ادریس بن عبدالله

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۵۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ادریس بن عبدالله

پس از ماجرای فخ و شهادت حسین بن علی بن حسن و یارانش به دست سپاهیان هادی عباسی تعدای از اصحاب حسین بن علی باقی مانده و نجات یافتند که از آن جمله ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب است که به شرح حال و کیفیت کشته شدن او به طور اختصار می‌پردازیم:

نسب ادریس

او فرزند عبدالله بن حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی(ع) است. مادر ادریس عاتکه دختر عبدالملک بن حرث و از قبیله بنی‌مخزوم می‌باشد. پس از رویداد خونین فخ ادریس بن عبدالله بن حسن که در آن واقعه حضور داشت ناپدید شد و با او مولی بود به نام راشد. او ادریس را بیرون آورد و در میان گروهی از حاجیان مصر و آفریقا به سوی آن دیار از حجاز حرکت کردند و ادریس خدمت راشد را می‌نمود و امر او را امتثال می‌کرد تا اینکه او را وارد مصر نمود و ورودشان به مصر شب هنگام بود، پس راشد بر درب خانه مردی از موالیان بنی‌العباس نشست، آن مرد سخنان ادریس و راشد را می‌شنید و دانست که این دو اهل حجاز هستند، پس به آنان گفت: من گمان می‌کنم که شما عرب باشید. گفتند: آری. گفت: از اهل حجازید. گفتند: آری.

راشد به او گفت: من تصمیم دارم که جریان خود را برای تو بازگو کنم به شرط اینکه تو با خدا عهد کنی که یکی از این دو پیشنهاد را برای ما انجام دهی:

  1. ما را پناه داده و امان دهی.
  2. راز ما را مخفی بداری تا اینکه از این شهر بیرون رویم.

آن مرد گفت: من انجام می‌دهم. راشد خود و ادریس بن عبدالله را به او معرفی کرد، آن مرد آن دو را پناه داد و امر آنها را مستور داشت. پس از آن کاروانی به سوی آفریقا آماده حرکت بود، راشد را با آن قافله که در مسیر و راه عمومی حرکت می‌کرد فرستاد و به او گفت: در این راه پایگاه‌هایی وجود دارد و افرادی از طرف حکومت در آنجا هستند که با آنها گروهی می‌باشد که اخبار را می‌دانند و هر کس از آن راه می‌گذرد او را بازرسی می‌کنند و من بیم آن دارم که ادریس بن عبدالله را بشناسند، من او را با خود از غیر راه عمومی خواهم آورد و پس از سه روز او را به تو می‌رسانم که دیگر در آنجا افراد حکومت و پایگاه‌های آنها وجود ندارد. پس آن مرد راشد را با آن قافله روانه ساخت و خود ادریس بن عبدالله را بر داشت و او را از بیراهه به راشد رساند، پس هنگامی که به آفریقا رسیدند از قافله جدا شد و ادریس بن عبدالله با راشد وارد بلاد بربر در منطقه‌ای که به آن فاس و طنجه گفته می‌شد داخل شدند و در آنجا اقامت گزیدند، و مردم آن دیار که قوم بربر بودند دعوت ادریس را اجابت کردند و بر اطاعت او سر تسلیم فرود آوردند[۱].[۲]

باخبر شدن هارون

این خبر که جماعت بربر در آفریقا دعوت ادریس بن عبدالله را پذیرفته و از او اطاعت می‌کنند هارون را اندوهگین کرد و به یحیی بن خالد شکایت کرد، یحیی بن خالد گفت: من امر او را برای تو کفایت می‌کنم؛ پس سلیمان بن جریر جزری را طلب کرد و او از متکلمان جماعت زیدیه و از رؤسای آنها بود و او را ترغیب کرد و از طرف خلیفه به او وعده داد به هر چیزی که بخواهد و از او خواست که درباره ادریس بن عبدالله حیله و چاره‌اندیشی کند تا اینکه او را به قتل برساند و به او عطر مسمومی داد. سلیمان پذیرفت و از نزد یحیی بن خالد بیرون آمد و کسی را همراه خود برداشت و با او حرکت کرد و از شهرها می‌گذشت تا اینکه نزد ادریس بن عبدالله رفت و مذهب خود را برای او بیان کرد و گفت: سلطان به خاطر اینکه از مذهب من آگاه است مرا تحت تعقیب قرار داده و در جستجوی من است و من بدین جهت نزد تو آمده‌ام؛ پس با او انس گرفت و به خود نزدیک نمود، و سلیمان بن جریر خوش زبان و گفتار بود و در مجلس جماعت بربر می‌نشست و برای جماعت زیدیه احتجاج و به اهل بیت دعوت می‌نمود همان‌گونه که در گذشته این کار را انجام می‌داد، پس مکانت و منزلت او نزد ادریس بن عبدالله نیکو گردید. تا اینکه برای او فرصتی پیش آمد و کسی نزد ادریس بن عبدالله نبود، سلیمان بن جریر از این فرصت استفاده کرد و خواست نقشه خود را عملی سازد، پس به ادریس بن عبدالله گفت: فدایت شوم این عطری است که از عراق برای شما آورده‌ام که در این بلد از این عطر وجود ندارد. ادریس بن عبدالله آن عطر را پذیرفت و آن را به خود مالید و آن را بو کرد.

سلیمان بن جریر نزد رفیق و همراه خود آمد و او دو اسب مهیا کرده بود، آن دو بر آن اسب‌ها سوار شدند و با سرعت آنجا را ترک کردند. ادریس بن عبدالله پس از استعمال آن عطر افتاد و از شدت آن زهر بیهوش گردید. و کسی که نزدیک او بود ماجرای عطر مسموم را نمی‌دانست و از نیرنگ سلیمان بن جریر بی‌خبر بود، پس به دنبال راشد مولای ادریس بن عبدالله فرستادند و راشد مشغول معالجه او شد و درباره علت این جریان فکر می‌کرد، ادریس بن عبدالله در تمام آن روز همچنان بی‌هوش بود و شب هنگام از دنیا رفت. راشد دانست که این کار سلیمان بن جریر بوده است؛ لذا با گروهی حرکت کردند و او را تعقیب نمودند و به جز راشد کسی از آنها نتوانست به سلیمان بن جریر برسد و اسبان همراه او از رفتن عاجز شدند. هنگامی که راشد به سلیمان رسید ضرباتی بر سر و صورتش زد و ضربتی هم بر انگشتان دستش وارد کرد که انگشتان او بعد از آن از کار افتاد. این خبر را نوفلی نقل کرده است. اما در روایت محمد بن موسی آمده است که: هارون الرشید شماخ که غلام مهدی پدرش و طبیب بود به سوی ادریس بن عبدالله فرستاد، شماخ برای ادریس اظهار کرد که: من شیعه و طبیب هستم، و برای ادریس مسواکی آورد که در آن سم قرار داده بود، هنگامی که او مسواک کرد گوشت‌های دهانش ریخت و شماخ فرار کرد تا اینکه وارد مصر شد. سپس ابن الاغلب جریان مسموم کردن ادریس بن عبدالله توسط شماخ برای هارون نوشت، هارون مسئولیت پیک مصر را به شماخ داد و او را جایزه‌ای بخشید[۳]. و در حدیث داود بن قاسم جعفری آمده است که: سلیمان بن جریر ماهی کباب شده‌ای را که مسموم بود به رسم هدیه برای ادریس بن عبدالله فرستاد و او را به قتل رسانید. پس راشد بازگشت به همان ناحیه‌ای که ادریس در آنجا اقامت داشت و او را دفن کرد. و برای ادریس بن عبدالله فرزندی بود که همسرش به او حامله بود و راشد از آن زن مراقبت کرد تا فرزندش متولد شد، آن نوزاد پسر را به اسم پدرش ادریس نامید و خود راشد امر بربر را عهده‌دار شد تا اینکه آن کودک بزرگ شد و ولایت بر بر را به عهده گرفت، و او مردی شجاع و بخشنده و شاعر بود[۴].[۵]

منابع

پانویس

  1. مقاتل الطالبیین، ص۴۸۸.
  2. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۸۱.
  3. مقاتل الطالبیین، ص۴۸۸.
  4. مقاتل الطالبیین، ص۴۸۹.
  5. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۸۲.