نهج البلاغة- برگرفته کلام وی با خوارج، آنگاه که به اردوگاه ایشان رفت، حال آنکه داوری را انکار میکردند-: علی (ع) گفت: "آیا همه شما با ما در صِفین همراه بودید؟". گفتند: برخی همراه بودهایم و برخی نه. گفت: "پس دو گروه شوید؛ آنان که در صِفین حضور داشتند، در گروهی روند، و آنهایی که حضور نداشتند، در گروه دیگر، تا من با هر یک از این دو، به زبان خود، سخن گویم". جماعت، نداهایی در دادند. او گفت: "از کلام بپرهیزید و به گفتارم گوش فرا دهید و با دلهاتان به سوی من آیید؛ و هر کس او را به گواهی گیریم، دانش خود را در آن ابراز دارد". سپسبه گفتاریبلند با ایشانپرداخت و از جمله گفت: "آیا آن هنگام که ایشان به حیله و نیرنگ و فریب و دَستان، قرآنها را برافراشتند، نگفتید:" برادران و همدینان ما، از ما عفو خواسته و به کتاب خدایمنزه امانجُستهاند. پس باید از ایشان بپذیریم و آنان را آسوده گذاریم"؟ من به شما گفتم: این، پدیدهای است به ظاهر مؤمنانه و در باطن، دشمنانه، که آغازش مهربانی است و پایانش پشیمانی. پس به کار خویش پردازید و راه خود سپرید و بر جهاد، دندان بفشارید و به این بانگهای شوم، گوش مسپارید که اگر پذیرفته شود، گمراه کند و اگر واگذاشته شود، سبب حقارت شود. اما این کار (داوری) انجام پذیرفت و دیدمتان که شما خود، آن [فرصت] را به ایشان بخشیدید. به خداسوگند، اگر [آن روز] من از آن سر بر میتافتم، از آن، وجوبی بر عهده من نبود و خداوند، مرا به گناه آن، بازخواست نمیفرمود. و به خداسوگند، اگر آن را میپذیرفتم، هر آینه من همان [پیشوای] برحق بودم که باید از من پیروی کنند؛ [زیرا] که کتاب خدا با من است و از آن هنگام که با آن همراه شدم (از آغاز نزول وحی)، از آن جدا نشدهام. هر آینه ما با پیامبر خدا بودیم، در حالی که جنگ میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان میگردید؛ اما با هر مصیبت و رنج، جز بر ایمان ما و پای فشردنِمان بر حق و تسلیم بودنمان به فرمان و شکیبایی بر دردِ جراحت، افزوده نمیشد. لکن اکنون ما با برادرانمسلمان خود میجنگیم؛ زیرا انحراف و کژی و شبهه و تأویلِ [دلخواه] در دینشان راه یافته است. اگر دستاویزی یابیم که خداوند با آن پراکندگیمان را سامان بخشد و با آن در باقیمانده روابطمان به هم نزدیک شویم، به آن میگراییم و جز آن را فرو میگذاریم"[۱].
الأخبار الموفقیات- به نقل از علی بن صالح-: چون صف دو سپاه در نهروان آرایش نظامی گرفتند، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب، میان دو صف آمد و سپس گفت: "اما بعد؛ ای جماعتی که رسمِ ستیزه و گمراهی به شورشتان وا داشته و خواهش نَفْس و انحراف، از حق دورتان کرده است! همانا بیمتان میدهم که فردا صبحگاهان، بر کناره این نهر یا کرانه این صحرا بیجان بیفتید، بی آنکه از پروردگارتان دلیلی روشن و حجتی آشکار داشته باشید. آیا من شما را از این داورینهی نکردم و برحذر نداشتم و آگاهتان نکردم که درخواست داوری از سوی این مردم [شامی] فریبگری و نیرنگورزی است؟ پس، از فرمان من سرپیچیدید و خِردورزی را کنار نهادید و نافرمانیام کردید، چندان که به داوری تن دادم؛ و از آن دو داور، پیمان و میثاق ستاندم و فرمانشان دادم که آنچه را قرآن زنده داشته، زنده دارند و آنچه را قرآن میرانده، بمیرانند؛ [اما] از فرمانم سرْ باز زدند و به خواهش نَفْسرفتار کردند. از این رو، ما بر همان امر نخستین هستیم. پس به کجا روانید و کجا به سرگشتگی کشانده میشوید؟". خطیبِ خوارج گفت: اما بعد؛ ای علی! آنگاه که ما به داوری روی آوردیم، مرتکب کفر شدیم. پس اگر تو [نیز] همانند ما توبه کنی، ما با تو و از توایم؛ و اگر خودداری کنی، ما یکپارچه به تو اعلانجنگ میکنیم، که همانا خداوند، خیانتپیشگان را دوست نمیدارد. علی (ع) گفت: "تندبادی شما را فراگیرد و از شما هیچکس باقی نمانَد! آیا پس از ایمان آوردنم به خدا و جهادم در راه او و هجرتم همراه پیامبر خدا، به کفراقرار کنم؟! اگر چنین کنم، به گمراهی در میافتم و از رهیافتگان نیستم. اما به جماعتی سبُک مغز و بیخِرَد، مبتلا شدهام، و خداست آنکه از او یاری میتوان خواست"[۴][۵].
تاریخ الطبری- به نقل از ابوسلمه زهری-: علی (ع)، پرچمامان را به دست ابو ایوب برافراشت. ابو ایوب، آنان را ندا داد: هر یک از شما که دست به قتل نزده و متعرضِ کسان نشده باشد و زیر این پرچم آید، در امان است؛ و هر که از شما به کوفه یا مدائن روان شود و از این جماعت جدا گردد، [نیز] در امان است. پس از آنکه به قاتلان برادرانمان از میان شما دست یابیم، ما را نیازی به ریختن خون شما نیست. فروة بن نوفل اشجعی گفت: به خداسوگند، نمیدانم چرا با علی میجنگیم. جز این نمیاندیشم که بازگردم تا در جنگ با او یا دنبالهروی از وی، بصیرت یابم. سپس با پانصد سوار روان گشت تا در بندنیجین[۶] و دَسْکره فرود آمد. جماعتی دیگر هم برون آمده، پراکنده شدند و در کوفه جای گرفتند. نزدیک به یکصد تن هم به علی (ع) پیوستند. و اینان، در جمع، چهار هزار تن بودند. و دو هزار و هشتصد تن از خوارج با عبد الله بن وَهْب ماندند[۷][۸].