بحث:وحی
قاموس قرآن
وحی در اصل به معنی اشاره سریع است و به اعتبار سرعت گفتهاند: "اَمْرٌوَحْیٌ" یعنی کار سریع (راغب) فیومی در مصباح گفته وحی به معنی اشاره و رسالت و کتابت است وهر آنچه به دیگری القا کنی تا بفهمد وحی است ... راغب کتابت و رمز و غیره را از اسباب شمرده و معنای اصلی را اشاره میداند. ناگفته نماند "وَحی یَحی" و "اَوْحی یوُحی" هر دو به یک معنی است چنانکه در مصباح گفته است. طبرسی فرموده: ایحاء القاء معنی است بطور مخفی و نیز به معنی الهام و اشاره است. ناگفته نماند: جامع تمام معانی تفهیم خفی است و اگر وحی و ایحاء را تفهیم خفی و کلام خفی معنی کنیم جامع تمام معانی خواهدبود. آنچه از معانی این لفظ نقل شد بسیاری از آنها در قرآن کریم یافته است مثل ﴿﴿وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾﴾[۱] مراد از وحی تفهیم ذاتی است که خداوند در ذات زنبور عسل گذاشته و طریق عسلسازی را به وی آموخته است و لفظ ﴿﴿أَوْحَى﴾﴾ دلالت دارد که کار عسلگیری این حشره تصادفی نیست بلکه با تفهیم و تعلیم خدایی است. ﴿﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾﴾[۲] گفتهاند مراد از وحی خلقت و ایجاد است یعنی: در هر آسمان امر و تدبیر آن را ایجاد کرد و گفتهاند: کار هر آسمان را به اهل آسمان که ملائکه باشند وحی کرد در این صورت وحی به معنی متعارف آن است. ناگفته نماند: در «سماء» گفته شد که مراد از سبع سماوات آسمانهای هفتگانه محیط بر زمیناند و در هر یک از آنها آثاری است غیر از آثار آن دیگری و همه در زندگی و تدبیر حیات ارضی دخیلاند به نظر نگارنده مراد از ﴿﴿أَوْحَى﴾﴾ القاء و قراردادن آن آثار و خصوصیات در هر یک از طبقات جو است. ﴿﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا﴾﴾[۳] آن روز زمین اخبار خویش را حکایت کند که خدایت به وی وحی کرده است در بحث قیامت در این کتاب نوشتهایم که زمین در اثر تکامل سخن خواهد گفت در این صورت وحی به معنی تفهیم و اشاره خواهد بود و یا آن مثل ﴿﴿وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا﴾﴾ است . در آیات گذشته چنانکه دیدیم وحی در جماد و حشره بکار رفته است ولی در آیات زیر مواردی در بشر و احتمالا در جن خواهدشد. ﴿﴿فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا﴾﴾[۴] ناگفته نماند: در آیات ماقبل به زکریا(ع) وحی شد که: علامت حمل زنت به فرزند آن است که سه روز زبان تواز سخن گفتن باز خواهد ماند آنوقت فرموده: ﴿﴿فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ﴾﴾ این میفهماند که خارج شدن بر قوم پس از اعتقال زبانش بوده است علی هذا مراد از ﴿﴿أَوْحَى﴾﴾ اشاره است یعنی: از معبد بر قومش خارج شد و به آنها اشاره کرد که صبح و شام خدا را تسبیح کنید. ﴿﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾﴾[۵] وحی در اینجا همان الهام و تفهیم خفی است که خدا به قلب مادر موسی(ع) انداخت و آن مصداقاً نظیر آن بود که به دل انبیاء(ع) انداخته میشد و همانطور که به او الهام شده بود تحقق واقعی پیداکرد. ﴿﴿وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ﴾﴾[۶] آیه در خوردن ذبیحهای است که نام خدا بر آن برده نشده ممکن است مراد از شیاطین انسانهای بدکار و یا شیاطین جن باشد یعنی از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخورید شیاطین به دوستان خود القاء وسوسه میکنند تا درباره خوردن میته با شما مجادله کنند. ایضا ﴿﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾﴾[۷] مراد از وحی در هر دو آیه کلام خفی و وسوسه است. وحی انبیاء وحی انبیاء(ع) همان تفهیم خفی و کلام خفی است که از جانب خداوند القاء میشود و خداوند از آن با «سخن گفتن» تعبیر میکند و آن سه قسم است: وحی، ایجاد صدا، آمدن فرشته. ﴿﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾﴾[۸] یعنی برای هیچ بشری نیست که خدا با او سخن گوید مگر بطور وحی و القاء به دل او، یا از پس پرده (مثل موسی(ع) که خدا صدا آفرید و موسی آن را از درخت شنید) و یا فرشتهای میفرستد و او به اذن خدا آنچه را که خدا میخواهد به پیامبر وحی و تفهیم میکند که خدا والامقام و حکمت کردار است. ای پیامبر همانطور با هر سه راه دینی به تو وحی کردیم. میشود خواب انبیا(ع) را از قسم اول دانست چنانکه در خواب دیدن ابراهیم(ع) در باره ذبح فرزندش و خواب دیدن حضرت رسول(ص) درباره دخول به مسجدالحرام و غیره که اینها نیز از اقسام وحی و تفهیم خفیاند.
محمد بیابانی اسکوئی
واژهشناسی لغوی
- «وحی» در لغت به معنای اشاره سریع است. راغب میگوید: "اصل الوحی الإشارة السریعة. ولتضمّن السرعة قیل: أمر وحی»".
- احمد بن فارس هم القای مطالبی را به صورت پنهان وحی دانسته، و از معانی آن اشاره، کتاب، رسالت، سرعت و صوت را برشمرده است. "وحی… اصل یدلّ علی إلقاء علم فی إخفاء أو غیره إلی غیرک. فالوحی: الإشارة. والوحی: الکتاب والرسالة. وکلّ ما ألقیته إلی غیرک حتّی علمه فهو وحی… الوحی: السریع، والوحی: الصوت".
- پس اصل معنای لغوی وحی القاء مطلبی به دیگری است به صورت پنهان و سریع. و این معنی در همه موارد استعمال این کلمه در قرآن و روایات مشهود است.
- بیشتر مورد استعمال این کلمه در جایی است که فاعل آن خداوند متعال باشد. ولی گاهی اوقات به غیر خدا نیز نسبت داده میشود؛ مانند: ﴿﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ﴾﴾[۹]
- امام باقر(ع) در جواب این سؤال که آیا خداوند متعال به حضرت موسی و هارون، هر دو وحی میکرد؛ فرمود: "کَانَ الْوَحْیُ یَنْزِلُ عَلَی مُوسَی وَ مُوسَی یُوحِیهِ إِلَی هَارُون".[۱۰]
- امّا وحی خداوند متعال گاهی به پیامبران و رسولان است که بیشتر موارد استعمال این واژه در قرآن و روایات ناظر به این صورت است؛ و گاهی به بندگان دیگر؛ مانند: ﴿﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾﴾[۱۱]
- و گاهی به جانداران؛ مانند: ﴿﴿وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ﴾﴾[۱۲]
- و گاهی هم به موجودات بیجان؛ که نمونه آنها زمین است: ﴿﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا﴾﴾[۱۳]
- آن روز اخبارش را حدیث میکند به اینکه پروردگارت به او وحی کرد.
- و گاهی نیز به فرشتگان. امام صادق(ع) در مورد بندگان الهی که به چهل سالگی میرسند، میفرماید؛ خداوند متعال به دو فرشتهای که مأمور اعمال او هستند، وحی میکند که بعد از این در ثبت اعمال او دقّت زیاد کرده از هیچ کوششی فروگذاری نکنند: "أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کَبِیرَهُ".[۱۴]
- در همه این موارد روشن است امری که به طوایف مذکور وحی میشود مطالب علمی یا عملی است. یعنی به واسطه وحی، علمی به آنها داده میشود و یا دستوری به آنها میرسد که بر اساس آن عمل کنند. ولی این مطلب در مورد یک آیه در آغاز امر روشن نیست. زیرا خداوند سبحان در آن آیه از مورد وحی به «روح» تعبیر فرموده است: ﴿﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ﴾﴾[۱۵]
- در تفسیر «روح» در ذیل این آیه از امام صادق(ع) نقل شده است که مراد از آن خلقی از مخلوقات الهی است که بزرگتر از جبرئیل و میکائیل است. "قَالَ: خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) یُخْبِرُهُ وَ یُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ".[۱۶]
- در حدیثی دیگر در توضیح این مطلب اضافه میکند که وقتی خداوند متعال این «روح» را به پیامبر اسلام(ص) وحی نمود، آن حضرت علم و ادراک ویژهای یافت. "فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَیْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعِلْمَ وَ الْفَهْمَ وَ هِیَ الرُّوحُ الَّتِی یُعْطِیهَا اللَّهُ تَعَالَی مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ".[۱۷]
- به نظر میرسد با توجه به این دو حدیث «روح» مذکور در آیه، نوری است که وقتی به پیامبر و امام داده میشود؛ بر معلومات و علوم او افزوده میشود.
حقیقت وحی
- میدانیم که هیچ پیامبری نبود جز اینکه از سوی خدای تعالی برایش وحی میشد و اصل نبوّت و رسالت با وحی آغاز میگشت. وحی در قرآن یک نوع تکلم و سخن گفتن خدای تعالی با انسان شمرده شده است. ﴿﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء﴾﴾[۱۸]
- در آیه شریفه، وحی سخن گفتنی، در برابر سخن گفتن از پس پرده و ارسال رسل شمرده شده است. در برخی روایات هم آمده که وقتی وحی مستقیم و بیواسطه جبرئیل بود، حضرتش به حالت غشوه و بیهوشی میافتاد: "إِذَا کَانَ الْوَحْیُ مِنَ اللَّهِ إِلَیْهِ لَیْسَ بَیْنَهُمَا جَبْرَئِیلُ أَصَابَهُ ذَلِکَ لَثَقُلَ الْوَحْیُ مِنَ اللَّهِ وَ إِذَا کَانَ بَیْنَهُمَا جَبْرَئِیلُ لَمْ یُصِبْهُ ذَلِک".[۱۹]
- پس حالت غش در صورتی پدید میآمد که خداوند متعال بیهیچواسطه و حجابی با پیامبرش سخن میگفت. و آنگاه که جبرئیل پیک وحی بود و یا از پس پرده صورت میگرفت؛ چنین حالتی برای پیامبر رخ نمیداد. در حدیث دیگر امام صادق(ع) میفرماید این حالت وقتی پیش میآمد که خداوند متعال بر پیامبرش تجلّی مینمود: "ذَلِکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَه".[۲۰]
- ولی در حدیثی امیر مؤمنان(ع) وحی را نیز از پس حجاب دانسته است. "فَإنَّهُ مَا یَنْبَغِی لِبَشَرٍ أن یُکَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحْیَآ وَلَیْسَ بِکَائِنٍ إلّا مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ".[۲۱]
- حضرت در ادامه بیان فرموده که جبرئیل وحی را از اسرافیل و او نیز از فرشتهای برتر از خود دریافت میکرد؛ اما آن فرشته از کس دیگر نمیگرفت، بلکه در دل او انداخته میشد. «فرمود: در قلب او انداخته میشود. این وحی است و آن کلام خدای تعالی است و کلام خدا به یک صورت نیست بعضی اوقات با رسولان سخن میگوید و بعضی اوقات در دلهایشان میاندازد و بعضی اوقات در خواب به آنها نشان میدهد و برخی اوقات وحی و تنزیل است که تلاوت و قرائت میشود پس آن کلام خداست».[۲۲]
- پس اگر چه ظاهر آیه شریفه آن است که این سه نوع تکلّم با هم متفاوتاند و هر جا از پشت پرده هست، دیگر وحی و ارسال رسول نیست؛ ولی با توجّه به کلام امیرمؤمنان معلوم میشود که پشت پرده بودن قسیم آن دو تای دیگر نیست بلکه در طول آنها قرار دارد.
اقسام وحی
- امیر مؤمنان(ع) وحی را با توجه به کار بردهای قرآنی آن هفت گونه دانسته است:
- وحی رسالت و نبوت: ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ﴾﴾[۲۳]
- وحی الهام: ﴿﴿وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ﴾﴾؛[۲۴] ﴿﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى﴾﴾.[۲۵]
- وحی ارشاد: ﴿﴿فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا﴾﴾.[۲۶]
- وحی تقدیر: ﴿﴿وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا﴾﴾[۲۷]
- وحی امر: ﴿﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي﴾﴾[۲۸]
- وحی دروغ: ﴿﴿شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ﴾﴾[۲۹]
- وحی خیر: ﴿﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾﴾[۳۰]
روح الامین و روح القدس
- یکی از راههای سخن گفتن خداوند با بشر به واسطه رسولان است. رسولان الهی دو نوعاند: آسمانی، زمینی. یکی از رسولان آسمانی که کلام الهی را به رسولان زمینی میرساند، جبرئیل و روح الامین است. و همان گونه که در حدیث امیرمؤمنان(ع) دیدیم؛ او کلام الهی را به طور مستقیم دریافت نمیکند بلکه او از اسرافیل و اسرافیل از فرشتهای بالاتر دریافت مینماید. خداوند متعال در توصیف جبرئیل میفرماید : ﴿﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾﴾[۳۱]
- امام زین العابدین(ع) هم او را امین دانسته و از مقربان خدا شمرده است: "وَ جَبْرَئِیلُ الْأَمِینُ عَلَی وَحْیِکَ الْمـُطَاعُ فِی أَهْلِ سَماوَاتِکَ الْمـَکِینُ لَدَیْکَ الْمـُقَرَّبُ عِنْدَک".[۳۲]
- فرشته وحی با این عظمت و مقام و منزلتی که نزد خداوند متعال دارد، وقتی به حضور پیامبر(ص) میرسید؛ با تواضع و فروتنی نزد او مینشست. امام صادق(ع) میفرماید: "کَانَ جَبْرَئِیلُ إِذَا أَتَی النَّبِیَّ(ص) قَعَدَ بَیْنَ یَدَیْهِ قِعْدَةَ الْعَبْدِ وَ کَانَ لَا یَدْخُلُ حَتَّی یَسْتَأْذِنَهُ".[۳۳]
- در قرآن کریم از جبرئیل به دو عنوان «روح القدس» و «روح الامین» یاد شده است: ﴿﴿قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُواْ﴾﴾[۳۴] ﴿﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾﴾[۳۵]
- روح القدس به معنای دیگر هم در روایات به کار رفته است که در بخش امامت به تفصیل درباره آن سخن خواهیم گفت.
مصونیت وحی
- وحی الهی ـ همان گونه که گفتیم ـ گاهی به واسطه رسولان آسمانی به پیامبران میرسد. پس علاوه بر عصمت پیامبران الهی، عصمت این رسولان هم باید اثبات گردد تا وحی به سلامت به بندگان الهی برسد. باتوجه به آنچه درباره فرشته وحی ـ روح الأمین ـ جبرئیل گفته شد؛ معلوم گشت که در عصمت و امانت جبرئیل هیچ گونه شکّ و تردیدی وجود ندارد. علاوه بر این، خداوند متعال برای حفظ وحی خویش عدهای از فرشتگانش را مأمور ساخته است. خداوند متعال علم غیب را ویژه خود گردانده و آن را از رسولانی که مورد خشنودی او بودند دریغ نکرده است. و برای آنها نگهبانانی از پیش رو و از پشت سر قرار داده است. عالِمُ آلغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلّا مَنِ آرْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُک ُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. (آگاه به غیب است. غیبش را بر کسی آشکار نمیکند مگر رسولی که از او خشنود است، پس از پیش رو و از پشت سر برای او نگهبانی میکند).
- «رسول» در آیه شریفه اطلاق دارد و شامل همه کسانی است که نوعی رسالت و مأموریت دارند. و معلوم است که جبرئیل نیز از رسولان الهی است. علّامه مجلسی؛ از ابن عبّاس نقل کرده است که هیچ آیهای بر پیامبر(ص) نازل نمیشد جز اینکه چهار فرشته نگهبان آن بودند تا به پیامبر(ص) برساندند. مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ آیَةً مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا وَ مَعَهُ أَرْبَعَةُ حَفَظَةٍ مِنَ الْمـَلَائِکَةِ یَحْفَظُونَهَا حَتَّی یُوَدُّونَهَا إِلَی النَّبِی(ص)٫ (خداوند هیچ آیهای از قرآن را بر پیامبرش نازل نکرد مگر اینکه چهار فرشته حافظ آن بودند. آن را نگهبانی میکردند تا به پیامبر(ص) برسد).
- امّا عصمت پیامبران درباره وحی در سه مرحله مورد بحث است :
عصمت پیامبران در دریافت وحی
- عصمت پیامبران(ع) در وحی وقتی تحقّق مییابد که آنان به خداوند متعال و فرشتگان وحی معرفت کامل داشته باشند و بدانند آنچه به ایشان میرسد از سوی خدای تعالی است. به علاوه باید هر گونه القایی را از شیاطین جنّ و انس به خوبی بشناسند. این مطلب به روشنی در روایات اهل بیت : بیان شده است. امام صادق(ع) میفرماید: خداوند متعال وقتی میخواهد کسی را به رسالت انتخاب کند؛ اوّل بر او سکینه و وقار نازل میکند تا به واسطه آن وحی الهی و جبرئیل مثل روز روشن برایش عیان گردد : إِنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ فَکَانَ الّذی یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلُ الَّذِی یَرَاهُ بِعَیْنِهِ. (همانا خداوند وقتی بندهای را رسول خویش کند به او سکینه و وقار نازل میکند پس آنچه از ناحیه خدا برایش میآید برای او مثل امری میشود که به چشم خود آن را مشاهده میکند).
- در روایت دیگر میفرماید: آنگاه که رسولی برای رسالت انتخاب میشود پردهها و حجابها از او برداشته میشود : کُشِفَ عَنْهَا الْغِطَاء. (از او پرده برداشته میشود).
- در دعایی میخوانیم : وَ أَسْأَلـُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی کَتَبْتَهُ عَلَی قَلْبِ مُحَمَّدٍ(ص) فَعَرَفَ مَا أَوْحَیْتَهُ إِلَیْهِ مِنْ وَحْیِکَ. (و تو را به آن اسمت میخوانم که آن را بر قلب محمّد(ص) نوشتی پس شناخت وحیی را که به او کردی).
- در حدیثی دیگر میفرماید: پیامبر(ص) به توفیق الهی جبرئیل را تشخیص میدهد : مَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنَّ جَبْرَئِیلَ(ع) مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِالتَّوْفِیقِ. (رسول خدا(ص) آمدن جبرئیل از سوی خدا را ندانست مگر به توفیق).
- در حدیثی دیگر راوی سؤال میکند: وقتی پیامبر صدای فرشته را میشنود و خود او را نمیبیند از کجا تشخیص میدهد که این وحی الهی است؟ حضرت در جواب میفرماید: خداوند خود به او بیان میکند که آنچه به او میرسد، حقّ است. یُبَیِّنُهُ اللَّهُ حَتَّی یَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ حَق. (خداوند به او روشن میکرد تا بداند که آن حقّ است).
- در روایت دیگر پاسخ آن سؤال این گونه بیان شده است : یُوَفَّقُ لِذَلِکَ حَتَّی یَعْرِفَه. (او را بر آن موفّق میکرد تا بشناسد).
- پس روشن میشود کسانی که میگویند پیامبر(ص) در آغاز وحی دچار شکّ و تردید شد و جبرئیل را نشناخت و خوف و ترس بر او عارض شد و جریان را با حضرت خدیجه علیها السلام در میان گذاشت؛ و او نزد پسر عموی خویش ورقة بن نوفل رفت و از او در این باره سؤال کرد و ورقه او را به نبوّت پیامبر مژده داد؛ سخنانی بی پایه و یاوه است. هر چند منابع شیعی نیز از این گونه نقلها خالی نیست.
- چگونه میشود پیامبراسلام جبرئیلراتشخیص ندهد ودر وجود او تردید کند در صورتی که امیرمؤمنان(ع) حضرتش را به این گونه معرفی میکند که «مدتی از سال را در کوه حرا مجاور میشد، تنها من او را میدیدم و کسی دیگر او را نمیدید… من نور وحی را مشاهده میکردم و بوی خوش نبوّت را احساس مینمودم. در آغاز وحی ناله شیطان را به گوش خود شنیدم و از حضرتش در این باره سؤال کردم و ایشان فرمود: این ناله شیطان بود که از پرستش خویش ناامید شده است». أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ(ص) فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِه. (نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم و به تحقیق ناله شیطان را به هنگام نزول وحی بر پیامبر(ص) شنیدم و عرض کردم ای رسول خدا این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از عبادتش ناامید شده است).
- امام هادی(ع) نیز ترس و هراس پیامبر(ص) را در آغاز وحی از تکذیب قریش دانسته، میفرماید: وَ کَانَ مِنْ أَوَّلِ أَمْرِه…أَبْغَضَ الْأَشْیَاءِ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ وَ أَفْعَالُ الَْمجَانِینِ وَ أَقْوَالُهُمْ فَأَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَشْرَحَ صَدْرَهُ وَ یُشَجِّعَ قَلْبَهُ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الْجِبَالَ وَ الصُّخُورَ وَ الْمَدَرَ وَ کُلَّمَا وَصَلَ إِلَی شَیْءٍ مِنْهَا نَادَاهُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّه. (و از ابتدای امر… مبغوضترین چیزها نزد او شیطان و کردار و گفتار دیوانگان بود. پس خدای عزوجل خواست که سینهاش را گشاده گرداند و قلبش را محکم سازد پس کوهها و صخرهها و سنگ ریزهها و همه چیز را با او هم سخن گردانید؛ به گونهای که از کنار چیزی نمیگذشت جز اینکه به خاطر نبوتش او را سلام میکرد).
عصمت پیامبران در حفظ وحی
- همان گونه که دیدیم خداوند متعال پیامبرانش را پیش از وحی مورد عنایت و توجّه خاصّ خویش قرار میدهد و آنها را از مکر و خدعه شیطان محفوظ میدارد. این عنایت خاص در حفظ وحی الهی هم شامل حال آنان است. خداوند متعال به آنان نور و معرفتی ویژه عطا فرموده که با وجود آن خطا، سهو، نسیان و غفلت در آنها راه ندارد. درباره این مطلب در بخش ویژگیهای پیامبران الهی قسمت «عصمت» به تفصیل سخن گفتیم.
ابلاغ وحی
- حال با توجّه به آنچه در مورد عصمت پیامبران : در دو مرحله قبل بیان گردید و توضیحاتی که از امامان اهل بیت : در آن دو مرحله یاد شد؛ و نیز با توجّه به مطالبی که در بخش ویژگیهای پیامبران بحث «عصمت» ذکر گردید که خود شیطان اقرار کرده است که نمیتواند بندگان مخلص الهی را گمراه کند؛ آیا باز هم جای سؤال و تردید هست که بگوئیم ممکن است پیامبران الهی در رساندن وحی دچار مشکل شوند و شیطان هنگام خواندن وحی الهی بر مردم دخالت کرده و مطالبی را بر زبان آنان جاری کند که خداوند متعال برایشان نازل نکرده است؟! روشن است که جواب این سؤال منفی است. چگونه ممکن است با وجود این همه تأیید و تسدید و توفیق و عنایت الهی چنین امری اتّفاق بیافتد؟!
- بنابر این معلوم میشود مطالبی را که برخی از علمای عامّه با عنوان افسانه غرانیق در تفسیر آیه: (وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلّا إِذا تَمَـنّی أَلْقی آلشَّـیْطانُ فِی أُمْنِـیَّتِهِ فَیَنْسَخُ آللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ آللّهُ آیاتِهِ وَاللّهُ عَلِـیمٌ حَکِـیمٌ )مطرح کردهاند، چقدر بی پایه و یاوه است. چگونه میشود خداوند متعال پیامبرش را با مطالبی مانند : ما ضَلَّ صاحِـبُکُمْ وَما غَوی * وَما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحی. (صاحب شما گمراه نشده و فریب نخورده است. و از هوای نفس سخن نگفته است. آن جز وحی نیست که وحی میشود).
- توصیف کند و از طرف دیگر شیطان بتواند آیاتی را به عنوان وحی بر زبان او جاری سازد؟!
انقطاع وحی
- از روایات اهل بیت : به دست میآید که گاهی خداوند سبحان ارتباط خویش را با پیامبرانش قطع فرموده، و وحییی به آنان نمیفرستاد؛ علّت این امر چه بوده است؟ و خداوند متعال از این امر چه حکمتی را در نظر داشته است؟ حکمت این امر خیلی روشن نیست. ولی اصل این امر را نمیشود محال دانست. وقوع چنین امری اگر بر پایه حکمتی باشد هیچ قبح و استبعادی نخواهد داشت.
- میدانیم که اصل نبوّت و فرستادن پیامبران، بر خداوند سبحان لازم و واجب نیست و او تنها از لطف و کرم خویش چنین احسانی به بندگانش ارزانی داشته است. تداوم و استمرار وحی هم از این اصل مستثنا نیست و انگیزه اصلی آن فضل و احسان خداوند است. پس اگر بندگان الهی به دعوت پیامبران جواب مثبت ندهند و آنان را آزار و اذیّت کنند، ممکن است خداوند متعال برای مجازات آنان وحی را از پیامبرانش قطع کند. از پیامبر گرامی اسلام درباره حبس وحی سؤال شد؛ ایشان در جواب فرمود: چرا وحی از من بریده نشود در حالی که شما ناخنهای خویش را نمیگیرید و محل آلوده دستهایتان را پاک نمیکنید : کَیْفَ لَا یَحْتَبِسُ عَنِّی الْوَحْیُ وَ أَنْتُمْ لَا تُقَلِّمُونَ أَظْفَارَکُمْ وَ لَا تُنَقُّونَ رَوَائِحَکُمْ. (چگونه وحی از من محبوس نشود در حالی که شما ناخنهای خود را کوتاه نمیکنید و بوی خویش را پاکیزه نمینمایید).
- انقطاع وحی درباره پیامبر اسلام در دو مورد و درباره حضرت موسی ۷ یک مورد به مدّت چهل یا سی روز اتّفاق افتاده است.
ابعاد وحی
- با توجّه به عصمت پیامبران صلوات الله علیهم و آیه (وما ینطق عن الهوی إن هو الّا وحی یوحی) میتوان گفت وحی الهی در تمام افعال و گفتار پیامبران الهی حضور داشته است. هیچ سخن و کرداری از آنان بر پایه خواهش نفس نبود؛ بلکه منشأ وحیانی وآسمانی داشت. به همین دلیل، قول و فعل و تقریر معصوم ۷ حجّت است.
- البتّه باید توجّه داشت که وحی به معنای خاصّ آن، که وحی نبوّت و رسالت است در موارد خاصّی صورت میگرفت. در مورد پیامبر خاتم محدود به قرآن کریم و احادیثی است که به عنوان حدیث قدسی معروفند. ولی این بدان معنا نیست که سایر گفتار او به وحی ارتباط ندارد.
- بدین ترتیب معلوم میشود همه آنچه از پیامبران و اوصیایشان رسیده است مستند به وحی الهی اند.
محمد بیابانی اسکویی
حقيقت وحى
• مىدانيم كه هيچ پيامبرى نبود جز اينكه از سوى خداى تعالى برايش وحى مىشد و اصل نبوّت و رسالت با وحى آغاز مىگشت. وحى در قرآن يك نوع تكلم و سخن گفتن خداى تعالى با انسان شمرده شده است. وَمَا كَانَ لِبشر أَنْ يُكَلِّمَهُ آللّه إلّا وَحْيَآ أو مِن وَرَاء حِجَاب أو يُرسِل رَسولاً فَيوحِي بِإذنِه مَا يَشَاء. (خداوند با هيچ بشرى سخن نمىگويد مگر به وحى يا از پشت پرده يا رسولى مىفرستد و به اذن او هر چه را بخواهد وحى مىكند).
• در آيه شريفه، وحى سخن گفتنى، در برابر سخن گفتن از پس پرده و ارسال رسل شمرده شده است. در برخى روايات هم آمده كه وقتى وحى مستقيم و بىواسطه جبرئيل بود، حضرتش به حالت غشوه و بيهوشى مىافتاد : إِذَا كَانَ الْوَحْيُ مِنَ اللَّهِ إِلَيْهِ لَيْسَ بَيْنَهُمَا جَبْرَئِيلُ أَصَابَهُ ذَلِکَ لَثَقُلَ الْوَحْيُ مِنَ اللَّهِ وَ إِذَا كَانَ بَيْنَهُمَا جَبْرَئِيلُ لَمْ يُصِبْهُ ذَلِك. (آنگاه كه وحى به او از ناحيه خدا بود كه بين او وخدا جبرئيل واسطه نبود به خاطر سنگينى وحى از خدا اين امر به او مىرسيد و آنگاه كه جبرئيل واسطه مىشد اين امر به او نمىرسيد).
• پس حالت غش در صورتى پديد مىآمد كه خداوند متعال بى هيچ واسطه و حجابى با پيامبرش سخن مىگفت. و آنگاه كه جبرئيل پيك وحى بود ويا از پس پرده صورت مىگرفت؛ چنين حالتى براى پيامبر رخ نمىداد. در حديث ديگر امام صادق ۷ مىفرمايد اين حالت وقتى پيش مىآمد كه خداوند متعال بر پيامبرش تجلّى مىنمود : ذَلِکَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّى اللَّهُ لَه. (اين موقعى بود كه بين خدا و او هيچ كسى واسطه نبود. اين آن موقعى بود كه خدا به او تجلّى مىكرد).
• ولى در حديثى امير مؤمنان ۷ وحى را نيز از پس حجاب دانسته است. فَإنَّهُ مَا يَنْبَغِي لِبَشَرٍ أن يُكَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحْيَآ وَلَيْسَ بِكَائِنٍ إلّا مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ. (همانا هيچ بشرى را نمىرسد كه خدا با او سخن بگويد مگر به صورت وحى و وحى تحقّق پيدا نمىكند مگر از پشت پرده).
• حضرت در ادامه بيان فرموده كه جبرئيل وحى را از اسرافيل و او نيز از فرشتهاى برتر از خود دريافت مىكرد؛ امّا آن فرشته از كس ديگر نمىگرفت، بلكه در دل او انداخته مىشد. قَالَ يَقْذِفُ فِي قَلْبِهِ قَذْفاً فَهَذَا وَحْيٌ وَ هُوَ كَلَامُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَلَامُ اللَّهِ لَيْسَ بِنَحْوٍ وَاحِدٍ مِنْهُ مَا كَلَّمَ اللَّهُ بِهِ الرُّسُلَ وَ مِنْهُ مَا قَذَفَهُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ مِنْهُ رُوْيَا يُرِيهَا الرُّسُلَ وَ مِنْهُ وَحْيٌ وَ تَنْزِيلٌ يُتْلَى وَ يُقْرَأُ فَهُوَ كَلَامُ اللَّه. (فرمود در قلب او انداخته مىشود. اين وحى است و آن كلام خداى تعالى است و كلام خدا به يك صورت نيست بعضى اوقات با رسولان سخن مىگويد و بعضى اوقات در دلهايشان مىاندازد و بعضى اوقات در خواب به آنها نشان مىدهد و برخى اوقات وحى و تنزيل است كه تلاوت و قرائت مىشود پس آن كلام خداست).
• پس اگر چه ظاهر آيه شريفه آن است كه اين سه نوع تكلّم با هم متفاوت اند و هر جا از پشت پرده هست، ديگر وحى و ارسال رسول نيست؛ ولى با توجّه به كلام اميرمؤمنان معلوم مىشود كه پشت پرده بودن قسيم آن دو تاى ديگر نيست بلكه در طول آنها قرار دارد.
وحی یا شعور مرموز
دستگاه آفرینش، انواع را به سوی کمال میکشد
- دانه گندمی که بر زمین افتاده و با شرایط مساعدی شکافته شده و شروع به روئیدن میکند، بیشک متوجه آخرین مرحله حرکت خود، یعنی بوته گندمی است که رشد خود را تکمیل نموده و سنبل داده و دانههای زیادی به بار میآورد. همچنین هسته میوهای که در شکم خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزی بیرون میدهد، از همان دم آغازین، عازم آخرین درجه کمال و برومندی خودش است که درختی سرسبز و پر از میوه خواهد شد. و نیز شکل جوجهای که در میان تخم یا صورت جنین انسان که در رحم مادر بسته میشود، از همان وقت به سوی یک مرغ کامل یا یک انسان کاملی رهسپار است، که از مزایای وجود بهرهمند بوده و آثار وجودی خود را خواهد بخشید[۳۶].
- از این نمونههای بارز و صدها و هزارها موارد دیگر، به وضوح در مییابیم که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینی خود هر نوعی از انواع خارجیه را به سوی کمال مناسب خودش سوق میدهد و اگرچه در میان این انواع، افرادی در مسیر تکوینی خود گرفتار یک سلسله آفات و صدمات شده و از راه باز مانده و به طریق نیستی میافتند، ولی با این حال دستگاه آفرینش هرگز از پیشه خود دست نمیکشد و همچنان به کار خود ادامه داده و کاروان هستی را پیوسته به سوی مقاصد ویژه خودشان هدایت میکند. از آنجا که انسان نیز یکی از این انواع است، لذا به ناچار از طریق آفرینش به سوی مقصد کمالی خود هدایت میشود[۳۷].
انسان به وسیله استخدام دیگران مدنیت را به وجود میآورد
- در این حقیقت تردیدی نیست که انسان نوعی است که در همه شئون زندگی خود، مدنی و اجتماعی است. این حقیقتی است که ساختمان وجودی سراسر احتیاجِ انسان و نیز آنچه که از تاریخ گذشتگان به دست ما رسیده است و همچنین آزمایش افراد و طبقات نسل حاضر به آن گواهی میدهند[۳۸].
- ولی نکته مهم این است که این نوع، به حسب آفرینش، طوری ساخته شده است که هر چیز را برای خودش میخواهد و از نیروی طبیعت و از همه فوائد وجودی بسایط و عناصر به نفع خود استفاده میکند[۳۹].
- انسان از میوه و شاخ و برگ و ریشه و چوب و هیزم همه نباتات (گیاه و درخت) برای رفع نیازهای زندگی خود استفاده میکند و آنها را برای رسیدن به مقاصد دوردست خود وسیله قرار میدهد. انسان از گوشت، پوست، پشم، خون، شیر، شاخ و حتی مدفوعات انواع حیوانات نفع میبرد و آنها را تربیت کرده و در مقاصد حیاتی خود استخدام میکند[۴۰].
- حال سؤال این است که آیا انسانی که این غریزه فطری را در همه چیز به کار میبرد، در همنوعان خود به کار نبرده و آنان را از این کلیت استثناء میکند؟ و آیا انسان اجتماع خانوادگی (زناشویی) را برای تمتع و لذت بردن از همسر خود میخواهد یا لذت خود را برای منزل میخواهد؟ و آیا انسان اجتماع مدنی را برای این میخواهد که بهترین وسیلهای برای تأمین احتیاجات زندگی او است یا خود را برای مدنیت میخواهد؟ و اگر انسان برای خود هیچ سعادتی را در اجتماع خانوادگی یا اجتماع مدنی نبیند، آیا باز هم آن اجتماع را خواهد طلبید؟ [۴۱]. روشن است که انسان همان غریزه "غریزه استخدام" را که در همه موجودات به کار میبندد، در همنوعان خود نیز به کار خواهد بست[۴۲].
- نتیجه اینکه انسان موجودی استخدامطلب بوده و اجتماع را برای تکمیل استخدا م انتخاب کرده است[۴۳].
اجتماع تعاونی انسان
- از همینجا اجتماع تعاونی منعقد میشود. زیرا چنانکه روشن شد انسان از این رو به اجتماع تعاونی تن میدهد که از طرفی به تنهایی خود را در تأمین لوازم زندگی خودش ناتوان میبیند و از سوی دیگر نمیتواند کار و کوشش دیگران را بلاعوض و به طور رایگان تملک کند. زیرا دیگران نیز مثل او انسان بوده و همان چیزی را که وی از دیگران میخواهد، آنان نیز از وی میخواهند. پس به ناچار اجتماع تعاونی را بهترین وسیله تشخیص داده و آن را انتخاب میکند و در نتیجه مقداری از نتایج کار و کوشش خود را به دیگران داده و در برابر از نتایج کار آنها برخوردار میشود و بدین ترتیب همه افراد مجموع محصولات کار خود را روی هم ریخته و سپس برحسب وزن اجتماع خود رفع نیاز میکنند[۴۴].
بروز اختلاف افراد
- اگرچه اجتماع تعاونی با عواملی که گفته شد در میان افراد ضرورتاً به وجود میآید، ولی از آنجا که انسان از سیر ناچاری به این اجتماع تعاونی و عدالت اجتماعی، که به دنبالش میآید، تن داده، لذا پیوسته از ته دل در فکر پاره کردن این بند و خواهان لگامگسیختگی است و از این رو هر وقت نیرویی پیدا کند، و قدرتی در خود یابد، از پایمال کردن حقوق دیگران مضایقه نمیکند[۴۵].
- تاریخ انسان، تا آنجایی که در دست است، این حقیقت را تأیید میکند که پیوسته اقویا به ضعفا تاخته و هستی آنها را به غارت و چپاول بردهاند و همیشه افراد نیرومند، افراد ناتوان را زبون ساخته و زیر یوغ بندگی خویش کشیده و به نفع خود به کار انداخته و همانند سایر موجودات جاندار و بی جان مورد استفاده بی قید و شرط خود قرار دادهاند[۴۶].
و این چیزی است که در سراسر تاریخ تا به امروز حاکم بوده و هست، با این تفاوت که در گذشته تاریخ، اقسام تعدیات و بردهگیری، به طور انفرادی و میان افراد قوی و ضعیف یا افراد قوی و جوامع ضعیف بود ولی امروز میان جامعههای قوی و جوامع ضعیف انجام میشود!![۴۷].
- و از همینجا است که انسان حس میکند که بدون قانونی حکمفرما، که حقوق افراد را تأمین نماید، زندگی انسان و بقای جامعه و حیات نوع بشر امکانپذیر نیست و پیوسته قوانین مختلفی در جامعههای انسانی دایر بوده است. نهایت اینکه در جوامع عقبمانده قوانین جامعه در میان زد و خوردها، خود به خود به نفع اقویا تعیّن پیدا کرده و به طور غیر منظم در جامعه جریان پیدا میکند و جوامع مترقی از روی رویه و فکر وضعشده به مردم تحمیل گردیده و نسبتاً به طور منظم اجرا میشود و در عین حال تعدیاتی که سابقاً در میان افراد قوی و افراد ضعیف یا در میان افراد قوی وجامعههای ضعیف دائر بود، فعلاً در میان جامعههای نیرومند و عقبافتاده در جریان است[۴۸].
چاره اختلاف
- آیا انسان میتواند این اختلاف را از راه قوانینی که وضع میکند، رفع نماید؟ و آیا میشود روزی را فرض کرد که انسان غریزه استخدام را رها کرده و اجتماع تعاونی را، نه از برای خویش بلکه از برای خود اجتماع و عدالت، بخواهد؟ البته نه زیرا چنانچه گفته شد، انسان اجتماع را با غریزه فطری و شعور درونی خود برای خود میخواهد و هرگز شعور خود، یا همان معنی معنی احساسات ویژه خود را که محصول ساختمان ویژه او است، از دست نخواهد داد، مگر اینکه انسانیت خود را از دست بدهد. آزمایشی که هزارها سال در طول عمر انسانیت انجام یافته است و آزمایشی وسیعتر از آن پیدا نمیشود، این مطلب را تأیید مینماید. انسان هرچه بیشتر بال و پر میزند که از چاله این اختلاف بیرون بجهد، بیشتر پایبند میشود. انسانی که در ادوار گذشته با پرتاب کردن یک سنگ یک نفر را میکشت، اکنون با پرتاپ کردن یک بمب، یک شهری مثل هیروشیما را نابود میکند، انسانی که یک روز، یک انسان ناتوان را اسیر گرفته و برده خود قرار داده و پشیزی چند از دسترنج او به دست میآورد، اکنون به میلیونها برده و میلیاردها لیره و دلار قناعت نمیکند[۴۹].
- اساساً چگونه ممکن است شعور غریزی انسان، که خود منشأ بروز اختلاف و فساد است، خود منشأ رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد شود، در صورتیکه ما در صحنه آفرینش عاملی نداریم که به اثری دعوت کند و به نابود کردن اثر خودش نیز دعوت کند[۵۰].
- گذشته از این، این قوانین بر افعال و اعمال اجتماعی مردم نظارت دارد. نه بر شعور درونی و احساسات نهانی انسان، در حالیکه اختلاف از شعور درونی خودخواهی و احساسات نهانی سرچشمه میگیرد[۵۱].
- از این بیان روشن میشود که طریق رفع این اختلاف، اصلاح احساسات درونی انسان است، نه تأکید و تشدید آنها و حک و اصلاح متولی قوانین[۵۲].
- به طور کلی در میان بشر سه روش اجتماعی بوده و هست[۵۳]:
- روش استبداد، که مقدارات مردم را به دست یک اراده گزافی میدهد و هرچه دلخواه او باشد بر مردم تحمیل میکند.[۵۴].
- روش حکومت اجتماعی، که در آن اداره امور مردم به دست قانون سپرده میشود و یک فرد یا یک هیئت مسئول اجرای آن میشوند[۵۵].
- روش دینی، که در آن اراده تشریعی خدای جهان به دست همه مردم بر مردم حکومت کرده و اصل توحید و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعی را تضمین میکند[۵۶].
- دو روش اول و دوم تنها مراقب افعال مردماند و کاری با اعتقاد و اخلاق ندارند و به مقتضای آنها انسان در ماورای مواد قانونی، یعنی در اعتقاد و اخلاق، آزاد است، زیرا ماورای قوانین اجتماعی ضمانت اجرایی ندارد. تنها روشی که میتواند صفات درونی انسان و اعتقادات او را ضمانت نموده و اصلاح کند، روش دین است که به هر سه جهت اعتقاد اخلاق و اعمال رسیدگی میکند[۵۷].
- نتیجه اینکه رافع حقیقی اختلافات اجتماعی تنها روش دین است و بس[۵۸].
دین از وحی آسمانی سرچشمه میگیرد نه از عقل و خرد
- نظر به اینکه ارتفاع اختلافات از جامعه انسانی، بدون تردید صلاح نوع و کمال انسانی است و از طرف دیگر، این تنها راه رفع اختلافات است و از سوی دیگر، دستگاه آفرینش هر نوع را به سوی کمال حقیقی وی هدایت کرده و سوق میدهد، پس ناچار دستگاه آفرینش دین حق و سزاواری را باید برای انسانیت تعیین کرده و به عالم انسانی وحی کند و این همان دین حقی است که باید در جامعه حضور داشته باشد[۵۹].
- نباید چنین تصور شود که درست است که رفع اختلافات باید با دین انجام گیرد، ولی دستگاه آفرینش با الهامی، که به واسطه عقل اجتماعی به مردم انتقال میکند، افراد نابغه و خیرخواهی پرورش میدهد تا مردم را به سوی عقائد حق و اخلاق شایسته و اعمال نیک دعوت نمایند و اینها همان کسانی هستند که پیامبران نامیده میشوند. زیرا چنانکه گفته شد، همان عقل اجتماعی انسان است که به اتکای احساسات درونی و نیروی فکری خود به سوی اختلاف دعوت میکند و البته چنین عاملی وسیله رفع اختلاف نمیتواند باشد، و از اینجا روشن است که این شعور انسانی، که اصل دین را از دستگاه آفرینش از طریق الهام دریافت میکند، سنخ دیگری از شعور است، غیر از شعور فکری که در همه افراد موجود است و این شعورِ مخصوص، همان است که وحی نامیده میشود[۶۰].
- همچنین نباید چنین پنداشت که اگر چنین شعوری در انسان نهفته بود، میبایست در جمیع افراد بوده و همه از آن مطلع باشند و دیگر وقف عده مخصوصی به نام انبیا نشود، زیرا هر مزیتی و کمالی که در نهاد همه افراد نهفته است، لزومی ندارد که در همه افراد بروز کرده و به فعلیت برسد، چنانکه شهوت و میل جنسی در همه افراد نهفته است، با این همه تنها در افراد بالغ به ظهور رسیده و فعلیت پیدا میکند نه در افراد دیگر[۶۱].
- و چنانکه قدما و برخی از روانشناسان جدید، مانند جیمز انگلیسی در کتاب روانشناسی خود تصریح کردهاند که انسان نفس دیگری (یا مرتبه دیگری از مراتب نفس) در پس پرده این نفس دارد که اگر روزنهای به سوی آن باز کند، چنانکه در اهل ریاضات اتفاق میافتد، بسیاری از اسرار غیبی که از دیگران پنهان است، بر وی مکشوف میگردد[۶۲].
سخنان انبیا نظریه وحی را تأیید میکند
- آنچه از راه استدلال به دست میآید این است که باید در میان بشر غیر از شعور فکری شعور باطنی دیگری بوده باشد که بتواند جامعه بشری را از اختلاف و کشمکش نجات دهد و افراد شایستهای را بپروراند.و وقتی ما به سخنانی که از انبیا منقول است و اکنون به دست ما رسیده است، رجوع کنیم متوجه میشویم که آنها نیز همین نظریه را تأیید کرده و با بیانی واضح این مطلب را میرسانند که نبوت یک موهبت مرموز و یک شعور مخصوص است که در انبیا وجود داشته و آنان به واسطه این موهبت معارف دینی و شرایع آسمانی را از ناحیه حق دریافت میکردند. علاوه بر این توافق دلیل مذکور با دعوی انبیا، صحت اصل دعوی آنها را به ثبوت میرساند[۶۳].
- و بنا بر این روشن است که نبوت به نحوی که جامعهشناسان حدس میزنند، یک نوع نبوغ فکری اجتماعی و وحی افکار پاک یک نابغه اجتماعی نیست، بلکه چنانکه گفته شد، نبوت یک شعور مرموز غیر فکری است و محتوای آن (یعنی وحی) مطالب حقی است که به واسطه این شعور به دست میآید[۶۴].
- اشکال: ممکن است بگویند که نظریه گذشته که مغایرت طریق وحی و طریق عقل را به ثبوت میرساند، از این راه به دست آمد که دستگاه آفرینش طبق روشی که در همه انواع دارد، باید نوع انسان را به کمالش که رفع اختلافات اجتماعی است، برساند، ولی ما میبینیم که دین و نبوت نیز در این مدت مدید، که در میان بشر عمر کرده است، موفق به رفع اختلافات نشده و اگر چنانچه گفته شد، یک موهبت تکوینی بود، هرگز بیاثر نمیماند. بنا بر این اساساً دنیای متمدن امروز دین را نمیپذیرد و هرچه مدنیت پیشتر برود، دین بیشتر عقبنشینی مینماید[۶۵].
- جواب: در پاسخ این اشکال باید گفت: اولاً عنایت دستگاه آفرینش به اصلاح جامعه انسانی برای افراد انسان است تا پرورش یابند و دین نیز در سیر ممتد خود هزاران هزار افراد صالح را تربیت کرده و به جامعه تحویل داده است. ثانیاً ظهور دین و زندگی مردان دینی در جامعه از راه سرایت اخلاقی و توارث اخلاقی به همه گوشه و کنار جامعه انسانی سر زده و آثار جمیله و اخلاق شایسته انسانی از قبیل شجاعت، شهامت، مروت، شفقت، عفت، سخاوت، حکمت و عدالت را در زمین دلها کاشته و هنوز هم بشر اعم از دیندار و بی دین از میوههای شیرین آنها برخوردار است. و البته دعوتی که از قدیمترین ادوار انسانیت، پیوسته زنده و سرپا است، در میان جامعه خالی از تأثیر اخلاقی نخواهد بود و هرگز روشهای دیگری جز دین در میان بشر اخلاق حمیده را ضمانت نکرده که این اخلاق نسبت به آنها داده شود و هرگز بشر از غیر راه دین نمیتواند اخلاق فاضله را حفظ کند، به دلیل اینکه ملتهایی که روش خود را ضد دینی قرار دادهاند در کمتر از نیم قرن همه صفات حمیده مانند شفقت، رحم، عدالت و... را از دست دادهاند. پس در هر حال وجود اخلاق فاضله را در میان بشر باید از آثار دعوت دینی دانست، ثالثاً هنوز عمر دنیا به پایان نرسیده است و از کجا معلوم که روزی دین حق روی زمین فراگیر نشود و بشر در حال صدق و صفا زندگی نکند؟[۶۶].
- اما در پاسخ این اشکال که جهان امروز دین را نمیپذیرد باید گفت که بشر، عدالت اجتماعی و صلح و صفا و اجتماع صالح را نیز، علیرغم اینکه دنیا شب و روز برای استقرار آن میکوشد، نمیپذیرد و از اول دوره انسانیت تا کنون به مقصد خود نائل نشده است، در صورتیکه بی تردید اجتماع صالح از مقاصد دستگاه آفرینش است و اگر از راه نبوت نیز تأمین نشود، باید از راه فکر، بی شبهه تأمین شود[۶۷].
وحی و نبوت موهبتی است خدائی نه امری اکتسابی
- ممکن است چنین تصور شود که از آنجایی که نظر به اینکه بشر از زمانهای بسیار قدیم، که ابتدای آن زیاد روشن نیست، توانسته است در اثر ریاضتهای بدنی و فکری و مجاهدتهای مخصوص، راهی به غیب باز کند؛ یعنی چیزهایی برای وی روشن شود، یا کارهایی انجام دهد که از راه تعلیم و تربیت عادی دستگیر نمیشود و نمونههای بسیاری از این دست در تألیفات گذشتگان و در سیاحتنامههای سیّاحان آمده است و حتی امروزه نیز در مجلات و جرائد پیوسته وقایعی از مرتاضان هند و آفریقا و اروپا و غیر اینها در این زمینه میخوانیم و چنانکه در فصول گذشته اشاره شد، روانشناسان قدیم و جدید نیز این حقیقت را تأیید نمودهاند و حالی هم که مرتاضان به واسطه پیدا کردن آن، پس پرده را کشف میکنند شبیه و همسنخ حالی است که در مورد انبیای وحی نامیده میشود، لذا چه مانعی دارد که ما وحی نبوت را از همین راه توجیه کنیم. چرا که قصه گوشهگیری پیغمبر اسلام قبل از نبوت و همچنین نظیر آن نیز که از مسیح نقل شده است، این نظر را تأیید میکند. بنا بر این میتوان گفت که نبوت یک نوع حالت اتصال به غیب است که در اثر ریاضت پیدا میشود[۶۸].
- ولی از بیانات گذشته که به واسطه آنها وجود وحی را استنتاج کرده و سپس با سخنان خود پیامبران تطبیق داده و به واسطه آن این نظریه را تأیید کردیم، بطلان این تصور روشن است[۶۹].
- حالات نفسانی اهل ریاضت از خطا و اشتباه مصون نیست، در حالی که نبوت خطابردار نیست. هر کسی که با اهل ریاضت کم و بیش تماس دارد، میداند و حتی خود مرتاضان نیز میدانند و معترف هستند که الهامات و خطورات قلبی آنها در طریق ریاضت گاهی خبط کرده و اصابت نمیکند و همچنین نتایجی که از این راه به دست میآید پیوسته به صلاح بشر و به نفع جامعه انسانی تمام نمیشود علاوه بر این این الهامات غالباً به چیزهای تماشایی و بی حاصل، که زندگی انسان نیازی به آنها ندارد، متعلق میشود. اینها خواص و آثاری است که نمیشود در آنها تردید کرد (۱۲) و خواص و آثار نبوت صد در صد مخالف آنها است، نبی در وحیی که تلقی میکند، هرگز تردید و خطا نمیکند. نبوت به یک سلسله مقاصدی بر میخورد که برای زندگی انسان در درجه اول اهمیت است، زیرا چنان که گفته شد، این دستگاه تکوین و آفرینش است که برای رسیدن به مقصد تغییرناپذیر خود راه نبوت را برای انسان باز میکند و دستگاه تکوین و واقعیت خارج هرگز خطا نمیکند و به وجود خارجی، خطا صدق نمیکند، بلکه خطا امری است نسبی و از مقایسه ذهن با خارج و فکر با عمل و مقصد پیدا میشود[۷۰].
- هیچگاه نمیتوان گفت که دستگاه آفرینش در هدایت انسان به شهوت غذا یا نکاح یا دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و یا فکر کردن، راه خطا پیموده است، بلکه این تطبیق فکر به خارج است که گاهی خطا را به وجود میآورد. دستگاه آفرینش برای هدایت انسان به مقصد نهایی خود، این نوع را به طور فطری به سوی رفع اختلافات اجتماعی هدایت خواهد کرد. چنانکه او را به سوی رفع احتیاجات بدنی، مانند احتیاج به غذا و تولید مثل و دفع آفات و صدمات هدایت میکند و هرگز در این هدایت خطا نمیکند[۷۱].
- از این بیان روشن است که نبوت و راه وحی یک راه فکری نیست، زیرا عملاً امکان خطا در فکر انکارپذیر نیست و از طرف دیگر همه کمالات اکتسابی بشر، راههای فکری هستند و از این مقدمات به طور وضوح نتیجه میگیریم که نبوت موهبتی است خدادادی نه اکتسابی[۷۲].
راه رسیدن به مکاشفات روحی
- همه همت افراد عادی و معمولی صرف حوائج مادی، از قبیل غذا و مسکن و لباس است و اینگونه افکار برای آنان مجالی جهت تفکر و کنجکاوی در حقیقت نفس و زوایای ذات خود باقی نگذاشته است، با این همه اینچنین هم نیست که حوادث مختلفی که گاه در طول زندگی بر آنان هجوم میآورد، هیچگاه آنها را از غیر خود منصرف و به خود متوجه نساخته و در وادار کردن به خلوت با نفس تأثیری نداشته باشد؛ زیرا حوادث تکاندهنده نظیر ترس و وحشت شدید و مسرّت فوق العاده و محبت مفرط و اضطرار شدید و امثال آنها در این معنا تأثیر بسزایی دارند، برای مثال ترس شدید آدمی را در برابر حادثه به قلق و اضطراب در میآورد. و در نتیجه نفسی که تا کنون از خود غفلت داشت و همیشه به غیر خود سرگرم بود، به خود بر میگردد به گونهای که گویی این خودش است که خود را از ترس فنا و زوال نگه میدارد. همچنین مسرّت فوقالعاده مایه شیفتگی نفس در برابر لذات است و این بی خودی نیز باعث توجه به نفس است. محبت مفرط نیز باعث میشود که انسان نسبت به محبوب و مطلوب خود واله شده، جز او همّ دیگری نداشته باشد و اضطرار شدید هم علاقه آدمی را از چیزهای دیگر و تنها متوجه خود میسازد و همچنین سایر عوامل و پیشآمدهایی که چه بسا یک یا چند مورد از آنها باعث شود که فرد پارهای از حقایق را که حواس ظاهره و فکر خالی هیچگاه نمیتواند آنها را درک کرده و در برابر آدمی مجسم و محسوس نماید، درک کند مثل کسی که در یک ظلمت خیرهکننده قرار گرفته و وحشت همه جای دلش را پر کرده و قیافههای مخوف و آوازهای وحشتزایی احساس میکند که هر لحظه او را بر جانش تهدید مینماید؛ این قیافهها همان صورتهای مخوفی است که عوام آن را غول یا هاتف یا جن و امثال آن مینامند، و چه بسا محبت مفرط یا حسرت و تأسف شدید هم این اثر را داشته باشد؛ یعنی همه جای دل را پر کرده، بین آدمی و حواس ظاهریش حائل شود و تمامی مشاعرش را در محبوب یا آن مطلب تأسفآور متمرکز سازد و در نتیجه در حال خواب یا بین خواب و بیداری امور مختلفی از وقایع گذشته، یا حوادث آینده، یا خفایایی را که حواس دیگران آن را درک نمیکند، احساس کند، و چه بسا اگر اراده آدمی، با ایمانی کامل و یقینی محکم و اذعانی جازم توأم شود، کارهایی کند که اشخاص متعارف از انجام آن عاجز باشند و اسباب عادی نتواند انسان را به چنین نتایجی هدایت کنند. این حوادث و پیشآمدهای غیر عادی که ذکر شد حوادث جزئیهای است که در مقایسه با حوادث پیشپاافتاده، نادر است. و حدوث این حوادث از جهت حدوث عوامل مختلفی است که سابقاً به آن اشاره شد. اما از آنجا که اصل وقوع آن، خیلی محل حاجت نیست، لذا لزومی ندارد که در اثبات آن خود را به زحمت بیندازیم؛ چه، همه ما، از خود یا از دیگران، چنین حالتهایی را سراغ داریم. علاوه بر این، اسباب حقیقی این امر نیز در اینجا نیازی به بحث ندارد. تنها چیزی که اشاره به آن در اینجا اهمیت دارد، این است که اینگونه مسائل، اموری هستند که در وقوعشان حاجت دارند به اینکه نفس از هر چیزی که از خود خارج است، مخصوصاً از لذتهای جسمانی، منصرف شده و لحظهای به خود متوجه شود. لذا همانگونه که میدانیم در باب ریاضت نفس، با اینکه دارای انواع مختلف و بی شماری است، معذلک در همه آنها اجمالاً مخالفت با نفس و پرهیز دادن آن از امور خارج از خود، اساس کار است. و این نیست مگر برای اینکه فرو رفتن نفس در خواستهها و شهوات خویش، او را از پرداختن به اصلاح خود منصرف ساخته و به شهوات و امور خارج از خود راهنمایی میکند و در نتیجه نیروی شگرف نفس را که باید صرف یک کار (اصلاح خود) شود، در آن شهوات تقسیم و پراکنده نموده و آن را از اصلاح خویش باز داشته و سرگرم شهواتش میکند[۷۳].
- شک نیست که اینگونه آثار نفسانی، همانطوریکه برای بعضی از افراد به طور موقت و کوتاهمدت میسر میشود، ممکن است برای افراد دیگری نیز به طور مستمر و بلند مدت میسر شود؛ چه بسیارند اشخاصی از اهل زهد که کارشان به جایی رسیده است که نسبت به لذائذ مادی و مشتهیات فانیه دنیای فانی زهد ورزیده و جز ریاضت دادن به نفس و اشتغال به سیر وسلوک، طریق باطن دیگری ندارند، و نیز شک نیست که این اشتغال به نفس کار جدید و از اختراعات عصر ما نیست، زیرا ادله نقلی و همچنین اعتبارات عقلی دلالت بر این دارند که این عمل از سنن بشریت است و از دیر باز در میان افراد بشر رایج بوده است و هرچه ما به عقب برگردیم و تاریخ بشریت را ورق بزنیم، مسئله ریاضت به چشم میخورد و حتی در قدیمترین اعصار نیز در بین افراد بشر رایج بوده است[۷۴][۷۵].
کشفیات در حالات خاص مثل بیماری
- مسئله خواب نیز خیلی عجیب است؛ وقتی آدم خواب میبیند غیر از این است که در عالم خواب تصور کند. شخص در عالم خواب چیزی را میبیند، با اینکه چشم کار نمیکند، و وقتی بیدار میشود یادش میآید که در عالم خواب چه چیزی دیده است، همانند دیدنی که در عالم بیداری رخ میدهد (از جنبه روانی نه از جنبه فیزیکی). از جنبه روانی فرد در بیداری دارد میبینید، ولی این دیدن یک مقدمات طبیعی دارد و تا زمانی که این مقدمات فراهم نشود دیدن برای فرد محقق نمیشود. در عالم خواب آن حالت روانی عیناً همان حالت روانی عالم بیداری است، ولی بدون اینکه مقدمات طبیعی پیدا شده باشد. از این مطلب نتیجه میگیرند که خودِ دیدن هم لازم نیست از اینجا بیاید در چشم من تا حالت روانی دیدن پیدا شود، ممکن است از درون من بیاید تا آن مرکز دیدن و در آنجا حالت دیدن پیدا شود. کی گفته که دیدن باید تصاعد از طبیعت باشد، ممکن است تنازل از غیب باشد. لزومی ندارد چنین چیزی باشد، که روی این هم خیلی بحثها میشود. پس واقعاً دیدن است. البته در حالت بیماری هم این قبیل چیزها پیدا میشود، برای مثال گفته شده است که بوعلی مثل بوعلی ذکر میکنند بسیاری از بیمارهایی را که برایشان تجسمات پیدا میشود و مسلم همان خیالات که قبلاً حالت خیال و تصور داشت بعد صورت تجسم پیدا میکند بدون اینکه در طبیعت چیزی وجود داشته باشد[۷۶].
- برای خود من در یک بیماری این قضیه به صورت بسیار روشن پیدا شد. تقریباً یک سال و نیم بود که رفته بودیم قم. گویا بیماری حصبه بود (خیلی عجیب بود)، یادم هست که تبم شدید شد و متعاقب آن یک مرتبه این خیال برایم پیدا شد که من میخواهم بمیرم و یقین پیدا کردم که دارم میمیرم. حال چطور شد، این یقین برای من پیدا شد خودم نمیدانم. روی تخت خوابیده بودم، تابستان بود و حصیر پهن بود. آمدم روی حصیرها پایم را رو به قبله گذاشتم و حالت احتضار را واقعاً احساس کردم و تا یک سال بعد هر از گاهی فکر میکردم به آن حالتی که آدم یقین میکند که در این لحظه دیگر دارد از پدرش، از مادرش، از خویشانش و از آرزوهای آیندهاش جدا میشود، آنوقت چه به آدم دست میدهد خدا میداند، یک حالت عجیبی بود. بعد تنم یخ کرد. نمیدانم همان خوابیدن روی حصیرها سبب شد یا چیز دیگر که کمکم حالت تب از من رفت و دیدم که نه، من نمردم. هرچه انتظار کشیدم دیدم نمردم، بلند شدم و دو مرتبه نشستم آنگاه یک چیزهایی میدیدم؛ اول چیزی که من آنجا دیدم این بود که یکدفعه دیدم متکایی که پهلویم هست، مثل گوسفندی که آن را باد میکنند، تدریجاً دارد ورم میکند، به چشم خودم داشتم میدیدم و با این دیدن یک ذره تفاوت نداشت (آخر دیدن خواب کمی ابهام دارد) رفقایی که آنجا بودند، خیال میکردند ـ خیال آنها هم البته درست بود ـ که من دارم هذیان میگویم و من خیال میکردم که آنها هم مثل من میبینند، یکدفعه دیدم که پیشانی رفیقم که پهلویم بود، شروع کرد به ورم کردن، تدریجاً ورم میکرد، گفتم: تو چرا این جور میشوی؟ باز آن یکی و آن یکی. گفتم بروید ببینید در مدرسه هم چیزی ورم میکند یا فقط اختصاص به این اتاق دارد؟ بعد من به این چشم خودم دیدم که دکتر مدرسی آمد و برای من نسخه داد و به گوش خودم صدای پای دکتر مدرسی را قبل از آمدن شنیدم چرا که من با صدای پایش آشنا بودم. من گفتم بفرستید دنبال دکتر مدرسی، دکتر مدرسی است، صدای پایش را شنیدم، آمد اتاق من صحبت کرد و به من نسخه داد، بعد هم که حالم خوب شده بود تا مدتها من خیال میکردم که دکتر مدرسی آمده است. بعد از مدتها فهمیدم که تمام اینها تجسماتی بوده که من با چشم خودم داشتم میدیدم و اصلاً واقعیت نداشته و من واقعاً حیرت کردم. انسان یک وقت چیزی را نمیبیند، اما تصورش را میکند، چون تصویر آن در حافظهاش موجود است و فرد از حافظهاش استمداد کرده و تصور میکند. مثلاً فردی که الآن اینجا نیست ما در ذهن خودمان یک تصور مبهمی از او داریم، اما هرگز قادر نیستم در حال بیداری یکی از دوستانمان را که در این جلسه نیست، جلوی چشم خودمان ببینیم و هر کاری بکنیم تا او را جلو چشم خودمان مجسم کنیم، نمیتوانیم. ولی من در آن حال در جلوی چشم خودم مجلسم را میدیدم، این مسأله از جنبه روانی برای من مبدأ یک فکر شد، که همین حرفی که فیلسوفها میگویند که برای دیدن ـ یعنی آن حالت روانی دیدن، نه حالت فیزیکی دیدن همان حالتی که انسان واقعاً شیئی را با قوه باصره خودش در جلوی چشم خودش مجسم ببیند ـ هیچ لزومی ندارد که این شرایط طبیعی همیشه باشد بلکه در بعضی حالات لازم استدرست است کسانی که میگویند در عالم خواب دیدن واقعاً خود دیدن واقع میشود نه اینکه آدم نمیبیند و خیال میکند میبیند: نه، در عالم رؤیا آدم خیال میکند که یک وجود مادی در جلویش هست این را اشتباه میکند[۷۷].
- اما در اینکه میبیند یعنی آن حالت ابصار برایش رخ میدهد هیچ اشتباه نمیکند، واقعاً حالت ابصار رخ میدهد در آن هیچ اشتباه نمیکند و اصلاً دیدن در حال عادی شرایطش آن است در غیر حالت عادی شرایطش این است.
حکما میگویند بنا بر این "دیدن" از راههای مختلف صورت میگیرد و حتی مرض و بیماری هم ممکن است سبب "دیدن" شود، منتها یک آدم بیمار و مریض چه چیز را میتواند جلوی خودش تجسم دهد؟ همان سوابق ذهنی خودش را آنجا که دیگر روح من جز با همان ذخیرههای موجود خودش دکتر مدرسی و نسخه دکتر مدرسی و صدای پای دکتر مدرسی ـ با چیز دیگری تماس نداشت، همان خیالات یعنی آنچه در حافظه من بود به صورت یک امر مبصر در مقابل چشم من مجسم میشد[۷۸].
- پس اصل مطلب چیزی نیست که قابل انکار باشد. بنا بر این چه مانعی دارد که پیامبر واقعیت حقیقی را در جهان دیگر ببیند (یعنی تماس بگیرد، تعبیر دیگر نداریم) و آنچه که در آنجا دیده است در چشمش واقعاً مجسم شود[۷۹].
ارتباط با روح مرده در مکاشفه
- آیت الله موسوی همدانی مترجم المیزان میگوید:"خاطره بسیار دلنشینی از علامه طباطبایی به یاد دارم که به محصلین علوم دینی میفهماند که خدای (عزوجل) متکفل رزق ایشان است و نباید تلاشهای علمی خود را با مقاصد پست مادی آلوده سازند[۸۰].
- زمانی بعضی از آشنایان از من خواهش کردند که در تهران درس عقائد بگویم و خلاصهای از آن را به صورت کتابی دربیاورم. روزی مرحوم آیت الله حائری، آقازاده مرحوم آیت الله حائری یزدی ـ مؤسس حوزه علمیه قم ـ در محل ییلاقی مهمان من بودند، به ایشان عرض کردم که من برای بحث معاد این کتاب احتیاج به خاطره روشنی دارم. ایشان فرمودند: اتفاقاً علامه طباطبائی خاطره دلنشینی دارند و آن خاطره را برایم نقل کردند. من بهتر دیدم که به قم بروم و از خود علامه بشنوم. بعد از ییلاق برای مقابله ترجمه به محضر مرحوم علامه طباطبائی میرسیدم، روزی به ایشان عرض کردم که آقای حائری جریانی را از شما نقل کردند و من خواستم از شما بشنوم و در کتابم نقل کنم. فرمودند: کدام جریان؟ عرض کردم: «جریان شاه حسین ولی» فرمود: بله من در نجف که بودم، هزینه زندگیام از تبریز میرسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هرچه پسانداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید، روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود مطلب هم خیلی باریک و لمّی و حساس بود و من در درک این مطلب دقیق شده بودم، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا گسیخت و با خود گفتم تا کی میتوانی بدون پول زندگی کنی؟ عبارت مرحوم علامه این بود که فرمود: به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر به نظرم رسید، شنیدم که کسی محکم در خانه را میکوبد، برخاستم رفتم در را باز کردم و با مردی رو به رو شدم، دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی. دستار خاصی بود با فرم مخصوصی دور سرش پیچیده بود، لباسش فرم لباس امروزی نبود؛ نه لباس آخوندی بود، نه لباس درویشی، به محض اینکه در باز شد ایشان به من سلام کرد و گفت: «سلام علیکم» گفتم: «علیکم السلام» گفت: «من شاه حسین ولی هستم، خدای تبارک و تعالی میفرماید: در این هجده سال کِی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خدا حافظ شما!» در را بستم و آمدم پشت میز، آنوقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سه سؤال برای من پیش آمد: یکی اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟ اگر این جور بود پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟ و یا خواب بودم؟ ولی اطمینان داشتم که خواب نبودم و بیدار بودم، معلوم شد که یک حالت کشفی برای من رخ داده بود[۸۱].
- سؤال دوم اینکه آیا این آقا گفته بود «شیخ حسین ولی» یا شاه حسین ولی، شیخ به نظرم نمیآید، به گوشم نیامده بود. شاه هم به قیافهاش نمیخورد. این قضیه برای من بدون جواب ماند تا اینکه سالی به تبریز رفتم و بر حسب عادت نجفم که قبل از اذان صبح به حرم مشرف میشدم، به تهجد و نماز صبح و تلاوت قرآن و سپس قدم زدن در بیرون شهر نجف، در تبریز هم همین عادت را عملی کردم و میرفتم بیرون شهر تبریز سر قبرستانها، روزی قبری را دیدم که از نظر مشخصات ظاهری پیدا بود قبر مرد متشخصی است، سنگ قبرش را که خواندم دیدم نوشته است: «قبر مرحوم مغفور فلان و فلان الشاه حسین الولی» و تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از آن روزی بود که به در خانه ما آمد. فهمیدم که اسمش همان شاه حسین ولی است[۸۲].
- سؤال سومی که برایم پیش آمد این بود که ایشان از خدای تبارک و تعالی پیغام آورده بود که در این هجده سال کِی تو را گرسنه گذاشتم، مبدأ آن هجده سال کی است؟ از زمانی که شروع به تحصیل علوم دینی کردم، که ۲۵ سال است و از زمانی که من به نجف آمدم، ده سال است. پس مبدأ این هجده کجاست؟ بعد دقیقاً حساب کردم و دیدم که آخرین روزهای هجدهمین سالی است که من معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم. این جریان را من از ایشان شنیدم و در صفحات آخر کتابم در بحث برزخ و اینکه انسانها بعد از مردنشان نابود نمیشوند، بلکه مرکب آنها نابود میشود و خود انسانها الیالابد زنده هستند و مرگ و میر ندارند آوردم. از ایشان خاطره دیگری هم دارم که به ما میفهماند که اینقدر در باره کارهای کوچک خودمان عُجب نورزیم و خود را برتر از دیگران نپنداریم.چند روز بعد از آنکه نامهای از تبریز به ایشان رسیده بود، مضمون نامه را برایم نقل کردند و سپس گریه گلویش را گرفت و با دستهای لرزانشان عینک را از چشم برداشتند و با همان دست لرزان اشک چشم را خشک کردند. مضمون نامه را اینطور نقل فرمودند:چند روز قبل، اخوی از تبریز برایم نامهای فرستادهاند و نوشتهاند که در این ایام شخصی به دیدن من آمد و گفت: افلاطون گفته است شما به من اسفار درس بدهید، پرسیدم کدام افلاطون؟ گفت افلاطون یونانی. گفتم: او که قرنها است از دنیا رفته، تو او را چگونه دیدی؟ گفت از شدت علاقهای که به درس فلسفه دارم، روح افلاطون را احضار کردم و از او خواهش کردم، همهروزه به من فلسفه درس دهد، لکن او را خشمگین دیدم و در پاسخم گفت: تو میخواهی همه روزه روح مرا شکنجه دهی که برایت فلسفه درس دهم؟ مگر استاد فلسفه قحط شده، برو نزد آقای "الهی" و بگو افلاطون گفته به من فلسفه درس بدهی من ناگزیر قبول کردم و پس از چند روز گفتم: تو که احضار ارواح میدانی روح مرحوم والد مرا احضار کن و او پس از چند دقیقه احضار کرد و به من گفت: آقا تشریف دارند. گفتم: از ایشان بپرس آیا از فرزندانش راضی هستند یا خیر؟ جواب گرفت: خیر، مخصوصاً از آنکه در قم است پرسیدم: چرا؟ جواب گرفت: زیرا او خیلی سرمایه دارد و چیزی به من نداده است. بعد از نقل این داستان و گریستن و خشک کردن اشک چشم به من فرمود: خدا میداند که هیچ احتمال نمیدادم کارهایم مورد قبول پروردگارم واقع شده باشد و از این جریان فهمیدم که بحمدالله مقبول افتاده است، لذا آقای موسوی، من ثواب این تفسیر را به مرحوم پدرم اهدا کردم. من در پاسخ عرض کردم: من نیز ثواب ترجمه آن را به والدینم اهدا نمودم چیزی نگذشت که مرحوم والدهام را در خواب دیدم که به کتابخانهاش رفت و یک بغل کتاب که تقریباً برابر با بیست جلد المیزان میشد، بیرون آورد و به من هدیه داد و فرمود: محمد، این کتاب جلدش نوعی جواهر و کاغذش نوعی دیگر و خطوطش نوعی دیگر از جواهر است قدر آن را بدان[۸۳][۸۴].
- بعد علامه طباطبایی مینویسد که این مطلب هم جای انکار نیست که همانگونه که این حالات به طور موقت برای افراد بشر پیدا میشود، میتواند برای افرادی که در وادی زهد و ریاضت و به اصطلاح امروز درونگرایی و انصراف از بیرون رفتهاند و حتی از هدر رفتن نیروهای وجودشان در لذتها و توجهات بیرونی جلوگیری کردهاند، نیز میسر شود با این تفاوت که در این افراد این حال به صورت ارادی و مستمر و دائم است اما در بقیه افراد غیر ارادی و موقت است. بنا بر این اینکه چنین حالاتی برای برخی افراد به طور دائم پیدا شود قطعنظر از اینکه ریشه و حقیقتش چیست، انکار ناپذیر نیست. باز ایشان میگویند که اینکه بگوییم افرادی که در دنیای ریاضت و زهد وارد میشوند، اساساً هیچگونه حالات معنوی برایشان پیدا نمیشود درست نیست و مسلماً پیدا میشود خواه منشأ این حالات درون باشد یا بیرون، جن و شیطان باشد یا الهامات ربانی، ملائکه باشد یا هر چیز دیگر. در هر حال بشر در دنیای درون خود، در اثر زهد و ریاضت و اموری از این دست به اینگونه حالات دست مییابد[۸۵].
- شخص علامه طباطبایی که مدتها در این امور بوده و در این موضوع کار میکرده خیلی جریانهای عجیبی دارد و به ندرت این ماجراها را نقل میکند و گاهی جریانهای عجیبی نقل میکند که برای خود ایشان هم عجیب است؛ از جمله میفرمودند: یک روز بعد از نماز دیدم درب منزل را میزنند. وقتی رفتم درب را باز کردم، آدمی را مثل یک شبح دیدم که گویا میان من و دیواری که آن طرف بود حائل نمیشد، او با من مصافحه کرد، گفتم تو کی هستی؟ گفت: "من پسر حسین بن روح هستم. بعد از آن من در حالت عادی هرچه کتابهای رجال را گشتم دیدم حتی یک نفر هم ننوشته که حسین بن روح پسر داشته است. و این برای من به صورت یک معما باقی ماند تا اینکه کتاب خاندان نوبختی عباس اقبال که کتاب جامعی مربوط به خاندان نوبخت است، منتشر شد. حسین بن روح نیز که از نواب اربعه است از خاندان نوبخت است، من این کتاب را مطالعه کردم و دیدم نوشته است که حسین بن روح پسر جوانی داشت که در زمان حیات خودش جوانمرگ شد.» این حالات برای افرادی که من یقین دارم که در این موارد دروغ نمیگویند، زیاد رخ داده و میدهد و برای من کوچکترین تردیدی نیست که چنین حالاتی برای افراد بشر رخ میدهد، حالاتی که واقعاً خارق العاده است. یکی از رفقای ما، که هنوز در قید حیات است و من بسیار به او ارادت دارم و از آنجا که میدانم راضی نیست نامش را ذکر نمیکنم، خیلی از این جریانها دارد. زمانی ماجرایی را نقل میکرد، او گفت که من در کاظمین بودم و بچهای داشتم بچهاش را نشان میداد که حالا تقریباً هفده ساله است، این بچه دو سه ساله بود و به هر صورت بچهای بود که غذاخور بود. یک روز این بچه تب داشت، وقتی که من بچه را میبردم پیش طبیب، او خیلی بهانه میگرفت و خربزه میخواست و ممنوع بود که خربزه بخورد. از بس که بهانه گرفت مرا ذله کرد، محکم زدم پشت دستش. بعد که زدم دیدم یک حالت تیرگی سخت و عجیبی در من پیدا شد، که خودم هم فهمیدم که به علت زدن پشت دست این بچه بوده است. بعد خودم را ملامت کردم که آخر اینکه بچه است و نمیفهمد که حالا مریض است و برایش خربزه خوب نیست، اینکه دیگر مجازات نمیخواست. حالتم همینطور خیلی سیاه و کدر شد و اتفاقاً از روی جسر میگذشتیم. تازه تلویزیون آورده بودند، من از دور نگاه کردم دیدم مردم دور تلویزیون جمع شدهاند و این فکر برایم پیدا شد که بشر و قدرت بشر را ببین که به کجا رسیده است که یک نفر در نقطهای دارد حرف میزند و در جای دیگر مردم او را میبینند. قضیه گذشت. ما با همین حالت سیاه و کدر خودمان رفتیم پیش طبیب و نسخه گرفتیم. بعد از آن تا زمانی که به کربلا رفتم، این حالت با من بود. روزی من رفتم حرم تا متوسل شوم. اینقدر تیره و تاریک بودم که اصلاً حالت حرم رفتن هم نداشتم، در صحن نشستم، پیش از ظهر بود، نیم ساعتی نشستم و یک وقت دیدم مثل اینکه هوا ابری باشد، بعد ابرها عقب برود، حالم باز شد. وقتی باز شد رفتم به حرم مشرف شدم و بعد به خانه رفتم، هنگام عصر یک نفر، که در بغداد کاسب بود و من او را میشناختم و به او معتقد بودم، با ماشین خودش آمد به کربلا و به من گفت: "تو امروز پیش از ظهر چرا اینقدر حالت بد بود و چرا اینقدر مکدر بودی؟ من در آنجا چون دیدم تو خیلی مکدر هستی رفتم حرم کاظمین و متوسل شدم که خداوند این حالت کدورت را از تو برطرف کند." بعد من آنجا گفتم سبحان الله، من در روی جسر بغداد تعجبم از این بود که بشر به کجا رسیده است که یک بشری در یک جایی ایستاده و حرف میزند و عکس و صدایش در نقطه دیگری منعکس میشود، اینکه از آن مهمتر است که من در صحن کربلا نشستهام در حالی که مکدر هستم، یک آدم عادی بدون اسباب و ابزار و وسایل در بغداد مرا میبیند و حالت من را اینگونه شهود میکند، بعد میرود و موجبات رفعش را فراهم میکند. اینجور چیزها برای افراد بشر پیدا میشود و حالتی اینچنین وجود دارد و از نظر شخص من تردیدی در آن نیست و اگر کسی بخواهد در این قضیه ایمان پیدا کند یا باید خودش مدتی در این دنیا وارد بشود، بعد ببیند که چنین آثاری شهود میکند یا نه، یا لااقل با افرادی که در این دنیا وارد هستند، معاشرت کند و آن افراد را آنچنان صادق القول بداند که وقتی آنها قضیهای را نقل میکنند در صحت گفتار آنها تردید نکند. علامه طباطبایی خودشان از کسانی هستند که در این مسأله تردید ندارند که اگر کسی مدتی در دنیای به اصطلاح درونگرایی برود، چنین حالاتی [برای او] رخ میدهد. در هر حال در اینکه چنین حالاتی برای بشر پیدا میشود تردیدی نیست[۸۶][۸۷].
ارتباط با روح دیگران
- ویلیام جمیز سخنی دارد از نظر روانشناسی که همین مطلب را ذکر میکند. او معتقد است که «من»ها ـ یعنی روحها ـ که از هم جدا هستند، ایشان غیر از آن آقای دیگر هستند یک راهی از باطن میان آنها وجود دارد که این راه گاهی بسته است و گاهی باز میشود. ممکن است یک وقت روحی از همان عالم ارواح و از آن درون، روزنهای به روح دیگر پیدا کند و حتی محتویات آن روح را بخواند و بداند و متوجه بشود. این حرف در سیر حکمت در اروپا هم نقل شده و عرفای خودمان نیز زیاد روی آن تکیه دارند. حتی یکی از علمای بزرگ معاصر، که مدتی هم به اصطلاح، اهل سیر و سلوک بود و برای خودش این قبیل قضایا پیش آمده است، نقل میکرد که زمانی برای من این حالت پیش آمد که خودم را با یک شخصی که در ششصد هفتصد سال پیش زندگی میکرد یکی میدیدم، اصلاً خودم را او میدیدم و تمام کارهای او را کار خودم میدیدم. همچنین وی میگفت: زمانی برای من در سحر این حالت پیدا شد که من خودم را یک نفر دیگری، که او هم از دوستانم بود، میدیدم، من او را خودم میدیدم و خودم را او، دیدم در حالی که از رختخواب بلند شد، رفت وضو گرفت و نماز خواند، تمام کارهایی که او میکرد میدیدم که خودم دارم میکنم، خودم را او میدیدم، تنها در وقتی که او برای قضای حاجت رفت و کشف عورت کرد مثل اینکه بر من پوشیده شد. فردا من از او پرسیدم، تمام جزئیاتی که من در آن وقت خودم را او میدیدم، همان کارهایی بود که آن شب او انجام داده بود[۸۸][۸۹].
کشف حوادث در حین انجام
- مردی که در حرفهای خودش اغلب مادی حرف میزند میگفت که من در پاریس تحصیل میکردم و با یک زن خارجی هم در آن زمان ازدواج کرده بودم. روزی با زنم قرار گذاشته بودیم که ساعت چهار و نیم بعد از ظهر سینما برویم و محل قرارمان هم ایستگاه مترو بود، جایی که باید از پلهها پایین میرفتیم، من چند دقیقه قبل از او رسیدم، از پلهها که پایین رفتم یکمرتبه مثل اینکه مغزم در یک لحظهای روشن شد، تهران را دیدم، خانه برادرم را دیدم و دیدم جنازه پدرم را از خانه برادرم دارند بیرون میآورند و مردم را دیدم که داشتند تشییع جنازه میکردند. یک حالت ضعفی در من پیدا شد. رنگ در صورتم نماند و بیحال شدم. بعد زنم آمد گفت: چطوری؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم: چیزی نیست، جواب او را دادم. بعد دیگر نامه پدرم نیامد. من خیلی به پدرم علاقه داشتم، او هم به من خیلی علاقهمند بود، بعد از آن دیدم که برادرم نامه مینویسد. نمیخواستند که من ناراحت بشوم، تا اینکه من اصرار کردم که بنویسید کیفیت چه بوده است؟ معلوم شد که اتفاقاً همینگونه هم بوده، پدرم در همان لحظه و همان ساعت، که من یادداشت کرده بودم، در خانه برادرم مرده بوده و آن حالت من در همان لحظهای بوده که جنازهاش را بیرون میآوردهاند[۹۰][۹۱].
رؤیت عذاب روح تازه درگذشته
- مرحوم آیت الله آقای سید جمال الدین گلپایگانی از این قبیل مطالب اخبار بسیاری داشت. ایشان از علما و مراجع تقلید عالیقدر نجف اشرف بودند و از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله نائینی، و در علم و عمل زبانزد خاص و عام بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و پاکی نفس، مورد تصدیق بود و برای احدی جای تردید نبود. علاوه بر این در مراقبت نفس و اجتناب از هواهای نفسانیه نیز مقام اول را حائز بود[۹۲].
- از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائماً صحیفه سجادیه در مقابل ایشان در اتاق خلوت بود و همینکه از مطالعه فارغ میشد، به خواندن آن مشغول میگشت. آهش سوزان، اشکش روان، سخنش مؤثر بود و دلی سوخته داشت. متجاوز از نود سال عمر کرد، فعلاً نوزده سال است که رحلت فرموده است. در زمان جوانی در اصفهان تحصیل میکرده و با مرحوم آیت الله آقای حاج آقا حسین بروجردی همدرس و هممباحثه بوده است، آیت الله بروجردی، چه در اوقاتی که در بروجرد بودند و چه اوقاتی که در قم بودند، نامههایی به ایشان مینوشتند و در باره بعضی از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد مینمودند.حقیر در مدت هفت سال که در نجف اشرف برای تحصیل مقیم و مشرف بودم، هفتهای یکی دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعت مینشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، در عین حال از واردات قلبیه خود در دوران عمر، چه در اصفهان و چه در نجف اشرف، مطالبی را برای من نقل میفرمود، مطالبی که از خواص خود به شدت مخفی میداشت. منزلش در محله «حویش» بود و در اتاق کوچکی در بالاخانه به سر میبرد و اوقاتش در آنجا میگذشت. هر وقت به خدمتش مشرف میشدم و ایشان از واردات و مکاشفات یا از حالات و مقامات بیانی داشتند، به مجرد آنکه صدای پایی را از پلهها احساس میکردند، اگرچه شخصی که وارد میشد از اخص خواص او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول میشد، تا شخص وارد چنین پندارد که در این مدت ما مشغول مذاکره و بحث علمی بودهایم. ایشان میفرمودند: «من در دوران جوانی که در اصفهان بودم، نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک میآموختم و آنها مربی من بودند. ایشان به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه بیرون اصفهان بروم و در قبرستان تخت فولاد قدری در عالم مرگ و ارواح تفکر کنم و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبرهها حرکت میکردم و تفکر مینمودم. سپس چند ساعت استراحت نموده، سپس برای نماز شب و مناجات بر میخاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان میآمدم. شبی از شبهای زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم میآمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمهای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمهشب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم.در این حال درِ مقبره را زدند، تا جنازهای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قاری قرآن، که متصدی مقبره بود، مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند.آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قاری قرآن مشغول تلاوت شد.
من همین که دستمال را باز کرده و میخواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.»عین عبارت خود آن مرحوم است: «چنان گرزهای آتشین بر سر او میزدند که آتش به آسمان زبانه میکشید و فریادهایی از این مرده برمیخاست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل میکرد. نمیدانم اهل چه معصیتی بود و آیا از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحق عذاب بود؟ ابداً قاری قرآن اطلاعی نداشت و آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید. اشاره میکردم به صاحب مقبره که در را باز کن من میخواهم بروم، او نمیفهمید، هرچه میخواستم بگویم زبانم قفل شده و حرکت نمیکرد!بالاخره به او فهماندم که چفت در را باز کن، من میخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد!هرچه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمیکرد.به ناچار خود را به در اتاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم و تا اصفهان، با آنکه مسافت زیادی نیست، بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشی وجهانگیر خان میآمدند حجره و استمالت میکردند و به من دوا میدادند. و جهانگیر خان برای من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو میبرد تا کمکم قدری قوت گرفتم.» مرحوم آقا سید جمال میفرمود: «من وقتی از اصفهان به نجف اشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را به صورتهای برزخیه خودشان میدیدم، به صورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم» [۹۳][۹۴].
آیا رؤیا حقیقت دارد؟
- دانشمندان طبیعی اروپا برای رؤیا حقیقتی قائل نیستند و بحث از ارتباط آن با حوادث خارجی را واجد وزن علمی نمیدانند، جز بعضی از روانشناسان که در باره آن تحقیقاتی کردهاند و علیه دسته اول به خوابهایی که پرده از امور پنهانی بر میدارد، یا از حوادث آینده خبر میدهد، به طوری که نمیتوان آنها را حمل بر تصادف و اتفاق کرد، استدلال نمودهاند[۹۵].
قرآن در اینباره چه میگوید؟
- در قرآن کریم خوابهایی از پیغمبران و غیر ایشان نقل و تصدیق شده است که از آن جمله میتوان خواب حضرت ابراهیم در باره ذبح اسماعیل، خواب حضرت یوسف، خواب رفقای زندانی آن حضرت، خواب ملک مصر و خواب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در باره فتح مکه را نام برد و در روایاتی هم که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمه اطهار (علیه السلام) نقل شده است، شواهدی از این دست وجود دارد. همه ما یا خودمان خوابهایی دیدهایم که دلالت بر امور مخفی یا حل مشکلات علمی یا وقوع حوادثی در آینده داشته و یا از دیگران اینگونه خوابها را شنیدهایم. به خصوص خوابهای صریحی که احتیاج به تعبیر ندارد و نمیتوان اتفاقی و به طور کلی بی ارتباط با جریانی که قابل انطباق با آنها است، دانست. البته نمیتوان انکار کرد که بعضی از عوامل درونی، از قبیل امراض و انحرافات مزاجی و خستگی و پری شکم و همچنین پارهای از عوامل بیرونی از قبیل گرما و سرما و دیگر چیزها در قوه خیال تأثیر دارد و قوه متخیله نیز در خواب مؤثر است. مثلاً کسی که تحث تأثیر حرارت یا برودت شدید واقع شده در خواب، آتشهای شعلهور یا برف و یخ میبیند و کسی که امتلاء معده و انحراف مزاج دارد، خوابهای مشوش و بی سر و ته میبیند. همچنین اخلاقیات و صفات نفسانی نیز در رؤیا بی تأثیر نیست و به همین جهت اکثر خوابها در اثر تخیلاتی است که اسباب داخلی و خارجی موجب آنها شده و در واقع نشاندهنده کیفیت تأثیر آن اسباب است[۹۶].
- دانشمندان طبیعی فقط همین اسباب را بررسی کردهاند و نتیجه گرفتهاند که خواب حقیقتی ندارد، ولی همانطور که تأثیر این اسباب را نمیتوان انکار کرد، حقیقت داشتن پارهای از رؤیاها و ارتباط آنها با امور خارجی را نیز نمیتوان انکار نمود[۹۷].
آیا نفس با رؤیا اتصال دارد؟
- کسی که خواب میبیند که در فلان روز، فلان جریان واقع خواهد شد و در موقع معین هم واقع میشود، نمیتوان گفت که نفس او با حادثهای که هنوز وجود نیافته ارتباط پیدا کرده است، زیرا ارتباط وجودی بین موجود و معدوم محال است و همچنین کسی که خواب میبیند که در فلان مکان، ظرفی چنین و چنان دفن است و یا فلان مقدار سکه طلا و نقره در آن موجود است و بعد از بیدار شدن به سراغ آنجا میرود و زمین را حفر میکند و ظرف را با همان خصوصیات مییابد، نمیتوان گفت که نفس وی با آن ظرف اتصال داشته است. زیرا اتصال نفس با امور مادی از راه حواس صورت میگیرد و ظرفی که با فاصلهای زیر خاک قرار گرفته است، قابل درک حسی نیست. به همین جهت گفتهاند که ارتباط نفس با اینگونه حوادث و اشیاء از راه اتصال به علل و اسباب آنها است[۹۸].
- توضیح آنکه جهان هستی مشتمل بر سه عالم است[۹۹]:
- عالم طبیعت که با آن آشنایی کامل داریم[۱۰۰].
- عالم مثال که از نظر مرتبه وجود، فوق عالم طبیعی است و موجودات آن صورتهای بی مادهای هستند و نسبت به موجودات مادی جنبه علّیّت دارند[۱۰۱].
- عالم عقل که فوق عالم مثال است و در آن حقایق موجودات، بدون ماده و صورت موجودند و نسبت به موجودات عالم مثال جنبه علّیّت دارند[۱۰۲].
- نفس انسان به واسطه تجردش با عوامل فوق طبیعت سنخیت دارد و در موقع خواب که اشتغال به ادراکات حسی ندارد، طبعاً به عالمی که با آن سنخیت دارد بر میگردد و بر طبق استعدادهایش حقایقی از آن عالم را مشاهده میکند. نفس کامل که قدرت درک مجردات را با همان تجرد عقلی آنها دارد، علل و اسباب را به نحو کلیت درک میکند، ولی نفسی که به آن پایه از کمال نرسیده است، حقایقی کلی را با صورتهای جزئی حکایت میکند[۱۰۳].
- چنانکه ما معنای سرعت کلی را با تصور یک جسم سریع الحرکه و معنای عظمت را با تصور کوه حکایت میکنیم و نفسی که هنوز به مرحله تجرد عقلی نرسیده است، در عالم مثال متوقف میشود و گاهی علل و اسباب اشیاء را در عالم مثال به همان صورت واقعی مشاهده میکند و در آنها دخل و تصرفی نمینماید و این همان خوابهای صریحی است که غالباً اهل صدق و صفا میبینند و گاهی موجودات مثالی را به صورتهایی که با آنها مأنوس است، درک میکنند. چنانچه علم را به صورت نور و جهل را به صورت ظلمت میبیند و حتی ممکن است ذهن از یک معنی به معنای ضد آن منتقل شود[۱۰۴].
- از اینگونه خوابها همان خواب مشهوری است که نقل میکند مردی نزد "ابنسیرین"، معبر معروف، آمد و گفت: "خواب دیدم که مهری به دست دارم و دهان و عورت مردم را با آن مهر میکنم" ابنسیرین گفت: "تو مؤذن میشوی و مردم با اذان تو روزه میگیرند و از خوردن و آمیزش جنسی خوداری میکنند[۱۰۵].
رؤیای صریح و غیر صریح
- از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که خواب بر دو قسم است: خواب صریح که نفس خواببیننده تصرفی در مشاهدات خود نکرده و احتیاج به تعبیر ندارد، و خواب غیر صریح که نفس در آنچه دیده تصرفاتی کرده و از این جهت احتیاج به تعبیر و باز گرداندن صورت ذهنی او به صورت حقیقی و اوّلی دارد، مانند تعبیر نور به علم و ظلمت به جهل و حیرت[۱۰۶].
- خوابهای غیر صریح نیز به دو دسته تقسیم میشوند: یکی خوابهایی که انتقال و حکایت در آنها روشن است و به آسانی میتوان آنها را به اصل برگرداند، مانند مثالهای گذشته، و دیگر خوابهایی که تصرفات نفس در آنها پیچیده و مبهم است و یافتن مشهودات اصلی برای شخص معبر سخت یا غیر ممکن است. این دسته از خوابها همان خوابهایی است که آنها را «اضغاث احلام» مینامند و پوچ و بی تعبیر میدانند[۱۰۷].
- این خلاصه بحثی است که دانشمندان علمالنفس در باره رؤیا کردهاند و در قرآن شریف مؤیداتی برای آن میتوان یافت. مثلاً موضوع بازگشت نفس به عالم فوق طبیعت در حال خواب از این دو آیه استفاده میشود:﴿﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾﴾[۱۰۸]، ﴿﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾﴾[۱۰۹]. ظاهر این آیات شریف این است که نفس در حال خواب از بدن گرفته میشود و تعلقش به حواس ظاهر قطع میگردد و به سوی پروردگار باز میگردد، بازگشتی که مشابه بازگشت آن در حال مرگ است[۱۱۰].
- همچنین به اقسام سهگانه رؤیا نیز اشاراتی شده است، مثلاً خواب حضرت ابراهیم(ع) و خواب رسول اکرم(ص) از نوع اول و خواب رفقای زندانی یوسف از نوع دوم است و به خوابهای پیچیده و مبهم نیز اشاره شده است، آنجا که از معبرین مصر حکایت میکند که خواب ملک را از "اضغاث احلام" دانستند[۱۱۱].
اولین کاتب وحی
درباره اولین کاتب وحی در مکه، محققان نام عبدالله بن سعد بن ابیسرح، و راجع به نخستین نویسنده وحی در مدینه نام ابی بن کعب را به میان میآورند. نوشتهاند: نخستین کسی که از قریش در مکه برای رسول خدا(ص) نوشت، عبدالله بن سعد بن ابیسرح بوده که مرتد شده و در ایام فتح مکه به اسلام بازگشت. و اولین کسی که در مدینه نگارش وحی را به عهده گرفت ابی بن کعب بوده که پیش از زید بن ثابت، به این مهم در مدینه اشتغال داشت. یعنی در غیبت ابی بن کعب، زید بن ثابت به جای او وحی را مینوشت.
ولی بر اساس روایات، آنکه بیش از همه به نگارش وحی، موفق بود در مرحله اول علی بن ابیطالب(ع) و سپس زید بن ثابت است، چون این دو بیش از دیگران ملازم پیغمبر(ص) بودهاند. دکتر عبدالصبور شاهین مینویسد: علی بن ابیطالب(ع) پسر عم رسول خدا(ص) که در نوجوانی اسلام آورد، و در اکثر وقایع و غزوات آن حضرت، ملازم و رفیق وی بود. و آن حضرت در جمع گردآورندگان قرآن در زمان پیغمبر(ص) -که همه قرآن را حفظ کردند– کاتب وحی نیز بوده است. نباید فراموش کرد که ابی بن کعب نیز از کسانی است که بیش از دیگران به نگارش وحی توفیق یافت و مایه فراوانی از نصوص قرآنی را در اختیار داشت، چنان که طبری نیز به این نکته اشاره کرده است[۱۱۲].[۱۱۳]
وحی
مکه سرزمین وحی است؛ وحی بر پیامبر اسلام(ص). پیامبر اسلام(ص) نخستین پیامبر الهی نبوده است که وحی بر او نازل گردد، بلکه پیش از وی پیامبران دیگری بودند که وحی الهی به آنها نیز نازل میشد، چنان که خداوند متعال در قرآن کریم همین موضوع را به رسول خود یادآوری کرده و فرموده است: ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا * وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا﴾[۱۱۴]. البته در این دو آیه نام چند تن از مشاهیر انبیاء بنی اسرائیل(ع) یاد شده است، و مجموعاً نام حدود بیست و شش نبی از انبیاء در موارد متعددی از قرآن آمده است[۱۱۵]، که به آنان و همچنین سایر انبیاء دیگر - که نامی از آنها در قرآن به میان نیامده است - وحی نازل میگردید. و چنان که در دو آیه فوق میبینیم، میگوید: همانگونه که بر پیامبر اسلام(ص) وحی نازل میشد، بر انبیاء دیگر نیز وحی نازل میگردید. میان وحی به انبیاء گذشته و وحی به پیامبر اسلام(ص) در اصل مدلول وحی، تفاوتی وجود نداشت، ولی نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص) غالباً به وسیله جبرئیل صورت میگرفت. در حالی که وحی بر انبیاء دیگر، گاهی در خواب و گاهی از پس پرده، و گاهی به وسیله فرشته وحی انجام میگرفت.
وقتی یهودیان به رسول خدا(ص) عرض کردند که چه کسی این قرآن را بر تو نازل کرد؟ فرمود: جبرائیل، گفتند ما با جبرائیل دشمنیم؛ زیرا او برای ما محدودیتها و تکالیفی شاق و دشوار فرو آورد، و چون با او دشمنی داریم به کتابی که او آورده است ایمان نمیآوریم. خداوند در آیه ﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ...﴾[۱۱۶] به پیغمبر خود میگوید: به یهودیان بگو اگر کسی دشمن جبرائیل است [باید بداند] که او وحی را بر قلب تو به دستور و اذن خداوند متعال فرو آورده است، نه از پیش خود[۱۱۷]. در قرآن کریم از جبرائیل گاهی به نام «جبریل» تعبیر شده است، و گاهی به عنوان «روح الامین» نامبردار است، چنان که میگوید: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ﴾[۱۱۸] و گاهی نیز با عنوان «رسول کریم» معرفی شده است. آنجا که میگوید: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾[۱۱۹].
اما کیفیت نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص) را میتوانیم از زبان آن حضرت بشنویم و این بیان رسول خدا(ص) در طی حدیثی آمده است که در طرق روایات شیعه و اهل سنت دیده میشود: حارث بن هشام از پیامبر گرامی(ص) پرسید، وحی چگونه بر شما نازل میشود؟ فرمود: گاه صدائی همانند صدای جَرَس به گوش من میرسید و وحیی که بدین صورت بر من نازل میشد، سخت بر من گران و سنگین بود، سپس این صداها قطع میشد و آنچه را جبرائیل میگفت فرا میگرفتم، و گاهی جبرائیل به صورت مردی بر من فرود میآمد، و سپس با من سخن میگفت و من گفتههای او را حفظ و از بر میکردم. وحی در هر دو صورت بر پیامبر گرامی(ص) سنگین بوده، و همیشه همزمان با لحظاتی که وحی نازل میگردید - در تمام فصول سال - از پیشانی مبارکش عرق فرو میریخت و خود نیز میفرمود: «فما من مرة يوحى إلي إلا ظننت أن نفسي تقبض»: «هیچ بار وحی بر من نازل نگردید، جز آنکه این تصور [به علت سنگینی وحی] در من پدید میآمد که جانم گرفته میشود». رسول خدا(ص) پیش از بعثت و مقارن آن غالباً از مردم کناره میجست و به خلوتگاهی دور از مردم- مانند غار حرا پناه میبرد. مدت انزوای آن حضرت و اقامت او در غار حرا، مختلف بود، گاهی یک شب و گاهی یکماه در سال بوده و با توشهای که با خود همراه میبرد و در طی سالهایی که جسته و گریخته در غار مزبور به سر میبرد حالات خاصی داشت، روحانیت و نورانیت وجودش کاملاً متجلی بود، و در چنین اوقاتی از هیچگونه احسان و خیرخواهی دریغ نمیکرد و نوشتهاند که اغلب، شب هنگام به غار میرفت که دور از هر انگیزه دنیایی و در فرصتی آرام، به سیر درونی و تفکر و اندیشه بپردازد.
در این گوشهگیریها - که عرب آن را «تَحَنُّث» مینامد، موفقیتهایی نصیب پیغمبر(ص) گردید زیرا از رهگذر آن توانست بیش از هر فرصتی دیگر به سیر در آفاق و انفس بپردازد و به بررسی و مطالعه در آفرینش جان و جهان، موفق گردد تا آنجا که زمینه رؤیاهای صادقه برای آن حضرت فراهم آمد و بالاخره منجر به نبوت او گردید. در تاریخ بعثت رسول خدا(ص) نوشتهاند که آن حضرت روز دوشنبه هفدهم رمضان یا بیست و هفتم رجب[۱۲۰] (دوازده سال پیش از هجرت به مدینه) هنگامی که چهل سال و شش ماه و هشت روز سال قمری، یا سی و نه سال و سه ماه و هشت روز سال شمسی از عمر شریفش میگذشت به مقام نبوت رسید. در یکی از این گوشهگیریها جبرائیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و پیام الهی را بر وی خواند، و ما این رویداد مهم تاریخی را از زبان رسول گرامی(ص) میشنویم که فرمود: «در غار حرا در خواب به سر میبردم که جبرائیل بر من وارد شد و برایم پارهای از دیبا که کتابی و نبشتهای در آن بود آورد و گفت بخوان. گفتم خواندن نمیدانم. جبرئیل مرا فشرد و رها کرد و گفت بخوان... تا سه بار این وضع تکرار شد، و در آخرین بار به من گفت بخوان. گفتم چه چیزی بخوانم گفت: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[۱۲۱]. پس از آن جبرئیل از کنارم دور شد، و من بیدار شدم چنان که گوئی کتابی در قلبم نوشته شد، از غار بیرون آمدم و به نیمه راه کوه رسیدم، در این اثنا ندائی به گوشم رسید که میگفت: «ای محمد تو رسول خدائی، و من جبرئیلم». به راه خود ادامه دادم و هر گامی که بر میداشتم با ترس و بیم آمیخته بود تا به خانه رسیدم».
خدیجه همسر رسول خدا(ص) میگوید: وقتی پیغمبر(ص) وارد خانه شد رنگ پریده و خسته به نظر میرسید، پرسیدم چرا رنگ پریدهای؟، حضرت، قضیه را برای همسرش بازگو کرد، خدیجه سِرِّ این داستان را از ورقه بن نوفل - که مردی آگاه و بصیر بود – پرسید، ورقه او را بشارت داد که او پیامبر این مردم است. نوشتهاند: وقتی رسول اکرم(ص) از غار حرا بازگشت مدتی وحی منقطع گردید[۱۲۲]، ولی این مدت به سر آمد و زمان فترت وحی منقضی شد، در این باره حدیثی است که جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند که پیغمبر(ص) فرمود: «پس از آنکه چندی در غار حرا، مجاور بودم از آنجا بیرون آمدم و به وادی رسیدم. ندائی از آسمان به گوشم رسید، و همان فرشتهای را که پیش از این دیده بودم در آسمان مشاهده کردم، و بیمناک شدم و به سوی خانه بازگشتم، وقتی به خانه رسیدم گفتم مرا بپوشانید [و این جمله را پیغمبر(ص) سه بار تکرار کرد] مرا پوشاندند. در این اثنا این آیات نزول یافت: ﴿يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[۱۲۳].
پس از آن وحی مستمراً ادامه یافت، و آیات قرآنی تا پایان عمر آن حضرت نازل میگردید[۱۲۴]. درباره این که آغاز نزول قرآن در چه روزی و چه ماهی صورت گرفته است، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد و ما درباره آغاز نزول قرآن، آراء و اقوال مختلفی را از محققان اسلامی میبینیم: بعضی از مفسرین معتقدند که نیمه شعبان، تاریخ آغاز نزول قرآن میباشد، و میگویند منظور از ﴿لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾ در آیههای ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾[۱۲۵] شب نیمه شعبان میباشد[۱۲۶]. ولی اکثر محدثان و مفسران قرآن را عقیده بر آن است که آغاز نزول قرآن در ماه رمضان قرار دارد[۱۲۷] که عدهای از آنها روز یا شب آن را در هفته، مشخص کرده، و گروهی نیز بدون تعیین آن، برگزار نمودهاند.
باید گفت که به طور کلی طبق صریح آیه ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[۱۲۸] بدون تردید، نزول قرآن در شب قدر آغاز شده است، منتهی درباره شب قدر- که در چه شبی و در چه ماهی قرار دارد – آراء گوناگونی دیده میشود[۱۲۹]. عدهای میگویند: شب قدر عبارت از شب نیمه شعبان است. ولی اکثر دانشمندان میگویند شب قدر در یکی از شبهای ماه رمضان قرار دارد، و دلیل آنها آیه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ...﴾[۱۳۰] است. لکن همین دانشمندان در تعیین یکی از شبهای ماه رمضان به عنوان شب قدر، اتفاق عقیده ندارند. و لذا برخی میگویند شب هفدهم رمضان، شب قدر است چون منظور از ﴿يَوْمَ الْفُرْقَانِ﴾ در آیه ﴿إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ﴾[۱۳۱] هفدهم رمضان است؛ زیرا رسول خدا(ص) صبح روز جمعه هفدهم ماه رمضان با مشرکین در غزوه بدر مواجه شد و با آنها جنگ کرد.
طبری مینویسد، قرآن، وقتی بر رسول خدا(ص) نازل شد که هیجده شب از ماه رمضان گذشته بود. بنابراین آغاز نزول قرآن، شب نوزدهم ماه رمضان میباشد. ولی طبق آراء اکثر محققان شیعه، شب قدر در یکی از شبهای دهه آخر ماه رمضان قرار دارد که به ظن قوی و شهادت روایات فراوان، باید شب بیست و سوم ماه رمضان را شب قدر دانست، و باید گفت که آغاز نزول قرآن کریم در همین شب بوده است. سیوطی روایت جالبی در این زمینه نقل میکند. وی مینویسد: از وائله بن اسقع روایت شده است که پیغمبر(ص) فرمود: تورات، شش روز پس از رمضان، و انجیل پیش از سیزدهم رمضان، و زبور پیش از هیجدهم رمضان، و قرآن پیش از بیست و چهارم رمضان نازل گردیدهاند. و بر حسب برخی روایات دیگر، صحف ابراهیم در اول ماه رمضان نازل شد، و این حدیث با آیه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾ و آیه ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ تطبیق میکند[۱۳۲].[۱۳۳].
منابع
پانویس
- ↑ «و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد که بر کوهها و بر درخت و بر داربستهایی که (مردم) میسازند لانه گزین!»؛ سوره نحل، آیه۶۸.
- ↑ «آنگاه آنها را در دو روز (به گونه) هفت آسمان برنهاد و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد و آسمان نزدیکتر را به چراغهایی (از ستارگان) آراستیم و نیک آن را نگاه داشتیم؛ این سنجش (خداوند) پیروز داناست»؛ سوره فصلت، آیه۱۲.
- ↑ «در آن روز زمین رازهایش را باز میگوید * زیرا پروردگارت به آن، وحی کرده است»؛ سوره زلزله، آیه ۴ و ۵.
- ↑ «آنگاه از محراب به سوی قوم خود بیرون شد و به آنان اشاره کرد که: پگاهان و در پایان روز (خداوند را) به پاکی بستایید»؛ سوره مریم، آیه۱۱.
- ↑ «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و اگر بر (جان) او ترسیدی او را (در صندوقی بنه و) به دریا فکن و مهراس و اندوهگین مباش! ما او را به تو باز میگردانیم و او را از پیامبران خواهیم کرد»؛ سوره قصص، آیه۷.
- ↑ «و از چیزی که (در ذبح) نام خداوند بر آن برده نشده است نخورید؛ و آن به راستی نافرمانی (از خداوند) است و شیطانها بیگمان در یاران خویش میدمند که با شما چالش ورزند و اگر از آنان فرمانبرداری کنید به یقین مشرک خواهید بود»؛ سوره انعام، آیه۱۲۱.
- ↑ «و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای آدمی و پری قرار دادیم که برخی به برخی دیگر یکدیگر، به فریب سخنان آراسته الهام میکنند و اگر پروردگار تو میخواست آن (کار) را نمیکردند پس آنان را با دروغی که میبافند واگذار»؛ سوره انعام، آیه۱۱۲.
- ↑ «و هیچ بشری نسزد که خداوند با او سخن گوید مگر با وحی یا از فراسوی پردهای یا فرستادهای فرستد که به اذن او آنچه میخواهد وحی کند؛ بیگمان او فرازمندی فرزانه است»؛ سوره شوری، آیه۵۱.
- ↑ «و شیطانها بیگمان در یاران خویش میدمند»؛ سوره انعام، آیه۱۲۱.
- ↑ (وحی بر موسی نازل میشد و موسی آن را به هارون وحی میکرد).
- ↑ «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده»؛ سوره قصص، آیه۷.
- ↑ «و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد»؛ سوره نحل، آیه۶۸.
- ↑ «در آن روز زمین رازهایش را باز میگوید * زیرا پروردگارت به آن، وحی کرده است»؛ سوره زلزله، آیه ۴ و ۵.
- ↑ (خداوند به فرشتگانش وحی میکند که من این بندهام راعمری دادهام پس بر او در حساب سخت و شدید بگیرید و حفظ کنید و بنویسید کمترین و بیشترین و کوچکترین و بزرگترین اعمالش را).
- ↑ «و بدینگونه ما روحی از امر خویش را به تو وحی کردیم؛ تو نمیدانستی کتاب و ایمان چیست»؛ سوره شوری، آیه۵۲.
- ↑ (گفت: خلقی از خلق خدای تعالی است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل همراه رسول خدا(ص) بود به او خبر میداد و او را کمک میکرد و بعد از او همراه امامان است).
- ↑ (آنگاه که «روح» را به پیامبر وحی کرد به واسطه آن علم و فهم را به او داد و آن روحی است که خداوند به هر کس بخواهد عطا میکند پس وقتی او را به بندهای عطا کرد فهم را به او تعلیم میدهد).
- ↑ «و هیچ بشری نسزد که خداوند با او سخن گوید مگر با وحی یا از فراسوی پردهای یا فرستادهای فرستد که به اذن او آنچه میخواهد وحی کند»؛ سوره شوری، آیه۵۱.
- ↑ «آنگاه که وحی به او از ناحیه خدا بود که بین او وخدا جبرئیل واسطه نبود به خاطر سنگینی وحی از خدا این امر به او میرسید و آنگاه که جبرئیل واسطه میشد این امر به او نمیرسید».
- ↑ (این موقعی بود که بین خدا و او هیچ کسی واسطه نبود. این آن موقعی بود که خدا به او تجلّی میکرد).
- ↑ (همانا هیچ بشری را نمیرسد که خدا با او سخن بگوید مگر به صورت وحی و وحی تحقّق پیدا نمیکند مگر از پشت پرده).
- ↑ قَالَ یَقْذِفُ فِی قَلْبِهِ قَذْفاً فَهَذَا وَحْیٌ وَ هُوَ کَلَامُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَلَامُ اللَّهِ لَیْسَ بِنَحْوٍ وَاحِدٍ مِنْهُ مَا کَلَّمَ اللَّهُ بِهِ الرُّسُلَ وَ مِنْهُ مَا قَذَفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ مِنْهُ رُوْیَا یُرِیهَا الرُّسُلَ وَ مِنْهُ وَحْیٌ وَ تَنْزِیلٌ یُتْلَی وَ یُقْرَأُ فَهُوَ کَلَامُ اللَّه.
- ↑ «همانا ما به تو وحی کردیم همانطور که به نوح و پیامبران بعد از او وحی کردیم»؛ سوره نسا، آیه۱۶۳.
- ↑ «و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد»؛ سوره نحل، آیه۶۸.
- ↑ «و به مادر موسی الهام کردیم»؛ سوره قصص، آیه۷.
- ↑ «پس به آنها وحی شد که صبحگاهان و شامگاهان تسبیح گویید». سوره مریم، آیه۱۱.
- ↑ «و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد»؛ سوره فصلت، آیه۱۲.
- ↑ «و آنگاه که به حواریان وحی کردیم که به من و به رسولم ایمان آورید». سوره مائده، آیه۱۱۱.
- ↑ «بعضی از شیاطین انس و جن به بعضی دیگر وحی میکنند». سوره انعام، آیه۱۱۲.
- ↑ «عمل به خیرات را به آنها وحی کردیم»؛ سوره انبیا، آیه۷۳.
- ↑ «همانا آن سخن رسولی کریم است. دارای قوّت و مکنت نزد صاحب عرش است، در آنجا از او فرمان برده میشود و امانت دار است». سوره تکویر، آیه ۱۹-۲۱.
- ↑ «جبرئیل که امین وحی تو است، در اهل آسمانها فرمانش اطاعت میشود. نزد تو دارای مقام و مکنت است و مقرّب درگاه تو است».
- ↑ جبرئیل آنگاه که به حضور پیامبر(ص) میرسید به مانند غلامان مینسشت و بدون اذن بر او وارد نمیشد.
- ↑ «بگو آن را روح القدس از سوی پروردگارت به حق نازل کرده است تا مؤمنان را استوار سازد»؛ سوره نحل، آیه۱۰۲.
- ↑ «روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرده تا از بیمدهندگان باشی»؛ سوره شعرا، آیه ۱۹۳و ۱۹۴.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ البته این پرسشها مربوط به تطبیق منفعت فرد و جامعه نیست.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶ - ۳۲.
- ↑ المیزان، ج ۲، ص ۲۸۹ ـ ۲۸۶.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۲ - ۳۳.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۳ - ۳۵.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۳ - ۳۵.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۳ - ۳۵.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۳ - ۳۵.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۸.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۸.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۸.
- ↑ مجلۀ میراث جاویدان، سال اول، شمارۀ اول، ص ۲۴ ـ ۲۳.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۸.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۸.
- ↑ مجموعۀ آثار شهید مطهری، ج ۴، ص ۴۷۵ ـ ۴۷۴.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۸.
- ↑ مجموعۀ آثار شهید مطهری، ج ۴، ص ۴۰۴ ـ ۴۰۳.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۸.
- ↑ مجموعۀ آثار شهید مطهری، ج ۴، ص ۴۰۶.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۹.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۵ - ۳۹ - ۴۱.
- ↑ معادشناسی، آیت الله سید محمد حسینی، تهران، ج ۱، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۱.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۳۹ - ۴۱.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۱ - ۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۲.
- ↑ و اوست که شبانگاه (در خواب) روان شما را میستاند و میداند که به هنگام روز چه به دست آوردهاید سپس در همین روز شما را (از خواب) برمیانگیزاند تا زمانی نامبرده سر آید؛ آنگاه بازگشتتان به سوی اوست و سپس شما را از آنچه انجام میدهید آگاه میسازد؛ سوره انعام، آیه: 60.
- ↑ خداوند، جانها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن میگیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه میدارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها میکند؛ بیگمان در این، نشانههایی است برای گروهی که میاندیشند؛ سوره زمر، آیه: 42.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۲.
- ↑ شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۴۲.
- ↑ تاریخ قرآن کریم، دکتر سید محمدباقر حجتی، ص۲۰۳.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۴۹.
- ↑ «ما به تو همانگونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داوود زبور دادیم * و پیامبرانی را (فرستادیم) که (داستان) آنها را برای تو پیشتر گفتهایم و پیامبرانی که (داستان) آنان را برای تو نگفتهایم؛ و موسی با خداوند بیمیانجی سخن گفت» سوره نساء، آیه ۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ که اینان عبارتند از: آدم، نوح، ادریس، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، الیسع، ذوالکفل، الیاس، یونس، اسحق، یعقوب، یوسف، شعیب، موسی، هارون، داوود، سلیمان، ایوب، زکریا، یحیی، اسمعیل صادق الوعد، عیسی و محمد(ع).
- ↑ «بگو: هر که دشمن جبرئیل است (آگاه باشد که) بیگمان او، آن (قرآن) را بر دلت با اذن خداوند فرو فرستاده است در حالی که آنچه را پیش از آن بوده است راست میشمارد و رهنمود و نویدی برای مؤمنان است» سوره بقره، آیه ۹۷.
- ↑ قرآن در اسلام، ص۱۱۳.
- ↑ «که روح الامین آن را فرود آورده است * بر دلت، تا از بیمدهندگان باشی» سوره شعراء، آیه ۱۹۳-۱۹۴.
- ↑ «که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است» سوره حاقه، آیه ۴۰.
- ↑ علمای شیعه غالباً ۲۷ رجب را تاریخ بعثت نبی اکرم(ص) میدانند.
- ↑ «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپارهای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامیترین است * همان که با قلم آموزش داد * به انسان آنچه نمیدانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.
- ↑ راجع به این مدت - از سه روز تا سه ماه - میان علماء و مورخین اختلاف هست.
- ↑ «ای جامه بر خود کشیده! * برخیز و هشدار بده!* و پروردگارت را بزرگ بدار * و جامهات را پاکیزه گردان * و از (هر) آلایش دوری کن» سوره مدثر، آیه ۱-۵.
- ↑ نقل و تلخیص از: تاریخ قرآن، رامیار، ص۱۶ – ۲۳.
- ↑ «که ما آن را در شبی خجسته فرو فرستادیم، بیگمان ما بیمدهنده بودیم * در آن (شب)، هر کار استواری را (که اجمال دارد) جدا میکنند (و تفصیل میدهند)» سوره دخان، آیه ۳-۴.
- ↑ مجمع البیان، ج۹، ص۶۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۰۰؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
- ↑ راجع به شب قدر، هر یک از شبهای نیمه شعبان، اول، هفدهم، نوزدهم، بیست و یکم، بیست و سوم، بیست و چهارم، بیست و پنجم و بیست و هفتم ماه رمضان را نوشتهاند(ر.ک: مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۱۸، ۵۲۰). از ابن عباس روایت شده است که جمله ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ سه بار در سوره قدر تکرار شده است و مجموع حروف ﴿لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ نه حرف است و حاصل ضرب سه در نه، بیست و هفت است. و به همین مناسبت باید شب قدر، شب بیستم و هفتم باشد (ر.ک: الکشکول شیخ بهائی) البته این رأی با اِعمال ذوق و قریحهريال بیشتر شباهت دارد و نمیتوان آن را به صورت یک رأی علمی و تاریخی و روانی قبول کرد.
- ↑ «(روزهای روزه گرفتن در) ماه رمضان است که قرآن را در آن فرو فرستادهاند؛»... سوره بقره، آیه ۱۸۵.
- ↑ «و اگر به خداوند و به آنچه بر بنده خویش، روز بازشناخت درستی از نادرستی (در جنگ بدر)، روز رویارویی آن دو گروه (مسلمان و مشرک) فرو فرستادیم ایمان دارید بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره انفال، آیه ۴۱.
- ↑ تاریخ قرآن کریم، دکتر سید محمد باقر حجتی، ص۴۰.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۵۱.