هجرت امام علی به یمن: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-</div>\n<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;"> +</div>))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام علی
| عنوان مدخل  =
| مداخل مرتبط =
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
}}


{{امامت}}
== مقدمه ==
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[امام علی]]''' است. "'''[[امام علی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
[[رسول خدا]] {{صل}} در [[سال دهم هجرت]] [[امام علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد. [[پیامبر]] {{صل}} قبل از فرستادن [[امام علی]] {{ع}}، [[خالد بن ولید]] را برای [[دعوت]] [[مردم]] آنجا به [[اسلام]] به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[امام علی در قرآن]] - [[امام علی در حدیث]] - [[امام علی در کلام اسلامی]] - [[امام علی در تاریخ اسلامی]] - [[امام علی در تراجم و رجال]]</div>
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[امام علی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>


==مقدمه==
[[امام علی]] {{ع}} با [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} به آنجا رفت و [[نامه]] را برای [[مردم]] آن [[سرزمین]] خواند و تمام [[قبیله]] [[همدان]] در یک روز، [[اسلام]] آوردند. [[اسحاق بن براء]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد بن ولید]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند برگردند و اگر [[دوست]] دارند با [[علی]] {{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد [[علی]] {{ع}} ماندم. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با [[علی]] {{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس [[علی]] {{ع}} [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله]] [[همدان]] [[مسلمان]] شدند. [[علی]] {{ع}} نامه‌ای به [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] [[همدان]] را به آن [[حضرت]] خبر داد و [[رسول خدا]] {{صل}} با شنیدن خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] هَمدان به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند؛ سپس سر از [[سجده]] برداشتند و فرمودند: "[[سلام]] بر [[قبله]] [[همدان]]؛ [[سلام]] بر [[قبیله]] [[همدان]]"<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.</ref>
*[[رسول خدا]]{{صل}} در [[سال دهم هجرت]] [[امام علی]]{{ع}} را به [[یمن]] فرستاد. [[پیامبر]]{{صل}} قبل از فرستادن [[امام علی]]{{ع}}، [[خالد بن ولید]] را برای [[دعوت]] [[مردم]] آنجا به [[اسلام]] به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.
*[[امام علی]]{{ع}} با [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} به آنجا رفت و [[نامه]] را برای [[مردم]] آن [[سرزمین]] خواند و تمام [[قبیله]] [[همدان]] در یک روز، [[اسلام]] آوردند. [[اسحاق بن براء]] می‌گوید: [[رسول خدا]]{{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[علی]]{{ع}} را به [[یمن]] فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد بن ولید]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند برگردند و اگر [[دوست]] دارند با [[علی]]{{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد [[علی]]{{ع}} ماندم. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با [[علی]]{{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس [[علی]]{{ع}} [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله]] [[همدان]] [[مسلمان]] شدند. [[علی]]{{ع}} نامه‌ای به [[رسول خدا]]{{صل}} نوشت و خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] [[همدان]] را به آن [[حضرت]] خبر داد و [[رسول خدا]]{{صل}} با شنیدن خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] هَمدان به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند؛ سپس سر از [[سجده]] برداشتند و فرمودند: "[[سلام]] بر [[قبله]] [[همدان]]؛ [[سلام]] بر [[قبیله]] [[همدان]]"<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.</ref>
==قضاوت‌های [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[یمن]]==
*[[نقل]] شده، پس از آنکه [[علی]]{{ع}} در [[یمن]] ماند و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} به [[اصلاح]] امور و [[قضاوت]] در میان [[مردم]] پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه [[مسلمان]] شده بودند و از [[احکام اسلام]] [[آگاهی]] نداشتند، [[گمان]] می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک [[کنیز]]، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این [[کنیز]] هم‌بستر شده بودند و این [[کنیز]] حامله شده، غلامی به [[دنیا]] آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر [[مالکیت]] این [[غلام]] با هم درگیر شده بودند. [[علی]]{{ع}} به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از [[آگاهی]] از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را [[کیفر]] می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره [[مالکیت]] این [[غلام]]، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و [[امام]]{{ع}} [[غلام]] را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت [[غلام]] را به [[شریک]] خود بپردازد؛ زیرا این [[غلام]] [[مال]] او هم بوده است. وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید، فرمود: "[[سپاس]] خدایی را که در میان ما [[اهل بیت]] کسی را قرار داد که به روش [[داود]] در میان [[مردم]] [[قضاوت]] می‌کند"؛ یعنی با [[الهام الهی]] [[قضاوت]] می‌کند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
*همچنین در روایتی از [[امام باقر]]{{ع}} آمده است: روزی اسب یکی از اهالی [[یمن]] فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای [[قضاوت]] درباره او، پیش [[علی]]{{ع}} بردند. صاحب اسب نزد [[امام علی]]{{ع}} [[دلیل]] آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این [[فرد]] لگدپرانی کرده است. پس آن [[حضرت]]{{ع}} [[خون]] مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از [[یمن]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، [[علی]]{{ع}} به ما [[ظلم]] کرده و [[خون]] مقتول ما را هدر شده دانسته است". [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[علی]] هیچ‌گاه [[ظلم]] نمی‌کند و برای [[ظلم]] کردن [[آفریده]] نشده است. بعد از من، [[ولایت]] بر عهده [[علی]] است و [[حکم]]، [[حکم]] او و حرف، حرف اوست و اگر کسی [[ولایت]] و [[حکم]] و حرف او را نپذیرد، [[کافر]] است و بدانید که جز [[مؤمن]]، به [[ولایت]] و حرف و [[حکم]] او [[راضی]] نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن [[رسول خدا]]{{صل}} درباره [[علی]]{{ع}} گفتند: "ای [[رسول خدا]]، ما به [[حکم]] [[علی]]{{ع}} [[راضی]] شدیم". و آن [[حضرت]]{{صل}} فرمود: "این [[توبه]] شماست از آنچه که گفتید"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.</ref>.
*همچنین [[نقل]] شده، روزی عده‌ای از [[اهل]] [[یمن]] نزد آن [[حضرت]]{{ع}} آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام [[بازی]]، [[کنیز]] دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام [[کنیز]] دیگری این [[کنیز]] را نیشگون گرفت و این [[کنیز]] ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش [[شکست]] و از [[دنیا]] رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" [[علی]]{{ع}} فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، [[بیهوده]] سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید، آن را [[تأیید]] کرد و [[شهادت]] داد که ایشان به [[درستی]] [[قضاوت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.
*[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]]{{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
*همچنین در ایامی که آن [[حضرت]]{{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]]{{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۸۰-۱۸۳.</ref>


==منابع==
== قضاوت‌های [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در [[یمن]] ==
[[نقل]] شده، پس از آنکه [[علی]] {{ع}} در [[یمن]] ماند و به [[دستور پیامبر]] {{صل}} به [[اصلاح]] امور و [[قضاوت]] در میان [[مردم]] پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه [[مسلمان]] شده بودند و از [[احکام اسلام]] [[آگاهی]] نداشتند، [[گمان]] می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک [[کنیز]]، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این [[کنیز]] هم‌بستر شده بودند و این [[کنیز]] حامله شده، غلامی به [[دنیا]] آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر [[مالکیت]] این [[غلام]] با هم درگیر شده بودند. [[علی]] {{ع}} به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از [[آگاهی]] از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را [[کیفر]] می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره [[مالکیت]] این [[غلام]]، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و [[امام]] {{ع}} [[غلام]] را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت [[غلام]] را به [[شریک]] خود بپردازد؛ زیرا این [[غلام]] [[مال]] او هم بوده است. وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، فرمود: "[[سپاس]] خدایی را که در میان ما [[اهل بیت]] کسی را قرار داد که به روش [[داود]] در میان [[مردم]] [[قضاوت]] می‌کند"؛ یعنی با [[الهام الهی]] [[قضاوت]] می‌کند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.


==پانویس==
همچنین در روایتی از [[امام باقر]] {{ع}} آمده است: روزی اسب یکی از اهالی [[یمن]] فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای [[قضاوت]] درباره او، پیش [[علی]] {{ع}} بردند. صاحب اسب نزد [[امام علی]] {{ع}} [[دلیل]] آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این [[فرد]] لگدپرانی کرده است. پس آن [[حضرت]] {{ع}} [[خون]] مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از [[یمن]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفتند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، [[علی]] {{ع}} به ما [[ظلم]] کرده و [[خون]] مقتول ما را هدر شده دانسته است". [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[علی]] هیچ‌گاه [[ظلم]] نمی‌کند و برای [[ظلم]] کردن [[آفریده]] نشده است. بعد از من، [[ولایت]] بر عهده [[علی]] است و [[حکم]]، [[حکم]] او و حرف، حرف اوست و اگر کسی [[ولایت]] و [[حکم]] و حرف او را نپذیرد، [[کافر]] است و بدانید که جز [[مؤمن]]، به [[ولایت]] و حرف و [[حکم]] او [[راضی]] نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[علی]] {{ع}} گفتند: "ای [[رسول خدا]]، ما به [[حکم]] [[علی]] {{ع}} [[راضی]] شدیم". و آن [[حضرت]] {{صل}} فرمود: "این [[توبه]] شماست از آنچه که گفتید"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.</ref>.
{{یادآوری پانویس}}
 
همچنین [[نقل]] شده، روزی عده‌ای از [[اهل یمن]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام [[بازی]]، [[کنیز]] دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام [[کنیز]] دیگری این [[کنیز]] را نیشگون گرفت و این [[کنیز]] ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش [[شکست]] و از [[دنیا]] رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" [[علی]] {{ع}} فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، [[بیهوده]] سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، آن را [[تأیید]] کرد و [[شهادت]] داد که ایشان به [[درستی]] [[قضاوت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.
 
[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]] {{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
 
همچنین در ایامی که آن [[حضرت]] {{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]] {{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۳.</ref>
 
== علی {{ع}} در [[یمن]] ==
در جهت ادامه و استمرار [[گسترش اسلام]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[خالد بن ولید]] و جمعی از [[صحابه]] را به یمن اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[همدان]]» را به [[اسلام]] فرا خوانند، خالد بی‌آن‌که موفقیتی به دست آورد شش ماه در یمن اقامت گزید و نتوانست [[قبیله همدان]] را به [[پذیرش اسلام]] وادارد. ازاین‌رو، شخصی را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد و به وی اطلاع داد که [[مردم]] پذیرای اسلام نشده و از اطراف او پراکنده شده‌اند. در این هنگام پیامبر اکرم {{صل}} [[علی بن ابی طالب]] را بدان‌ سامان اعزام و از او خواست خالد را به [[مدینه]] بازگرداند و [[مسئولیت]] وی را به جای او بر عهده گیرد و در صورت [[تمایل]] می‌تواند هریک از افراد مجموعه‌ای را که با خالد بدان جا فرستاده شده با خود نگاهدارد.
 
از [[براء بن عازب]] یکی از همراهان خالد که در گروه اعزامی علی {{ع}} باقی ماند [[روایت]] شده گفت: من از جمله کسانی بودم که با خالد (به یمن) اعزام شدم و شش ماه در آن سامان ماندیم و مردم آن دیار را به اسلام [[دعوت]] کردیم ولی پاسخ مثبت ندادند، سپس [[رسول اکرم]] {{صل}} علی {{ع}} را به آن [[سرزمین]] اعزام فرمود و به او دستور داد خالد را برگرداند و خود به جای او در آنجا حضور داشته باشد، وقتی به مردم نزدیک شدیم، آنان به سمت ما آمده و علی {{ع}} با ما [[نماز]] به جا آورد سپس [[جمعیت]] ما را به صف کرد و در برابرمان قرار گرفت و [[نامه]] رسول خدا {{صل}} را در راستای دعوت مردم یمن به اسلام برای آنها قرائت کرد و در پی آن همه افراد قبیله همدان اسلام آوردند و علی {{ع}} طی نامه‌ای این خبر مسرّت‌انگیز را به رسول خدا {{صل}} اطلاع داد، پیامبر اکرم {{صل}} به [[سجده]] افتاده، سپس سر مبارکش را بالا گرفت و فرمود: [[درود]] بر [[همدانیان]]<ref>اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۱۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۱.</ref>.
 
[[روایت]] شده که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} علی {{ع}} را به [[فرماندهی]] ۳۰۰ [[جنگجو]] برای انجام [[مأموریت]] دیگری به [[یمن]] اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[مذحج]]» را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و [[پرچم]] را برای علی {{ع}} پیچید و با دست خود [[عمامه]] بر سرش نهاد و به او سفارش فرمود تا زمانی که با او نجنگیده‌اند، با آنان [[نبرد]] نکند. وقتی [[امام]] وارد منطقه مذحجیان شد آنان را به اسلام فرا خواند، ولی از پذیرش آن سر بر تافتند و [[حضرت]] را آماج تیر و سنگ قرار دادند. علی {{ع}} یارانش را مهیای نبرد ساخت و بر آنها [[یورش]] برد ۲۰ تن از آنها را به [[هلاکت]] رساند بقیه پراکنده شده و [[شکست]] خوردند. حضرت درنگی کرد و برای بار دوم آنان را به اسلام دعوت کرد این بار پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از سران آنها با حضرت [[بیعت]] کرده و عرضه داشتند ما موافقت سایر افراد قبیله خود را تضمین خواهیم کرد؛ اکنون [[صدقات]] ما در [[اختیار]] شماست، [[حق خدا]] را از آنها بردارید.
 
هم‌چنین روایت شده علی {{ع}} فرمود: زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} مرا به یمن اعزام نمود، عرض کردم: ای رسول خدا! مرا به سوی این [[مردم]] اعزام می‌کنی ولی من جوانم و به فن [[قضاوت]] و [[داوری]] آشنا نیستم، حضرت دست [[مبارک]] خویش را بر سینه‌ام نهاد و فرمود: خدایا! زبانش را از [[لغزش]] مصون دار و قلبش را رهنمون باش و سپس رسول خدا به علی {{ع}} سفارش کرد هرگاه دو تن برای [[شکایت]] نزدت آمدند تا زمانی که سخنان طرفین را نشنیده‌ای میان آنان داوری نکن؛ زیرا اگر به سخنان آنان گوش فرا دهی، پی می‌بری چگونه قضاوت کنی، علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! از آن پس هیچ‌گاه در قضاوت میان دو تن تردیدی به خود راه ندادم<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷.</ref>.
 
سپس علی {{ع}} [[غنایم]] را جمع‌آوری و [[خمس]] آنها را جدا کرد و بقیه را میان یارانش تقسیم نمود. پس از آن اطلاع حاصل کرد که [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[مناسک حج]] رهسپار [[مکه]] شده، به سرعت راه افتاد تا در مکه به [[پیامبر]] بپیوندد. [[روایت]] شده: برخی از کسانی که در گردان اعزامی [[امام علی]] {{ع}} حضور داشتند در زمینه پرداخت سهمیه، از او [[شکوه]] داشتند وقتی این خبر به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رسید فرمود: [[مردم]]! از علی شکوه نکنید به [[خدا]] [[سوگند]]! او در [[راه خدا]] سختگیرتر از آن است که از وی [[شکایت]] گردد<ref>سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۳، در سیره نبوی ابن اثیر ۴، ص۲۰۵ نظیر این روایت آمده است‌.</ref>.
 
از [[عمرو بن شاس اسلمی]] نقل شده که گفت: من از جمله جنگجویانی بودم که رسول خدا {{صل}} ما را همراه با علی {{ع}} به [[یمن]] اعزام نمود، من در آن [[سفر]] نسبت به علی {{ع}} در [[دل]] اندکی [[احساس]] [[بدبینی]] داشتم<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.</ref>، وقتی به [[مدینه]] آمدم در مجالس و محافل مدینه و به هرکس برمی‌خوردم از علی شکوه می‌کردم، روزی به [[مسجد]] آمدم و رسول خدا {{صل}} در مسجد نشسته بود، زمانی دید من به چشمانش می‌نگرم، او نیز به من نگریست تا نزدیک او نشستم، فرمود: ای [[عمرو]]! دست از این کار بردار، به [[راستی]] تو مرا آزرده‌ای، عرض کردم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> به خدا و [[اسلام]] [[پناه]] می‌برم از اینکه رسول خدا را آزرده باشم، فرمود: {{متن حدیث|مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي‌}}<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۲</ref>؛ کسی که علی را بیازارد مرا آزرده است.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۳۴.</ref>
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1100354.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱‌''']]
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:هجرت امام علی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۱۱

مقدمه

رسول خدا (ص) در سال دهم هجرت امام علی (ع) را به یمن فرستاد. پیامبر (ص) قبل از فرستادن امام علی (ع)، خالد بن ولید را برای دعوت مردم آنجا به اسلام به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.

امام علی (ع) با نامه رسول خدا (ص) به آنجا رفت و نامه را برای مردم آن سرزمین خواند و تمام قبیله همدان در یک روز، اسلام آوردند. اسحاق بن براء می‌گوید: رسول خدا (ص) خالد بن ولید را به یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به اسلام دعوت کردیم اما ایمان نیاوردند. سپس رسول خدا (ص) علی (ع) را به یمن فرستاد و دستور داد که خالد بن ولید برگردد و افراد او اگر دوست دارند برگردند و اگر دوست دارند با علی (ع) بمانند و من از کسانی بودم که نزد علی (ع) ماندم. زمانی که به شهر نزدیک شدیم، مردم نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با علی (ع) نماز خواندیم. سپس علی (ع) نامه رسول خدا (ص) را برای آنان خواند و همه قبیله همدان مسلمان شدند. علی (ع) نامه‌ای به رسول خدا (ص) نوشت و خبر اسلام آوردن قبیله همدان را به آن حضرت خبر داد و رسول خدا (ص) با شنیدن خبر اسلام آوردن قبیله هَمدان به سجده افتادند و شکر کردند؛ سپس سر از سجده برداشتند و فرمودند: "سلام بر قبله همدان؛ سلام بر قبیله همدان"[۱].[۲]

قضاوت‌های امیرالمؤمنین (ع) در یمن

نقل شده، پس از آنکه علی (ع) در یمن ماند و به دستور پیامبر (ص) به اصلاح امور و قضاوت در میان مردم پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه مسلمان شده بودند و از احکام اسلام آگاهی نداشتند، گمان می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک کنیز، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این کنیز هم‌بستر شده بودند و این کنیز حامله شده، غلامی به دنیا آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر مالکیت این غلام با هم درگیر شده بودند. علی (ع) به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از آگاهی از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را کیفر می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره مالکیت این غلام، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و امام (ع) غلام را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت غلام را به شریک خود بپردازد؛ زیرا این غلام مال او هم بوده است. وقتی که خبر این قضاوت به رسول خدا (ص) رسید، فرمود: "سپاس خدایی را که در میان ما اهل بیت کسی را قرار داد که به روش داود در میان مردم قضاوت می‌کند"؛ یعنی با الهام الهی قضاوت می‌کند[۳].

همچنین در روایتی از امام باقر (ع) آمده است: روزی اسب یکی از اهالی یمن فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای قضاوت درباره او، پیش علی (ع) بردند. صاحب اسب نزد امام علی (ع) دلیل آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این فرد لگدپرانی کرده است. پس آن حضرت (ع) خون مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از یمن نزد رسول خدا (ص) رفتند و گفتند: "ای رسول خدا، علی (ع) به ما ظلم کرده و خون مقتول ما را هدر شده دانسته است". رسول خدا (ص) فرمود: "علی هیچ‌گاه ظلم نمی‌کند و برای ظلم کردن آفریده نشده است. بعد از من، ولایت بر عهده علی است و حکم، حکم او و حرف، حرف اوست و اگر کسی ولایت و حکم و حرف او را نپذیرد، کافر است و بدانید که جز مؤمن، به ولایت و حرف و حکم او راضی نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن رسول خدا (ص) درباره علی (ع) گفتند: "ای رسول خدا، ما به حکم علی (ع) راضی شدیم". و آن حضرت (ص) فرمود: "این توبه شماست از آنچه که گفتید"[۴].

همچنین نقل شده، روزی عده‌ای از اهل یمن نزد آن حضرت (ع) آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام بازی، کنیز دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام کنیز دیگری این کنیز را نیشگون گرفت و این کنیز ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش شکست و از دنیا رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" علی (ع) فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، بیهوده سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این قضاوت به رسول خدا (ص) رسید، آن را تأیید کرد و شهادت داد که ایشان به درستی قضاوت کرده است[۵].

نقل شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، آزاد بود و آن زن از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن مادران این دو طفل، مردم نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن فرد آزاد و کدام یک از آن غلام است. بنابراین برای قضاوت نزد آن حضرت (ع) آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از آزاد مشخص کنند و درباره میراث آنها هم بر اساس همین قرعه قضاوت کرد. رسول خدا (ص) این قضاوت را نیز درست دانست[۶].

همچنین در ایامی که آن حضرت (ع) در یمن حضور داشت، عده‌ای برای قضاوت ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن حضرت آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و مردم برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای نجات خود فرد دیگری را گرفت و این فرد هم فرد سومی را و او هم فرد چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. امام علی (ع) درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه فرد دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن فرد دوم و دیه کامل فرد چهارم بر گردن فرد سوم است که باید پرداخت شود. وقتی رسول خدا (ص) از این قضاوت آگاه شد، فرمود: "هر آینه ابوالحسن به قضاوت خداوند متعال در عرش، در میان آنها قضاوت کرده است"[۷].[۸]

علی (ع) در یمن

در جهت ادامه و استمرار گسترش اسلام، پیامبر اکرم (ص) خالد بن ولید و جمعی از صحابه را به یمن اعزام نمود تا قبیله «همدان» را به اسلام فرا خوانند، خالد بی‌آن‌که موفقیتی به دست آورد شش ماه در یمن اقامت گزید و نتوانست قبیله همدان را به پذیرش اسلام وادارد. ازاین‌رو، شخصی را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و به وی اطلاع داد که مردم پذیرای اسلام نشده و از اطراف او پراکنده شده‌اند. در این هنگام پیامبر اکرم (ص) علی بن ابی طالب را بدان‌ سامان اعزام و از او خواست خالد را به مدینه بازگرداند و مسئولیت وی را به جای او بر عهده گیرد و در صورت تمایل می‌تواند هریک از افراد مجموعه‌ای را که با خالد بدان جا فرستاده شده با خود نگاهدارد.

از براء بن عازب یکی از همراهان خالد که در گروه اعزامی علی (ع) باقی ماند روایت شده گفت: من از جمله کسانی بودم که با خالد (به یمن) اعزام شدم و شش ماه در آن سامان ماندیم و مردم آن دیار را به اسلام دعوت کردیم ولی پاسخ مثبت ندادند، سپس رسول اکرم (ص) علی (ع) را به آن سرزمین اعزام فرمود و به او دستور داد خالد را برگرداند و خود به جای او در آنجا حضور داشته باشد، وقتی به مردم نزدیک شدیم، آنان به سمت ما آمده و علی (ع) با ما نماز به جا آورد سپس جمعیت ما را به صف کرد و در برابرمان قرار گرفت و نامه رسول خدا (ص) را در راستای دعوت مردم یمن به اسلام برای آنها قرائت کرد و در پی آن همه افراد قبیله همدان اسلام آوردند و علی (ع) طی نامه‌ای این خبر مسرّت‌انگیز را به رسول خدا (ص) اطلاع داد، پیامبر اکرم (ص) به سجده افتاده، سپس سر مبارکش را بالا گرفت و فرمود: درود بر همدانیان[۹].

روایت شده که پیامبر اکرم (ص) علی (ع) را به فرماندهی ۳۰۰ جنگجو برای انجام مأموریت دیگری به یمن اعزام نمود تا قبیله «مذحج» را به اسلام دعوت کند و پرچم را برای علی (ع) پیچید و با دست خود عمامه بر سرش نهاد و به او سفارش فرمود تا زمانی که با او نجنگیده‌اند، با آنان نبرد نکند. وقتی امام وارد منطقه مذحجیان شد آنان را به اسلام فرا خواند، ولی از پذیرش آن سر بر تافتند و حضرت را آماج تیر و سنگ قرار دادند. علی (ع) یارانش را مهیای نبرد ساخت و بر آنها یورش برد ۲۰ تن از آنها را به هلاکت رساند بقیه پراکنده شده و شکست خوردند. حضرت درنگی کرد و برای بار دوم آنان را به اسلام دعوت کرد این بار پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از سران آنها با حضرت بیعت کرده و عرضه داشتند ما موافقت سایر افراد قبیله خود را تضمین خواهیم کرد؛ اکنون صدقات ما در اختیار شماست، حق خدا را از آنها بردارید.

هم‌چنین روایت شده علی (ع) فرمود: زمانی که رسول خدا (ص) مرا به یمن اعزام نمود، عرض کردم: ای رسول خدا! مرا به سوی این مردم اعزام می‌کنی ولی من جوانم و به فن قضاوت و داوری آشنا نیستم، حضرت دست مبارک خویش را بر سینه‌ام نهاد و فرمود: خدایا! زبانش را از لغزش مصون دار و قلبش را رهنمون باش و سپس رسول خدا به علی (ع) سفارش کرد هرگاه دو تن برای شکایت نزدت آمدند تا زمانی که سخنان طرفین را نشنیده‌ای میان آنان داوری نکن؛ زیرا اگر به سخنان آنان گوش فرا دهی، پی می‌بری چگونه قضاوت کنی، علی (ع) فرمود: به خدا سوگند! از آن پس هیچ‌گاه در قضاوت میان دو تن تردیدی به خود راه ندادم[۱۰].

سپس علی (ع) غنایم را جمع‌آوری و خمس آنها را جدا کرد و بقیه را میان یارانش تقسیم نمود. پس از آن اطلاع حاصل کرد که رسول خدا (ص) برای مناسک حج رهسپار مکه شده، به سرعت راه افتاد تا در مکه به پیامبر بپیوندد. روایت شده: برخی از کسانی که در گردان اعزامی امام علی (ع) حضور داشتند در زمینه پرداخت سهمیه، از او شکوه داشتند وقتی این خبر به پیامبر اکرم (ص) رسید فرمود: مردم! از علی شکوه نکنید به خدا سوگند! او در راه خدا سختگیرتر از آن است که از وی شکایت گردد[۱۱].

از عمرو بن شاس اسلمی نقل شده که گفت: من از جمله جنگجویانی بودم که رسول خدا (ص) ما را همراه با علی (ع) به یمن اعزام نمود، من در آن سفر نسبت به علی (ع) در دل اندکی احساس بدبینی داشتم[۱۲]، وقتی به مدینه آمدم در مجالس و محافل مدینه و به هرکس برمی‌خوردم از علی شکوه می‌کردم، روزی به مسجد آمدم و رسول خدا (ص) در مسجد نشسته بود، زمانی دید من به چشمانش می‌نگرم، او نیز به من نگریست تا نزدیک او نشستم، فرمود: ای عمرو! دست از این کار بردار، به راستی تو مرا آزرده‌ای، عرض کردم: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۳] به خدا و اسلام پناه می‌برم از اینکه رسول خدا را آزرده باشم، فرمود: «مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي‌»[۱۴]؛ کسی که علی را بیازارد مرا آزرده است.[۱۵]

منابع

پانویس

  1. «السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ»؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.
  2. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.
  3. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.
  4. فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.
  5. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.
  6. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.
  7. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.
  8. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۳.
  9. اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۱۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۱.
  10. سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷.
  11. سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۳، در سیره نبوی ابن اثیر ۴، ص۲۰۵ نظیر این روایت آمده است‌.
  12. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.
  13. «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  14. سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۲
  15. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۳۴.