شریک بن حارث سلمی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۴۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

شریک فرزند حارث معروف به شریک بن اعور از بزرگان قبیله سلمی نخعی و از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بود[۱]. وی از مخلصین و ارادتمندان امیرمؤمنان(ع) بود. او برای حرکت به سوی صفین به فرماندهی اهل عالیه در نخیله خدمت حضرت علی(ع) رسید و از آنجا در سپاه امیرالمؤمنین(ع) برای جنگ با شامیان به صفین رفت[۲].

وی در سال ۳۱ هجری از جانب ابن عامر که فارس را فتح کرد، فرماندار اصطخر گردید و مسجدی به نام مسجد اصطخر بنا کرد[۳].

طبق نقل طبری هنگامی که ابن حضرمی به قصد فتنه و آشوب از شام به بصره آمد، حضرت علی(ع) جاریة بن قدامه سعدی را به جنگ او فرستاد تا فتنه وی را دفع نماید و شریک بن حارث را با او همراه کرد[۴].[۵]

گفت‌وگوی شریک در ملاقات با معاویه

مرزبانی نقل می‌کند: شریک بن اعور، از اصحاب علی(ع) بود و هنگامی که به نزد معاویه رفت، معاویه از وی پرسید: نام تو چیست؟ گفت: شریک. پرسید: نام پدرت چیست؟ گفت: اعور، معاویه در مقام توهین به او گفت: تو شریک هستی، ولی خدا شریک ندارد و تو پسر اعوری در حالی که سالم بهتر از اعور (یک چشم بودن) است و نیز تو بد خلق هستی، پس چگونه سرور و آقای قوم خود شده‌ای؟

شریک که مردی سخنور و شاعری توانا بود و در مکتب امیرالمؤمنین(ع) درس حریت و آزادگی آموخته بود، گفت: به خدا قسم، تو معاویه‌ای و معاویه نیست مگر سگی که "عوعو" می‌کند، و تو پسر صخری، و سهل و راحتی بهتر از صخر و سختی است، و نیز تو پسر حرب (جنگ) می‌باشی، در حالی که صلح بهتر از حرب است و نیز تو پسر امیه می‌باشی و امیه کنیزی پست بود و تو پستی و رذالت را از او به ارث بردی، پس چگونه امیر بر مؤمنان شدی؟

معاویه در برابر این سخنان صریح و تند شریک، بسیار خوار و خفیف شد و گفت: بس است در برابر هر کدام از اهانت من یک جواب گفتی، اگر بیشتر بگویی، ظلم است.

سپس معاویه، او را قسم داد که سکوت کند و دیگر جوابی ندهد، بعد وی را به خود نزدیک کرد و کنار خود نشاند و رضایتش را حاصل کرد[۶].[۷]

شریک و مسلم بن عقیل در منزل هانی و تشویق به کشتن ابن زیاد

در کتب تاریخی و در شرح حال مسلم بن عقیل آمده است که یزید بن معاویه پس از اطلاع از بیعت مردم کوفه با مسلم بن عقیل و دعوت از حسین بن علی(ع) برای هدایت و رهبری مردم آن بلاد به عبیدالله بن زیاد مأموریت داد تا از بصره به کوفه برود و از خطری که حکومت آنجا را تهدید می‌کند جلوگیری نماید. زیاد برادرش عثمان را بر حکومت بصره برگزید و امارت او را با ارعاب و تهدید مردم، محکم کرد. سپس خود با پانصد نفر از اهل بصره که در میان آنان شریک بن اعور[۸] نیز حضور داشت به جانب کوفه عزیمت کرد. ولی شریک در بین راه همواره خود را به واماندگی و خستگی می‌زد تا قافله عبیدالله بن زیاد کندتر حرکت کند تا شاید ابا عبدالله الحسین(ع) زودتر از او به کوفه وارد شود و نقشه‌های یزید و ابن زیاد نقش بر آب گردد. ولی عبیدالله به این راز واقف بود و به واماندگی او توجهی نمی‌کرد و به سرعت پیش می‌رفت و سرانجام قبل از ورود امام حسین(ع) خود را به کوفه رسانید.

ابن زیاد در ابتدای ورودش به کوفه، عمامه سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشاند تا مردم او را نشناسند، زیرا مردم کوفه منتظر قدوم اباعبدالله الحسین(ع) بودند، لذا همراهان ابن زیاد، او را با نام حسین سلام می‌دادند و و برایش به عنوان پسر رسول خدا(ص) مرحبا و خوش آمد می‌گفتند. بالاخره هنگامی که ابن زیاد در کاخ کوفه مستقر شد خود را معرفی کرد که او عبیدالله نماینده یزید بن معاویه است، نه حسین بن علی؛ مردم از شنیدن این خبر بسیار محزون و دل شکسته شدند.

و از طرفی شریک که همراه ابن زیاد بود با کمی تأخیر وارد کوفه شد اما به کاخ ابن زیاد نرفت و مستقیم به منزل هانی بن عروه از شیعیان مخلص امیرمؤمنان(ع) وارد شد. و از همان ابتدا هانی بن عروه را به تقویت مسلم بن عقیل - نماینده امام(ع) - که قبلا وارد کوفه شده بود، تشویق کرد. ولی او در همان ابتدای ورودش به منزل هانی بن عروه، بیمار گشت و در خانه وی بستری شد و چون ابن زیاد از ورود و بیماری او آگاه شد روی علاقه زیادی که به او داشت، پیغام داد که امشب به عیادت وی خواهد آمد. شریک از فرصت استفاده کرد و به مسلم بن عقیل که در خانه هانی بن عروه مخفی شده بود جریان را گفت و از وی خواست موقعی که ابن زیاد به دیدن من در منزل هانی بن عروه می‌آید در اتاق دیگری مخفی باش و در فرصتی مناسب ابن زیاد را به قتل برسان.

سپس افزود: پس از قتل ابن زیاد، به جای وی در دارالاماره کوفه بنشین و دیگر کسی هم مانع تو نخواهد شد و اگر من هم بهبودی یافتم، بصره را فتح می‌کنم و در اختیار ابا عبدالله الحسین(ع) قرار می‌دهم.

مسلم بن عقیل و شریک با هم علامت گذاشتند، که هر وقت شریک طلب آب کرد، مسلم از اتاق دیگر وارد شود و کار ابن زیاد را تمام کند. به هنگام شب، ابن زیاد وارد منزل هانی بن عروه شد و کنار بستر شریک نشست، پس از صحبت و گفت و گو با هم، شریک طلب آب کرد اما مسلم نیامد، باز طلب آب کرد، مسلم نیامد، برای مرتبه سوم آب طلب کرد، باز مسلم نیامد.

پس از تقاضای مکرر آب، باز هم مسلم بیرون نیامد، عبیدالله چون نمی‌دانست که شریک چه قصدی دارد، گفت: مگر شریک هذیان می‌گوید؟ هانی بن عروه گفت: آری از صبح حالش بد است و هذیان می‌گوید. ابن زیاد ظاهراً احساس خطر کرد و برخاست و رفت. در برخی از نقل‌ها آمده است که غلام ابن زیاد به نام مهران متوجه خطر شد و از او خواست برخیزد و برود، و در بیرون خانه به عبیدالله گفت: به خدا قسم شریک و صاحب‌خانه می‌خواستند تو را بکشند.

بعد از آن‌که ابن زیاد رفت، مسلم از محل مخفیگاه بیرون آمد و شریک از وی بازخواست کرد که چرا او را نکشتی؟ وی جواب داد: به دو دلیل: اولاً صاحب‌خانه یعنی هانی بن عروه میل نداشت که عبیدالله بن زیاد در منزلش به قتل برسد و ثانیاً حدیثی را که حضرت علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل کرده بود، به یادم آمد که فرمود: "همانا اسلام برای ترور و کشتن مخفی، قید و بند است، و مؤمن دست به ترور مؤمن نمی‌زند"

شریک گفت: اگر او را کشته بودی، مردی فاسق فاجر و کافری مکار به قتل رسیده بود[۹].

طبق نقل عبدالرزاق مقرم، دلیل سوم مسلم برای عدم کشتن ابن زیاد، این بود گفت: زنی نزدیک آمد و من شمشیر را رها کردم و نشستم که جلوی مرا گرفت و با سوگند به خدا، از من خواست که ابن زیاد را در منزل او نکشم. و من شمشیر را رها کردم و نشستم. در این جا، هانی بن عروه گفت: ای وای بر آن زن که مرا و خودش را به کشتن داد و از آن‌چه می‌گریختم ناخواسته با آن روبه‌رو شدم[۱۰].

بعد از سه روز از این حادثه، شریک در اثر بیماری در خانه هانی بن عروه از دنیا رفت. و ابن زیاد بر جنازه او نماز خواند و در قبرستان کوفه به خاک سپرده شد.

هنگامی که عبیدالله بن زیاد باخبر شد که مسلم و شریک در خانه هانی بن عروه قصد کشتن او را داشتند، بسیار ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند، دیگر بر مرده‌های مردم عراق نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم زیاد بن ابیه در میان قبرستان کوفه و بین آنان نبود، بدن شریک را از قبر بیرون می‌کشیدم[۱۱].

شریک بن اعور این بار باوفای امیرالمؤمنین علی(ع) و خاندان پاک پیامبر(ص) در حالی که دلش مالامال از محبت حسین بن علی(ع) و دشمنی با ابن زیاد و خاندان بنی امیه بود پیش از آن‌که با حضرت حسین(ع) ملاقات نماید، در سال ۶۰ هجری در شهر کوفه دنیای فانی را وداع گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست.[۱۲]

منابع

پانویس

  1. رجال طوسی، ص۴۵، ش۷.
  2. وقعة صفین، ص۱۱۷.
  3. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۱.
  4. ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۳ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۲۶.
  6. اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴ و معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۲۳.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۲۶-۷۲۷.
  8. شریک بن اعور مورد وثوق و اطمینان عبیدالله بود، لذا طبق نقل تاریخ طبری، ج۵، ص۳۲۱ در سال ۵۹ هجری از طرف عبیدالله بر کرمان حکومت میکرده است؛ اما در باطن دل در گرو خاندان پیامبر(ص) داشت.
  9. ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۷؛ مقاتل الطالبین، ص۶۵؛ اعیان الشیعه، ج۷، ۲۴۶ و بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۴.
  10. مقتل مقرم، ص۱۵۳.
  11. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۲۷-۷۳۱.