منظور از اعتراض به وضع موجود این است، انسان هر مقدار خوب باشد، باید در طلب وضع بهتر بکوشد نه اینکه تنها به وضع فعلی راضی باشد. به بیانی میتوان اعتراض به وضع موجود را نسبت به انسانهای مختلف به چند بخش تقسیم کرد:
اعتراض به وضع موجود براساس عمومیت افراد: این نوع انتظار، معمولا دامنگیر اغلب مردم در جامعه میشود، چراکه این نوع اعتراض از پایمال شدن حقوقانسانها ناشی میشود. این نارضایتی و کراهت، چون بر اساس نابسامانیهای زندگی بشری صورت میگیرد چنین ایجاب میکند که فرد با اعتراضش به دنبال فرداهایی بهتر است بدون آنکه تصویر درستی از فردا داشته باشد. به عبارت ساده تر: چنین اشخاصی، رهایی از وضعِ دردآورِ زمانِ خود را میخواهند، بدون اینکه نسبت به آیندهعلمی داشته باشند[۱].
اعتراض به وضع موجود بر اساس تکامل انسان ها: عده ای از کمالیافتگان بشری، در هر زمانی که زندگی کنند و در هر موقعیت از فرهنگ و تمدن بشری که قرار بگیرند، موقعیتی بالاتر از آن را میخواهند و به همین سبب همیشه نسبت به وضع موجود معترضند و این درحالی است که این نوع احساس مستند به یک جریان ریشهدار است که اگر موانعی برای خاموشی این احساس وجود نداشته باشد بشر با استناد به این جریان، همواره به وضع موجود معترض است و آینده را عالیتر از گذشته میبیند[۲]. با این وجود میتوان گفت اساسیترین عامل اعتراض به وضع موجود برای این عده، همان احساسی است که از لزوم گسترش ذات (من) است ریشه میگیرد، زیرا این احساس، وضع موجودی را که بشر به دست آورده و در آن زندگی میکند را مانند زندانی میبیند که دیوارها و سقف آن را، خودش ساخته است، اگرچه این زندان، تجسمی از بهترینفرهنگها و تمدنها باشد. در این دنیا که کمیتهای محدودکننده و کیفیتهای رنگآمیزی کننده، زندگیانسان را محدود و مشخص میسازد، انسان نمیتواند ذات یا (منِ) خود را زندانی کند، زیرا هر آنچه که آدمی آن را دریافت و بر آن مسلط شد، کوچکتر از (منِ)انسان است، حتی اگر این تسلط به معنی تصرف همۀ جهان باشد. این اشخاص، اگرچه عالیتر از گروه الف میاندیشند، ولی باز هم تفکرشان نمیتواند انگیزه اصلیِ اعتراض به وضع موجود باشد[۳].
اعتراض به وضع موجود براساس فطرت انسان ها: انسان سرمایههای فراوان و خیرهکنندهای دارد به طوری که هیچ وضع و موقعیتی، نمیتواند آنان را اشباع کند زیرا عظمتِ (منِ) او به حدی است که هیچ چیزی نمیتواند او را محدود کند. در حقیقتانسانها نسبت به هیچ زمانی رضایت ندارند و این عدم قناعت و رضایت، یک پدیده بیاساس نیست، بلکه ریشههای آن در گرایشِ جدیِ او به ماورای طبیعت که جزءِ ذاتِ ناب و فطرتِ سلیمِ اوست نهادینه شده است. بنابراین، این نوع اعتراض چون برخواسته از فطرت سلیم است با عنوان عدم رضایتمقدس معرفی شده و برتر از دو دیدگاه بالا است[۴].
انتظار یک مسئلۀ منفی نیست، بلکه یک مسئله مثبت است، البته این مثبتاندیشی فقط در غالب اعتقاد نیست بلکه تلاش و مجاهدت در این مسئله، نقش اصلی را دارد[۷]. به عبارتی نباید پنداشت انتظار و چشم به راهمهدی موعود بودن به گونهای موجب از دست رفتن حرکتهای اصلاحی و حماسههای دینی و اجتماعی است؛ هرگز چنین نیست. انتظار، دعوت به نپذیرفتن است، نپذیرفتن باطل، ستم، بردگی و ذلّت. انتظار پایۀ اصلی مقاومت است، در برابر هر ناحقی و هر ستمی و هر ستمگری و این خود مستلزم دو حرکت است، دعوت و جهاد؛ دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راستای تحقق آن دو و اثبات حقّانیت. حقیقتی که در نگاه حق بین و در اندیشۀ حقیقت خواه، ثابت، مطلق و جاودانه است و ریشه در حقیقتپاک مبدأ آفرینش دارد و به هیچ وجه نمیتوان آن را متعدد، نسبی و مقطعی دانست و برای رسیدن به آن، باید به دنبال حقّانیت بود، لذا انتظار همواره اعتراض است و تا زمانی که آرمانمنتظران تحقق نیابد، این اعتراض با قوّت و شدت ادامه خواهد داشت[۸].
به بیانی دیگر اعتراض به وضع موجود در شکلگیری انتظار، نقش اساسی دارد: زیرا در عصر غیبت کاستیهایی وجود دارد که هر انسان کمالطلبی را ناراحت میکند و این امر موجب میشود شخص نسبت به این اوضاع اعتراض داشته باشد و منتظر روزی باشد که در آن روز خبری از کم و کاستی وجود ندارد[۹].
عدم قناعت به داشتهها و سرگردانی در نداشتهها: این سرگردانی و تلاش برای داشتن که معمولاً با امید به یافتن همراه است، در واقع، همان آغاز پیدایش انتظار ظهور در انسان است[۲۱].
اما میتوان گفت تمامی این اشکال چهارگانه که در بالا از آن سخن گفته شد در این نوع از اعتراض به وضع موجود که در ساختن عنصر انتظار نقش اساسی دارد خلاصه میشود و آن اعترض به نبودن اماممعصوم در جامعه است[۲۳]، زیرا مدینۀ فاضله تنها در سایۀ حضور معصوم حاصل خواهد شد و بدون حضور معصوم و حکومت مستقیم او مدینۀ فاضله ای قابل تصور نیست.
↑ر.ک. صالحنیا، یحیی؛ تنها بر فراز، ص ۸۷-۸۸؛ کوثری، ابراهیم، انتظار و وظایف منتظران، ص ۶؛ سلیمیان، خدامراد، فرهنگنامه مهدویت، ص۷۶-۸۴؛ صالح نیا، یحیی، تنها بر فراز، ص ۸۷ و ۸۸.