بحث:معمرین
سخن سید مرتضی درباره معمرین
سید مرتضی مینویسد: اگر کسی بپرسد: آنچه درباره عمرهای طولانی نقل کردید، چطور میتواند صحیح باشد، با اینکه شما میدانید که بسیاری از اهل تسنن آن را انکار میکنند و محال میدانند و میگویند: قدرتی برای داشتن اینگونه عمرها نیست و کسی نمیتواند این همه عمرهای طولانی داشته باشد. حتی بعضیها انکار خود را یک درجه پایین آورده و میگویند: اینگونه عمرهای طولانی، اگر چه از نظر قدرت و امکان، جایز است، ولی یقین داریم که تحقق نیافته، زیرا بر خلاف عادت است و وقتی با دلیل محکم دانستیم که کار مخالف عادت فقط به هنگام جداسازی حق از باطل و اثبات صدق ادعای پیامبران روی میدهد (یعنی معجزات) خواهیم دانست که اینگونه حکایات که درباره طول عمرها نقل کردهاند، ساختگی و باطل است و شایسته جواب گفتن نیست!!
در جواب چنین کسی گفته شده: کسی که عمرهای طولانی را از راه محال بودن، باطل دانسته و ناممکن میداند، نادرستی گفتارش آشکار است؛ زیرا اگر در حقیقت، معلوم شود عمر چیست و شرایط بلندی و کوتاهی آن چیست، پس آنچه را ما درباره جواز طولانی بودن آن گفتیم، خواهد دانست. عمر، عبارت است از دوام عمر صاحب عمر که زندگی و مرگ او مساوی است. یا به این معنی است که گویی عمر، عبارت است از استمرار حیات کسی که از اول حیات داشته است.
علت اینکه استمرار را در عمر شرط دانستیم این است که بعید به نظر میرسد انسانی که در یک آن زنده بوده، بعدها هم زنده و عمر داشته باشد، بلکه ناچار برای عمر داشتن او باید نوعی از امتداد و استمرار را مراعات کرد و لو اندک باشد و دلیل اینکه شرط کردیم: هر کس زنده بودن و نبودن، برایش یکسان است، استمرار حیات دارد و از ابتداء میتوان به او صاحب حیات گفت، این بود که خداوند قدیم لا یزال که دوام حقیقی دارد، در این تعریف داخل نشود، و با اینکه حیاتش استمرار دارد، از فهرست صاحبان عمر خارج شود. بنا بر این فعل حیات و ایجاد آن مختص ذات اقدس الهی است. همچنین آنچه به حیات نیاز دارد، مانند بدن آدمی و رطوبت آن، نیز به خداوند اختصاص دارد و داخل در قدرت اوست. پس وقتی که خداوند متعال حیات و لوازم آن را، مانند بدن آدمی که جایز البقاء است، آفرید، این حیات نابود نمیشود، مگر با ضدی که بر آن عارض شود یا ضدی که لوازم حیات را نابود سازد. و رای درست این است که حیات، ضدی ندارد.
عدهای گفتهاند: در حقیقت، حیات در فنای خود محتاج به ضد نیست. ولی اگر واقعا حیات ضدی داشته باشد در این باره خللی به مقصود ما نمیرساند. پس موقعی که خداوند قدیم، ضد حیات یا ضد لوازم حیات را نیافریند و تا وقتی که ساختمان بدن صاحب حیات فرو نریزد، خواهیم گفت حیات شخص، ممتد و مستمر است و اگر بنا به مذهب کسی که میگوید: حیات، استمرار ندارد، هم به این موضوع توجه کنیم، باز نظر ما صحیح است؛ زیرا خداوند متعال قادر است هر آن، حیات و لوازم آن را بیافریند. پس حیات داشتن میتواند طولانی و مستمر شود. اما پیری و زیادی سن و نقص بنیه انسان که به سبب طول زمان عارض میشود، چیزی نیست که حتما باید پدید آید، جز اینکه خداوند عادت را بر این جاری کرده که این امور در امتداد زمان روی دهد. بنابراین، زمان در این باره به هیچ وجه تأثیر و ایجابی ندارد.
این نکته باید دانسته شود که خداوند، قادر است آنچه را که عادت بر آن جاری شده، پدید نیاورد (یعنی سالها به انسان عمر دهد بدون اینکه او را پیر کند یا در بنیه وی نقص پدید آورد). چون این مقدمات ثابت شد، روشن میشود که درازی عمر، امری ممکن است و محال نیست. کسی که آن را محال میداند معتقد است، استمرار حیات شخص زنده باید به سبب طبیعت و نیروی خود وی باشد، و این دو نیز با توجه به ماده بودن حدی دارند که اگر به آن رسیدند، از بین میروند، و بنا بر این محال است که دوام داشته باشند. ولی به نظر ما اگر اینان امتداد آن را به فاعل مختاری نسبت میدادند که دست تصرف وی در همه امور باز است، دیگر آن را محال نمیدانستند (ولی آنها به طبیعت و نیروی آدمی نگاه میکنند که قادر نیست و از این رو آن را محال میدانند). و اما در باره اینکه آیا پیری و نقص بدن آدمی داخل در عادت است یا خارج از آن، باید گفت: تردیدی نیست که عادت چنین است که عمرهای بیشتر از میزان متعارف، امری خارقالعاده و مقدار آنها به هم نزدیک است. جز اینکه مسلم است که عادت، در اوقات و اماکن نیز مختلف است. بنابراین لازم است که نسبت عادت را درباره کسی که برای آنها در زمان و مکان عادت شده، مراعات کنیم. و البته این سخن مانع از این نیست که آنچه عادت بر آن جاری شده، تدریجا رو به کمی برود تا جایی که پدید آمدن آن خارقالعاده شود؛ و هم مانع از این نیست که امر خارق عادت چنان گسترش یابد و زیاد شود که پدید آمدن، خارقالعاده شمرده نشود؛ چنانکه نزد دانشمندان مسلم است. چون این مطلب روشن شد، میگوئیم: مانعی ندارد که عادت در زمان پیش جاری شده باشد به امتداد عمرها و استمرار و دوام آنها، به طوری که چندان کاهش یابد که عادت ما امروز به عکس آن جاری باشد. و اگر آن عمرهای عادی معمرین سابق میان ما باشد، آن را خارقالعاده بدانیم[۱].[۲]
- ↑ الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله « نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۶-۳۷۸.