شریک بن حارث سلمی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

شریک فرزند حارث، معروف به شریک بن اعور از بزرگان قبیله سلمی نخعی و از اصحاب امیرمؤمنان (ع)[۱] و از افراد مخلص و ارادتمند آن حضرت به شمار می‌‌آمد. او برای حرکت به سوی صفین به فرماندهی اهل عالیه در نخیله خدمت حضرت (ع) رسید و از آنجا در سپاه امیرمؤمنان (ع) برای جنگ با شامیان به صفین رفت.

وی در سال ۳۱ هجری[۲] از جانب «ابن عامر» که فارس را فتح کرد، فرماندار اصطخر بود و مسجدی به نام «مسجد اصطخر» بنا کرد[۳].

طبق نقل طبری، هنگامی که ابن حضرمی به قصد فتنه و آشوب از شام به بصره آمد، حضرت علی (ع) شریک بن حارث را با جاریة بن قدامه سعدی همراه کرد تا به جنگ ابن حضرمی بروند و فتنه او را دفع نمایند[۴].[۵]

گفت وگوی شریک در ملاقات با معاویه

مرزبانی نقل می‌‌کند: شریک بن اعور، از اصحاب علی (ع) هنگامی که به ملاقات معاویه رفت، معاویه از او پرسید: نام تو چیست؟ گفت: شریک. پرسید: نام پدرت چیست؟ گفت: اعور، معاویه در مقام توهین به او گفت: تو شریک هستی، ولی خدا شریک ندارد و تو پسر اعوری در حالی که سالم بهتر از اعور (یک چشم بودن) است، پس چگونه سرور و آقای قوم خود شده‌ای؟

وی که مردی سخنور و شاعری توانا بود و در مکتب امیر مؤمنان (ع) درس حریت و آزادگی را آموخته بود، گفت: به خدا قسم! تو معاویه‌ای و معاویه، یعنی سگی که عوعو می‌‌کند، و تو پسر صخری و سهل و آسان، بهتر از صخر و سختی است؛ و تو پسر حرب (جنگ) هستی و صلح بهتر از حرب است و نیز تو پسر امید می‌‌باشی و امیه کنیزی پست بود و تو پستی و ذلت را از او به ارث بردی؛ پس چگونه امیر بر مؤمنان شدی؟

معاویه در برابر این سخن صریح و تند شریک، بسیار خوار و خفیف شد و گفت: بس است در برابر هر کدام از اهانت من یک جواب گفتی، اگر بیشتر بگویی، ظلم است. شریک نیز در برابر او اشعاری خواند که بیت اول آن این است: «معاویه پسر حرب مرا سب و شتم می‌‌کند، در حالی که شمشیر برنده و زبان گویا با من است»[۶]

سپس معاویه، او را قسم داد که سکوت کند و دیگر جوابی ندهد. بعد وی را به خود نزدیک کرد و کنار خود نشاند و رضایتش را حاصل کرد[۷].[۸]

همراهی شریک با ابن زیاد، از بصره به کوفه

پس از اطلاع یزید بن معاویه از بیعت مردم کوفه با مسلم بن عقیل و دعوت از حسین بن علی (ع) برای رهبری آن دیار به «عبیدالله بن زیاد» مأموریت داد تا از بصره به کوفه برود و حکومت آنجا را سامان بخشد.

زیاد برادرش عثمان را بر حکومت بصره برگزید و زعامت او را با تهدید مردم، محکم کرد. سپس خود با پانصد نفر از اهل بصره که در میان آنان «شریک بن اعور» [۹] نیز حضور داشت به جانب کوفه عزیمت نمود. شریک در بین راه همواره خود را به واماندگی و خستگی می‌‌زد تا قافله عبیدالله بن زیاد، آرام‌تر حرکت کند تا مسلم کارهای کوفه را بهتر سامان داده و زمینه را برای ورود اباعبدالله الحسین (ع) به آن دیار بیشتر آماده سازد. در نتیجه نقشه‌های یزید و ابن زیاد نقش بر آب گردد. ولی «عبیدالله» می‌دانست که باید هر چه زودتر خود را به کوفه برساند و برنامه‌های مسلم را برهم بریزد؛ لذا به واماندگی شریک توجهی نمی‌کرد و به سرعت، پیش می‌‌رفت و سرانجام قبل از ورود امام حسین (ع) خود را به کوفه رساند. و با تزویر و حیله و تغییر قیافه - که مردم گمان کنند او حسین بن علی است - وارد کوفه شده، اما وقتی وارد دارالاماره شد خود را معرفی کرد.

شریک بن اعور نیز پس از کمی دیرتر از ابن زیاد وارد کوفه شد، اما به قصر عبیدالله نرفت، بلکه مستقیم به منزل «هانی بن عروه» از شیعیان مخلص امیر مؤمنان رفت و از همان ابتدا «هانی» را به تقویت مسلم بن عقیل - نماینده امام - بر ضد حکومت اموی تشویق کرد[۱۰].[۱۱]

برنامه‌ریزی شریک برای کشتن ابن زیاد

از آنجا که شریک از ابتدای ورودش به منزل هانی، بیمار شد و بستری گشت چون ابن زیاد با او همسفر و از قبل هم به او علاقمند بود، تصمیم گرفت به عیادت او برود! وقتی شریک از آمدن ابن زیاد باخبر شد از فرصت استفاده کرد و به مسلم بن عقیل جریان را گفت و از او خواست موقعی که ابن زیاد به دیدار او آمد، در فرصتی مناسب وی را به قتل برساند. سپس به مسلم گفت: پس از قتل ابن زیاد، به جای وی در دارالاماره کوفه بنشین و دیگر کسی هم مانع تو نخواهد شد و اگر من هم بهبودی یافتم، بصره را فتح می‌‌کنم و در اختیار شما و اباعبدالله الحسین (ع) قرار می‌‌دهم: ضمناً با هم قرار گذاشتند که هر وقت شریک طلب آب کرد، مسلم از اتاقی که مخفی شده خارج شود و ابن زیاد را به قتل برساند و کار او را تمام کند.

ابن زیاد طبق قرار قبلی به هنگام شب، وارد منزل هانی شد و در کنار بستر شریک نشست، حال او را جویا شد و پس از صحبت و گفت وگو با هم، شریک برای اجرای نقشه ترور ابن زیاد، طلب آب کرد تا مسلم بیاید و کار را یکسره کند، اما مسلم نیامد سه بار طلب آب کرد باز هم مسلم نیامد، شریک ترسید که مبادا این کار انجام نشود، این شعر را خواند: «چقدر انتظار می‌‌بری بر سلمی - نام قبیله شریک به این که به او سلام دهی»[۱۲]؛

پس از خواندن این شعر و تقاضای مکرر آب، باز هم مسلم بیرون نیامد، «عبیدالله» چون نمی‌دانست که شریک از گفتن این مطالب، چه قصدی دارد، از هانی پرسید: گویا شریک هذیان می‌‌گوید؟ هانی گفت: آری شریک، از قبل از غروب خورشید حالش بد است و با خود حرف می‌‌زند. ابن زیاد ظاهرة احساس خطر کرد و برخاست و رفت. در برخی از نقل‌ها آمده است که غلام ابن زیاد به نام «مهران» متوجه خطر شد و از او خواست هرچه زودتر برخیزد و برود و لذا عبیدالله فوراً برخاست و از خانه هانی بیرون رفت.

مسلم پس از رفتن ابن زیاد از محلی که مخفی شده بود بیرون آمد و در جواب شریک که چرا او را نکشتی؟ گفت: به دو دلیل:

  1. صاحب خانه یعنی هانی میل نداشت که عبید الله بن زیاد در منزلش به قتل برسد.
  2. حدیثی را که امیر مؤمنان علی (ع) از رسول خدا (ص) نقل کرده بود، به یادم آمد که فرمود: «همانا اسلام برای ترور و کشتن مخفی، قید و بند است و مؤمن دست به ترور و قتل مؤمن نمی‌زند!»[۱۳]

شریک گفت: اگر او را کشته بودی، مردی فاسق فاجر و کافری مکار را به قتل رسانده بودی[۱۴].

طبق نقل برخی منابع، دلیل دیگری مسلم برای عدم کشتن ابن زیاد، آورد و آن این بود که گفت: «موقعی که خواستم بیایم و عبیدالله را بکشم، زنی نزدیک آمد و جلوی مرا گرفت و با سوگند به خدا، از من خواست که ابن زیاد را در منزل او نکشم و لذا من شمشیر را رها کردم و نشستم و تصمیمم را عملی نکردم». در اینجا، هانی گفت: ای وای بر آن زن که مرا و خودش را به کشتن داد و از آنچه می‌‌گریختم، ناخواسته با آن روبه رو شدم[۱۵].

بعد از سه روز که از این حادثه گذشت. شریک در اثر بیماری در خانه هانی از دنیا رفت. ابن زیاد بر وی نماز خواند و در قبرستان کوفه او را به خاک سپردند.

اما عبیدالله بن زیاد پس از وفات شریک باخبر شد که مسلم و شریک در خانه هانی قصد کشتن او را داشته‌اند، سخت ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند! دیگر مرده‌های مردم عراق نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم زیاد بن ابیه» در میان قبرستان کوفه و بین آنان نبود، بدن شریک را از قبر بیرون می‌‌کشیدم![۱۶]

شریک بن اعور این یار باوفای امیرمؤمنان علی (ع) و خاندان پاک پیامبر (ع) در حالی که دلش مالامال از محبت اهل بیت پیامبر (ع) و دشمنی با ابن زیاد و خاندان بنی امیه بود، در سال ۶۰ه‍.ق در شهر کوفه دار فانی را وداع گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست و نتوانست در رکاب امام حسین (ع) حاضر شود و حضرتش را یاری نماید.[۱۷]

منابع

پانویس

  1. رجال طوسی، ص۴۵، ش۷.
  2. وقعة صفین، ص۱۱۷.
  3. . تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۱.
  4. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۲؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴ و شرح این داستان را در کتاب اصحاب امام علی (ع)، اثر دیگر مؤلف، ج۱، ص۶۱۶ ملاحظه نمایید.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۷۱-۴۷۲.
  6. أيَشتُمُني مُعاويةُ بنُ حَربٍ وَسيفي صارمٌ ومَعي لِساني
  7. اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴ و معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۲۳.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۷۲-۴۷۳.
  9. شریک بن اعور، مورد وثوق و اطمینان عبیدالله بن زیاد بود؛ لذا طبق نقل تاریخ طبری، ج۵، ص۳۲۱، در سال ۵۹ هجری از طرف عبیدالله بر کرمان حکومت می‌‌کرده است؛ اما در باطن، دل در گرو خاندان پیامبر (ص) داشت.
  10. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۴؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۵؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۴۴ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۷۳-۴۷۴.
  12. ما تَنظُرونَ بِسَلمى أن تُحَيّوهااین شعر در تاریخ طبری و کامل ابن اثیر به همین سبک می‌‌باشد اما در مقاتل الطالبیین، ص۶۵ به صورت دو بیت آمده است.
  13. «إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْكَ‏ فَلَا یَفْتِکَ مُؤمن»؛
  14. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۵؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۴۲ و بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۴۴.
  15. مقتل مقرم، ص۱۵۳.
  16. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۴ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.
  17. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۷۴-۴۷۷.