حدیبیه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

حدیبیه روستایی است متوسط که به‌واسطه نام چاهی که در آنجاست، بدین نام خوانده شده است. این چاه نزدیک مسجد الشجره و محلی است که در کنار آن با رسول خدا(ص) بیعت صورت گرفته است. برخی هم علت نامگذاری حدیبیه بدین نام را وجود درخت «حدباء» (خمیده) در این مکان دانسته‌اند. فاصله این مکان تا مکه را یک منزل و تا مدینه را نه مرحله راه گفته‌اند[۱]. در حال حاضر، حدیبیه در ۲۲ کیلومتری غرب مکه، کنار جاده قدیم جُدّه قدیم واقع است. در این مکان علاوه بر مسجد الشجره[۲] ـ که امروز تنها خرابه‌هایی از آن باقی مانده است ـ مسجدی دیگری هم وجود دارد که آباد است و مردم در آن نماز می‌‌خوانند. مورخان و سیره نگاران در ذیل غزوه حدیبیه (در سال ششم هجری) و واقعه مشهور بیعت رضوان، از این مکان نام برده، آورده‌اند رسول خدا(ص) در عام الحدیبیه به قصد زیارت خانه در حالی که هفتاد شتر قربانی با خود همراه داشت، از مدینه راهی مکه شد تا این که بر این منطقه وارد شدند[۳].[۴]

حُدیبیّه

یکی از اماکن متبرکه اطراف مکه مکرمه که به عنوان «حدود حرم» به شمار می‌آید حدّ حدیبیه است که از جانب غرب، اندکی به جانب شمال، قریه‌ای است به نام حدیبیه شمیسی که در کنار راه سابق جده، در فاصله ۴۸ کیلومتری واقع شده است و پیامبر(ص) حدود ۲۰ روز در این منطقه بوده‌اند[۵].

سال ششم هجرت، پیامبر(ص) در رؤیای شیرینی دیدند که مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام مراسم خانه خدا هستند. خواب خود را برای یاران خویش نقل نمودند، و این را به فال نیک گرفتند که مسلمانان به همین زودی‌ها به آرزوی دیرینه خود خواهند رسید[۶]. چیزی نگذشت که برای مسلمانان دستور آمد که آماده عمره شوند و از قبایل مجاور که هنوز به حال شرک باقی بودند دعوت کرد که با مسلمانان هم‌سفر شوند. از این رو این خبر در همه نقاط عربستان انتشار یافت که مسلمانان در ماه «ذی القعده» به سوی مکه حرکت می‌کنند و مراسم عمره را انجام می‌دهند[۷].

این سفر مزایای زیادی داشت که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. قبایل مشرک عرب تصور می‌کردند که پیامبر با تمام عقاید و مراسم ملی و مذهبی آنان حتی فریضه حج و عمره که یادگار نیاکان آنان بوده، مخالف است.
  2. اگر مسلمانان در این راه با موفقیت روبرو شوند و فرایض عمره را آزادانه در مسجد الحرام در برابر دیده هزاران عرب مشرک انجام دهند، این عمل تبلیغ بزرگی برای آیین اسلام خواهد بود.
  3. پیامبر احترام ماه‌های حرام را در مدینه یادآور شدند و فرمودند ما برای زیارت خانه خدا می‌رویم و به مسلمانان دستور دادند از حمل هر نوع اسلحه غیر از شمشیری که مسافر در حال سفر همراه خود حمل می‌کند، خودداری کنند. همگی مشاهده کردند که پیامبر گرامی(ص) همانند دیگران جنگ را در این ماه‌ها حرام دانسته و خود طرفدار بقای این سنت دیرینه است.

پیامبر(ص) پس از بررسی جوانب این امر دستور حرکت دادند و با هزار و چهارصد یا هزار و ششصد یا هزار و هشتصد نفر در نقطه‌ای به نام ذوالحلیفه احرام بسته و هفتاد شتر برای قربانی تعیین نموده، آنها را نشانه‌گذاری کردند و با این کار هدف خود را از این سفر آشکار ساختند[۸].

گزارشگران پیامبر(ص) جلوتر از او به راه افتادند تا اگر در نیمه راه به دشمن برخورد نمودند، فوراً پیامبر(ص) را مطلع سازند. در نزدیکی «عسفان» یک مرد خزاعی که عضو دستگاه اطلاعات پیامبر(ص) بود، حضور پیامبر رسید و چنین گزارش داد: قریش از حرکت شما آگاه شده‌اند و نیروهای خود را گرد آورده و به لات و عزی سوگند یاد کرده که از ورود شما به حرم جلوگیری نمایند.

سران و شخصیت‌های مؤثر در قریش در ذی طوی (نقطه‌ای است در نزدیکی مکه) اجتماع کرده‌اند و برای جلوگیری از پیشروی مسلمانان، سردار شجاع خود «خالد بن ولید» را با ۳۰۰ سواره‌نظام تا کراع الغمیم[۹] فرستاده‌اند و در آنجا موضع گرفته‌اند، برنامه آنها این است که یا از ورود مسلمانان جلوگیری کنند و یا در این راه کشته شوند[۱۰].

صلح حدیبیه

پیامبر(ص) پس از شنیدن گزارش، چنین فرموده‌اند: وای بر قریش! جنگ آنها را نابود ساخت. ای کاش کار مرا به سایر قبایل بت‌پرست واگذار می‌کردند که اگر بر من پیروز می‌شدند به هدف خود می‌رسیدند و اگر من بر آنها پیروز می‌شدم، در این صورت یا اسلام می‌آوردند و یا با قدرت‌های محفوظ خود با من نبرد می‌کردند. سپس راهنمایی خواست تا او را از طریقی عبور دهد، که با خالد روبرو نشود.

مردی از قبیله «اسلم» راهنمایی کاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره‌های صعب العبور گذراند و در نقطه‌ای به نام حدیبیه فرود آورد. ناقه پیامبر در این نقطه زانو زد، پیامبر(ص) فرمودند: این حیوان به فرمان خداوند در این نقطه خوابید تا تکلیف ما روشن شود، سپس دستور دادند همگی از مرکب‌ها فرود آیند و خیمه‌ها را برپا کنند.

سواران قریش از مسیر پیامبر آگاه شده، خود را به نزدیکی مسلمانان رساندند، اگر پیامبر(ص) می‌خواست به مسیر خود ادامه دهد، ناچار بود صفوف سواران قریش را بشکافد و خون آنها را بریزد و از روی کشته آنها بگذرد، در صورتی که همه می‌دانستند پیامبر، هدفی جز زیارت و انجام مراسم عمره ندارد. علاوه بر این مسلمانان جز سلاح مسافر، چیزی با خود نداشتند، پیامبر(ص) پس از فرود آمدن رو به یاران خود کرده و چنین فرمودند: اگر قریش امروز از من چیزی بخواهد که باعث تحکیم روابط خویشاوندی شود آن را خواهم داد و راه مسالمت پیش خواهم گرفت[۱۱]. سخن پیامبر(ص) به گوش مردم رسید و طبعاً دشمن نیز از آن آگاه شد؛ لذا قریش تصمیم گرفت از هدف نهایی پیامبر(ص) باخبر شود.

قریش نمایندگان خود را در چهار نوبت حضور پیامبر(ص) فرستاد تا هدف او را از این مسافرت به دست آورند. پیامبر(ص) در پاسخ به نمایندگان قریش فرمودند: من برای جنگ نیامده‌ام. آمده‌ام خانه خدا را زیارت کنم، حتی در برخورد با یکی از نمایندگان فرمود: این مرد از قبیله پاک و خداشناسی است، شتران قربانی را جلو او رها کنید تا بداند که ما برای جنگ نیامده‌ایم و نظری جز زیارت خانه خدا نداریم. اما تماس‌هایی که نمایندگان قریش با رهبر عالیقدر اسلام داشتند به نتیجه نرسید. پیامبر(ص) تصمیم گرفت شخصاً نماینده‌ای به سوی سران شرک بفرستد تا هدف پیامبر(ص) را از این مسافرت تشریح نماید.

مرد زبردستی از قبیله خزاعه به نام «خراش بن امیه» انتخاب گردید، پیامبر شتری در اختیار او قرار داد و او خود را به دسته‌های قریش رسانید و مأموریت خویش را انجام داد، ولی بر خلاف انتظار و بر خلاف رسوم ملل جهان که سفیر از هر نظر مصونیت دارد، شتر وی را پی کرده و نزدیک بود او را بکشند. پیامبر(ص) «عثمان بن عفان» را در مرحله بعد به عنوان نماینده خود اعزام کرد. قریش در پاسخ اعلام کردند که ما سوگند یاد کرده‌ایم که نگذاریم محمد با زور وارد مکه شود و با این سوگند دیگر راه برای مذاکره به منظور ورود مسلمانان به مکه بسته است. سپس به عثمان اجازه دادند که کعبه را طواف کند ولی او به پاس احترام پیامبر از طواف خانه خدا امتناع ورزید، کاری که قریش کرد، این بود که از بازگشت عثمان جلوگیری نمودند و شاید نظرشان این بود که در این مدت راه حلی پیدا کنند[۱۲].

بیعت رضوان

بر اثر تأخیر نماینده پیامبر اسلام(ص) اضطراب و هیجان عجیبی در میان مسلمانان پدید آمد، وقتی خبر قتل عثمان انتشار یافت، این بار مسلمانان به جوش و خروش افتاده، آماده انتقام شدند. پیامبر(ص) نیز برای تحکیم اراده و تحریک احساسات پاک آنها، رو به مسلمانان کرده و چنین گفتند: تا کار را یکسره نکنم، از اینجا نمی‌روم، در این لحظه که خطر نزدیک بود و مسلمانان با ساز و برگ جنگی بیرون آمده بودند، پیامبر(ص) تصمیم گرفت پیمان خود را با مسلمانان تجدید کند. از این رو، برای تجدید پیمان زیر سایه درختی نشسته و تمام یاران او دست وی را به عنوان بیعت و پیمان وفاداری فشردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین نفس از حریم آیین پاک اسلام دفاع کنند. این رویداد، همان بیعت رضوان است.

با مراجعت «عثمان بن عفان» برای بار پنجم «سهیل بن عمرو» با دستورات مخصوصی از جانب قریش مأمور شد که غائله را تحت یک قرارداد خاصی خاتمه دهد. «سهیل بن عمرو» با بیان مقدمه‌ای گفت: نظر سران قریش این است که شما امسال از این نقطه به مدینه بازگردید و انجام مراسم عمره را به سال آینده موکول کنید. مسلمانان می‌توانند سال آینده مانند تمام طوائف عرب در مراسم شرکت کنند، مشروط بر اینکه بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند، بر اساس مذاکرات مقرر گردید قرارداد کلی و وسیعی میان مسلمانان بسته شود.

پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: بنویس بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل گفت: من با این جمله آشنایی ندارم، «رحمن» و «رحیم» را نمی‌شناسم، بنویس: بسمک اللهم، یعنی به نام تو ای خداوند.

پیامبر موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می‌گوید، نوشته شود و علی آن را نوشت، سپس پیامبر به علی دستور داد بنویسید: «هَذَا مَا صَالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ‌(ص)»؛ (یعنی این پیمانی است که محمد پیامبر خدا با سهیل نماینده قریش بست)، سهیل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی‌شناسیم، اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم، هرگز با تو از در جنگ وارد نمی‌شدیم. باید نام پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری. در این رابطه، برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبر(ص) تا این حد تسلیم خواسته سهیل شود، ولی پیامبر(ص) با در نظر گرفتن یک رشته مصالح عالیه، خواسته سهیل را پذیرفت و به علی(ع) دستور داد که لفظ رسول الله را پاک کند. علی(ع) در این لحظه با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست که رسالت و نبوت تو را از کنار نام مبارکت محو کنم. پیامبر از علی خواست که انگشت پیامبر را روی آن لفظ گذارد و پیامبر(ص) لفظ «رسول الله» را پاک نمودند[۱۳].

متن پیمان حدیبیه

موارد این پیمان به ترتیب عبارت است از:

  1. قریش و مسلمانان متعهد می‌شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز را علیه یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان مستقر گردد.
  2. اگر یکی از افراد قریش بدون اذن بزرگ‌تر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد، باید او را به سوی قریش بازگرداند ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد، قریش موظف نیست آن را به مسلمانان تحویل دهد.
  3. مسلمانان و قریش می‌توانند با هر قبیله‌ای که خواستند پیمان برقرار کنند.
  4. محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه بازمی‌گردند، ولی در سال‌های آینده می‌توانند آزادانه آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند، مشروط به این که سه روز بیشتر در مکه توقف نکنند و سلاحی جز سلاح مسافر که همان شمشیر است همراه نداشته باشند.
  5. مسلمانان مقیم مکه، به موجب این پیمان می‌توانند آزادانه شعائر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند که از آیین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نمایند.
  6. امضا کنندگان متعهد می‌شوند که اموال یکدیگر را محترم بشمارند و حیله و خدعه را ترک کرده و قلوب آنها نسبت به یکدیگر خالی از هر گونه کینه باشد.
  7. مال و جان مسلمانان که از مدینه وارد مکه می‌شوند محترم است.

یک نسخه از این قرارداد به سهیل داده شد و نسخه دیگر به پیامبر(ص) تقدیم گردید[۱۴].

منابع

پانویس

  1. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۹.
  2. هر چند به نقلی وجود آن در این مکان ثابت نشده است.
  3. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۹-۳۵۲؛محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۲۰-۶۳۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۰۸-۳۱۶.
  4. بلادی، عاتق بن غيث، معجم المعالم الجغرافیة فی السیرة النبویة، ص ۹۴.
  5. قبل از حج بخوانید، ص۷۷، ادعیه و آداب حرمین شریفین، ص۴۲۹.
  6. فروغ ابدیت، ج۳، ص۱۸۳.
  7. مجمع البیان، ج۹، ص۱۲۶.
  8. فروغ ابدیت، ج۲، ص۱۸۴ و ۱۸۵.
  9. بیابانی است در هشت میلی عسفان.
  10. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۰ و ۲۷۲.
  11. «لا تدعوني قريش اليوم الى خطة يسألوني فيها صلة الرحم الا اعطيتم اياها».
  12. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۸ و ۲۷۹، فروغ ابدیت، ج۲، ص۱۹۰ - ۱۹۱.
  13. ارشاد مفید، ص۶۰، اعلام الوری ص۱۰۶، تاریخ تکرار می‌شود، در لحظاتی که علی(ع) از پاک کردن لفظ رسول الله(ص) امتناع فرمودند، پیامبر(ص) رو به علی کردند - از آینده پسر عم خود که کاملاً با وضع پیامبر مشابه بود چنین گزارش دادند و فرمودند: علی! فرزندان این گروه تو را به چنین امری دعوت می‌نمایند و تو با کمال مظلومیت به چنین کاری تن می‌دهی، این مطلب در خاطره علی(ع) باقی بود تا اینکه جریان جنگ صفین پیش آمد. به فرماندهی معاویه و عمروعاص با علی جنگ کردند و علی(ع) را وادار کردند که تن به صلح بدهد، برای نوشتن صلح و قرارداد انجمنی ترتیب داده شد. «عبیدالله بن ابی‌رافع» از طرف امیرمؤمنان مأموریت یافت صلح‌نامه را چنین بنویسد: «هذا ما تقاضي عليه امير المؤمنين علي»، در این لحظه «عمروعاص» نماینده رسمی معاویه و سربازان شام رو به دبیر و کاتب علی(ع) کرد و گفت: نام علی و نام پدر او را بنویس؛ زیرا اگر ما او را رسماً امیرالمؤمنین می‌دانستیم هرگز با او از نبرد وارد نمی‌شدیم. در این‌باره سخن به طول انجامید تا اینکه به اصرار یکی از افسران خود اجازه داد لفظ امیرالمؤمنین را پاک کند، سپس فرمودند: الله اکبر، سنه بسنه، این روش مطابق روش پیامبر است و داستان و یادآوری پیامبر(ص) را برای مردم بازگو کرد.
  14. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۴۰۵.