جون بن حوی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۱۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = جون بن حوی | |||
| عنوان مدخل = [[جون بن حوی]] | |||
| مداخل مرتبط = [[جون بن حوی در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
{{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَى جَوْنِ بْنِ حُوَيٍّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ اَلْغِفَارِيِّ}}<ref>زیارت ناحیه مقدسه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۲.</ref>؛ | {{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَى جَوْنِ بْنِ حُوَيٍّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ اَلْغِفَارِيِّ}}<ref>زیارت ناحیه مقدسه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۲.</ref>؛ | ||
[[جون بن حوی بن قتادة بن اعور بن ساعدة بن عوف بن کعب بن حویّ]]<ref>ولایتی است در زنگبار (برهان قاطع، ج۴، ص۲۱۸۲) و نام قبلی آن دمقله بوده است. (ر. ک: مهجم البلدان، ج۲، ص۴۷۰).</ref>، [[غلام]] [[ابوذر غفاری]] بود. برخی نام او را [[جوین]] ضبط کردهاند ولی مشهور همان جون است که در [[زیارت ناحیه مقدسه]] هم آمده است. | |||
از نظر | از نظر سلسله [[نسب]]، برای این غلام، در [[تاریخ]] توضیح بیشتری نیامده، شاید بدان علت است که چون وی غلام بوده و از بلاد [[عجم]] (اعم از [[فارس]] و [[روم]]) به [[اسارت]] درآمده و در معرض [[خرید و فروش]] قرار گرفته لذا در باب نسب او و نیز در نسب سایر غلامها کسی دقت و پیگیری نمینموده و مشخصات آنان را نمینوشتهاند، از این رو در اصل و نسب جون، هم چیزی در کتابهای [[تاریخی]] نیامده است و تنها به همین مقدار بسنده شده که او غلام و [[سیاه پوست]] و [[اهل]] نوبه یکی از ولایات زنگبار و نام قبلی آن «مقله» بوده. | ||
وی در آغاز، غلام [[فضل بن عباس]] بود. [[حضرت علی]]{{ع}} او را به ۱۵۰ [[دینار]] خریداری کرد و به ابوذر غفاری بخشید تا در خدمتش باشد، و هنگامی که [[ابوذر]] در [[زمان]] [[حکومت | وی در آغاز، غلام [[فضل بن عباس]] بود. [[حضرت علی]] {{ع}} او را به ۱۵۰ [[دینار]] خریداری کرد و به ابوذر غفاری بخشید تا در خدمتش باشد، و هنگامی که [[ابوذر]] در [[زمان]] [[حکومت عثمان]] ([[خلیفه سوم]])، در [[ربذه]] [[تبعید]] شد وی او را [[همراهی]] کرد و به سال ۳۲ه.ق که ابوذر [[وفات]] کرد وی به [[مدینه]] بازگشت و در [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} درآمد و پس از [[شهادت]] آن [[حضرت]]، در خدمت [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} و بعد در خدمت [[امام حسین]] {{ع}} بود و همراه با [[امام]] {{ع}} از مدینه به [[مکه]] و از مکه به [[کربلا]] آمد و در زمره شهدای [[حسینی]] درآمد. همان طور که اشاره شد، از زندگانی این غلام تا [[واقعه کربلا]] چیز بیشتری در تاریخ نیامده است و حضور او در واقعه جانگداز کربلا و شهادتش نام او را در تاریخ [[ابدی]] کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۰-۳۵۱.</ref> | ||
==تلاش جون در [[شب عاشورا]]== | == تلاش جون در [[شب عاشورا]] == | ||
در شب عاشورا موقعی که سیاهی شب همه جا را فرا گرفت و هر کدام از [[اصحاب]] و [[یاران امام حسین]]{{ع}} در گوشهای به [[مناجات]] و [[عبادات]] و یا به کار دیگری مشغول بودند، این [[غلام]] سیاه در [[خیمه]] [[امام حسین]]{{ع}}، [[تدارک]] فردا را میدید و [[اسلحه]] خود را [[اصلاح]] میکرد و در مرمت سلاحها به [[حضرت]] [[سیدالشهدا]]{{ع}} [[یاری]] میرساند. | در شب عاشورا موقعی که سیاهی شب همه جا را فرا گرفت و هر کدام از [[اصحاب]] و [[یاران امام حسین]] {{ع}} در گوشهای به [[مناجات]] و [[عبادات]] و یا به کار دیگری مشغول بودند، این [[غلام]] سیاه در [[خیمه]] [[امام حسین]] {{ع}}، [[تدارک]] فردا را میدید و [[اسلحه]] خود را [[اصلاح]] میکرد و در مرمت سلاحها به [[حضرت]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} [[یاری]] میرساند. | ||
[[امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} [[روایت]] میکند که: «من در آن شبی که فردای آن پدرم به [[شهادت]] رسید [[بیمار]] بودم و عمهام [[زینب]] مرا [[پرستاری]] میکرد، در این حال پدرم در خیمه مخصوص خود (گویا خیمه اسلحهخانه بوده است) [[خلوت]] کرده و تنها جون غلام سابق [[ابوذر غفاری]] در کنار او بود و پدرم را در تعمیر و اصلاح شمشیرها و نیزهها یاری میرساند، و پدرم این اشعاری که بوی [[فراق]] و شهادت از آن میآمد خواند و چنین میگفت: | [[امام]] [[زین العابدین]] {{ع}} [[روایت]] میکند که: «من در آن شبی که فردای آن پدرم به [[شهادت]] رسید [[بیمار]] بودم و عمهام [[زینب]] مرا [[پرستاری]] میکرد، در این حال پدرم در خیمه مخصوص خود (گویا خیمه اسلحهخانه بوده است) [[خلوت]] کرده و تنها جون غلام سابق [[ابوذر غفاری]] در کنار او بود و پدرم را در تعمیر و اصلاح شمشیرها و نیزهها یاری میرساند، و پدرم این اشعاری که بوی [[فراق]] و شهادت از آن میآمد خواند و چنین میگفت: | ||
{{شعر}} | |||
{{ | {{ب|''يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ''|2=''كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَالْأَصِيلِ''}} | ||
{{ب|''مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِيلِ''|2=''وَالدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ''}} | |||
{{ | {{ب|''وَإِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ''|2=''وَكُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
{{ | :ای [[روزگار]]، اف بر تو باد که [[دوست]] [[بدی]] هستی، چه [[صبح و شام]]، صاحب و طالب [[حق]] را نابود میسازی و روزگار بدل نمیپذیرد، همانا امور به [[خدای بزرگ]] باز میگردد و هر موجود زندهای به راهی که من میروم خواهد رفت. | ||
ای [[روزگار]]، اف بر تو باد که [[دوست]] [[بدی]] هستی، چه [[صبح و شام]]، صاحب و طالب [[حق]] را نابود میسازی و روزگار بدل نمیپذیرد، همانا امور به [[خدای بزرگ]] باز میگردد و هر موجود زندهای به راهی که من میروم خواهد رفت. | |||
پدرم این اشعار را دو یا سه بار تکرار کرد، من دانستم که [[پدر]] مهیای [[مرگ]] شده لذا [[گریه]] گلویم را گرفت لکن خود را [[حفظ]] کردم ولی دانستم که [[بلا]] نازل شده است، اما عمهام زینب چون این اشعار را از پدرم شنید [[طاقت]] نیاورد و به خیمه حضرتش رفت و ناله و فغان سرداد و گفت: «وای از بیبرادری، کاش پیش از این مرده بودم به این [[روز]] را نمیدیدم - من، امروز بیمادر میشوم، امروز بیپدر و بیبرادر میشوم، ای [[جانشین]] گذشتگان و ای [[پناه]] باقی ماندگان»<ref>{{متن حدیث|وَا ثُكْلَاهْ لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ}}</ref> | پدرم این اشعار را دو یا سه بار تکرار کرد، من دانستم که [[پدر]] مهیای [[مرگ]] شده لذا [[گریه]] گلویم را گرفت لکن خود را [[حفظ]] کردم ولی دانستم که [[بلا]] نازل شده است، اما عمهام زینب چون این اشعار را از پدرم شنید [[طاقت]] نیاورد و به خیمه حضرتش رفت و ناله و فغان سرداد و گفت: «وای از بیبرادری، کاش پیش از این مرده بودم به این [[روز]] را نمیدیدم - من، امروز بیمادر میشوم، امروز بیپدر و بیبرادر میشوم، ای [[جانشین]] گذشتگان و ای [[پناه]] باقی ماندگان»<ref>{{متن حدیث|وَا ثُكْلَاهْ لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ}}</ref> | ||
خط ۳۲: | خط ۳۰: | ||
[[پدر]] بزرگوارم چون [[خواهر]] خود [[زینب]] را پریشان دید نگاهی به او کرد و او را سفارش به [[صبر]] کرد و فرمود: «خواهرم مبادا [[شیطان]] [[حلم]] تو را ببرد»<ref>{{متن حدیث|يَا أُخَيَّةُ لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ اَلشَّيْطَانُ}}</ref> | [[پدر]] بزرگوارم چون [[خواهر]] خود [[زینب]] را پریشان دید نگاهی به او کرد و او را سفارش به [[صبر]] کرد و فرمود: «خواهرم مبادا [[شیطان]] [[حلم]] تو را ببرد»<ref>{{متن حدیث|يَا أُخَيَّةُ لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ اَلشَّيْطَانُ}}</ref> | ||
و در حالی که [[اشک]] چشمان پدرم [[حسین]]{{ع}} را پُر کرده بود به او فرمود: «ای خواهرم، اگر مرغ [[قطا]] را به حال خود میگذاشتند آسوده میخوابید. یعنی اگر میگذاشتند ما از [[مدینه]] بیرون نمیآمدیم»<ref>{{متن حدیث|لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَنَامَ}}</ref> | و در حالی که [[اشک]] چشمان پدرم [[حسین]] {{ع}} را پُر کرده بود به او فرمود: «ای خواهرم، اگر مرغ [[قطا]] را به حال خود میگذاشتند آسوده میخوابید. یعنی اگر میگذاشتند ما از [[مدینه]] بیرون نمیآمدیم»<ref>{{متن حدیث|لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَنَامَ}}</ref> | ||
[[امام سجاد]]{{ع}} در ادامه میفرماید: در اینجا مطالبی دیگر بین عمهام زینب و پدرم{{ع}} رد و بدل شد و سرانجام پدرم به او سفارش کرد و گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]] در [[مصیبت]] من گریبان خود چاک نزن و بر صورت خود لطمه وارد نکن، و پس از شهادتم [[شیون]] و [[زاری]] مکن. | [[امام سجاد]] {{ع}} در ادامه میفرماید: در اینجا مطالبی دیگر بین عمهام زینب و پدرم {{ع}} رد و بدل شد و سرانجام پدرم به او سفارش کرد و گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]] در [[مصیبت]] من گریبان خود چاک نزن و بر صورت خود لطمه وارد نکن، و پس از شهادتم [[شیون]] و [[زاری]] مکن. | ||
با سخنان پدرم، [[آرامش]] بر [[دل]] عمهام زینب مستولی گشت و او آرام شد و نزد من برگشت <ref>ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۰؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۱۰؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۹۹؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵۶ و تنقیح المقال، ج۱۱، ص۳۳۸.</ref>. | با سخنان پدرم، [[آرامش]] بر [[دل]] عمهام زینب مستولی گشت و او آرام شد و نزد من برگشت <ref>ر. ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۰؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۱۰؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۹۹؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵۶ و تنقیح المقال، ج۱۱، ص۳۳۸.</ref>. | ||
آری، این [[غلام]] سیاه در [[شب عاشورا]] همدم [[امام]]{{ع}} و همراه آن [[حضرت]] در [[خیمه]] مخصوص بود و [[حجت خدا]] را در مرمت سلاحها [[یاری]] میرساند.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۱-۳۵۳.</ref> | آری، این [[غلام]] سیاه در [[شب عاشورا]] همدم [[امام]] {{ع}} و همراه آن [[حضرت]] در [[خیمه]] مخصوص بود و [[حجت خدا]] را در مرمت سلاحها [[یاری]] میرساند.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۱-۳۵۳.</ref> | ||
==[[شهادت]] جون در [[روز عاشورا]]== | == [[شهادت]] جون در [[روز عاشورا]] == | ||
جون، این غلام با [[وفا]] و با [[ایمان]] در روز عاشورا در [[آرزوی شهادت]] بود و لحظه شماری میکرد [[جان]] به جانان [[تسلیم]] کند و [[دین]] خود را به [[سید]] و مولای خود [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} ادا نماید، بدین منظور به محضر [[امام حسین]]{{ع}} شرفیاب شد و [[اذن میدان]] گرفت، حضرت با این که فرزند عزیزش [[علی اکبر]]{{ع}} تقاضای میدان کرد، فوراً به او اذن میدان داد اما نسبت به این غلام سیاه تردید کرد و به او چنین فرمود: «ای جون، تو از طرف من [[اذن]] داری هر جا میخواهی بروی، و از این [[سرزمین]] دور شوی و [[جان]] خود را [[حفظ]] کنی؛ زیرا تو برای [[راحتی]] و [[آسایش]] از ما [[تبعیت]] کردی، پس در [[گرفتاری]] ما، خود را [[مبتلا]] نساز»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلاَ تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا}}</ref> | جون، این غلام با [[وفا]] و با [[ایمان]] در روز عاشورا در [[آرزوی شهادت]] بود و لحظه شماری میکرد [[جان]] به جانان [[تسلیم]] کند و [[دین]] خود را به [[سید]] و مولای خود [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} ادا نماید، بدین منظور به محضر [[امام حسین]] {{ع}} شرفیاب شد و [[اذن میدان]] گرفت، حضرت با این که فرزند عزیزش [[علی اکبر]] {{ع}} تقاضای میدان کرد، فوراً به او اذن میدان داد اما نسبت به این غلام سیاه تردید کرد و به او چنین فرمود: «ای جون، تو از طرف من [[اذن]] داری هر جا میخواهی بروی، و از این [[سرزمین]] دور شوی و [[جان]] خود را [[حفظ]] کنی؛ زیرا تو برای [[راحتی]] و [[آسایش]] از ما [[تبعیت]] کردی، پس در [[گرفتاری]] ما، خود را [[مبتلا]] نساز»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلاَ تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا}}</ref> | ||
این جا [[امام]]{{ع}} کمال [[بزرگواری]] و آقایی را نسبت به این [[غلام]] انجام داد تا به [[دنیا]] بفهماند افراد زیردست، در [[مکتب اسلام]] و [[اهل بیت پیامبر]] برای [[استثمار]] و بهرهکشی [[استخدام]] نمیشوند، بلکه برای [[خدمت]] به آنان است و حتی حاضر نیستند در [[سختیها]] آنان را [[شریک]] خود سازند. | این جا [[امام]] {{ع}} کمال [[بزرگواری]] و آقایی را نسبت به این [[غلام]] انجام داد تا به [[دنیا]] بفهماند افراد زیردست، در [[مکتب اسلام]] و [[اهل بیت پیامبر]] برای [[استثمار]] و بهرهکشی [[استخدام]] نمیشوند، بلکه برای [[خدمت]] به آنان است و حتی حاضر نیستند در [[سختیها]] آنان را [[شریک]] خود سازند. | ||
اما جون، که سراپا [[عشق]] و [[ایثار]] بود و [[دل]] در گرو [[حسین]] و [[اهل بیت]] او گذاشته بود روی قدمهای امام{{ع}} افتاد و بر آن بوسه زد و با یک دنیا خواهش و تقاضا برای [[شهادت]] در راه امام{{ع}} چنین گفت: «ای پسر [[پیامبر خدا]]، من در موقع راحتی و آسایش جیره [[خوار]] شما بودم، آیا امروز که [[روز]] [[سختی]] است شما را خوار گردانم و تنها گزارم؟ (ای حسین) به [[خدا]] قسم، [[بدن]] من بدبوست، و [[شأن]] و حسب من [[پست]] و ناچیز است، و رنگ صورتم به [[راستی]] سیاه است، آیا نمیخواهید با این سیاهی صورت و بوی بد و حسب پست، [[شهید]] شوم، و با بوی خوش و شأن بلند و روی سفید وارد [[بهشت]] شوم؟ نه به خدا [[سوگند]]، از شما جدا نمیشوم تا این [[خون]] سیاه خودم را با خونهای [[طیب]] و [[پاکیزه]] شما مخلوط گردانم»<ref>{{عربی|"يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا فِي اَلرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي اَلشِّدَّةِ أَخْذِلُكُمْ وَ اَللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَيُطَيَّبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ"}}</ref> | اما جون، که سراپا [[عشق]] و [[ایثار]] بود و [[دل]] در گرو [[حسین]] و [[اهل بیت]] او گذاشته بود روی قدمهای امام {{ع}} افتاد و بر آن بوسه زد و با یک دنیا خواهش و تقاضا برای [[شهادت]] در راه امام {{ع}} چنین گفت: «ای پسر [[پیامبر خدا]]، من در موقع راحتی و آسایش جیره [[خوار]] شما بودم، آیا امروز که [[روز]] [[سختی]] است شما را خوار گردانم و تنها گزارم؟ (ای حسین) به [[خدا]] قسم، [[بدن]] من بدبوست، و [[شأن]] و حسب من [[پست]] و ناچیز است، و رنگ صورتم به [[راستی]] سیاه است، آیا نمیخواهید با این سیاهی صورت و بوی بد و حسب پست، [[شهید]] شوم، و با بوی خوش و شأن بلند و روی سفید وارد [[بهشت]] شوم؟ نه به خدا [[سوگند]]، از شما جدا نمیشوم تا این [[خون]] سیاه خودم را با خونهای [[طیب]] و [[پاکیزه]] شما مخلوط گردانم»<ref>{{عربی|"يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا فِي اَلرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي اَلشِّدَّةِ أَخْذِلُكُمْ وَ اَللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَيُطَيَّبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ"}}</ref> | ||
در واقع جون میخواست بگوید: درست است که من بیلیاقت و بدبو هستم، اما به [[طفیل]] شما میتوانم سرم در سرها بیاید و [[ارزش]] پیدا کنم و به [[برکت]] [[خون]] شما من هم خوشبو شوم. | در واقع جون میخواست بگوید: درست است که من بیلیاقت و بدبو هستم، اما به [[طفیل]] شما میتوانم سرم در سرها بیاید و [[ارزش]] پیدا کنم و به [[برکت]] [[خون]] شما من هم خوشبو شوم. | ||
[[امام]]{{ع}} پس از [[اصرار]] [[غلام]]، به او [[اذن]] داد که عازم [[قتال]] و [[نبرد]] با [[دشمن]] شود<ref>الملهوف، ص۱۶۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۲؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۵ و نفس المهموم، ص۲۸۱.</ref>. | [[امام]] {{ع}} پس از [[اصرار]] [[غلام]]، به او [[اذن]] داد که عازم [[قتال]] و [[نبرد]] با [[دشمن]] شود<ref>الملهوف، ص۱۶۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۲؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۵ و نفس المهموم، ص۲۸۱.</ref>. | ||
{{ | این سخنان تکان دهنده که از یک [[دنیا]] [[عاطفه]] و [[خضوع]] سرچشمه میگرفت و از [[ایمانی]] [[قوی]] و نیرومند اشراب میشد [[دل]] [[امام حسین]] {{ع}} [[حجت خدا]] را متوجه خود ساخت لذا وقتی در موقع شهادتش بالین سرش آمد دعایی بس دلنشین کرد که آرزوی آن غلام و هر [[عاشق]] و دل باخته آن امام است.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۳-۳۵۴.</ref> | ||
چگونه [[گناه]] کاران مینگرند ضربت غلام سیاه را؛ با شمشیر بران [[هندی]]؟ با شمشیر از [[فرزندان]] [[محمد]]؛ [[دفاع]] میکنم، از آنها با زبان و دست. | == حضور [[امام]] {{ع}} بر بالین بیرمق جون == | ||
جون این غلام سیاه با کسب اجازه از پیشگاه [[حضرت ابا عبدالله الحسین]] {{ع}}، عازم میدان شد و به قتال پرداخت، و در حالی که [[شمشیر]] میزد این [[رجز]] را میخواند: | |||
{{شعر}} | |||
{{ب|''كَيْفَ يَرَى اَلْفُجَّارُ ضَرْبَ اَلْأَسْوَدِ''|2=''بِالْمَشْرَفِيِّ اَلْقَاطِعِ اَلْمُهَنَّدِ''}} | |||
{{ب|''بِالسَّيْفِ صَلْتاً عَنْ بَنِي مُحَمَّدٍ''|2=''أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسَانِ وَ اَلْيَدِ<ref>مناقب [[ابنشهرآشوب]]، ج۴، ص۱۰۳؛ [[بحارالانوار]]، ج۴۵، ص۲۲-۲۳ و [[نفس المهموم]]، ص۲۸۱ این دو [[شعر]] چنین آمده است، {{عربی|كَيفَ يَرَى الكُفّارُ ضَربَ الأَسوَدِ بِالسَّيفِ ضَرباً عَن بَني مُحَمَّدِ | |||
أذُبُّ عَنهُم بِاللِّسانِ وَاليَدِ أرجو بِهِ الجَنَّةَ يَومَ المَورِدِ}}.</ref>''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
:چگونه [[گناه]] کاران مینگرند ضربت غلام سیاه را؛ با شمشیر بران [[هندی]]؟ با شمشیر از [[فرزندان]] [[محمد]]؛ [[دفاع]] میکنم، از آنها با زبان و دست. | |||
آنگاه به دشمن [[حمله]] کرد تا ۲۵ نفر را به [[هلاکت]] رسانید و خود شربت [[شهادت]] نوشید <ref>مناقب شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۳.</ref>. | آنگاه به دشمن [[حمله]] کرد تا ۲۵ نفر را به [[هلاکت]] رسانید و خود شربت [[شهادت]] نوشید <ref>مناقب شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۳.</ref>. | ||
امام حسین{{ع}} قبل از آنکه او [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] نماید خود را به بالین سر او رساند<ref>امام حسین{{ع}} در صحنه کارزار کربلا همان طوری که در مقدمه کتاب آوردیم تنها بالین سر هفت تن از شهدا آمدند: سه نفر از بنی هاشم، یکی عباس برادرش و دیگری علی اکبر فرزندش و سومی قاسم فرزند برادرش، و چهار نفر از یاران: مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، اسلم غلام ترک و همین جون، غلام ابی ذر غفاری.</ref> در [[حق]] او چنین [[دعا]] کرد: «خدایا صورتش را سفید گردان، بوی او را [[پاکیزه]] و خوشبو نما، او را با خوبان [[محشور]] کن و میان او و [[خاندان پیامبر]] آشنایی برقرار نما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبٌ رِيحُهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}}؛ نفس المهموم، ص۲۸۲؛ ابصارالعین، ص۱۵۴؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵۶ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۵-۳۵۶.</ref> | [[امام حسین]] {{ع}} قبل از آنکه او [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] نماید خود را به بالین سر او رساند<ref>امام حسین {{ع}} در صحنه کارزار کربلا همان طوری که در مقدمه کتاب آوردیم تنها بالین سر هفت تن از شهدا آمدند: سه نفر از بنی هاشم، یکی عباس برادرش و دیگری علی اکبر فرزندش و سومی قاسم فرزند برادرش، و چهار نفر از یاران: مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، اسلم غلام ترک و همین جون، غلام ابی ذر غفاری.</ref> در [[حق]] او چنین [[دعا]] کرد: «خدایا صورتش را سفید گردان، بوی او را [[پاکیزه]] و خوشبو نما، او را با خوبان [[محشور]] کن و میان او و [[خاندان پیامبر]] آشنایی برقرار نما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبٌ رِيحُهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}}؛ نفس المهموم، ص۲۸۲؛ ابصارالعین، ص۱۵۴؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵۶ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۵-۳۵۶.</ref> | ||
==ملاقاتی تماشایی== | == ملاقاتی تماشایی == | ||
جمعی از [[مورخان]] جریان [[شهادت]] جون را چنین نقل میکنند: موقعی که جون به میدان [[قتال]] رفت جمعیتی هفتاد نفره به او حملهور شدند و او از اسب افتاد. نیم رمقی داشت که [[امام]] به بالینش آمد. وی را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گریست. در این هنگام، جون دیدگان خود را گشود و [[خشنودی]] خود را با تبسمی ابراز داشت و گفت: چه کسی مانند من است که پسر [[پیامبر]]، صورتش را بر صورتم نهاده؟! این را گفت و سپس [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کرد<ref>{{متن حدیث|مَنْ مِثْلِی وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ وَاضِعٌ خَدَّةَ عَلي خَدّی، ثُمَّ فَاضَتْ نَفْسُهُ}}؛ ابصارالعین، ص۱۵۵ و مقتل مقرم، ص۲۵۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۶.</ref> | جمعی از [[مورخان]] جریان [[شهادت]] جون را چنین نقل میکنند: موقعی که جون به میدان [[قتال]] رفت جمعیتی هفتاد نفره به او حملهور شدند و او از اسب افتاد. نیم رمقی داشت که [[امام]] به بالینش آمد. وی را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گریست. در این هنگام، جون دیدگان خود را گشود و [[خشنودی]] خود را با تبسمی ابراز داشت و گفت: چه کسی مانند من است که پسر [[پیامبر]]، صورتش را بر صورتم نهاده؟! این را گفت و سپس [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کرد<ref>{{متن حدیث|مَنْ مِثْلِی وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ وَاضِعٌ خَدَّةَ عَلي خَدّی، ثُمَّ فَاضَتْ نَفْسُهُ}}؛ ابصارالعین، ص۱۵۵ و مقتل مقرم، ص۲۵۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۶.</ref> | ||
==بوی خوش [[بدن]] جون پس از شهادت== | == بوی خوش [[بدن]] جون پس از شهادت == | ||
[[حضرت]] [[امام باقر]]{{ع}} از پدرش امام [[زین العابدین]]{{ع}} نقل میکند پس از چند [[روز]] از [[عاشورا]] وقتی [[خاندان]] [[بنی اسد]] آمدند تا اجساد [[شهدا]] را [[خاکسپاری]] کنند. بدن جون را یافتند که بوی [[مشک]] او فضا را [[معطر]] کرده بود<ref> بحارالأنوار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۸۳؛ ابصار العین، ص۱۵۵؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.</ref>. | [[حضرت]] [[امام باقر]] {{ع}} از پدرش امام [[زین العابدین]] {{ع}} نقل میکند پس از چند [[روز]] از [[عاشورا]] وقتی [[خاندان]] [[بنی اسد]] آمدند تا اجساد [[شهدا]] را [[خاکسپاری]] کنند. بدن جون را یافتند که بوی [[مشک]] او فضا را [[معطر]] کرده بود<ref> بحارالأنوار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۸۳؛ ابصار العین، ص۱۵۵؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.</ref>. | ||
این بوی خوش، در اثر [[دعای امام حسین]]{{ع}} بر بالین اوست؛ زیرا امام{{ع}} [[روز عاشورا]] صورت چند [[شهید]] را بوسید و گونه خود را بر گونه آنان نهاد، از جمله [[علی اکبر]] فرزند رشیدش، و جون [[غلام]] سیاه بود<ref>درباره اسلم و واضح نیز گفته شده که در ترجمه آنان آمده است.</ref> و در [[حق]] این [[غلام]] [[دعا]] کرد که: «خدایا، صورت او را سفید کن و بوی او را [[معطر]] و [[پاکیزه]] گردان»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ}}</ref> واین دعا [[مستجاب]] شد. | این بوی خوش، در اثر [[دعای امام حسین]] {{ع}} بر بالین اوست؛ زیرا امام {{ع}} [[روز عاشورا]] صورت چند [[شهید]] را بوسید و گونه خود را بر گونه آنان نهاد، از جمله [[علی اکبر]] فرزند رشیدش، و جون [[غلام]] سیاه بود<ref>درباره اسلم و واضح نیز گفته شده که در ترجمه آنان آمده است.</ref> و در [[حق]] این [[غلام]] [[دعا]] کرد که: «خدایا، صورت او را سفید کن و بوی او را [[معطر]] و [[پاکیزه]] گردان»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ}}</ref> واین دعا [[مستجاب]] شد. | ||
و در [[شخصیت معنوی]] این غلام سیاه همین بس که در [[زیارت]] ناحیه مورد [[سلام]] و [[درود]] قرار گرفته است.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۶-۳۵۷.</ref> | و در [[شخصیت معنوی]] این غلام سیاه همین بس که در [[زیارت]] ناحیه مورد [[سلام]] و [[درود]] قرار گرفته است.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۳۵۶-۳۵۷.</ref> | ||
==منابع== | == جَون، [[غلام ابوذر]] == | ||
وی، برده سیاهی بود از [[یاران امام حسین]] {{ع}}. وی، [[روز عاشورا]] خواست تا به میدان برود؛ ولی [[امام]] {{ع}} از وی خواست که از این کار، منصرف شود؛ امّا جَون، ضمن پافشاری برای رفتن به میدان، به امام {{ع}} گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، بویی بد، تباری [[پست]] و رنگی سیاه دارم پس [[بهشت]] را از من دریغ مَدار تا بویم، خوش و تبارم، [[نیکو]] و رویم سپید شود! نه! به خدا سوگند، از شما جدا نمیشوم تا این که [[خون]] سیاهم با خون شما، در آمیزد»<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَيُطَيَّبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ}} (الملهوف، ص۱۶۳؛ مثیر الأحزان، ص۶۳).</ref>. این خدمتگزار [[راستین]] [[آل محمد]] {{صل}} نیز جنگید تا به خیل [[شهیدان]] پیوست. در گزارشی آمده که امام {{ع}}، بر سرِ جنازه او ایستاد و برای او، این چنین [[دعا]] کرد: «خداوندا! صورت او را [[نورانی]] و بویش را خوش گردان و او را با [[نیکان]]، [[محشور]] کن و میان او و محمّد و [[خاندان]] محمّد {{صل}}، آشنایی برقرار نما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}} (تسلیة المجالس، ج۲، ص۲۹۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۳).</ref>. از امام [[زین العابدین]] {{ع}}، [[روایت]] شده که پس از ده [[روز]] که [[مردم]]، برای [[دفن]] [[شهدا]] آمدند، از جنازه او بوی مُشک، استشمام میشد.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۴۰.</ref> | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1100374.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|'''اصحاب امام حسین''']] | # [[پرونده:1100374.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|'''اصحاب امام حسین''']] | ||
# [[پرونده:13681353.jpg|22px]] [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امام حسین''']] | |||
# [[پرونده:360818579.jpg|22px]] جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)| '''پژوهشی پیرامون شهدای کربلا''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب امام حسین]] | ||
[[رده: | [[رده:جون بن حوی]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۴ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۰۴
مقدمه
«اَلسَّلاَمُ عَلَى جَوْنِ بْنِ حُوَيٍّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ اَلْغِفَارِيِّ»[۱]؛
جون بن حوی بن قتادة بن اعور بن ساعدة بن عوف بن کعب بن حویّ[۲]، غلام ابوذر غفاری بود. برخی نام او را جوین ضبط کردهاند ولی مشهور همان جون است که در زیارت ناحیه مقدسه هم آمده است.
از نظر سلسله نسب، برای این غلام، در تاریخ توضیح بیشتری نیامده، شاید بدان علت است که چون وی غلام بوده و از بلاد عجم (اعم از فارس و روم) به اسارت درآمده و در معرض خرید و فروش قرار گرفته لذا در باب نسب او و نیز در نسب سایر غلامها کسی دقت و پیگیری نمینموده و مشخصات آنان را نمینوشتهاند، از این رو در اصل و نسب جون، هم چیزی در کتابهای تاریخی نیامده است و تنها به همین مقدار بسنده شده که او غلام و سیاه پوست و اهل نوبه یکی از ولایات زنگبار و نام قبلی آن «مقله» بوده.
وی در آغاز، غلام فضل بن عباس بود. حضرت علی (ع) او را به ۱۵۰ دینار خریداری کرد و به ابوذر غفاری بخشید تا در خدمتش باشد، و هنگامی که ابوذر در زمان حکومت عثمان (خلیفه سوم)، در ربذه تبعید شد وی او را همراهی کرد و به سال ۳۲ه.ق که ابوذر وفات کرد وی به مدینه بازگشت و در خدمت امیرالمؤمنین (ع) درآمد و پس از شهادت آن حضرت، در خدمت امام حسن مجتبی (ع) و بعد در خدمت امام حسین (ع) بود و همراه با امام (ع) از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد و در زمره شهدای حسینی درآمد. همان طور که اشاره شد، از زندگانی این غلام تا واقعه کربلا چیز بیشتری در تاریخ نیامده است و حضور او در واقعه جانگداز کربلا و شهادتش نام او را در تاریخ ابدی کرد.[۳]
تلاش جون در شب عاشورا
در شب عاشورا موقعی که سیاهی شب همه جا را فرا گرفت و هر کدام از اصحاب و یاران امام حسین (ع) در گوشهای به مناجات و عبادات و یا به کار دیگری مشغول بودند، این غلام سیاه در خیمه امام حسین (ع)، تدارک فردا را میدید و اسلحه خود را اصلاح میکرد و در مرمت سلاحها به حضرت سیدالشهدا (ع) یاری میرساند.
امام زین العابدین (ع) روایت میکند که: «من در آن شبی که فردای آن پدرم به شهادت رسید بیمار بودم و عمهام زینب مرا پرستاری میکرد، در این حال پدرم در خیمه مخصوص خود (گویا خیمه اسلحهخانه بوده است) خلوت کرده و تنها جون غلام سابق ابوذر غفاری در کنار او بود و پدرم را در تعمیر و اصلاح شمشیرها و نیزهها یاری میرساند، و پدرم این اشعاری که بوی فراق و شهادت از آن میآمد خواند و چنین میگفت:
يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ | كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَالْأَصِيلِ | |
مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِيلِ | وَالدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ | |
وَإِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ | وَكُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي |
- ای روزگار، اف بر تو باد که دوست بدی هستی، چه صبح و شام، صاحب و طالب حق را نابود میسازی و روزگار بدل نمیپذیرد، همانا امور به خدای بزرگ باز میگردد و هر موجود زندهای به راهی که من میروم خواهد رفت.
پدرم این اشعار را دو یا سه بار تکرار کرد، من دانستم که پدر مهیای مرگ شده لذا گریه گلویم را گرفت لکن خود را حفظ کردم ولی دانستم که بلا نازل شده است، اما عمهام زینب چون این اشعار را از پدرم شنید طاقت نیاورد و به خیمه حضرتش رفت و ناله و فغان سرداد و گفت: «وای از بیبرادری، کاش پیش از این مرده بودم به این روز را نمیدیدم - من، امروز بیمادر میشوم، امروز بیپدر و بیبرادر میشوم، ای جانشین گذشتگان و ای پناه باقی ماندگان»[۴]
پدر بزرگوارم چون خواهر خود زینب را پریشان دید نگاهی به او کرد و او را سفارش به صبر کرد و فرمود: «خواهرم مبادا شیطان حلم تو را ببرد»[۵]
و در حالی که اشک چشمان پدرم حسین (ع) را پُر کرده بود به او فرمود: «ای خواهرم، اگر مرغ قطا را به حال خود میگذاشتند آسوده میخوابید. یعنی اگر میگذاشتند ما از مدینه بیرون نمیآمدیم»[۶]
امام سجاد (ع) در ادامه میفرماید: در اینجا مطالبی دیگر بین عمهام زینب و پدرم (ع) رد و بدل شد و سرانجام پدرم به او سفارش کرد و گفت: تو را به خدا سوگند در مصیبت من گریبان خود چاک نزن و بر صورت خود لطمه وارد نکن، و پس از شهادتم شیون و زاری مکن.
با سخنان پدرم، آرامش بر دل عمهام زینب مستولی گشت و او آرام شد و نزد من برگشت [۷].
آری، این غلام سیاه در شب عاشورا همدم امام (ع) و همراه آن حضرت در خیمه مخصوص بود و حجت خدا را در مرمت سلاحها یاری میرساند.[۸]
شهادت جون در روز عاشورا
جون، این غلام با وفا و با ایمان در روز عاشورا در آرزوی شهادت بود و لحظه شماری میکرد جان به جانان تسلیم کند و دین خود را به سید و مولای خود اباعبدالله الحسین (ع) ادا نماید، بدین منظور به محضر امام حسین (ع) شرفیاب شد و اذن میدان گرفت، حضرت با این که فرزند عزیزش علی اکبر (ع) تقاضای میدان کرد، فوراً به او اذن میدان داد اما نسبت به این غلام سیاه تردید کرد و به او چنین فرمود: «ای جون، تو از طرف من اذن داری هر جا میخواهی بروی، و از این سرزمین دور شوی و جان خود را حفظ کنی؛ زیرا تو برای راحتی و آسایش از ما تبعیت کردی، پس در گرفتاری ما، خود را مبتلا نساز»[۹]
این جا امام (ع) کمال بزرگواری و آقایی را نسبت به این غلام انجام داد تا به دنیا بفهماند افراد زیردست، در مکتب اسلام و اهل بیت پیامبر برای استثمار و بهرهکشی استخدام نمیشوند، بلکه برای خدمت به آنان است و حتی حاضر نیستند در سختیها آنان را شریک خود سازند.
اما جون، که سراپا عشق و ایثار بود و دل در گرو حسین و اهل بیت او گذاشته بود روی قدمهای امام (ع) افتاد و بر آن بوسه زد و با یک دنیا خواهش و تقاضا برای شهادت در راه امام (ع) چنین گفت: «ای پسر پیامبر خدا، من در موقع راحتی و آسایش جیره خوار شما بودم، آیا امروز که روز سختی است شما را خوار گردانم و تنها گزارم؟ (ای حسین) به خدا قسم، بدن من بدبوست، و شأن و حسب من پست و ناچیز است، و رنگ صورتم به راستی سیاه است، آیا نمیخواهید با این سیاهی صورت و بوی بد و حسب پست، شهید شوم، و با بوی خوش و شأن بلند و روی سفید وارد بهشت شوم؟ نه به خدا سوگند، از شما جدا نمیشوم تا این خون سیاه خودم را با خونهای طیب و پاکیزه شما مخلوط گردانم»[۱۰]
در واقع جون میخواست بگوید: درست است که من بیلیاقت و بدبو هستم، اما به طفیل شما میتوانم سرم در سرها بیاید و ارزش پیدا کنم و به برکت خون شما من هم خوشبو شوم.
امام (ع) پس از اصرار غلام، به او اذن داد که عازم قتال و نبرد با دشمن شود[۱۱].
این سخنان تکان دهنده که از یک دنیا عاطفه و خضوع سرچشمه میگرفت و از ایمانی قوی و نیرومند اشراب میشد دل امام حسین (ع) حجت خدا را متوجه خود ساخت لذا وقتی در موقع شهادتش بالین سرش آمد دعایی بس دلنشین کرد که آرزوی آن غلام و هر عاشق و دل باخته آن امام است.[۱۲]
حضور امام (ع) بر بالین بیرمق جون
جون این غلام سیاه با کسب اجازه از پیشگاه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)، عازم میدان شد و به قتال پرداخت، و در حالی که شمشیر میزد این رجز را میخواند:
كَيْفَ يَرَى اَلْفُجَّارُ ضَرْبَ اَلْأَسْوَدِ | بِالْمَشْرَفِيِّ اَلْقَاطِعِ اَلْمُهَنَّدِ | |
بِالسَّيْفِ صَلْتاً عَنْ بَنِي مُحَمَّدٍ | أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسَانِ وَ اَلْيَدِ[۱۳] |
- چگونه گناه کاران مینگرند ضربت غلام سیاه را؛ با شمشیر بران هندی؟ با شمشیر از فرزندان محمد؛ دفاع میکنم، از آنها با زبان و دست.
آنگاه به دشمن حمله کرد تا ۲۵ نفر را به هلاکت رسانید و خود شربت شهادت نوشید [۱۴].
امام حسین (ع) قبل از آنکه او جان به جان آفرین تسلیم نماید خود را به بالین سر او رساند[۱۵] در حق او چنین دعا کرد: «خدایا صورتش را سفید گردان، بوی او را پاکیزه و خوشبو نما، او را با خوبان محشور کن و میان او و خاندان پیامبر آشنایی برقرار نما»[۱۶].[۱۷]
ملاقاتی تماشایی
جمعی از مورخان جریان شهادت جون را چنین نقل میکنند: موقعی که جون به میدان قتال رفت جمعیتی هفتاد نفره به او حملهور شدند و او از اسب افتاد. نیم رمقی داشت که امام به بالینش آمد. وی را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گریست. در این هنگام، جون دیدگان خود را گشود و خشنودی خود را با تبسمی ابراز داشت و گفت: چه کسی مانند من است که پسر پیامبر، صورتش را بر صورتم نهاده؟! این را گفت و سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد[۱۸].[۱۹]
بوی خوش بدن جون پس از شهادت
حضرت امام باقر (ع) از پدرش امام زین العابدین (ع) نقل میکند پس از چند روز از عاشورا وقتی خاندان بنی اسد آمدند تا اجساد شهدا را خاکسپاری کنند. بدن جون را یافتند که بوی مشک او فضا را معطر کرده بود[۲۰].
این بوی خوش، در اثر دعای امام حسین (ع) بر بالین اوست؛ زیرا امام (ع) روز عاشورا صورت چند شهید را بوسید و گونه خود را بر گونه آنان نهاد، از جمله علی اکبر فرزند رشیدش، و جون غلام سیاه بود[۲۱] و در حق این غلام دعا کرد که: «خدایا، صورت او را سفید کن و بوی او را معطر و پاکیزه گردان»[۲۲] واین دعا مستجاب شد.
و در شخصیت معنوی این غلام سیاه همین بس که در زیارت ناحیه مورد سلام و درود قرار گرفته است.[۲۳]
جَون، غلام ابوذر
وی، برده سیاهی بود از یاران امام حسین (ع). وی، روز عاشورا خواست تا به میدان برود؛ ولی امام (ع) از وی خواست که از این کار، منصرف شود؛ امّا جَون، ضمن پافشاری برای رفتن به میدان، به امام (ع) گفت: «به خدا سوگند، بویی بد، تباری پست و رنگی سیاه دارم پس بهشت را از من دریغ مَدار تا بویم، خوش و تبارم، نیکو و رویم سپید شود! نه! به خدا سوگند، از شما جدا نمیشوم تا این که خون سیاهم با خون شما، در آمیزد»[۲۴]. این خدمتگزار راستین آل محمد (ص) نیز جنگید تا به خیل شهیدان پیوست. در گزارشی آمده که امام (ع)، بر سرِ جنازه او ایستاد و برای او، این چنین دعا کرد: «خداوندا! صورت او را نورانی و بویش را خوش گردان و او را با نیکان، محشور کن و میان او و محمّد و خاندان محمّد (ص)، آشنایی برقرار نما»[۲۵]. از امام زین العابدین (ع)، روایت شده که پس از ده روز که مردم، برای دفن شهدا آمدند، از جنازه او بوی مُشک، استشمام میشد.[۲۶]
منابع
پانویس
- ↑ زیارت ناحیه مقدسه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۲.
- ↑ ولایتی است در زنگبار (برهان قاطع، ج۴، ص۲۱۸۲) و نام قبلی آن دمقله بوده است. (ر. ک: مهجم البلدان، ج۲، ص۴۷۰).
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۳۵۰-۳۵۱.
- ↑ «وَا ثُكْلَاهْ لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ»
- ↑ «يَا أُخَيَّةُ لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ اَلشَّيْطَانُ»
- ↑ «لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَنَامَ»
- ↑ ر. ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۰؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۱۰؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۹۹؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵۶ و تنقیح المقال، ج۱۱، ص۳۳۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۳۵۱-۳۵۳.
- ↑ «أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلاَ تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا»
- ↑ "يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا فِي اَلرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي اَلشِّدَّةِ أَخْذِلُكُمْ وَ اَللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَيُطَيَّبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ"
- ↑ الملهوف، ص۱۶۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۲؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۵ و نفس المهموم، ص۲۸۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۳۵۳-۳۵۴.
- ↑ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۰۳؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۲-۲۳ و نفس المهموم، ص۲۸۱ این دو شعر چنین آمده است، كَيفَ يَرَى الكُفّارُ ضَربَ الأَسوَدِ بِالسَّيفِ ضَرباً عَن بَني مُحَمَّدِ أذُبُّ عَنهُم بِاللِّسانِ وَاليَدِ أرجو بِهِ الجَنَّةَ يَومَ المَورِدِ.
- ↑ مناقب شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۳.
- ↑ امام حسین (ع) در صحنه کارزار کربلا همان طوری که در مقدمه کتاب آوردیم تنها بالین سر هفت تن از شهدا آمدند: سه نفر از بنی هاشم، یکی عباس برادرش و دیگری علی اکبر فرزندش و سومی قاسم فرزند برادرش، و چهار نفر از یاران: مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، اسلم غلام ترک و همین جون، غلام ابی ذر غفاری.
- ↑ «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبٌ رِيحُهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»؛ نفس المهموم، ص۲۸۲؛ ابصارالعین، ص۱۵۴؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵۶ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۳۵۵-۳۵۶.
- ↑ «مَنْ مِثْلِی وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ وَاضِعٌ خَدَّةَ عَلي خَدّی، ثُمَّ فَاضَتْ نَفْسُهُ»؛ ابصارالعین، ص۱۵۵ و مقتل مقرم، ص۲۵۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۳۵۶.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۸۳؛ ابصار العین، ص۱۵۵؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۷۵ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ درباره اسلم و واضح نیز گفته شده که در ترجمه آنان آمده است.
- ↑ «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ»
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۳۵۶-۳۵۷.
- ↑ «وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَيُطَيَّبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ» (الملهوف، ص۱۶۳؛ مثیر الأحزان، ص۶۳).
- ↑ «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» (تسلیة المجالس، ج۲، ص۲۹۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۴۰.