خطبه امام حسین در برابر لشکر ابن زیاد
اولین خطبه امام(ع) در برابر سپاه کوفه
وقتی سپاه دشمن به حسین(ع) نزدیک شدند او مرکبش را خواست و سوارش شد، و با صدای بلند به طوری که اکثر مردم میشنیدند فرمود: «ای مردم! سخنم را گوش دهید، در جنگ با من عجله نکنید، بگذارید شما را بدانچه حق شما بر گردن من است و باید آن را به شما بگویم موعظه کنم. بگذارید تا عذرم را در آمدنم به نزد شما بگویم، اگر عذرم را پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و به من انصاف دادید، سعادتمند خواهید شد و وجهی برای جنگ با من نخواهید یافت، و اگر عذرم را نپذیرفتید و انصاف به خرج ندادید: ﴿فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنْظِرُونِ﴾[۱]، ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ﴾[۲].
وقتی خواهران حسین(ع) این سخن را شنیدند فریاد کشیدند و گریستند، دختران او نیز گریه کردند و صداهایشان بلند شد، حسین(ع) برادرش عباس بن علی و فرزندش علی را نزد آنها فرستاد و به آن دو فرمود: آنها را ساکت کنید که از این پس گریههای زیادی در پیش دارند. هنگامی که زنها ساکت شدند، حسین(ع) حمد و ثنای الهی را گفت و خدا را بدانچه شایسته اوست یاد کرده و بر محمد(ص) و بر ملائکه و انبیا درود فرستاد راوی این روایت میگوید: به خدا قسم نه قبل و نه بعد از آن روز نشنیدم گویندهای، منطقی رساتر از حسین(ع) داشته باشد.
آنگاه حسین(ع) در ادامه خطبهاش فرمود: اما بعد، به نسَبَم توجه کنید ببینید من کیستم؟! بعد به نفوس خودتان رجوع کرده و آن را نکوهش کنید، تأمل کنید که آیا کشتن و هتک حرمت من برایتان حلال است؟!
مگر من پسر دختر پیامبرتان(ص)، و پسر وصی و پسرعمویش و جزو اولین ایمان آورندگان به خدا و تصدیقکننده رسولش در آنچه که از طرف پروردگارش آورده، نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهداء عموی پدرم نیست؟! آیا جعفر طیار شهیدی که دو بال دارد عمویم نیست؟! مگر این قول شایع به گوش شما نرسیده که رسول الله(ص) در مورد من و برادرم فرموده: «این دو دو سرور جوانان اهل بهشتند»؟! آنچه میگویم حق است اگر مرا تصدیق میکنید، بدانید قسم به خدا از زمانی که فهمیدم خداوند بر دروغگو غضب میکند و کسی که دروغ میگوید زیان میبیند قصد دروغ نکردهام.
و اگر مرا تکذیب میکنید در میانتان کسانی هستند که اگر در این مورد یعنی حدیث پیامبر(ص) از آنها سوال کنید به شما خبر خواهند داد که این حدیث صحیح است، اگر از جابر بن عبدالله انصاری یا اباسعید خدری، یا سهل بن سعد ساعدی، یا زید بن ارقم، یا أنس بن مالک سؤال کنید به شما خبر خواهند داد که این سخن را از رسول خدا(ص) در شأن من و برادرم شنیدهاند، آیا همین سخن، شما را از ریختن خون من منع نمیکند؟!
در این میان شمر بن ذی الجوشن گفت: هر کس آنچه را که او میگوید باور کند، معلوم میشود خدا را با دو دلی میپرستد[۳]. حبیب بن مظاهر به شمر گفت: به خدا قسم به نظر من تو در هفتاد جای دینت بر لب پرتگاه قرار داری در دین تو هفتاد نوع شک و شبهه وجود دارد، ای من گواهی میدهم شما راست میگویی و آنچه را که حسین(ع) میگوید نمیفهمی، خداوند بر قلب تو مُهر زده است!
آنگاه حسین(ع) به لشکر عمر بن سعد فرمود: اگر تا کنون در این کلام رسول خدا(ص) در حق من شک داشتید آیا در این سخنانی که اکنون میگویم نیز شک دارید؟ مگر نه این است که من پسر دختر پیامبرتان هستم؟ والله اگر به مشرق و مغرب عالم بروید چه در میان خودتان و چه در بین دیگران پسر دختر پیامبری غیر از من نخواهید یافت، تنها من پسر دختر پیامبرتان هستم. به من بگوئید آیا خون کشتههایتان را که من کشتهام از من میطلبید؟ یا مالی را که از بین بردهام از من میخواهید؟ یا در پی قصاص زخمی هستید که بر کسی از شما وارد ساختهام؟[۴]سکوت مردم را فرا گرفت هیچ سخنی در جواب حسین(ع) نمیگفتند....
سپس حسین(ع) فریاد زد: آی شبث بن ربعی، آی حجار بن ابجر، آی قیس بن أشعث، آی یزید بن حارث، مگر شما برایم ننوشته بودید: میوهها رسیده، باغها سرسبز شده و نهرها لبریز گردیده، اگر بیایی بر سپاهی که برایت آماده شده، وارد خواهی شد، بیا!
ولی آنها در پاسخ امام حسین(ع) گفتند: ما چنین کاری نکردهایم! حضرت با تعجب فرمود! نه والله شما بودید که این عمل را انجام دادهاید، سپس فرمود: آی مردم! اگر مرا نمیخواهید، رهایم کنید تا به محل امنی[۵] بر روی زمین برگردم!
قیس بن اشعث گفت: آیا تحت فرمان پسرعموهایت درنمیآیی؟! آنها رفتاری جز آنچه شما دوست داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید! حسین(ع) فرمود: تو برادر برادرت محمد بن اشعث هستی! میخواهی بنی هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از شما بطلبند؟![۶] نه والله من مانند فرد ذلیل، دست در دستشان نخواهم گذارد، و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد!
حسین(ع) در ادامه فرمود: بندگان خدا! ﴿وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ﴾[۷]، ﴿عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ﴾[۸].
سپس برگشت و شترش را خوابانید و به عقبة بن سمعان دستور داد تا شترش را مهار کند و او شتر را مهار کرد[۹].[۱۰]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «بنابراین با شریکهایتان همداستان شوید به گونهای که کارتان بر شما پوشیده نباشد سپس کار مرا تمام» سوره یونس، آیه ۷۱.
- ↑ «بیگمان سرپرست من خداوند است که این کتاب (آسمانی) را فرو فرستاده است و او شایستگان را سرپرستی میکند» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.
- ↑ اشاره به مفهوم آیه ۱۱ سوره حج دارد.
- ↑ این جملات حضرت استفهام انکاری است؛ یعنی حضرت میخواهد بفرماید من که کسی از شما را نکشتهام، مالی از شما را غصب نکردهام و یا زخمی به شما وارد نکردهام پس چرا با من میجنگید؟
- ↑ طبعاً منظور سیدالشهداء از این فرموده مدینه بوده است؛ چراکه مأمن و خانه و کاشانه اولیه او مدینه بوده است.
- ↑ مفهوم این فرموده سیدالشهداء(ع) این بود که: بنی هاشم به خاطر شرکت برادرت محمد بن أشعث در قتل مسلم بن عقیل منتظرند انتقام خویش را از شما بگیرند حالا شما میخواهی با این حرفهایت مرا فریفته، وادار به تسلیم کنی و بعد مثل مسلم بن عقیل به کشتن بدهی و در نتیجه موجب شوی تا بنی هاشم علاوه بر انتقام خون مسلم بن عقیل، خون مرا هم از شما بطلبند؟!
- ↑ «و بیگمان من از اینکه سنگسارم کنید به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه میبرم» سوره دخان، آیه ۲۰.
- ↑ «و موسی گفت: من از هر خویشتنبینی که روز شمار را باور ندارد به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه میبرم» سوره غافر، آیه ۲۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۴-۴۲۶، به نقل از ابی مخنف از عبدالله بن عاصم از ضحاک مشرقی؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۷–۹۸، با اندکی تغییر در الفاظ و عبارات؛ سبط بن جوزی خطبه امام(ع) را از آنجا که فرمود: رسول خدا(ص) در مورد من و برادرم فرمود: این دو آقای جوانان بهشت هستند تا کلام شمر بن ذی الجوشن با کمی تفاوت و بهطور مختصر نقل کرده است، ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۲، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل أبی مخنف.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۵۰.