تمیم بن اوس داری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

از تیره دار بن هانی، از قبیله لخم، از کهلان بن سبأ، از قحطان[۱] بود که بدین سبب[۲] او را «داری» و منسوب به «لخم» و او را لخمی[۳] خوانده‌اند. او را «دیری»، منسوب به دیر، که تمیم پیش از اسلام در آنجا می‌زیسته است [۴]، شامی[۵] و فلسطینی[۶] نیز خوانده‌اند.

نام پدرش را «اوس» گفته‌اند[۷]. در نام تمیم و پدرش اختلاف نیست، اما نام جدش را به اختلاف «حارثه»[۸]، «جاریه»[۹] و بیشتر منابع «خارجه»[۱۰] آورده‌اند که احتمال تصحیف وجود دارد. به سبب آنکه نام دخترش «رقیه» بود[۱۱]، کنیه‌اش را به اتفاق «ابورقیه»[۱۲] گفته‌اند[۱۳].

تمیم نخست نصرانی بود[۱۴] تا آنکه در سال نهم اسلام آورد و در مدینه ساکن شد[۱۵]. به گفته ابن حبیب[۱۶] تمیم با حارث بن عبدالمطلب پیمان بسته بود، اما سبب این پیمان روشن نیست. گفته‌اند او و برادرش، نعیم بن اوس، خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و آن حضرت به درخواست تمیم، طی نامه‌ای [۱۷] حبری[۱۸] و بیت عینون[۱۹] را به آنان بخشید[۲۰]. برخی زمان این واقعه را در مکه دانسته و گفته‌اند تمیم همراه شش نفر از جمله برادرش، نعیم، در مکه اسلام آوردند و رسول خدا (ص) بخشی از شام را به آنان بخشید و آنان پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه خدمت آن حضرت آمدند و آن نامه را تجدید کردند [۲۱]. چنان که آنان در زمان ابوبکر نیز آن نامه را آوردند و ابوبکر به ابوعبیده جراح نوشت تا به محتوای نامه عمل شود[۲۲].

با توجه به شهرت اسلام آوردن تمیم در مدینه، به نظر می‌رسد نمی‌توان خبر اسلام آوردن تمیم در مکه را پذیرفت (حتی اگر از متن نامه با دشده نیز چنین بر آید) مگر آنکه او در مکه خدمت رسول خدا (ص) آمده، اما اسلام نیاورده باشد[۲۳]. به گفته بکری[۲۴] این قریه‌ها تا زمان وی، به سال ۴۸۷، در اختیار خاندان تمیم داری بوده است. حتی هنگامی که در زمان‌های بعد برخی قصد داشتند با فرزندان تمیم داری درباره این اراضی معارضه کنند، غزالی به کافر بودن آنان فتوا داد[۲۵].

این نامه رسول خدا (ص) چندان اهمیت داشت که درباره آن نوشته‌های مستقلی سامان یافت. از جمله مقریزی «الضوء الساری فی خبر تمیم الداری» و سیوطی «الفضل العمیم فی اقطاع تمیم» را نگاشتند[۲۶]. شاید به دلیل تأخیر در مسلمان شدن تمیم از زندگی وی در زمان رسول خدا (ص) آگاهی چندانی در دست نباشد. از این رو با آنکه اسلام آوردن تمیم پس از غزوه تبوک بوده است[۲۷]، اما گفته‌اند همراه رسول خدا (ص) در جنگ شرکت کرد [۲۸] که روشن نیست منظور کدام غزوه است.

گفته‌اند تمیم اسبی به نام «ورد» به رسول خدا (ص) بخشید و آن حضرت آن را به عمر عطا کرد[۲۹]. از داستان‌هایی که درباره تمیم نقل شده و شهرت دارد این است که وی با عدی بن بداء و مردی از بنی سهم[۳۰] همسفر شدند. آن مرد سهمی در بین راه درگذشت و پیش از فوت به تمیم و همراهش وصیت کرد و اموالش را بدانان سپرد تا به خانواده‌اش برگردانند اما آنان به امانت خیانت کرده، ظرفی با ارزش از اموال او را نزد خود نگه داشتند. سپس خانواده مرد سهمی متوجه شده خدمت رسول خدا (ص) شکایت بردند و آن حضرت تمیم و همراهش را به سوگند واداشت. سپس آن ظرف در مکه پیدا شد و صاحبش می‌گفت آن را از تمیم و عدی خریده است[۳۱].

به نظر برخی مفسران آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ[۳۲]. در این باره نازل شد[۳۳]. در برخی نقل‌ها جای آن مرد سهمی با تمیم داری عوض شده است[۳۴] که به دلیل کثرت روایات درباره خبر نخست و زنده بودن تمیم تا سال چهلم هجری، این خبر قابل قبول نیست.

از وی در شمار کسانی که در زمان رسول خدا (ص) قرآن را جمع کردند یاد شده است [۳۵]. وی را در کنار سلمان و ابن سلام از مصادیق آیه ﴿وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[۳۶] دانسته‌اند[۳۷].

براساس برخی گزارش‌ها او منبر رسول خدا (ص) را ساخت یا پیشنهاد آن را داد[۳۸].

گویا نخستین کسی که پس از اسلام به قصه‌گویی پرداخت تمیم بود. او از عمر اجازه گرفت و عمر به او اجازه داد تا سر پا ایستاده قصه بگوید[۳۹]. بنا بر نقلی عمر به او اجازه نمی‌داد و پس از چند بار اجازه خواستن او، عمر با اشاره دست به او فهمانده بود که اگر قصه گوید کشته خواهد شد[۴۰].

او نخستین کسی بود که در مسجد چراغ افروخت[۴۱]. نیز به عنوان نخستین کسی که در اسلام به قضاوت پرداخت[۴۲] معرفی شده است. براساس گزارشی، پس از آنکه عمر از نماز خواندن پس از نماز عصر نهی کرد، تمیم داری، یا کسی که تمیم از او نقل کرده است دو رکعت نماز خواند و عمر او را تازیانه زد و چون وی سبب آن را جویا شد، عمر گفت: چون من از نماز پس از نماز عصر نهی کردم، اما او گفت: من در زمان رسول خدا که از تو بهتر بود نیز پس از نماز عصر نماز خوانده‌ام[۴۳].

او پیش از اشعث بن قیس با ام فروه دختر ابوبکر ازدواج کرده بود[۴۴].

برخی منابع با تعبیرهای مختلفی حکایت نه چندان قابل اعتمادی از تمیم نقل کرده‌اند که بر پایه آن، وی همراه گروهی از جذامیان و لخمیان به دریا رفته و با دجال یا موجودی عجیب با عنوان «جساسه» برخورد کرده و در پاره‌ای از این روایات او از ظهور رسول خدا خبر داده است[۴۵]. این خبر با عنوان «حدیث الجساسه»[۴۶] و «قصة الجساسه» شهرت یافته و حتی گفته‌اند رسول خدا روایت جساسه را از تمیم نقل کرده و این یک امتیاز برای او به شمار می‌آید[۴۷]. برخی گفته‌اند او برای نبردهای دریایی به مصر رفت[۴۸]. وی همواره در مدینه بود تا آنکه پس از کشته شدن عثمان به شام رفت[۴۹].

درباره تمیم اخبار مبالغه‌آمیزی نقل شده است که بیشتر به افسانه می‌ماند. از جمله آنکه گفته‌اند تمیم تمام شب را به قرائت قرآن می‌گذراند[۵۰]. یا گفته‌اند گاهی تمیم آیه ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[۵۱]. را تا صبح تکرار می‌کرد[۵۲]. نیز نقل شده است که وی چون شبی خوابید و موفق نشد برای نماز شب برخیزد تا یک سال نخوابید[۵۳]. یا آنکه او در هر هفته یک ختم قرآن می‌کرد[۵۴] یا قرآن را در یک رکعت می‌خواند[۵۵]. یا آنکه او پس از نماز عشاء به آیه ﴿وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ[۵۶]. برخورد و تا اذان صبح از مسجد خارج نشد [۵۷]. گفته‌اند هنگامی که تمیم امیر بیت المقدس بود، دیدند خودش برای مرکبش علف آماده می‌کند، چون از او پرسیدند چرا خود برای مرکبت علف آماده می‌کنی؟ وی در پاسخ با نقل حدیثی از رسول خدا (ص) این کار را فضیلت شمرد[۵۸].

از وی با تعبیرهای الگو:عریی و "عابد اهل فلسطين" یاد شده است[۵۹]. نقل شده است در زمان عمر آتشی برپا شد و تمیم با لباسش آتش را دور می‌کرد تا آنکه داخل غار شد و عمر گفت: ای ابورقیه این چنین تو را پنهان می‌کنیم[۶۰]. از تمیم نقل شده است که گفت: در برخی راه‌های شام شب مرا فرا گرفت، چون خواستم بخوابم گفتم: امشب در پناه این بیابانم، آنگاه ندایی شنیدم که از جنیان بود و از بعثت رسول خدا (ص) خبر داد[۶۱].

پاره‌ای از اخبار یاد شده (به ویژه قصه جساسه) سبب شده است تا به دلیل سابقه مسیحیت تمیم اخبار او را «مسیحیات» قلمداد کنند و هم پایه «اسرائیلیات» در یهود بدانند [۶۲].

از اهل مصر، علی بن رباح یک حدیث از وی نقل کرده است[۶۳]. با آنکه گفته‌اند از او نسلی باقی نماند و در شام درگذشت[۶۴] اما از احمد بن محمد داری، از فرزندان تمیم داری، به عنوان راوی یاد کرده‌اند[۶۵]. نام وی در شمار کسانی که هجده روایت از رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند آمده است[۶۶]. او از رسول خدا (ص) احادیثی درباره اینکه نخستین چیزی که در قیامت محاسبه می‌شود نماز است، حق مرد بر زن، فضیلت آماده کردن مرکب به دست خود، وجوب نماز جمعه جز برای چند گروه، فضیلت قرائت صد آیه در هر شب، فضیلت شهادت به یگانگی خداوند به گونه‌ای خاص و موضوعات دیگر نقل کرده است[۶۷]. درگذشت او را به سال چهلم هجری گفته‌اند[۶۸].[۶۹]

منابع

پانویس

  1. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲
  2. یا منسوب به دارین، محلی در بحرین، ر. ک: مناوی، ج۳، ص۵۱۹.
  3. ابن ابی عاصم، الآحاد، ج۵، ص۱۱.
  4. ر. ک: کحلانی، محمد بن اسماعیل، سبل السلام، ج۴، ص۲۱۰؛ نوری، شرح مسلم، ج۱، ص۱۴۲.
  5. ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۴۴۰.
  6. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۲.
  7. ابن کلبی، هشام بن محمد بن سائب، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۶.
  8. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۴۴.
  9. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۲۸.
  10. ابن کلبی، هشام بن محمد بن سائب، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۶؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۵۷
  11. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۷۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۲۸.
  12. به خطا پورقبه، ر. ک: ذهبی، تجرید أسماء الصحابه، ص۵۸.
  13. ابن معین، یحیی، تاریخ یحیی بن معین، ج۱، ص۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۶؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۵۷.
  14. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۷۰.
  15. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۷۰.
  16. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۴۴.
  17. برای اطلاع از نامه، ر. ک: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۶۷.
  18. یا خبرون، محل مرقد ابراهیم (ع)؛ ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۱۲.
  19. از قریه‌های بیت المقدس، ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۰، با بیت لحم، از قریه‌های شام در کنار بیت المقدس و محل تولد عیسی (ع)، ر. ک: بکری، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم، ج۱، ص۲۸۹.
  20. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۶؛ بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۵۳.
  21. ر. ک: ذینی دحلان در حاشیة السیرة الحلبیه، ج۳، ص۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۶۴.
  22. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲۲، ص۳۲۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۱۷.
  23. برای بررسی نامه یاد شده، ر. ک: احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۵۱۹-۵۰۵.
  24. بکری، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم، ج۱، ص۲۸۹.
  25. شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱۰، ص۴۳۷.
  26. ر. ک: احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۵۱۲.
  27. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸.
  28. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۶.
  29. ابن حجر، فتح، ج۵، ص۱۷۳.
  30. به نام بدیل بن ابی مریم، ر. ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۷، ص۱۵۶.
  31. ابوداوود، سلیمان بن اشعث، سنن، ج۲، ص۱۶۶؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۴، ص۳۲۴؛ ابویعلی موصلی، احمد بن علی، المسند، ج۴، ص۳۴۰؛ ابن قدامه، عبدالله بن قدامه، المغنی، ج۱۲، ص۵۲؛ ابن حزم، علی بن احمد، المحلی، ج۹، ص۴۰۶ و ۴۰۷.
  32. «ای مؤمنان! چون مرگ یکی از شما در رسد گواه گرفتن میان شما هنگام وصیت، (گواهی) دو (مرد) دادگر از شما (مسلمانان) است و اگر سفر کردید و مصیبت مرگ گریبان شما را گرفت (و گواه مسلمان نیافتید) دو گواه دیگر از غیر شما (مسلمانان) است و اگر (به آنها) شک دارید آنان» سوره مائده، آیه ۱۰۶.
  33. ر. ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۷، ص۱۵۶؛ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۲؛ ابن جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۲، ص۳۳۱ و ۳۳۲.
  34. ر. ک: قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۹.
  35. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۵.
  36. «کسی که دانش کتاب نزد اوست» سوره رعد، آیه ۴۳.
  37. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۴.
  38. ابن حجر، مقدمه فتح، ص۳۹۶؛ همو، فتح، ج۲، ص۳۳۰.
  39. ابن ابی عاصم، المذکر، ص۶۳؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۴۸.
  40. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۵۰.
  41. ابن ماجه، ج۱، ص۲۵۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۹؛ ابن جوزی، تلقیح فهوم أهل الأثر، ص۱۵۷.
  42. ابن حجر، فتح، ج۱۲، ص۳۹.
  43. طبرانی، المعجم الاوسط، ج۸، ص۳۹۶؛ هیثمی، ج۲، ص۲۲۲.
  44. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۱۶۷.
  45. ابن حبان، صحیح، ج۱۵، ص۱۹۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲۴، ص۴۰۱؛ أصبهانی، اسماعیل بن محمد، دلائل النیوه، ص۶۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۵۳.
  46. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۵۲.
  47. نووی، شرح مسلم، ج۱، ص۱۴۲ و ج۱۸، ص۸۱.
  48. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۶۲.
  49. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۵۹.
  50. مبارکفوری، محمد عبدالرحمان بن عبدالرحیم، تحفة الأحوذی فی شرح الترمذی، ج۸، ص۲۱۹.
  51. «آیا کسانی که به گناهان دست یازیده‌اند گمان دارند که آنان را همانند کسانی قرار می‌دهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، به گونه‌ای که زندگانی و مرگشان همگون باشد؟! بد داوری می‌کنند!» سوره جاثیه، آیه ۲۱.
  52. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۷۷؛ نوری، التبیان، ص۸۵.
  53. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۷۷.
  54. بیهقی، احمد بن الحسین، السنن الکبری، ج۲، ص۳۹۶.
  55. بیهقی، احمد بن الحسین، السنن الکبری، ج۳، ص۲۵.
  56. «آتش، چهره‌هاشان را می‌سوزاند و آنان در آن ترش‌رویند» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۴.
  57. ابن جوزی، صفة الصفوه، ج۱، ص۳۳۳.
  58. طبرانی، المعجم الصغیر، ج۱، ص۱۴.
  59. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۴۸.
  60. شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱۰، ص۲۴۳.
  61. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۷۶.
  62. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۸۲.
  63. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۶۲.
  64. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۶۱.
  65. طبرانی، المعجم الاوسط، ج۷، ص۳۱۵.
  66. ابن حزم، اسماء الصحابه، ص۱۲۶؛ ابن جوزی، تلقیح فهوم أهل الأثر، ص۳۶۸.
  67. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۴۹-۵۷.
  68. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۴۹.
  69. خانجانی، قاسم، مقاله «تمیم بن اوس»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص: ۲۸۷ - ۲۹۰.