هلال بن نافع بجلی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

بنا به قول برخی مقتل‌نگاران هلال بن نافع[۱] بجلی[۲] از یاران امام حسین(ع) و از شهیدان کربلا است[۳]. وی فردی شجاع و تیرانداز بود. از ابومخنف نقل شده که امیرمؤمنان علی(ع) او را آیین رزم آموخته بود[۴].

وی در بین راه مکه به کربلا، به امام حسین(ع) پیوست و حضرت از او و همراهانش احوال مردم کوفه را پرسید، و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان به جهت رشوه‌های کلانی که گرفته‌اند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است[۵].

هلال بن نافع از جمله کسانی بود که پس از شنیدن خبر شهادت «قیس بن مسهر» و بی‌وفایی کوفیان، برخاست و نسبت به امام(ع) اعلان وفاداری کرد. او طی سخنانی گفت: «ای پسر دختر رسول خدا! می‌دانی که جدّت پیامبر(ص) نتوانست جمله خلایق را دوست خود گرداند و همه را به راه راست هدایت کند. در میان اطرافیان آن حضرت، منافقانی بودند که در ظاهر یار و مددکار او و در پنهان، خیانتکار و پیمان شکن بودند. گفتارشان در ظاهر از عسل شیرین‌تر ولی در نهان تلخ‌تر از «حنظل»[۶] بود و کار او بدین منوال گذشت تا سرانجام از دنیا رفت و پدرت علی(ع) هم به همین حال بود و برخورد مردم با شما نیز، امروز همین گونه است و هر کس پیمان شکند به خود زیان رسانده و خدا از او بی‌نیاز است.

«ای فرزند رسول خدا(ص) ما را به هر کجا که خواهی (شرق یا غرب) ببر! به خدا سوگند از تقدیر الهی باکی نیست و از ملاقات با پروردگار، ناخرسند نیستیم. ما بر اعتقاد خود راسخ و در یاری تو استواریم. هر که تو را دوست بدارد او را دوست می‌داریم و با دشمنانت دشمنی می‌ورزیم»[۷].

هلال از خواص اصحاب و از یاران نزدیک امام بود. نقل کرده‌اند که امام حسین(ع) در یکی از شب‌ها برای بررسی موقعیت میدان نبرد، تنها از خیمه بیرون رفت. همین که هلال متوجه شد، شمشیر خود را برداشت و در پی حضرت روان گردید. امام(ع) از او پرسید: چرا همراه من آمدی؟ گفت: ترسیدم در این تاریکی شب گزندی از دشمن به شما برسد. فرمود: آیا دوست داری راه میان این دو کوه را در پیش‌گیری و خود را نجات دهی؟

هلال خود را روی پاهای مبارک امام انداخت و بار دیگر اظهار وفاداری نمود[۸].

او هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب خود هستند، نزد حبیب بن مظاهر آمد و با مشورت او، اصحاب را در یک جا جمع کرد و آنان با شمشیرهای کشیده و یک صدا به امام و اهل بیت او اطمینان دادند که تا آخرین قطرۀ خون از ایشان دفاع خواهند کرد[۹].

پس از اینکه سپاه پسر سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین(ع) بست و تشنگی بر یاران امام(ع) چیره شد، آن حضرت برادرش عباس(ع) را فراخواند و همراه سی تن از اصحاب، از جمله هلال بن نافع، در دل شب برای آوردن آب، روانه کرد. چون نزدیک فرات رسیدند، عمرو بن حجاج، فرمانده نگهبانان پرسید: کیستی؟ هلال گفت: پسر عموی تو و از اصحاب حسین؛ آمده‌ام از این آبی که آن را بر ما بسته‌اید بنوشم. عمرو گفت: بنوش گوارایت باد. هلال گفت: وای بر تو! چگونه مرا می‌گویی آب بنوش و حال آنکه حسین(ع) و اهل بیت و یارانش، از شدّت خستگی در حال مرگ هستند! آن گاه هلال بانگ بر یارانش زد و وارد فرات شد و جنگی سخت درگرفت. آنان سرانجام موفق شدند مقداری آب به خیمه‌ها برسانند[۱۰].

برخی نقل کرده‌اند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون روز عاشورا اراده میدان کرد همسرش او را از رفتن منع نمود، ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام حسین(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید اگر می‌خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو. هلال گفت: ای پسر رسول خدا! اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای قیامت پاسخ جدّت محمّد(ص) را چه گویم[۱۱]!

او پس از اجازه از امام به میدان شتافت و تیری به چله کمان نهاد و این رجز را خواند:

[۱۲]
اَرْمي بِها مُعْلَمَةً افواقُهامَسْمُومَةً تَجرِی عَلی اخْفاقِها
لَاَمْلَأَنَّ الاَرضَ مِنْ اطْلاقِهافَالنَّفسُ لا یَنْفَعَهااِشْفاقُها
اِذِالْمَنايا حَسَرَتْ عَنْ ساقِهالَمْ یُثْنِها الّا الّذي قَد ساقَها
با تیرهایی که سوفار[۱۳] آن نشانه دار است می‌زنم، تیرهایی مسموم که با سرعت [به سوی دشمن] می‌‌رود. زمین را با پرتاب آنها پر می‌کنم و ترس از مرگ، برای نفس سودی ندارد آن گاه که مرگ روی نشان داده و جدّی است جز آنکه آن را به پیش رانده، نمی‌تواند بازش دارد.

نقل کرده‌اند که او هشتاد تن از نیروهای دشمن را هدف قرار داد و به هلاکت رساند [۱۴] و چون تیر در ترکشش نماند دست به شمشیر برد و چنین گفت:

[۱۵]
اَنَا الغُلامُ الیَمَني البَجَليديني عَلی دينِ حُسينٍ و عَلي
اِن اقتَلَ الیَومَ فَهذا امَليفَذاكَ رَأيي والاقي عَمَلي
من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجیله هستم. آیین من آیین حسین و علی(ع) است. اگر امروز کشته شوم، آرزوی من همین است و پاداش خود را خواهم دید.

مردی از سپاه ابن سعد، به نام قیس، به جنگ او آمد. هلال او را مهلت نداد و به خاک افکند و با تیغ بر آن جماعت حمله کرد و سیزده تن از آنان را از پای درآورد. آنگاه انبوه لشکر اطراف او را گرفتند و بازوان او را در هم شکسته اسیرش کردند و سرانجام به دست شمربن ذی الجوشن به شهادت رسید[۱۶].

در واقعۀ عاشورا از دو نفر به نام هلال بن نافع نام برده شده است، یکی شهید مذکورو دیگری فردی که در لشکر ابن سعد بوده و برخی وقایع را نقل کرده است[۱۷].[۱۸]

جستارهای وابسته

منابع

  1. جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا

پانویس

  1. برخی گفته‌اند: نام درست این شهید، نافع بن هلال است و به غلط، هلال بن نافع ثبت شده است، (ابصارالعین، ص۵۰-۱۵۰، مرکز الدراسات الاسلامیة لحرس الثورة.)
  2. «جملی» مثیر الاحزان، ص۴۳.
  3. الفتوح، ج۵، ص۲۰۰، المفید فی ذکری السبط الشهید، ص۹۷، ۹۸، روضة الشهداء، ص۲۹۸، ۲۹۹، کتابفروشی اسلامیة، رمزالمصیبة، ج۲، ص۸۵.
  4. عشره کامله، ص۴۰۲.
  5. مثیرالاحزان، ص۴۳.
  6. هندوانه ابوجهل که به تلخی آن مثل زده می‌شود.
  7. الفتوح، ج۵، ص۱۴۷، ۱۴۸، الملهوف، ص۱۳۸.
  8. الدمعة الساکبة، ج۴، ص۲۷۳.
  9. الدمعة الساکبة، ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴.
  10. مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۱، ص۳۴۶، ۳۴۷، انوار الهدی. برخی این قضیه را با اندکی تفاوت درباره نافع بن هلال گفته‌اند. (طبری، ج۵، ص۴۱۲، ۴۱۳)
  11. روضة الشهداء، ص۲۹۸، کتابفروشی اسلامیة؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۷۷.
  12. مقتل الحسین(ع)، ابی مخنف، ص۱۰۸، ۱۰۹؛ الدمعة الساکبة، ج۴، ص۳۰۷.
  13. شکاف تیر در زره قرار میگیرد.
  14. روضة الشهداء، ص۲۹۹، کتابفروشی اسلامیة.
  15. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۷۹.
  16. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹.
  17. الملهوف، ص۱۷۷.
  18. جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص:۳۹۱-۳۹۲.