جارود عبدی در تراجم و رجال: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = جارود عبدی | عنوان مدخل = جارود عبدی | مداخل مرتبط = جارود عبدی در تاریخ اسلامی - جارود عبدی در قرآن - جارود عبدی در تراجم و رجال | پرسش مرتبط = }} == آشنایی اجمالی == نسبت جارود عبدی نشان از انتساب او به قب...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = جارود عبدی
| موضوع مرتبط = جارود عبدی
خط ۷: خط ۶:
}}
}}
== آشنایی اجمالی ==
== آشنایی اجمالی ==
نسبت [[جارود عبدی]] نشان از انتساب او به [[قبیله]] [[بنو عبد القیس]] از [[قبایل]] مشهور [[عدنانی]] است<ref>سمعانی، الأنساب ج۴، ص۱۳۵.</ref>. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۴.</ref> گوید: [[ابن منده]] نام او را در شمار [[صحابه]] آورده و به نقل از [[بخاری]] (در کتاب [[الوحدان (کتاب)|الوحدان]]) [[جارود بن منذر]] را که [[راوی]] روایتش [[محمد بن سیرین]] است، غیر از [[جارود بن معلی عبدی]] دانسته است؛ هرچند بعضی مانند [[طبرانی]]<ref>طبرانی، ج۲، ص۲۶۸ و نیز ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۰</ref> [[حدیث]] او را در شرح حال [[جارود بن علی عبدی]] آورده‌اند؛ اما [[حق]] با بخاری است؛ زیرا «جارود بن منذر» برخلاف «جارود بن معلی عبدی» که در سال ۲۱ فوت کرد. آن قدر زنده ماند تا کسانی چون [[محمد بن سیرین]]<ref>که متولد سال ۳۳ است، ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۴۹.</ref> از او [[روایت]] نقل کنند. اما [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۹.</ref> آن دو را یکی می‌داند، و سبب توهم و [[اشتباه]] را این می‌داند که چون [[کنیه]] جارود بن علی، «ابومنذر» است، [[راویان]] آن را به صورت «ابن منذر» [[گمان]] کرده و نام جدیدی به نام «جارود بن منذر» ساخته‌اند. روشن است که این جواب، اشکال روایت [[ابن سیرین]] از جارود را رفع نمی‌کند، از این رو سخن ابن حجر را باید درست دانست؛ مگر اینکه روایت ابن سیرین از جارود را مرسل بدانیم<ref>همان گونه که بخاری در کتاب دیگرش التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۳۶، به آن اشاره کرده است.</ref>، که در این صورت، جواب ابن اثیر قابل قبول می‌نماید.<ref>[[رسول قلیچ|قلیچ، رسول]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «جارود بن منذر عبدی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۳۵۳.</ref>
«جارود» [[لقب]] و نام وی «بِشر» است، اما نام [[پدر]] و جدش به [[اختلاف]] «عمرو بن حَنَش» <ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۳۶؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۱۴.</ref>، «عمرو بن مُعلی»<ref>سمعانی، الأنساب ج۴، ص۱۳۵.</ref>، «عمرو بن علاء» <ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.</ref>، «عمرو بن عبدالقیس»<ref>ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۳۴.</ref>، ذکر شده است. برخی «مُعلی» را پدر جارود و حَنَش را نام جد وی دانسته‌اند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.</ref>. نام‌های یاد شده را برخی از آن یک نفر دانسته‌اند که تعدد آنها در اسم، [[کنیه]]، و پدر و جد موجب [[اشتباه]] شده است<ref>تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. کنیه بِشر نیز به اختلاف «ابومنذر»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۳ و ج۵، ص۵۶۱؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.</ref> و «ابوغَیّاث» یا «ابوعَتّاب» (احتمالا تصحیف هم باشند)<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۱۴.</ref> معرفی شده است<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۸؛ ابن ماکولا، الإکمال، ج۶، ص۸۳۳.</ref>.
 
وی از بزرگان و [[رئیس]] [[قبیله]] [[عبد القیس]]، از تیره بنو ودیعة بن لُکَیر<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۹.</ref> از زیر مجموعه‌های قبیله بزرگ [[ربیعه]]، از [[عرب]] [[عدنانی]]<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۵.</ref> در [[بحرین]] بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۲؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۵۹.</ref>. [[ابوهریره]] داماد جارود (شوهر خواهرش) بود<ref>بیهقی، دلائل النبوة، ج۸، ص۳۹۶.</ref>. وی مشهور به جارود (شوم) [[عبدی]] است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۳۸.</ref>. بِشر از این رو به جارود ملقب شد که روزی با شتر مریض خود نزد دایی‌هایش «بنی شیبان» رفت و با سرایت [[بیماری]] شترش، موجب [[مرگ]] شتران آنان گردید<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۱؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، ج۲، ص۴۵۵.</ref>. مطابق گزارش دیگری، این لقب از این رو به وی داده شد که در [[نبرد]] با [[قبیله بکر بن وائل]] آنان را مستأصل کرد <ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۲.</ref>. همچنین او را به خاطر قد کوتاهش «ظِئر العَناق»<ref>مزی، تهذیب الکمال، ج۳۵، ص۵۰.</ref> لقب داده‌اند اما برخی این لقب را به فرزند جارود، عبدالله نسبت داده‌اند. نام [[مادر]] [[جارود]]، «دُرَیمَکه»<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۹۸.</ref> یا «دَرمکه»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵۹؛ خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۳۱۴.</ref> دختر «رَوَیم» (رُؤیم)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵۹.</ref> است.
 
جارود تا [[سال دهم هجرت]] بر [[آیین]] [[مسیح]] بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۳۵؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۳۳۴.</ref>. در این سال یا سال نهم او با [[وفد]] [[عبد القیس]] نزد [[پیامبر]] آمد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۵۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۶۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۳۸.</ref>. [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۸-۲۳۹.</ref> ورود این وفد به [[مدینه]] را سال هشتم می‌داند. در این [[ملاقات]] [[رسول خدا]] {{صل}} جارود را به [[پذیرش اسلام]] [[دعوت]] کرد و از وی خواست [[شهادتین]] را بر زبان جاری سازد<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. جارود پس از طرح پرسش‌هایی از آن [[حضرت]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۲۱-۲۲۲.</ref>، از جمله آنکه اگر [[اسلام]] [[اختیار]] کند آیا در [[قیامت]] [[عذاب]] نخواهد شد و ضمانت پیامبر در این خصوص<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۶۴؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۰۵؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۴۲.</ref> اسلام آورده و با آن حضرت [[بیعت]] نمود. در این هنگام جارود در [[عظمت]] رسول خدا {{صل}} اشعاری سرود<ref>ابویعلی موصلی، احمد بن علی، المسند، ج۲، ص۲۱۹؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۱۵۶.</ref> و برای فراگیری [[تعالیم اسلام]] مدتی (ده [[روز]]) در مدینه ماند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۹؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۳۶.</ref>. به [[روایت]] [[قتاده]] [[آیات]] {{متن قرآن|الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ}}<ref>«کسانی که پیش از آن به آنان کتاب (آسمانی) داده بودیم به آن ایمان می‌آورند» سوره قصص، آیه ۵۲.</ref>، {{متن قرآن|وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ}}<ref>«و چون (قرآن) برای آنان خوانده شود می‌گویند: ما بدان باور داریم که راستین است، از سوی پروردگار ماست، ما پیش از آن (هم) گردن نهاده بودیم» سوره قصص، آیه ۵۳.</ref>، {{متن قرآن|أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ}}<ref>«آنانند که پاداششان برای شکیبی که ورزیده‌اند دو بار به آنان داده می‌شود و بدی را با نیکی دور می‌سازند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم می‌بخشند» سوره قصص، آیه ۵۴.</ref>، {{متن قرآن|وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ}}<ref>«و چون (سخن) یاوه بشنوند از آن دوری می‌گزینند و می‌گویند: کردارهای ما، از آن ما و کردارهای شما از آن شما، (ما را به خیر و) شما را به سلامت! ما را با نادانان کاری نیست» سوره قصص، آیه ۵۵.</ref> درباره آن دسته از [[اهل کتاب]] از جمله جارود نازل شد که چون بشارت‌های [[کتب آسمانی]] را درباره رسول خدا شنیده و از [[بعثت]] آن حضرت [[آگاهی]] داشتند او را [[تصدیق]] کرده، [[ایمان]] آوردند<ref>بنگرید: طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۷، ص۴۰۳.</ref>. اما با توجه به مکی بودن این [[سوره]] به نظر می‌رسد که این آیات بعدها بر جارود تطبیق شده باشد.
 
گویند رسول خدا {{صل}} مقدم او را گرامی داشت و خطاب به [[انصار]] فرمود آنان (بحرینی‌ها) مانند شما هستند؛ زیرا همچون شما دارای [[نخل]] هستند<ref>ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۵۶.</ref>. [[جارود]] هنگام بازگشت به [[سرزمین]] خود، به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} رفت و از ایشان خواست مرکبی در اختیارش بگذارد. آن [[حضرت]] فرمود: اینک مرکبی که تو را بر آن سوار کنم ندارم. جارود گفت: ای رسول خدا {{صل}} از اینجا تا سرزمین خودم شتران گمشده بسیار است، آیا می‌‌توانم بر آنها سوار شوم؟ فرمود: جز این نیست که آنها شعله [[آتش]] است هرگز به آنها نزدیک مشو<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۵-۹۶.</ref>. در فاصله کمی از بازگشت جارود به میان [[قبیله]] خود، [[پیامبر]] [[رحلت]] کرد و قبیله [[عبد القیس]] به ارتداد‌ گرایید، اما جارود بر [[اسلام]] خود ماند و [[قوم]] خویش را از [[فتنه]] [[ارتداد]] برحذر داشت، و به آنان قول داد که در صورت [[توبه]] و بازگشت به اسلام، [[اموال]] از دست رفته آنان را ضمانت خواهد کرد؛ بدین ترتیب موجب بازگشت آنان به اسلام شد<ref>واقدی، المغازی، ص۵۹-۶۱؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۳۳۶.</ref>. در [[زمان]] [[خلافت ابوبکر]]، میان [[طایفه عبدالقیس]] به [[رهبری]] جارود و [[قبیله بکر بن وائل]] که از [[دشمنان]] عبد القیس و از [[پشتیبانی]] [[ایرانیان]] برخوردار بودند [[جنگ]] سخت و طولانی درگرفت که منجر به هزیمت عبدالقیسی‌ها شد و آنان به ناچار از [[دولت]] [[مدینه]] درخواست کمک کردند<ref>واقدی، المغازی، ص۱۵۲؛ ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۱، ص۳۹.</ref>.
[[ابوبکر]] [[علاء بن حضرمی]] را در رأس دو هزار نیرو به [[یاری]] عبد القیس اعزام کرد و به علاء دستور داد در مسیر، [[عرب‌ها]] را برای [[رویارویی]] با بنی‌بکر بن وائل [[ترغیب]] کند<ref>واقدی، المغازی، ص۱۵۴.</ref>.
 
در دوران [[خلافت عمر]]، با [[شهادت]] دادن و [[اصرار]] کردن جارود بر [[ضد]] [[قدامة بن مظعون]] (دابی [[عمر]]) که [[کارگزار]] [[خلیفه]] بر [[بحرین]] بود، و مرتکب شراب‌خواری شده بود، حد جاری گردید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۶۸۳؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۴۶؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج۸، ص۳۱۵.</ref>. جارود از جمله کسانی است که عمر ایشان را لایق [[خلافت]] می‌دانست<ref>ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶.</ref>.
 
با گسترش [[فتوحات]] و جابه جایی [[قبایل]]، [[جارود]] در [[بصره]] ساکن شد<ref>طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۳۶۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶۰؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۶۰۱.</ref> و سرانجام در سال ۲۰ یا ۲۱ [[هجری]] هنگامی که از سوی [[حکم بن ابی العاص]] [[فرمانده]] [[جنگ]] با سُهرَک ([[سالار سپاه]] پارس) را بر عهده داشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱ و ج۷، ص۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۳.</ref> در «عَقبة الطین»<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۳۸؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶.</ref> در ساحل خلیج [[فارس]] کشته شد. از این رو آن محل را [[عقبه]] (گردنه) جارود نامیدند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶۰؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶.</ref>. قول دیگر چنان است که او در [[فتح نهاوند]] (سال ۲۱) به [[قتل]] رسید<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۶۱.</ref>. قول دیگری [[مرگ]] او را در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۳.</ref>.
 
از جارود به عنوان [[راوی حدیث]] [[پیامبر]] و همچنین آشنا به [[علوم]] مختلف یاد شده است<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. [[مطرف بن شخیر]]، [[ابن سیرین]] و [[ابومسلم جذمی]]<ref>ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۳، ص۲۰۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۰؛ سمعانی، الأنساب ج۲، ص۳۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۶۱.</ref> و [[زید بن علی]]<ref>ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۵۲۵.</ref> را از [[راویان حدیث]] جارود برشمرده‌اند. از روایت‌های اوست که [[رسول خدا]] از [[آشامیدن]] آب در حال ایستاده [[نهی]] کرده است<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۶۷-۲۶۸؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۳، ص۱۹۹.</ref> نیز او از پیامبر [[روایت]] کرده است که فرمود: {{متن حدیث|ضَالَّةُ اَلْمُسْلِمِ حَرَقُ اَلنَّارِ}}؛ گمشده [[مسلمان]]، (برای دیگران) شعله [[آتش]] است هرگز به آن نزدیک نشوید»<ref>احمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۵، ص۸۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۳۶۵؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج۶، ص۱۹۰.</ref>.
 
جارود فرزندانی داشت که برخی در پاره‌ای رویدادها نقش داشته‌اند. [[امام علی]] {{ع}} طی نامه‌ای<ref>نهج البلاغه، نامه ۷.</ref> به [[منذر بن جارود عبدی|منذر]] فرزند جارود، که [[کارگزار]] [[امام]] بر [[اصطخر]] بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۰، ص۲۸۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۲۰۹.</ref>، ضمن [[ستایش]] از پدرش جارود، منذر را به دلیل [[خیانت]] در [[بیت المال]] [[سرزنش]] کرد<ref>ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۳۳۳.</ref>؛ زیرا وی در دوران ولایتش از سوی [[حضرت علی]] {{ع}} بر منطقه [[فارس]]، از [[خراج]] آن ۴۰۰ هزار درهم [[اختلاس]] کرد. از این رو با [[آگاهی امام]] از خیانت او، آن [[حضرت]] وی را [[حبس]] کرد و با [[شفاعت]] [[صعصعة بن صوحان]] [[آزاد]] شد<ref>ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۵۲۲.</ref>. مطابق گزارش ثقفی [[کوفی]]<ref>ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۵۲۳.</ref> منذر همراه [[امیر مؤمنان]] در [[نبرد جمل]] حضور داشت. در جریان [[قیام امام حسین]] {{ع}} آن حضرت بر منذر و دیگر اشراف [[بصره]] [[نامه]] نوشت که همه آن را [[کتمان]] کردند، اما منذر که دخترش هند را به [[ازدواج]] [[ابن زیاد]] درآورده بود<ref>بلاذری، انساب، ج۵، ص۴۰۲.</ref>، جریان را فاش کرد و با ابن زیاد عازم [[کوفه]] شد. بعدها منذر به طرفداری از [[عبدالملک بن مروان]]، بر [[ضد]] [[مصعب بن زبیر]] وارد عمل شد<ref>دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۰۶.</ref>. پسر او [[ابوغیلان حکم بن منذر]]، بزرگ [[عبدالقیس]] نیز در [[زمان]] [[حجاج]] در [[زندان]] دیماس [[جان]] سپرد<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۶.</ref>. یکی دیگر از [[فرزندان]] [[جارود]] به نام عبدالله (ظئر العناق) بود که او را حجاج بن یوسف به دلیل خروج بر ضد وی به [[قتل]] رساند<ref>بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۳۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۶.</ref>. دیگر فرزندان جارود عبارت‌اند از: [[حبیب بن جارود عبدی|حبیب]] و [[غیاث بن جارود عبدی|غیاث]] از همسرش أمامه دختر نعمان از تیره جذیمه، [[سلم بن جارود عبدی|سلم]]، [[مسلم بن جارود عبدی|مسلم]] و [[حکم بن جارود عبدی|حکم]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱؛ نیز بنگرید: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[سید محمود سامانی|سامانی، سید محمود]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «جارود عبدی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۳۵۳ - ۳۵۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
{{مدخل وابسته}}
*[[عدنان]] (قبیله)
* [[عبد القیس]] (قبیله)
* [[عبدالله بن جارود عبدی]] (فرزند)
* [[منذر بن جارود عبدی]] (فرزند)
* [[ابوغیلان حکم بن منذر]] (نواده)
* [[حبیب بن جارود عبدی]] (فرزند)
* [[غیاث بن جارود عبدی]] (فرزند)
* [[سلم بن جارود عبدی]] (فرزند)
* [[مسلم بن جارود عبدی]] (فرزند)
* [[حکم بن جارود عبدی]] (فرزند)
{{پایان مدخل وابسته}}
{{پایان مدخل وابسته}}


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:IM009658.jpg|22px]] [[رسول قلیچ|قلیچ، رسول]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «جارود بن منذر عبدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']]
# [[پرونده:IM009658.jpg|22px]] [[سید محمود سامانی|سامانی، سید محمود]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «جارود عبدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۲۲: خط ۴۴:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:جارود عبدی]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۵۹

آشنایی اجمالی

«جارود» لقب و نام وی «بِشر» است، اما نام پدر و جدش به اختلاف «عمرو بن حَنَش» [۱]، «عمرو بن مُعلی»[۲]، «عمرو بن علاء» [۳]، «عمرو بن عبدالقیس»[۴]، ذکر شده است. برخی «مُعلی» را پدر جارود و حَنَش را نام جد وی دانسته‌اند[۵]. نام‌های یاد شده را برخی از آن یک نفر دانسته‌اند که تعدد آنها در اسم، کنیه، و پدر و جد موجب اشتباه شده است[۶]. کنیه بِشر نیز به اختلاف «ابومنذر»[۷] و «ابوغَیّاث» یا «ابوعَتّاب» (احتمالا تصحیف هم باشند)[۸] معرفی شده است[۹].

وی از بزرگان و رئیس قبیله عبد القیس، از تیره بنو ودیعة بن لُکَیر[۱۰] از زیر مجموعه‌های قبیله بزرگ ربیعه، از عرب عدنانی[۱۱] در بحرین بود[۱۲]. ابوهریره داماد جارود (شوهر خواهرش) بود[۱۳]. وی مشهور به جارود (شوم) عبدی است[۱۴]. بِشر از این رو به جارود ملقب شد که روزی با شتر مریض خود نزد دایی‌هایش «بنی شیبان» رفت و با سرایت بیماری شترش، موجب مرگ شتران آنان گردید[۱۵]. مطابق گزارش دیگری، این لقب از این رو به وی داده شد که در نبرد با قبیله بکر بن وائل آنان را مستأصل کرد [۱۶]. همچنین او را به خاطر قد کوتاهش «ظِئر العَناق»[۱۷] لقب داده‌اند اما برخی این لقب را به فرزند جارود، عبدالله نسبت داده‌اند. نام مادر جارود، «دُرَیمَکه»[۱۸] یا «دَرمکه»[۱۹] دختر «رَوَیم» (رُؤیم)[۲۰] است.

جارود تا سال دهم هجرت بر آیین مسیح بود[۲۱]. در این سال یا سال نهم او با وفد عبد القیس نزد پیامبر آمد[۲۲]. ابن سعد[۲۳] ورود این وفد به مدینه را سال هشتم می‌داند. در این ملاقات رسول خدا (ص) جارود را به پذیرش اسلام دعوت کرد و از وی خواست شهادتین را بر زبان جاری سازد[۲۴]. جارود پس از طرح پرسش‌هایی از آن حضرت[۲۵]، از جمله آنکه اگر اسلام اختیار کند آیا در قیامت عذاب نخواهد شد و ضمانت پیامبر در این خصوص[۲۶] اسلام آورده و با آن حضرت بیعت نمود. در این هنگام جارود در عظمت رسول خدا (ص) اشعاری سرود[۲۷] و برای فراگیری تعالیم اسلام مدتی (ده روز) در مدینه ماند[۲۸]. به روایت قتاده آیات ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ[۲۹]، ﴿وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ[۳۰]، ﴿أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ[۳۱]، ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ[۳۲] درباره آن دسته از اهل کتاب از جمله جارود نازل شد که چون بشارت‌های کتب آسمانی را درباره رسول خدا شنیده و از بعثت آن حضرت آگاهی داشتند او را تصدیق کرده، ایمان آوردند[۳۳]. اما با توجه به مکی بودن این سوره به نظر می‌رسد که این آیات بعدها بر جارود تطبیق شده باشد.

گویند رسول خدا (ص) مقدم او را گرامی داشت و خطاب به انصار فرمود آنان (بحرینی‌ها) مانند شما هستند؛ زیرا همچون شما دارای نخل هستند[۳۴]. جارود هنگام بازگشت به سرزمین خود، به حضور رسول خدا (ص) رفت و از ایشان خواست مرکبی در اختیارش بگذارد. آن حضرت فرمود: اینک مرکبی که تو را بر آن سوار کنم ندارم. جارود گفت: ای رسول خدا (ص) از اینجا تا سرزمین خودم شتران گمشده بسیار است، آیا می‌‌توانم بر آنها سوار شوم؟ فرمود: جز این نیست که آنها شعله آتش است هرگز به آنها نزدیک مشو[۳۵]. در فاصله کمی از بازگشت جارود به میان قبیله خود، پیامبر رحلت کرد و قبیله عبد القیس به ارتداد‌ گرایید، اما جارود بر اسلام خود ماند و قوم خویش را از فتنه ارتداد برحذر داشت، و به آنان قول داد که در صورت توبه و بازگشت به اسلام، اموال از دست رفته آنان را ضمانت خواهد کرد؛ بدین ترتیب موجب بازگشت آنان به اسلام شد[۳۶]. در زمان خلافت ابوبکر، میان طایفه عبدالقیس به رهبری جارود و قبیله بکر بن وائل که از دشمنان عبد القیس و از پشتیبانی ایرانیان برخوردار بودند جنگ سخت و طولانی درگرفت که منجر به هزیمت عبدالقیسی‌ها شد و آنان به ناچار از دولت مدینه درخواست کمک کردند[۳۷]. ابوبکر علاء بن حضرمی را در رأس دو هزار نیرو به یاری عبد القیس اعزام کرد و به علاء دستور داد در مسیر، عرب‌ها را برای رویارویی با بنی‌بکر بن وائل ترغیب کند[۳۸].

در دوران خلافت عمر، با شهادت دادن و اصرار کردن جارود بر ضد قدامة بن مظعون (دابی عمر) که کارگزار خلیفه بر بحرین بود، و مرتکب شراب‌خواری شده بود، حد جاری گردید[۳۹]. جارود از جمله کسانی است که عمر ایشان را لایق خلافت می‌دانست[۴۰].

با گسترش فتوحات و جابه جایی قبایل، جارود در بصره ساکن شد[۴۱] و سرانجام در سال ۲۰ یا ۲۱ هجری هنگامی که از سوی حکم بن ابی العاص فرمانده جنگ با سُهرَک (سالار سپاه پارس) را بر عهده داشت[۴۲] در «عَقبة الطین»[۴۳] در ساحل خلیج فارس کشته شد. از این رو آن محل را عقبه (گردنه) جارود نامیدند[۴۴]. قول دیگر چنان است که او در فتح نهاوند (سال ۲۱) به قتل رسید[۴۵]. قول دیگری مرگ او را در زمان خلافت عثمان دانسته است[۴۶].

از جارود به عنوان راوی حدیث پیامبر و همچنین آشنا به علوم مختلف یاد شده است[۴۷]. مطرف بن شخیر، ابن سیرین و ابومسلم جذمی[۴۸] و زید بن علی[۴۹] را از راویان حدیث جارود برشمرده‌اند. از روایت‌های اوست که رسول خدا از آشامیدن آب در حال ایستاده نهی کرده است[۵۰] نیز او از پیامبر روایت کرده است که فرمود: «ضَالَّةُ اَلْمُسْلِمِ حَرَقُ اَلنَّارِ»؛ گمشده مسلمان، (برای دیگران) شعله آتش است هرگز به آن نزدیک نشوید»[۵۱].

جارود فرزندانی داشت که برخی در پاره‌ای رویدادها نقش داشته‌اند. امام علی (ع) طی نامه‌ای[۵۲] به منذر فرزند جارود، که کارگزار امام بر اصطخر بود[۵۳]، ضمن ستایش از پدرش جارود، منذر را به دلیل خیانت در بیت المال سرزنش کرد[۵۴]؛ زیرا وی در دوران ولایتش از سوی حضرت علی (ع) بر منطقه فارس، از خراج آن ۴۰۰ هزار درهم اختلاس کرد. از این رو با آگاهی امام از خیانت او، آن حضرت وی را حبس کرد و با شفاعت صعصعة بن صوحان آزاد شد[۵۵]. مطابق گزارش ثقفی کوفی[۵۶] منذر همراه امیر مؤمنان در نبرد جمل حضور داشت. در جریان قیام امام حسین (ع) آن حضرت بر منذر و دیگر اشراف بصره نامه نوشت که همه آن را کتمان کردند، اما منذر که دخترش هند را به ازدواج ابن زیاد درآورده بود[۵۷]، جریان را فاش کرد و با ابن زیاد عازم کوفه شد. بعدها منذر به طرفداری از عبدالملک بن مروان، بر ضد مصعب بن زبیر وارد عمل شد[۵۸]. پسر او ابوغیلان حکم بن منذر، بزرگ عبدالقیس نیز در زمان حجاج در زندان دیماس جان سپرد[۵۹]. یکی دیگر از فرزندان جارود به نام عبدالله (ظئر العناق) بود که او را حجاج بن یوسف به دلیل خروج بر ضد وی به قتل رساند[۶۰]. دیگر فرزندان جارود عبارت‌اند از: حبیب و غیاث از همسرش أمامه دختر نعمان از تیره جذیمه، سلم، مسلم و حکم[۶۱].[۶۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۳۶؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۱۴.
  2. سمعانی، الأنساب ج۴، ص۱۳۵.
  3. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.
  4. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۳۴.
  5. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.
  6. تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۵۳.
  7. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۳ و ج۵، ص۵۶۱؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.
  8. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۱۴.
  9. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۸؛ ابن ماکولا، الإکمال، ج۶، ص۸۳۳.
  10. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۹.
  11. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۵.
  12. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۲؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۵۹.
  13. بیهقی، دلائل النبوة، ج۸، ص۳۹۶.
  14. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۳۸.
  15. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۱؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، ج۲، ص۴۵۵.
  16. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۲.
  17. مزی، تهذیب الکمال، ج۳۵، ص۵۰.
  18. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۹۸.
  19. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵۹؛ خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۳۱۴.
  20. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵۹.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۳۵؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۳۳۴.
  22. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۵۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۶۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۳۸.
  23. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۸-۲۳۹.
  24. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۸۵.
  25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۲۱-۲۲۲.
  26. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۶۴؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۰۵؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۴۲.
  27. ابویعلی موصلی، احمد بن علی، المسند، ج۲، ص۲۱۹؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۱۵۶.
  28. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۹؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۳۶.
  29. «کسانی که پیش از آن به آنان کتاب (آسمانی) داده بودیم به آن ایمان می‌آورند» سوره قصص، آیه ۵۲.
  30. «و چون (قرآن) برای آنان خوانده شود می‌گویند: ما بدان باور داریم که راستین است، از سوی پروردگار ماست، ما پیش از آن (هم) گردن نهاده بودیم» سوره قصص، آیه ۵۳.
  31. «آنانند که پاداششان برای شکیبی که ورزیده‌اند دو بار به آنان داده می‌شود و بدی را با نیکی دور می‌سازند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم می‌بخشند» سوره قصص، آیه ۵۴.
  32. «و چون (سخن) یاوه بشنوند از آن دوری می‌گزینند و می‌گویند: کردارهای ما، از آن ما و کردارهای شما از آن شما، (ما را به خیر و) شما را به سلامت! ما را با نادانان کاری نیست» سوره قصص، آیه ۵۵.
  33. بنگرید: طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۷، ص۴۰۳.
  34. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۵۶.
  35. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۵-۹۶.
  36. واقدی، المغازی، ص۵۹-۶۱؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۳۳۶.
  37. واقدی، المغازی، ص۱۵۲؛ ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۱، ص۳۹.
  38. واقدی، المغازی، ص۱۵۴.
  39. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۶۸۳؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۴۶؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج۸، ص۳۱۵.
  40. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶.
  41. طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۳۶۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶۰؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۶۰۱.
  42. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱ و ج۷، ص۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۳.
  43. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۳۸؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶.
  44. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶۰؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶.
  45. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۶۱.
  46. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۵۳.
  47. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۸۴.
  48. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۳، ص۲۰۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۰؛ سمعانی، الأنساب ج۲، ص۳۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۶۱.
  49. ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۵۲۵.
  50. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۶۷-۲۶۸؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۳، ص۱۹۹.
  51. احمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۵، ص۸۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۳۶۵؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج۶، ص۱۹۰.
  52. نهج البلاغه، نامه ۷.
  53. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۰، ص۲۸۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۲۰۹.
  54. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۳۳۳.
  55. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۵۲۲.
  56. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۵۲۳.
  57. بلاذری، انساب، ج۵، ص۴۰۲.
  58. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۰۶.
  59. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۶.
  60. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۳۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۶.
  61. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱؛ نیز بنگرید: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۶.
  62. سامانی، سید محمود، مقاله «جارود عبدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۵۳ - ۳۵۴.