قیام در سیره معصوم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۴۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث قیام است. "قیام" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل قیام (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

دلایل عدم قیام اهل بیت یا خودداری آنها از پذیرش خلافت

برای این مطلب دلایل چندی قابل ذکر است:

  1. پیشوایان معصوم با قومی مواجه بودند که به لحاظ کمیت و کیفیت، مشکلی اساسی داشتند؛ حتی افرادی که اطراف ایشان گرد آمده بودند، به طور معمول یارانی واقعی نبودند که حاضر باشند دنیا و جان و مال خود را فدای اهداف عالیه الهی سازند. تجربه حکومت پنج ساله امام علی(ع) و حکومت چند ماهه امام حسن مجتبی(ع) و همچنین قیام امام حسین(ع) شاهدان روشنی بر این مدعی هستند. عدم قیام ائمه(ع)، به معنای ترس از شهادت نبود؛ چراکه ایشان شهادت را افتخار خود دانسته و به طور قطع واقف بودند که سرانجام، به دست جائران زمان به شهادت خواهند رسید. جهاد و شهادت از نظر ائمه اطهار(ع) افتخاری بود که بارها به تبلیغ ارزش‌های آن پرداخته و می‌کوشیدند روح غیرت، حمیت و ایثارگری را در امت اسلامی زنده نگهدارند[۱]. اگرچه ایشان سرانجام کار خود را شهادت می‌دانستند، اما هرگز از مصالح عالیه جامعه اسلامی غفلت نمی‌ورزیدند. زمانی به استقبال شهادت می‌رفتند که همچون شهادت سیدالشهداء، پایه‌های ظلم را به لرزه درآورده و مصالح عالیه امت اسلامی را تأمین کنند.
  2. هرگونه تلاش برای قیام و به دست آوردن حکومت، نیازمند امکانات شرایطی است که بدون فراهم شدن آنها، قیام بی‌نتیجه خواهد ماند[۲]. برای انجام یک قیام نتیجه‌بخش، باید یک نیروی ضربتی کافی در اختیار داشت تا بتوان با نیروهای دشمن مقابله کرد؛ باید مردم از آگاهی و بصیرت کافی برخوردار باشند تا بی‌چون و چرا، فرمان‌های رهبر را اجرا کنند و تصمیمات او را از صمیم دل پذیرا شوند و اینها همه اموری بود که ائمه(ع) همواره از فقدان آن شکوه داشتند. به دلیل همین مشکلات و ضعف‌ها بود که امام علی(ع) مجبور شد تن به حکمیت داده و امام حسن مجتبی(ع) صلح را بپذیرد.
  3. بر دلایل پیش‌گفته باید سخت‌گیری و استبداد حاکمان جور نسبت به قیام ائمه(ع) و مسلمانان را نیز افزود؛ چراکه این استبداد هرگونه آزادی عمل برای قیام و انقلاب را از ایشان سلب کرده بود. با وجود این، عدم قیام ائمه(ع) به معنای سکوت و عدم مبارزه ایشان با حاکمان وقت نبود؛ سیره و سنت ائمه اطهار(ع) نشان می‌دهد که آنان هرگز به زعامت معنوی و روحانی خود بسنده نکردند؛ بلکه همواره در خط اول مبارزه قرار داشتند و به همین دلیل نیز همواره سرنوشت زندگی خود را با شهادت رقم می‌زدند.
  4. در مواردی نیز مشاهده می‌شود که پیشوای معصوم از پذیرش خلافت یا منصب خودداری کرده است. مانند استنکاف امام علی(ع) از پذیرش خلافت پس از قتل عثمان، که در بررسی دلایل این امر نیز باید به نکاتی توجه داشت[۳]. مهم‌ترین نکته در تحلیل این رویداد، با نگاه ابزاری به مسئله حکومت و نظام سیاسی مرتبط است. توجه در سیره و سنت سیاسی پیشوایان معصوم(ع) نشان می‌دهد که آن بزرگواران حکومت را به منزله ابزاری برای تحقق اهداف عالیه انسانی، الهی و تأمین سعادت اخروی تلقی می‌کردند. پذیرش حاکمیت سیاسی برای ایشان زمانی ارزشمند بود که به واسطه آن بتوانند حقی را برپا ساخته و یا باطلی را براندازند[۴]. در منطق ایشان، حکومت هرگز دارای ارزش ذاتی نیست و اگر حاکم سیاسی نتواند با اتکای به قدرت و منصب خویش اهداف عالیه الهی و انسانی را تحقق بخشد، چنین منصبی هیچ ارزشی نخواهد داشت[۵].

بر این اساس زمانی که نگاه ائمه(ع) به حکومت و نظام سیاسی نگاهی ابزاری شد، در این صورت هرگاه این ابزار بتواند اهداف مورد نظر ایشان را جامه عمل بپوشاند، لحظه‌ای از پذیرش آن دریغ نخواهند داشت و این در زمانی اتفاق خواهد افتاد که مردم با اقبال خویش، زمینه تشکیل حکومت اسلامی را فراهم آورند؛ ولی اگر شرایط مهیا نبود، دلیلی بر تصاحب یا حفظ قدرت به هر نحو ممکن وجود نخواهد داشت. پس از گذشت ۲۵ سال از رحلت رسول خدا شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه اسلامی به گونه‌ای تغییر یافته بود که امام علی(ع) به خوبی می‌دانست در این شرایط، امکان تشکیل حکومت اسلامی و اجرای اهداف عالیه مورد نظر ایشان دست یافتنی نیست، از این‌رو پس از قتل عثمان زمانی که مردم تحت تأثیر احساسات خود به درب خانه امام هجوم آوردند و از او خواستند زعامت سیاسی ایشان را بپذیرد، در ابتدا آن حضرت از پذیرش منصب خودداری فرمود. روشن است که این خودداری را هرگز نمی‌توان به عنوان تعارفات ساده سیاسی قلمداد کرد. امام اهل تعارف نبود، او کسی است که بارها و بارها در دوران حاکمیت خلفا از سزاواربودن و شایستگی خویش به امر خلافت سخن گفته و مردم را به دلیل عدم همراهی سرزنش کرده بود؛ اما اکنون و پس از ۲۵ سال، جامعه آن‌چنان دچار تحول و دگرگونی شده بود که دیگر افق روشنی برای تحقق اهداف عالیه امام وجود نداشت و صرف‌نظر از احساسات ظاهری ناشی از شورش‌هایی که به قتل عثمان منجر شد، نسل جدید تمایلی به تشکیل حکومت اسلامی نشان نمی‌داد. در ربع قرن، پس از رحلت رسول خدا(ص) آن‌چنان تفسیرها و تأویل‌های ناهنجار از متون دینی و احکام الهی انجام شده بود که تغییر آن وضعیت در آن شرایط ممکن نبود. امام به درستی می‌دانست مبارزه با چنین بدعت‌ها و نابهنجاری‌ها، نتیجه‌ای جز بروز فتنه و گسترش اختلافات در دین نخواهد داشت؛ به همین دلیل علتی برای پذیرش زعامت نمی‌یافت[۶] مگر آنکه اصرار مردم حجت را بر امام تمام می‌کرد که در عمل نیز چنین شد.[۷]

جستارهای وابسته

منابع

  1. ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور

پانویس

  1. امام باقر(ع) در بزرگداشت امر جهاد و شهادت از قول پدر بزرگوارشان علی بن الحسین(ع) روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل می‌فرمایند که فرموده‌اند: «مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ‏ قَطْرَةِ دَمٍ‏ فِي‏ سَبِيلِ‏ اللَّهِ‏»؛ هیچ قطره‌ای در نزد خداوند از قطره خونی که در راه او ریخته شده باشد، محبوب‌تر نیست (ر.ک: ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۵۳، حدیث ۳).
  2. ممکن است سؤال شود که آیا امکانات و شرایط برای قیام امام حسین(ع) فراهم بود که آن حضرت دست به قیام زد؟ در خصوص نهضت امام حسین و علل و عوامل و نتایج آن در فصول آتی این پژوهش به تفصیل سخن خواهیم گفت؛ اما به طور اجمال به این نکته اشاره می‌شود که اولاً: در صورت ظاهر شرایط و امکانات نسبتاً مناسبی در عصر امام حسین(ع) فراهم شد، معاویه از دنیا رفت و هزاران نامه و درخواست تظلم خواهانه از جانب مسلمانان خطاب به امام حسین(ع) و اعلام آمادگی برای پشتیبانی از آن حضرت، حجت را بر امام مسلمانان تمام ساخت. اگر در آن شرایط نهضت امام حسین اتفاق نمی‌افتاد، هم‌اینک تاریخ اسلام باید به این پرسش پاسخ می‌داد که چرا امام حسین(ع) با وجود آن همه اعلام حمایت گسترده از ایشان، قیام نکرد و حکومت تشکیل نداد؟ ثانیاً: قیام بر ضد یزید مصلحتی بود که در آن شرایط حساس باید اتفاق می‌افتاد و عدم انجام آن، مصالح جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد. قیام آن حضرت، اگرچه به پیروزی ظاهری بر یزید نینجامید، اما نتایج ارزشمندی برای اسلام و مسلمین به همراه داشت که در طول تاریخ، مسلمین و جامعه انسانی را از برکات آن بهره‌مند ساخت.
  3. امام رضا(ع) نیز در واکنش به سخنان مأمون که خلافت بر مسلمانان را حق ایشان توصیف و به حسب ظاهر از امام می‌خواست این منصب را بپذیرند از این پیشنهاد استقبال نکرد. این موضوع در بخش سوم (سیره سیاسی پیشوایان معصوم در برابر نظام سیاسی حاکم) مورد بررسی تفصیلی قرار خواهد گرفت.
  4. شریف رضی به نقل از عبدالله بن عباس آورده است: روزی در ذی‌قار، نزد امیرمؤمنان علی(ع) رفتم. آن حضرت به وصله زدن کفش‌های فرسوده خود مشغول بود. به او گفتم: نیاز ما به شما برای اصلاح امور، بیش از آن کاری است که انجام می‌دهید. امام پس از فراغت از کار خود رو به من کرد و فرمود: به گمان تو، این کفش‌های کهنه چه مقدار ارزش دارند؟ گفتم ارزشی ندارند، شاید نیم درهم. امام فرمود: به خدا سوگند این کفش‌ها برای من با ارزش‌تر از فرمانروایی بر شماست؛ مگر آنکه حقی را بر پا دارم و با باطلی را براندازم. نهج‌البلاغه، خطبه ۳۳.
  5. بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی با استناد به بیان امیر مؤمنان علی(ع) در مورد حکومت می‌فرماید: نفس حاکم شدن و فرمانروایی، وسیله‌ای بیش نیست و برای مردان خدا، اگر این وسیله به کار خیر و تحقق هدف‌های عالی نیاید، هیچ ارزشی ندارد، و از این جهت در خطبه نهج‌البلاغه می‌فرماید: اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به این کار نشده بودم، آن را رها می‌کردم. بدیهی است تصدی حکومت، دستیابی به وسیله است، نه اینکه یک مقام معنوی باشد، زیرا اگر مقام معنوی بود، کسی نمی‌توانست آن را غصب یا رها سازد. هرگاه حکومت و فرماندهی وسیله اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، ارزش پیدا کرده و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنویت می‌شود (ر.ک: روح‌الله موسوی خمینی، ولایت فقیه، ص۴۴).
  6. همین نگاه ابزاری به حکومت، مهم‌ترین دلیل صلح امام حسن(ع) با معاویه و واگذاری حکومت سیاسی به او بود. یعنی در شرایطی که تحقق اهداف عالیه دینی از راه حکومت ممکن نبود و از طرفی پافشاری بر تداوم حاکمیت سیاسی از سوی امام نیز به گسترش فتنه‌ها و اختلافات و وارد آمدن خسارت‌های جبران‌ناپذیر بر دین می‌انجامید، دلیلی بر حفظ و تداوم چنین حکومتی از سوی امام حسن(ع) وجود نداشت. امام بارها کوشید با پند و اندرز مردم را به اشتباه خود آگاه ساخته و راه صحیح را به آنان نشان دهد، بارها سعی کرد آنان را از عاقبت راهی که در پیش گرفته بودند برحذر دارد؛ اما افسوس که این همه تلاش ذره‌ای در تغییر نظر و عملکرد مسلمین مؤثر نیفتاد. امام در برابر چنین مردمی که به تکلیف شرعی خود عمل نمی‌کردند و دست از حمایت وی برداشته بودند، چه می‌توانست انجام دهد؟ آیا باید همچنان بر حفظ و تداوم این حاکمیت پای می‌فشرد و به بروز فتنه‌های بیشتر و اختلافات افزون‌تر در پیکره و اساس دین و نابودی مسلمین رضایت می‌داد؟ یا باید در فضایی آرام‌تر در جهت هدایت، ارشاد و روشنگری می‌کوشید؟ از این‌رو امام حسن(ع) در واکنش به عدم اقبال مردم، دیگر اصراری بر حفظ حاکمیت سیاسی رسمی خویش نشان نداد و با تعیین شروطی، به صلح با معاویه تن داد.
  7. ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۵۴.