عمرو بن حمق خزاعی در معارف و سیره علوی
مقدمه
عمرو بن حمق از یاران خاص، ثابت قدم و فدایی امیرالمؤمنین(ع) بود. نامش «عمرو» و پدرش را «حمق» میگفتند. به گفته ابن درید در جمهره «حمق» یعنی مردی که ریش تنک و کممو دارد و پدر او چنین بوده است[۱]. قبیله او «خزاعه» نیز از قبائل معروف عرب است. آنها زمانی که مشرک بودند با رسول خدا(ص) پیمان همکاری و عدم تعرض به یکدیگر داشتند، و بعد از فتح مکه همگی مسلمان شدند. ابن عبدالبر اندلسی در کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب از این مرد بزرگ بدین گونه نام میبرد: نام حمق، سعد بوده است. بعد از صلح حدیبیه (در سال ششم قمری) به مدینه آمد و مسلمان شد، و به قولی در حجة الوداع (سال دهم قمری) اسلام آورد. او از اصحاب بود و احادیث بسیاری را از پیغمبر حفظ کرده بود. در شام سکونت داشت و سپس به کوفه منتقل شد. جبیر بن نفیر و رفاعة بن شداد و غیر این دو از وی حدیث روایت کردهاند. گفتهاند او یکی از چهار نفری بود که وارد خانه عثمان شد و او را کشت. سپس از شیعیان علی (رضی الله عنه) شد و در جنگهای او (جمل، صفین و نهروان) در التزام او بود...[۲].
ابن اثیر جزری (متوفای سال ۶۳۰ق) پس از ذکر قسمتی از کتاب الاستیعاب میگوید: او ساکن کوفه بود، و به قول ابونعیم اصفهانی، سپس به مصر منتقل شد. به گفته ابوعمر [صاحب الاستیعاب] در شام سکونت داشت، و از آنجا به کوفه انتقال یافت و در آنجا ساکن شد؛ ولی صحیح این است که از مصر به کوفه منتقل شد. ابوعمر آنگاه روایت میکند که عمرو بن حمق به پیغمبر آب داد، و پیغمبر برای او دعا کرد و فرمود: «خدایا، او را از جوانیاش برخوردار گردان» در نتیجه هشتاد سال بر وی گذشت و یک موی سفید در محاسنش دیده نشد[۳].
مقام والای عمرو بن حمق تا آنجا است که شیخ مفید در الاختصاص از جعفر بن حسین روایت میکند که گفت: «عمرو بن حمق برای امیرالمؤمنین(ع) به منزله سلمان برای پیغمبر بود»[۴]. عمرو بن حمق از کسانی است که بعد از پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) پیوست و حق الهی آن حضرت را در امر خلافت پاس داشت و غاصبان حق او را به رسمیت نشناخت[۵]. امام موسی موسی بن جعفر(ع) میفرماید: روز قیامت، منادی ندا در میدهد که: کجا هستند حواریان و یاران خاص علی بن ابی طالب، جانشین بلافصل محمد بن عبدالله رسول خدا(ص)؟ در آن حال عمرو بن حمق خزاعی، محمد بن ابی بکر، میثم تمار و اویس قرنی برمیخیزند و خود را نشان میدهند[۶]. بعد از آنکه در جنگ صفین لشکر معاویه، با دسیسه عمرو عاص، قرآنها را بر سر نیزه کردند و آشوبی در لشکر امام پدید آمد و بسیاری از لشکریان حضرت سر به شورش برداشتند، عمرو بن حمق گفت: یا امیرالمؤمنین، به خدا اجابت دعوت تو از سوی من برای شرکت در این جنگ و یاری تو از روی عصبیت باطل نیست، بلکه خدا را اجابت میکنم و حق را میطلبم. اگر غیر از شما دیگری ما را دعوت میکرد، جای چون و چرا بود، ولی در مقابل شما از خود رأیی نداریم[۷].
به دلیل اعتقاد راسخ عمرو بن حمق به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) و دشمنی او با عثمان بود که بعد از واقعه صلح معاویه و امام حسن(ع) سخت تحت تعقیب قرار گرفت. عمرو بن حمق در کوفه از سران شیعیان بود و با حجر بن عدی در مبارزه با مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه - والیان معاویه در کوفه - همکاری صمیمانه داشت. پس از آنکه در سال ۵۰، و به نقلی ۵۱ قمری، زیاد به حکومت کوفه رسید و خطبه مشهور خود را بدون ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ و حمد و ثنای الهی و درود بر پیغمبر آغاز کرد، همه را تهدید کرد که هر کس از فرمان او سر باز زند، به مجازات شدید مبتلا خواهد شد. حجر بن عدی و عمرو بن حمق مردانه در مقابل او ایستادند و زبان به اعتراض گشودند. کار حجر و عمرو بیشتر از آنجا بالا گرفت که زیاد بر منبر، امیرالمؤمنین(ع) را نفرین و نکوهش میکرد، و همین باعث شد که آنها گروهی از شیعیان کوفه را برای مبارزه پیگیر با او بسیج کنند. از دستگیری حجر بن عدی، عمرو در خانه مردی از قبیله ازد پنهان شد و با رفاعة بن شداد پنهانی از کوفه بیرون آمد و به مداین و از آنجا به موصل رفت و در غاری پنهان شد. صاحب کتاب الاستیعاب مینویسد: عمرو بن حمق، حجر بن عدی را در مبارزهاش مدد میرساند. او در زمان حکومت زیاد به موصل گریخت و داخل غاری شد. در آنجا ماری او را گزید و کشت. چون مأموران در جستوجوی او به آن غار آمدند، او را مرده یافتند. والی موصل سر او را از تن جدا کرد و برای زیاد فرستاد. زیاد هم آن را برای معاویه فرستاد. آن سر، نخستین سر بریدهای بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر حمل شد. وفات عمرو در سال ۵۰ قمری بود. گفته شده که عبدالرحمان بن عثمان ثقفی، عموی عبدالرحمان بن ام حکم، او را کشت[۸].
میبینید که صاحب الاستیعاب، حکمران موصل را عبدالرحمان بن عثمان ثقفی، عموی عبدالرحمان بن ام حکم، دانسته، در حالی که ابن اثیر و دیگران او را عبدالرحمان بن عثمان ثقفی «ابن حکم» میداند که خواهر زاده معاویه بوده است. احمد بن ابی طاهر در بلاغات النساء از زهری چنین روایت میکند: معاویه پس از قتل علی(ع) به جستوجوی شیعیان او، از جمله عمرو بن حمق پرداخت. عمرو متواری شد. معاویه زن او، آمنه دختر شرید، را دستگیر و دو سال در زندان دمشق زندانی کرد. عبدالرحمان بن حکم در نقطهای از جزیره بر عمرو دست یافت و او را کشت و سرش را برای معاویه فرستاد و آن اولین سری بود که در اسلام به نیزه زدند و در شهرها گردانیدند. وقتی فرستاده، سر بریده را برای معاویه آورد آن را برای آمنه به زندان فرستاد و به نگهبان گفت: «این سر را ببر به دامن او بیفکن و ببین چه میگوید و هر چه گفت به من خبر بده». نگهبان زندان چنین کرد. همین که زن عمر و سر بریده او را دید لحظهای دچار وحشت شد، سپس دست روی سر گذاشت و گفت: «وای بر اندوه طولانی! به خدا دیگر نمیخواهم در دنیای پست زنده بمانم و شاهد این همه ستم باشم. او را مدتی طولانی از من دور کردید و حالا سر بریدهاش را برایم به ارمغان آوردهاید؟ چه خوش آمدی! پیوسته به یاد تو بودم و اکنون هم تو را فراموش نمیکنم». سپس گفت: «ای فرستاده، برگرد به نزد معاویه و آنچه را میگویم به او برسان. بگو آمنه میگوید: خداوند فرزندت را یتیم و خانوادهات را دچار وحشت کند! در نقل شیخ مفید است که آمنه افزود: «خداوند انتقام خون او را خواهد گرفت و به زودی معاویه را به عذاب خود گرفتار خواهد کرد. چه کار زشتی کرد که مردی پاکسرشت و پارسا را کشت»[۹].
به گفته یعقوبی آمنه نخستین زنی است که در اسلام به جرم مردان به زندان افتاد[۱۰]. وقتی فرستاده، این خبر را به معاویه رسانید، معاویه او را خواست و پرسید: «این سخنان را تو گفتی؟» آمنه گفت: «آری، و از آنچه گفتهام هراسی ندارم و از تو پوزش نمیخواهم». معاویه گفت: «پس از شهر من بیرون برو!». آمنه گفت: «به خدا اینجا وطن من نیست و مشتاق زندان آن هم نیستم، مدتها است که در آن بیدار ماندم، اشک بسیار ریختم. قرضم فزونی یافت و چشمم روشن نشد». عبدالله بن ابی سرح، مشاور معاویه، که در آنجا بود رو به معاویه کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این زن منافق را به شوهرش ملحق کن». آمنه نگاهی به او کرد و گفت: «ای کسی که صدایت به صدای قورباغه میماند، چرا کسی را که به تو خلعتها بخشیده و این لباس را به دوشت انداخته است نمیکشی؟ بیدین منافق کسی است که بر خلاف حق سخن بگوید و بندگان را خدای خود بداند و کفرش در کتاب خدا آمده باشد». معاویه به وی نهیب زد و به درباریان اشاره کرد که او را بیرون کنند. آمنه گفت: «تعجب از پسر هند جگرخوار است که با انگشت اشاره میکند تا بیرونم کنند و با درشتی مرا از سخن گفتن باز میدارد، چون میداند اگر بیشتر سخن بگویم، سخنانی میگویم تیزتر از آهن برنده و دلش را پاره میکنم، مگر من آمنه دختر شرید نیستم؟»[۱۱].
در پایان آنچه مورخان درباره عمرو نوشتهاند، این مطلب کوتاه را هم از یعقوبی نقل کنیم: «وقتی مار او را گزید، عمرو گفت: الله اکبر! پیغمبر به من فرمود: ای عمرو، جن و انس در قتل تو شرکت خواهند داشت»[۱۲]. بدینگونه معاویه یکی دیگر از اصحاب برگزیده امیرالمؤمنین(ع) را به قتل رسانید. امام حسین(ع) در نامه مشهور خود در پاسخ به نامه معاویه نوشتهاند: ای معاویه آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیغمبر، آن بنده شایسته نیستی که عبادت تن او را فرسوده کرد و رنگ رخسارش را دگرگون ساخته بود؟ آن هم بعد از آنکه به او تأمین جانی دادی که اگر آن پیمان را به پرندهای میدادی از بلندی کوه به زیر میآمد، و بعد او را کشتی و در این کار به خدا جرئت ورزیدی و پیمانی که با خدا بسته بودی سبک شمردی[۱۳].
ابن اثیر از رفاعة بن شداد چنین نقل میکند: بر مختار وارد شدم و او بالشی برای نشستن من گذاشت و گفت: اگر برادرم جبرئیل از روی این بالش برنخاسته بود[۱۴] آن را برای تو میگذاشتم». رفاعه میگوید: «خواستم گردنش را بزنم، ولی به یاد حدیثی افتادم که عمرو بن حمق برایم نقل کرده بود و آن این است که پیغمبر(ص) فرمود: هر مؤمنی که تأمین جانی به مؤمنی بدهد و او را به قتل رساند، من از قاتل او بیزارم». مرقد عمرو بن حمق در بیرون موصل مشهور و مشهد بزرگی است و مردم آن را زیارت میکنند. ابوعبدالله سعید بن حمدان، پسر عموی سیفالدوله و ناصرالدولة حمدانی، در ماه شعبان سال ۳۳۶ آغاز به ساختمان آن کرد و بر سر آن فتنهای در بین شیعه و سنی روی داد[۱۵].[۱۶]
منابع
پانویس
- ↑ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۹۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب (در حاشیة الاصابة ابن حجر)، ج۲، ص۵۱۶.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۱۰۰.
- ↑ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۹۳، به نقل از: الاختصاص، ص۱۷.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۴۰.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۱۵.
- ↑ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۸۲؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۴.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۵۱۷.
- ↑ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۹۰، به نقل از: ابن طیفور، بلاغات النساء، ص۵۹؛ الاختصاص، ص۷.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۷.
- ↑ ری شهری، محمد و همکاران، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۲، ص۲۴۲.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۸.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۴۸.
- ↑ میگویند مختار چنین ادعایی داشته است.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۱۰۱.
- ↑ دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۵۴۲.