت تعرب بعد الهجره را از این روی دانستهاند که مکه دار الحرب بود[۵۶].
مراتب هجرت
در برخی روایات، از دو هجرت یعنی «هجرة البادی» و «هجرة الحاضر» یاد کردهاند. اولی به مسلمانی اشاره دارد که آن گاه که فراخوانده میشد، اجابت میکرد؛ اما دومی تکلیف دشوارتری بود که پاداش بیشتر داشت[۵۷]. گویا مقصود از این دشواری، بقا بر هجرت و دوری از تعرب بعد الهجره است؛ زیرا «بادی» را کسی دانستهاند که به بادیه بازگشت کند[۵۸].
در گزارشی دیگر، از هجرت اقامت و هجرت رجعت یاد شده و آمده است که پیامبر با افراد بر «هجرت اقامت» بیعت میکرد[۵۹]. این سخن دلالتی روشنتر بر پرهیز از تعرب بعد الهجره دارد. با این حال، پیامبر به عنوان حاکم مسلمانان، کسانی را از این دستور معاف میداشت و به برخی بازگشت به بادیه پس از هجرت به مدینه را اجازه میداد[۶۰].
در منابع، از کسانی نام بردهاند که پیامبر به آنان اجازه سکونت در بادیه داد؛ از جمله سلمة ابن اکوع که در پاسخ به اتهام تعرب و ارتدادش از سوی حَجّاج، به اجازه نبوی اشاره کرد[۶۱]. نکته درخور توجه در این گزارش، استناد به اجازه پیامبر برای جواز بیرون آمدن از مدینه و سکونت در بادیه، حتی پس از وفات پیامبر (ص) و در پایان خلافت عثمان است. در برخی منابع، از بادیهنشینی که تکالیف اسلامی را انجام میدهد و در اجرای احکام الهی و عبادت خداوند میکوشد، تجلیل شده است[۶۲]. توجه به ذیل حدیث نشان میدهد که به موردی متفاوت از بادیهنشینی که میتوان آن را مقبول و مجاز نامید، نظر دارد؛ زیرا برای پرهیز از تعرب تا فتح مکه، پس از هجرت به مدینه، هیچ کس حق اقامت در مکه نداشت[۶۳].
اینکه گفتهاند هجرت به مدینه و بازگشت به بادیه در مواردی مانند انجام کارهای شخصی و معیشتی یا در باره کسی مانند سعد ابیوقاص که در ستیز امیرالمؤمنین (ع) و معاویه، در قصر خود در بادیه سکونت کرد، مجاز بوده[۶۴]، ادعایی بدون دلیل است؛ زیرا موارد همانند دیگر نیز در دست است که مسلمانان بیرون آمدن از مدینه را حتی پس از دوره پیامبر (ص) تعرب میدانستند [۶۵]. بر این اساس، گر چه پس از فتح یا وفات پیامبر هجرت پایان گرفت، نهی از تعرب پایان نیافت.
تعرب پس از فتح مکه
در اینکه تعرب بعد الهجره پس از فتح مکه حرام بوده یا نه، به احتمال سخن گفتهاند [۶۶]. احتمال دوم با دیدگاه کسانی که هجرت پس از فتح را مستحب میدانند، سازگار است[۶۷]. حدیث « وَ لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ اَلْفَتْحِ» که شماری از صحابه چون حضرت علی (ع) و ابنعباس نقل کردهاند، خوشایند امویان نبود که در فتح مکه مسلمان شده بودند.
امیرالمؤمنین در نامهای به معاویه یادآوری کرده که هجرت از روز فتح مکه که برادر معاویه، یزید بن ابوسفیان، به اسارت درآمد، پایان یافت[۶۸]. به نقل از خلیفه دوم آوردهاند که هجرت پس از وفات پیامبر (ص) به پایان رسید[۶۹]. اما در گزارشهای متعدد، تصریح شده که پس از فتح مکه، پیامبر (ص) بر اسلام و جهاد، نه هجرت، بیعت میکرد[۷۰].
اگر روایت خلیفه دوم درست باشد، طُلَقا در شمار مهاجران خواهند بود؛ گر چه احتمال میرود که امویان اصل این روایت منقول از خلیفه را خود ساخته باشند[۷۱]. در حقیقت، دیدگاه عمومی مسلمانان این بود که ضرورت هجرت با فتح مکه به پایان رسیده و آن امتیازها و پاداشهای اخروی پیشین، به سبب آمدن به مدینه به کسی تعلق نمیگیرد[۷۲]. اما بر پایه گزارشهایی، همچنان دوری از تعرب، ارزشی اجتماعی و سیاسی بود و بازگشت به بادیه نکوهیده به شمار میرفت[۷۳].
تعرب در عصر خلفا
در عصر خلفا، منفی بودن تعرب در دیدگاه عمومی همچنان جریان داشت. در تبعید ابوذر به ربذه، عثمان که مانع حرکت ابوذر به شام و عراق شد و رفتن به نجد را به او اختیار داد، با واکنش ابوذر روبهرو شد که این کار را تعرب بعد الهجره دانست[۷۴].
در گزارشی دیگر تصریح شده که ابوذر میبایست هر چند گاه یک بار به مدینه بیاید تا مشمول تعرب بعد الهجره نگردد[۷۵]. در گزارشی از گفتوگوی عثمان و نابغه ذبیانی آوردهاند که نابغه به قصد وداع نزد او آمد و گفت میخواهد به بادیه نزد شترانش برود. عثمان نکوهیدگی تعرب بعد الهجره را به او یادآوری کرد [۷۶]. این گزارشها رنگی از تعرب حرام پیش از فتح را نشان میدهد که در نیمه سده اول ق. هنوز نقش ارزشی ایفا میکرد.
در روزگار امیر المؤمنین (ع) کسانی دچار تعرب بعد الهجره شدند و در منابع همچنان این عبارت در همان معنای منفی در باره آنها به کار رفته است. از جمله آوردهاند که جریر به منطقه سرات از سرزمینهای جزیرة العرب رفت و تعرب بعد الهجره بر او صدق کرد[۷۷]. در گزارشی در باره وضع ناگوار اهل بیت در مدینه هنگام سلطه ابنزبیر بر مکه آمده که ابنعباس و برخی دیگر از حرمین بیرون آمدند و به طائف رفتند. از حضرت سجاد (ع) نیز خواسته شد که از مدینه بیرون رود؛ اما ایشان این کار را مصداق تعرب بعد الهجره دانست[۷۸].
گسترش معنایی
کسانی با گسترش معنای اصطلاحی تعرب که به مدینه و عصر هجرت اختصاص داشت، بر آنند که تعرب بعد الهجره، اقامت در سرزمین کفر پس از هجرت به سرزمین اسلامی است[۷۹].
در تعریفی دیگر آوردهاند که تعرب بعد الهجره، ساکن شدن در سرزمینی است که موجب نقص دین گردد[۸۰]. در چارچوب این دیدگاه و گسترش معنایی، شماری از فقیهان ضمن بازاندیشی در روایات مربوط به تعرب بعد الهجره، بر آنند که سکونت در سرزمین کفر اگر موجب نقص در دین شخص شود، تعرب بعد الهجره به شمار میرود و از گناهان بزرگ است [۸۱].
با این رویکرد، تعرب دوری گزیدن از سرزمین اسلامی پس از هجرت است و به معنای بادیهنشینی نیست[۸۲]. در منابع فقهی، گویا بر همین اساس، از شرایط ویژه وجوب هجرت از دارالکفر و جایی که امکان اظهار دین و تبلیغ آن نباشد، سخن رانده و از شرایطی مانند داشتن توان هجرت، سکونت در سرزمین شرک، ناتوانی از اظهار دین[۸۳] و اینکه شهر مقصود هجرت از سرزمینهای اسلام نباشد، سخن گفتهاند[۸۴].
در این میان، کسانی که امکان هجرت نداشته باشند، مشمول حکمی اعم از وجوب یا استحباب هجرت نیستند[۸۵]. برخی قید «سرزمین شرک» را در نظر نگرفته و معیار وجوب هجرت را حفظ دین دانستهاند. از این رو، هجرت نبوی به یثرب و هجرت مسلمانان به حبشه، با آنکه هجرت به سرزمین شرک بود، از آنجا که امکان حفظ دین و رواج آن فراهم میشد، روا بود[۸۶].
با توجه به همین گسترش میتوان گفت که در دوران امامان برای عَرض ولایت، یاری کردن آنها، و آموختن احکام و معارف اسلامی از آنها باید هجرت کرد و عدم هجرت، به مثابه تعرب بعد الهجره است. در دوران غیبت، افزون بر انتقال از سرزمین کفر به سرزمین اسلامی، هجرت به جایی که امکان فراگیری معارف اسلام نباشد، نیز تعرب بعد الهجره به شمار میآید[۸۷].
تعرب در تفقه در دین
در گسترشی دیگر، تعرب بعد الهجره را ترک آموختن دین یا کنار نهادن پایبندی به آن تفسیر کردهاند[۸۸]. تاکید این رهیافت بر عدم دخالت مفهوم انتقال مکانی در معنای تعرب بعد الهجره است.
بر پایه این تحلیل، تعرب بعد الهجره را انحراف از حق و پیوستن به گمراهان پس از ورود به حریم سعادت و هدایت دانستهاند[۸۹]. با این گسترش معنایی، کسانی که در دین تفقه نمیکنند، به تعرب بعد الهجرت تن دادهاند[۹۰].
رابطه عدم تفقه با تعرب، از گزارشهای تاریخی برمیآید؛ زیرا پیامبر (ص) هر کس را که به مدینه هجرت میکرد، نزد یکی از انصار میفرستاد تا به او تفقه در دین و قرآن را بیاموزد[۹۱]. اینکه در برخی از روایات، تعرب بعد الهجره به بازگشت از دین، رهاسازی یاری پیامبران و امامان (ع)، ادا نکردن حقوق واجب مسلمانان، و بازگشت به نادانی تأویل شده است، در چارچوب همین گسترش معنایی میگنجد.
در روایتی از امام صادق (ع) تعرب بعد الهجره به رها کردن ولایت امامان پس از معرفت آن، تفسیر شده است[۹۲].
به دیگر سخن، کسی که به اسلام روی آورد، اما ولایت غیر اهل بیت را بپذیرد، به تعرب بعد الهجره تن داده است[۹۳].
در این گسترش معنایی، معیار اصلی این است که انسان کاری انجام دهد که سبب دوری او از دین شود یا او را در معرض دوری از دین قرار دهد. بدینسان، تعرب بعد الهجره با دور شدن از اصل معرفت دینی یا مقدار ضروری آن، تحقق مییابد.
از همین جا آوردهاند که میتوان به قاعدهای برای حرمت تعرب در فقه دست یافت: رفتن به جایی که بیم رود نتوان به معرفت دینی دست یافت[۹۴]. شاید از این رو است که کسانی در بحث تبعید و تغریب، عدم جواز تبعید به سرزمینهای کفر و شرک را به حرمت تعرب، مستدل ساختهاند [۹۵].[۹۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۰۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۱۵۶؛ نک: نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۵، ص۴۴۳؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۳۶۰؛ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، ص۳۸۱.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۲۶۵؛ فیض کاشانی، الوافی، ج۵، ص۱۰۵۰.
- ↑ نک: ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۵۸۶-۵۸۷، «عرب»؛ حمیری، نشوان بن سعید، شمس العلوم، ج۷، ص۴۵۰۶.
- ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۵، ص۶۸-۶۹.
- ↑ نک: میرداماد، محمد باقر، الرواشح السماویه، ص۲۱۶.
- ↑ نک: اخبار الدولة العباسیه، ص۱۰۷.
- ↑ نک: ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، ج۲، ص۲۱۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۵۸۶-۵۸۷، «عرب»؛ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ نک: مجلسی، محمدتقی، روضة المتقین، ج۸، ص۳؛ جعفریان، رسول، سیره رسول خدا، ج۱، ص۴۲۲.
- ↑ نک: علل الشرائع، ج۲، ص۴۸۱؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۶؛ مجلسی، محمد تقی، روضة المتقین، ج۱۰، ص۳.
- ↑ نک: ابن عربی، احکام القرآن، ج۲، ص۵۶۹.
- ↑ سرخسی، محمد بن احمد، المبسوط، ج۵، ص۱۳۵.
- ↑ «ای مؤمنان! اگر از کافران پیروی کنید شما را به (باورهای) گذشتهتان (در جاهلیت) باز میگردانند و از زیانکاران میگردید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۹.
- ↑ سرخسی، محمد بن احمد، المبسوط، ج۳۰، ص۲۵۹.
- ↑ ابن عربی، احکام القرآن، ج۲، ص۵۶۹.
- ↑ جواد علی، المفصل، ج۱۶، ص۱۸۰.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۵۸۸؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، ج۲، ص۲۱۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۲۲۴، «عرب».
- ↑ زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۲۲۴.
- ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۶، ص۴۳۳؛ مجلسی، محمدتقی، روضة المتقین، ج۸، ص۳؛ ج۱۲، ص۲۲۶.
- ↑ احمد بن سلیمان، اصول الاحکام، ج۲، ص۴۰۹.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵.
- ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۳، ص۳۲۰؛ مازندرانی، محمد صالح، شرح اصول الکافی، ج۱۲، ص۲۶۱.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۲۷۷؛ شیخ صدوق، الخصال، ص۲۷۳؛ همو، علل الشرائع، ج۲، ص۴۷۵.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۷۶، ص۱۵.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۲، ص۴۸۱.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، ج۱۰، ص۲۹؛ حکیم، محمد سعید، مصباح المنهاج، ج۱، ص۲۴۹.
- ↑ نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۱۷، ص۳۳۷.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۰، ص۳۲۲.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۷۵.
- ↑ نک: مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۹، ص۸۷؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۵۴.
- ↑ «از کسانی که فرشتگان جانشان را در حال ستم به خویش میگیرند، میپرسند: در چه حال بودهاید؟ میگویند: ما ناتوان شمردهشدگان روی زمین بودهایم. میگویند: آیا زمین خداوند (آنقدر) فراخ نبود که در آن هجرت کنید؟ بنابراین، سرای (پایانی) اینان دوزخ است و بد پایانهای است» سوره نساء، آیه ۹۷.
- ↑ «بجز آن مردان و زنان و کودکان ناتوان شمرده شدهای که نه چارهای میتوانند اندیشید و نه راه به جایی دارند» سوره نساء، آیه ۹۸.
- ↑ «که آنان را امید است خداوند ببخشاید و خداوند درگذرنده آمرزنده است» سوره نساء، آیه ۹۹.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۹، ص۳۱.
- ↑ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۳؛ حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۱۰؛ الدرر السنیه، ج۸، ص۴۵۶.
- ↑ نک: بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۱۴، ص۱۹۷.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۴۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۱۰۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۲۸۷.
- ↑ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۳۷۹.
- ↑ مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم، ص۱۵۶؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۹، ص۱۸۸؛ ج۱۴، ص۴۲۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۶۸.
- ↑ «و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هر کار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!» سوره اسراء، آیه ۸۰.
- ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۳، ص۳۲۰؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۲۷.
- ↑ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۳، ص۱۰، ۱۸.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۵۹.
- ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۵، ص۲۱۸.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۳، ص۱۴۴-۱۴۵.
- ↑ بیهقی، ابوبکر، السنن الکبری، ج۹، ص۱۸۴؛ بغوی، حسین، شرح السنة، ج۱۱، ص۶؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۴، ص۴۸۱.
- ↑ «و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکردهاند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند» سوره انفال، آیه ۷۲.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۴، ص۳۵۹.
- ↑ نک: تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ جواد علی، المفصل، ج۱، ص۲۸۲-۲۸۳.
- ↑ ابن عربی، احکام القرآن، ج۲، ص۵۶۹.
- ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۵، ص۲۶۰.
- ↑ نسائی، احمد بن علی، سنن النسائی، ج۷، ص۱۴۴؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۱، ص۵۵؛ بیهقی، ابوبکر، شعب الایمان، ج۶، ص۴۶.
- ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۶، ص۴۳۳.
- ↑ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۴۸۴-۴۸۵.
- ↑ جعفریان، رسول، سیره رسول خدا، ج۱، ص۴۲۲.
- ↑ عسقلانی، نزار بن عبدالقادر، امداد المنعم، ج۱، ص۱۵۵۵.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱۶، ص۴۴۶.
- ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۳، ص۳۲۰.
- ↑ سلیمان بن سحمان، کشف غیاهب الظلام، ج۱، ص۳۳۶.
- ↑ نک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۸۶؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۰۷.
- ↑ مازندرانی، محمد صالح، شرح اصول الکافی، ج۱۲، ص۲۶۱.
- ↑ مجلسی، محمدتقی، روضة المتقین، ج۸، ص۳؛ نک: مازندرانی، محمدصالح، شرح اصول الکافی، ج۱۲، ص۲۶۱.
- ↑ نهج البلاغه، شرح عبده، ج۳، ص۱۲۲-۱۲۳؛ نک: مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۶، ص۲۶۲.
- ↑ نسائی، احمد بن علی، سنن النسائی، ج۷، ص۱۴۶.
- ↑ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۰۹؛ فسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۰۰.
- ↑ جعفریان، رسول، سیره رسول خدا، ج۱، ص۴۲۵.
- ↑ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۴۸۲-۴۸۳.
- ↑ جعفریان، رسول، سیره رسول خدا، ج۱، ص۴۲۴.
- ↑ طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، ج۴، ص۱۱۹؛ طبسی، نجم الدین، النفی و التغریب، ص۱۸.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۱۵۵-۱۵۶.
- ↑ جواد علی، المفصل، ج۱۸، ص۴۱۵.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۸۶.
- ↑ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۰۷.
- ↑ محمود عبدالرحمن، معجم المصطلحات الفقهیة، ج۱، ص۴۴۶-۴۴۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۳۱۸-۳۳۲؛ شاهرودی، سید محمود، فرهنگ فقه، ج۲، ص۵۲۸.
- ↑ بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۱۰، ص۴۶-۴۷؛ طباطبائی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۴، ص۳۵۳.
- ↑ مستند العروة الوثقی، ج۵، ص۴۳۳.
- ↑ نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۵.
- ↑ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۴.
- ↑ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۴؛ نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۶.
- ↑ رسالة الثقلین، ش۵۳، ص۱۵۲، «وظائف اقلیات المسلمة».
- ↑ مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، ج۱۰، ص۸-۹.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، ج۱۰، ص۹-۱۰؛ جزائری، سید عبدالله، التحفة السنیه، ص۱۸.
- ↑ میرداماد، محمد باقر، الرواشح السماویه، ص۲۱۶.
- ↑ فقه الرضا، ص۳۳۸؛ برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۱، ص۲۲۸-۲۲۹.
- ↑ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۴۸۷.
- ↑ حکیم، محمد سعید، مصباح المنهاج، ص۲۶۷-۲۶۸؛ زینالدین، محمد امین، کلمة التقوی، ج۱، ص۵۸۶.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۱۱؛ نک: نهج البلاغه، خطبه ۱۸۸.
- ↑ رسالة الثقلین، ش۵۳، ص۱۵۴-۱۵۶، «وظائف اقلیات المسلمه».
- ↑ فقعانی، علی بن طی، الدر المنضود، ج۱، ص۳۱۹؛ طبسی، نجم الدین، النفی و التغریب، ص۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ احمدی میرآقا، علی، مقاله «تعرب بعد الهجره»، دانشنامه حج و حرمین شریفین، ج۵، ص:۳۶۲-۳۷۱.