کلام سیاسی
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
مقدمه
«کلام سیاسی»، تعلیمات سیاسی است که از وحی الهی ناشی میشود. یکی از حوزههای اندیشه سیاسی اسلام، «کلام سیاسی» است. این حوزه همانند فقه سیاسی، از جمله عرصههای تفکر سیاسی مسلمانان است که در درون خود تمدن اسلامی، شکل گرفته و رشد کرده است. علم کلام علمی است با ویژگیهای کاملاً اسلامی و متعلق به همه مسلمانان. از اینرو، «کلام سیاسی» نیز یکی از عرصههای تفکر سیاسی اسلامی است که به سنت اسلامی تعلق دارد. میتوان برای کلام سیاسی، همتایانی در تفکر غرب یافت که از آن به «الهیات سیاسی» تعبیر میکنند. البته آنچه در غرب به عنوان الهیات میشناسیم، از کلام اسلامی متمایز است و بر این اساس، آنها همسان نیستند. کلام سیاسی به بیان آرا و اندیشههای کلامی مسلمانان در باب سیاست و زندگی اجتماعی میپردازد[۱]. کلام سیاسی منشعب از علم کلام است و در نتیجه، ویژگیها و خصایص علم کلام هم در آن وجود دارد. نمیتوان کلام سیاسی را به عنوان یک حوزه مطالعاتی مستقل در گذشته اسلامی یافت و تنها مسائلی در درون متون کلامی گذشته وجود دارند که به عرصه سیاسی - اجتماعی مربوط میشوند. گاه تکنگاریهایی را نیز، به ویژه نزد متکلمان شیعی، مییابیم که به یکی از عرصههای سیاست و بیشتر مسئله امامت اختصاص یافتهاند. در واقع، کلام سیاسی گرایشی است که برخی از محققان در گونهشناسی مطالعات سیاسی مسلمانان در گذشته اسلامی آن را به عنوان یک مشرب مطالعاتی سیاسی در یک طبقه خاص قرار دادهاند. وضعیت کلام سیاسی از این حیث بهطور کامل شبیه وضعیت فقه سیاسی است. هیچ کدام از این دو حوزه یک حوزه مطالعاتی مستقلی در دوره اسلامی نبودهاند و اندیشمندان اسلامی نیز در آثار خود، چنین نگرشی به آن نداشتهاند. از این حیث، میتوان تلقی این دو حوزه مطالعاتی را به عنوان حوزههای مستقل در اندیشه سیاسی اسلام به دوران جدید متعلق دانست که در گذشته اسلامی، تنها جزوی از بدنه کلی علوم فقه و کلام بودهاند. به نظر میرسد استقلالیابی علوم در دروان اخیر و به ویژه شکلگیری مطالعات مستقل در حوزه سیاسی در عمل محققان را به این سمت سوق داده است که با رعایت وجود تمایز رهیافتهای سیاسی دوره اسلامی هر کدام از این رهیافتها را به عنوان شاخههای مستقلی در مطالعات سیاسی قلمداد کنند. روشن است که این امر بدان معنا نیست که عالمان اسلامی در گذشته، به تبیین فقهی یا کلامی مباحث سیاسی نپرداختهاند، بلکه مراد آن است که این حوزهها بهطور مستقل مورد نظر نبودهاند. فقه سیاسی و کلام سیاسی از این منظر، از فلسفه سیاسی و سیاستنامه نویسی متمایز هستند. حوزههای اخیر در عمل، به عنوان حوزههای مستقل مطالعاتی در دوره اسلامی شناخته شده بودند. و متون مستقلی نیز در این زمینهها با نگاه استقلالی نوشته شدهاند. به هر حال، شایان توجه است که استقلال یا عدم استقلال این حوزهها در دوره اسلامی، نمیتواند تعیین کننده تلقی امروز ما از این حوزهها باشد. ما در روزگار خود، به تناسب نیازهای علمی و زمانه خویش، باید به حوزههای مطالعاتی سیاسی نگاه کنیم و حتی در موارد نیاز، حوزههای جدیدی تأسیس کنیم. از این حیث، کلام سیاسی یکی از حوزههای ضروری و مورد نیاز ما در عصر حاضر است.
از کلام سیاسی تا کنون تعاریف منسجم و متقنی، جز در چند مورد نادر، ارائه نشده است. از جمله معدود تعریفهایی که در این زمینه وجود دارند، میتوان به تعریفهای خسروپناه و اشتراوس اشاره کرد که به اجمال، آنها را بررسی کرده، در نهایت، تعریف خود را ارائه میکنیم: عدهای «کلام سیاسی» را چنین تعریف کردهاند: «آموزههای سیاسی است که از وحی الهی سرچشمه میگیرد. به عبارت دیگر، اگر پرسشهای مربوط به فلسفه سیاسی، که با روش انتزاعی و عقلی پاسخ داده میشوند، از راه وحی الهی و متون دینی پاسخ داده شوند، کلام سیاسی تحقق مییابد»[۲]. همچنین معتقدند که: «کلام سیاسی به معنای آموزشهای سیاسی برگرفته از کتاب و سنت، برای هر انسان آگاه به دین اسلام غیرقابل انکار است[۳]. تعریف نخست تنها شامل کلام سیاسی نقلی میشود و تلاشهای صورت گرفته از جانب متکلمان شیعی را در توضیح و تبیین عقلی آموزههای سیاسی دینی در بر نمیگیرد. تعریف دوم هم، که گویا به تعریف نخست اشاره دارد، مانع نیست و فقه سیاسی را نیز در بر میگیرد. این امر بدان جهت است که فقه سیاسی بیشتر بر اساس ادله نقلی، به توضیح تکالیف سیاسی مکلفان میپردازد. البته در این ویژگی، کلام سیاسی نقلی نیز با فقه سیاسی مشترک است. تمایز فقه سیاسی و کلام سیاسی نقلی به موضوع و غایت این دو برمیگردد. درحالیکه فقه سیاسی دغدغه کشف و اثبات حکم تکلیفی را بر عهده دارد، کلام سیاسی نقلی بیشتر به اثبات نقلی دیدگاههای کلامی دین و شارع درباره مسائل سیاسی میپردازد. در جهان مسیحیت نیز تعاریفی از «الهیات سیاسی» صورت گرفته که با کلام سیاسی (که خاص تفکر اسلامی است) متناظر هستند. برای نمونه، میتوان به تعریف اشتراوس اشاره کرد. مترجم متن اشتراوس در برابر واژه لاتین «political theology» از واژه «کلام سیاسی» استفاده کرده و در نتیجه، تعریف اشتراوس را چنین ترجمه کرده است. «آنچه ما از کلام سیاسی میفهمیم، تعلیمات سیاسی است که از وحی الهی ناشی میشود[۴]. به هر حال، اشتراوس نیز در تعریف خود، بر نشأتگیری آموزههای الهیات سیاسی از وحی اشاره کرده است. البته چنین تعریف را اگر بخواهیم در سنت اسلامی مد نظر قرار دهیم، فقه سیاسی را هم در بر میگیرد. تعریف مزبور میتواند در نهایت، کلام سیاسی نقلی را در بر بگیرد، اما مباحث کلام سیاسی عقلی از آن خارج خواهند ماند. از اینرو، این تعریف جامع و مانع نیست. با توجه به ویژگیهای علم کلام، میتوان کلام سیاسی را به این صورت تعریف کرد: کلام سیاسی شاخهای از علم کلام است که به توضیح و تبیین آموزههای ایمانی و دیدگاههای کلان دین در باب مسائل و امور سیاسی میپردازد و از آنها در قبال دیدگاهها و آموزههای رقیب دفاع مینماید».
در این تعریف، سعی شده سه ویژگی علم کلام ملحوظ شوند: ارتباط با عقاید ایمانی، ویژگی تبیینی و توضیحی کلام، و ویژگی دفاعی آن. موضوع کلام سیاسی را هم میتوان «عقاید سیاسی دینی» دانست. چنین موضوعی متناظر با موضوع برگزیده علم کلام است که در آن «عقاید دینی» محوریت دارند. وجه جامع بودن این موضوع به شمول آن بر آموزههای سیاسی دینی برمیگردد که مرتبط با اصول اعتقادی است. وجه مانعیت آن هم در خارج شدن مباحث فقه سیاسی است که به فروع دین برمیگردد و بیشتر به تکالیف جزیی در عرصه سیاسی مربوط میشود. مراد از «عقاید دینی» در اینجا، نگرش کلان دین به امور گوناگون است. از این حیث، عقاید دینی تنها اصول اعتقادی دینی را در بر نمیگیرند، بلکه هر دیدگاه کلانی را که به نگرش دین به امور دنیوی و اخروی و امور انسانی تعلق دارد، شامل میشود. به دلیل تکثر روشی علم کلام، که متناسب با شرایط و موقعیتهای گوناگون، از روشهای متنوعی در علم کلام بهره گرفته میشود، کلام سیاسی نقل و عقلی، هر دو در این تعریف جای میگیرند. برای شناسایی جایگاه کلام سیاسی در اندیشه سیاسی اسلام، لازم است آن را با گرایشهای سیاسی مشابه در اندیشه سیاسی اسلام مقایسه کنیم. همچنین میتوان از راه بررسی ضرورت پرداختن به کلام سیاسی در عصر حاضر، جایگاه و اهمیت آن را در اندیشه سیاسی معاصر اسلامی نشان داد. نزدیکترین گرایشها به کلام سیاسی در سنت اسلامی، فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هستند. البته نسبت این حوزههای سیاسی به نسبت کلان فلسفه، فقه و کلام در سنت اسلامی برمیگردند و با شناسایی این نسبت کلان، نسبت حوزههای مطالعاتی سیاسی هم روشن خواهد شد. کلام سیاسی بیشترین نسبت را با فلسفه سیاسی دارد. همانند همپوشی موضوعی فلسفه و کلام و سنت اسلامی، در عرصه تفکر سیاسی هم میتوان بین کلام سیاسی و فلسفه سیاسی این نسبت را یافت. برخلاف ادعای برخی در تقلیل فلسفه اسلامی به کلام، آنها دو حوزه مستقل هستند. در نسبت بین کلام سیاسی و فلسفه سیاسی هم برخی چنین ادعایی مطرح کرده و فلسفه سیاسی را به کلام سیاسی تقلیل دادهاند. لمبتون در بررسی خود در باب اندیشه سیاسی اسلام در دوره میانه، چنین نظری دارد[۵]. البته علاوه بر این فرض، که قابل قبول نیست، سه فرض دیگر را هم میتوان مطرح کرد: تباین مطلق، تضاد و تعارض، و در نهایت همگرایی و تأثیر متقابل. که رابطه همگرایی و تأثیر متقابل در سنت اسلامی در عمل حاکم بوده است. از این حیث، میتوان گفت: کلام سیاسی و فلسفه سیاسی با وجود داشتن وجوه تمایز، در تبیین کلیت زندگی سیاسی و ابعاد آن مشترک هستند[۶]و[۷].[۸]
منابع
پانویس
- ↑ «چیستی کلام سیاسی»، قبسات، ش۲۸، (تابستان ۱۳۸۲).
- ↑ انتظارات بشر از دین، ص۵۰۴.
- ↑ انتظارات بشر از دین، ص۵۰۹.
- ↑ فلسفه سیاسی چیست؟ (ترجمه فرهنگ رجایی)، ص۳.
- ↑ اندیشه سیاسی در دوره میانه اسلام (ک. اس. لمبتون، ترجمه عباس صالحی و محمد مهدی فقیهی)، ص۳۱.
- ↑ «بررسی تطبیقی کلام سیاسی و فلسفه سیاسی»، فصلنامه علوم سیاسی، ش۲۳، (تابستان ۱۳۸۲).
- ↑ فقه سیاسی، ج۱۰، ص۳۶.
- ↑ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۴۳۳.