احترام و تکریم والدین در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۹: خط ۹:


== [[احترام به والدین]] در سیره [[پیامبر خاتم]] {{صل}} ==
== [[احترام به والدین]] در سیره [[پیامبر خاتم]] {{صل}} ==
یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در [[سیره نبوی]]، [[نیکی]] و [[احترام به پدر و مادر]] است. [[احترام]] و [[نیکی به والدین]]، معنای گسترده‌ای دارد و به طور کلی، از هر نوع [[بی‌احترامی]] به آنها و هر چیزی که موجب [[ناخشنودی]] آنها می‌شود، باید دوری جست. در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ}}<ref>«به آنان اف مگو» سوره اسراء، آیه ۲۳.</ref>، واژه «اُفّ»، کلمه‌ای است که برای بیان و اظهار [[انزجار]] و [[ناراحتی]] استعمال می‌شود و گفتن آن به [[والدین]] کمترین مرتبه بی‌احترامی است. شخصی از [[رسول خدا]] {{صل}} پرسید: [[حق]] پدر بر فرزندش چیست؟ [[پیامبر]] در پاسخ فرمود: {{متن حدیث|لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ}}<ref>«پدر را به نامش نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و سبب نشود که دیگران به پدرش دشنام دهند» اصول کافی، ج۲، ص۱۵۹ و ۱۶۰.</ref>.
یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در [[سیره نبوی]]، [[نیکی]] و [[احترام به پدر و مادر]] است. [[احترام]] و [[نیکی به والدین]]، معنای گسترده‌ای دارد و به طور کلی، از هر نوع بی‌احترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها می‌شود، باید دوری جست. در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ}}<ref>«به آنان اف مگو» سوره اسراء، آیه ۲۳.</ref>، واژه «اُفّ»، کلمه‌ای است که برای بیان و اظهار [[انزجار]] و [[ناراحتی]] استعمال می‌شود و گفتن آن به والدین کمترین مرتبه بی‌احترامی است. شخصی از [[رسول خدا]] {{صل}} پرسید: [[حق]] پدر بر فرزندش چیست؟ [[پیامبر]] در پاسخ فرمود: {{متن حدیث|لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ}}<ref>«پدر را به نامش نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و سبب نشود که دیگران به پدرش دشنام دهند» اصول کافی، ج۲، ص۱۵۹ و ۱۶۰.</ref>.


آن حضرت در پاسخ به [[پرسش]] از حق پدر و مادر بر فرزندانشان فرمود: «آن دو، [[بهشت و دوزخ]] تو هستند»<ref>میزان الحکمه، ج۷۴، ص۸۰.</ref>، کنایه از اینکه [[رضایت]] آنها از فرزند، او را بهشتی و [[نارضایتی]] آنها، او را دوزخی می‌کند.
آن حضرت در پاسخ به [[پرسش]] از حق پدر و مادر بر فرزندانشان فرمود: «آن دو، [[بهشت و دوزخ]] تو هستند»<ref>میزان الحکمه، ج۷۴، ص۸۰.</ref>، کنایه از اینکه [[رضایت]] آنها از فرزند، او را بهشتی و نارضایتی آنها، او را دوزخی می‌کند.
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[نیکی به پدر و مادر]] را سبب [[طولانی شدن عمر]] [[آدمی]] معرفی می‌کند و می‌فرماید: "در عالم [[خواب]] دیدم [[عزرائیل]] برای [[قبض روح]] یکی از افراد امتم آمد، در این هنگام، نیکی او به پدر و مادرش عزرائیل را از قبض روح او بازداشت"<ref>بحارالانوار، ج۷۴، ص۸۰.</ref>.
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[نیکی به پدر و مادر]] را سبب طولانی شدن عمر [[آدمی]] معرفی می‌کند و می‌فرماید: "در عالم [[خواب]] دیدم [[عزرائیل]] برای قبض روح یکی از افراد امتم آمد، در این هنگام، نیکی او به پدر و مادرش عزرائیل را از قبض روح او بازداشت"<ref>بحارالانوار، ج۷۴، ص۸۰.</ref>.


آن حضرت، [[خشنودی خداوند]] را در رضایت پدر می‌داند و می‌فرماید: {{متن حدیث|رِضَا اللَّهِ فِي رِضَا الْوَالِدِ وَ سَخَطُ اللَّهِ فِي سَخَطِ الْوَالِدِ}}<ref>«خشنودی خدا در خشنودی پدر است و ناخشنودی خدا در ناخشنودی پدر» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۲.</ref>. در روایتی آمده است شخصی به محضر رسول خدا {{صل}} آمد و گفت من با علاقه و [[شور]] و [[نشاط]]، برای [[جهاد]] [[آمادگی]] دارم. پیامبر فرمود: "بنابراین، به میدان [[جهاد]] برو و در [[راه خدا]] با [[دشمن]] [[جنگ]] کن که اگر در این راه کشته شوی، در پیشگاه [[خدا]] زنده هستی و روزی داده می‌شوی و اگر (بر اثر [[بیماری]]) بمیری، پاداشت بر عهده خداست و اگر از [[جبهه]]، زنده به خانه‌ات باز گردی، از گناهانت [[پاک]] می‌شوی، همانند روزی که متولد شده‌ای". او عرض کرد: ای [[رسول خدا]]! [[پدر]] و [[مادر]] [[پیری]] دارم که به [[گمان]] خود با من اُنس گرفته‌اند و رفتن من به جهاد را خوش ندارند. [[پیامبر]] فرمود: "در این صورت، نزد پدر و مادرت باش، [[سوگند]] به خداوندی که جانم در دست [[قدرت]] اوست، اُنس گرفتن یک شبانه [[روز]] آنها با تو از جهاد یک سال بهتر است"<ref>اصول کافی، ج۲، ص۱۶۰.</ref>.
آن حضرت، [[خشنودی خداوند]] را در رضایت پدر می‌داند و می‌فرماید: {{متن حدیث|رِضَا اللَّهِ فِي رِضَا الْوَالِدِ وَ سَخَطُ اللَّهِ فِي سَخَطِ الْوَالِدِ}}<ref>«خشنودی خدا در خشنودی پدر است و ناخشنودی خدا در ناخشنودی پدر» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۲.</ref>. در روایتی آمده است شخصی به محضر رسول خدا {{صل}} آمد و گفت من با علاقه و شور و [[نشاط]]، برای [[جهاد]] آمادگی دارم. پیامبر فرمود: "بنابراین، به میدان [[جهاد]] برو و در [[راه خدا]] با [[دشمن]] [[جنگ]] کن که اگر در این راه کشته شوی، در پیشگاه [[خدا]] زنده هستی و روزی داده می‌شوی و اگر (بر اثر [[بیماری]]) بمیری، پاداشت بر عهده خداست و اگر از جبهه، زنده به خانه‌ات باز گردی، از گناهانت [[پاک]] می‌شوی، همانند روزی که متولد شده‌ای". او عرض کرد: ای [[رسول خدا]]! پدر و مادر [[پیری]] دارم که به [[گمان]] خود با من اُنس گرفته‌اند و رفتن من به جهاد را خوش ندارند. [[پیامبر]] فرمود: "در این صورت، نزد پدر و مادرت باش، [[سوگند]] به خداوندی که جانم در دست [[قدرت]] اوست، اُنس گرفتن یک شبانه [[روز]] آنها با تو از جهاد یک سال بهتر است"<ref>اصول کافی، ج۲، ص۱۶۰.</ref>.


رسول خدا {{صل}}، [[خدمت]] و [[احترام به والدین]] را محدود به [[زمان]] حیاتشان نمی‌داند و این [[خدمت‌گزاری]] را حتی پس از [[مرگ]] نیز ممکن می‌شمارد. ایشان در پاسخ به [[پرسش]] از [[نیکی]] کردن به پدر و مادر پس از فوت آنها فرمود: {{متن حدیث|نَعَمْ الصَّلَاةُ عَلَيْهِمَا وَ الِاسْتِغْفَارُ لَهُمَا وَ إِنْفَاذُ عَهْدِهِمَا مَنْ بَعْدِهِمَا وَ صِلَةُ الرَّحِمِ الَّتِي لَا تُوصَلُ إِلّا بِهِمَا وَ إِكْرَامُ صَدِیقِهِمَا}}<ref>«آری، دعا کردن برای آنها، آمرزش خواستن برایشان و اجرا کردن وصیت‌هایشان پس از مرگ آنها و صله رحم کردن با خویشان آنها و احترام گذاشتن به دوستان آنهاست». میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.</ref>.
رسول خدا {{صل}}، خدمت و [[احترام به والدین]] را محدود به [[زمان]] حیاتشان نمی‌داند و این خدمت‌گزاری را حتی پس از [[مرگ]] نیز ممکن می‌شمارد. ایشان در پاسخ به [[پرسش]] از [[نیکی]] کردن به پدر و مادر پس از فوت آنها فرمود: {{متن حدیث|نَعَمْ الصَّلَاةُ عَلَيْهِمَا وَ الِاسْتِغْفَارُ لَهُمَا وَ إِنْفَاذُ عَهْدِهِمَا مَنْ بَعْدِهِمَا وَ صِلَةُ الرَّحِمِ الَّتِي لَا تُوصَلُ إِلّا بِهِمَا وَ إِكْرَامُ صَدِیقِهِمَا}}<ref>«آری، دعا کردن برای آنها، آمرزش خواستن برایشان و اجرا کردن وصیت‌هایشان پس از مرگ آنها و صله رحم کردن با خویشان آنها و احترام گذاشتن به دوستان آنهاست». میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.</ref>.


[[رسول الله]] {{صل}} [[اعمال]] فرزندانی را که از [[فرمان]] پدر و مادر سر باز می‌زنند، نامقبول می‌شمارد و می‌فرماید: {{متن حدیث|يُقَالُ لِلْعَاقِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّي لَا أَغْفِرُ لَكَ}}<ref>«هر کار (عبادی) که می‌خواهی، بکن، ولی من تو را نمی‌آمرزم» نهج الفصاحه، ص۷۰۹۸.</ref>. ایشان خدمت به [[والدین]] را سبب سبک شدن [[مجازات]] [[گناهان]] شمرده است. گفته‌اند مردی به محضر رسول خدا {{صل}} آمد و گفت: در [[زمان جاهلیت]] دارای دختر شدم. او را پروراندم تا به حدّ [[بلوغ]] رسید. [[لباس]] و [[زیور]] بر تنش کردم و او را به کنار چاهی آوردم و در میان آن [[چاه]] انداختم. آخرین سخنی که از او شنیدم، این بود یا اَبتاه (ای [[پدر]] [[جان]]). اکنون پشیمانم و از شما می‌خواهم که بفرمایید این [[گناه]] را چگونه جبران کنم؟ [[پیامبر]] فرمود: آیا مادرت زنده است؟ گفت: نه. پیامبر فرمود: آیا خاله داری؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «به او [[نیکی]] کن؛ زیرا خاله همانند [[مادر]] است و نیکی به او گناهانت را جبران و [[پاک]] می‌کند»<ref>اصول کافی، ج۲، ص۱۶۳ - ۱۶۲.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} در سخنی دیگر می‌فرماید: {{متن حدیث|الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ‌}}<ref>«بهشت زیر پای مادران است» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.</ref><ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[نگین رسالت (کتاب)|نگین رسالت]] ص ۴۷ و [[رسول مهربانی (کتاب)|رسول مهربانی]] ص ۶۴.</ref>
[[رسول الله]] {{صل}} [[اعمال]] فرزندانی را که از [[فرمان]] پدر و مادر سر باز می‌زنند، نامقبول می‌شمارد و می‌فرماید: {{متن حدیث|يُقَالُ لِلْعَاقِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّي لَا أَغْفِرُ لَكَ}}<ref>«هر کار (عبادی) که می‌خواهی، بکن، ولی من تو را نمی‌آمرزم» نهج الفصاحه، ص۷۰۹۸.</ref>. ایشان خدمت به والدین را سبب سبک شدن [[مجازات]] [[گناهان]] شمرده است. گفته‌اند مردی به محضر رسول خدا {{صل}} آمد و گفت: در [[زمان جاهلیت]] دارای دختر شدم. او را پروراندم تا به حدّ [[بلوغ]] رسید. [[لباس]] و [[زیور]] بر تنش کردم و او را به کنار چاهی آوردم و در میان آن چاه انداختم. آخرین سخنی که از او شنیدم، این بود یا اَبتاه (ای پدر [[جان]]). اکنون پشیمانم و از شما می‌خواهم که بفرمایید این [[گناه]] را چگونه جبران کنم؟ [[پیامبر]] فرمود: آیا مادرت زنده است؟ گفت: نه. پیامبر فرمود: آیا خاله داری؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «به او [[نیکی]] کن؛ زیرا خاله همانند مادر است و نیکی به او گناهانت را جبران و [[پاک]] می‌کند»<ref>اصول کافی، ج۲، ص۱۶۳ - ۱۶۲.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} در سخنی دیگر می‌فرماید: {{متن حدیث|الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ‌}}<ref>«بهشت زیر پای مادران است» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[نگین رسالت (کتاب)|نگین رسالت]] ص ۴۷ و [[رسول مهربانی (کتاب)|رسول مهربانی]] ص ۶۴.</ref>


همچنین در سیره آن حضرت آمده است در ماجرای حنین که در [[سال هشتم هجرت]] رخ داد، شیماء، دختر حلیمه و [[خواهر]] رضاعی پیامبر با جمعی از دودمانش به [[اسارت]] [[سپاه اسلام]] درآمدند. پیامبر هنگامی که شیماء را میان [[اسیران]] دید، به پاس محبت‌های او و مادرش در دوران شیرخوارگی، [[احترام]] و [[محبت]] شایانی به شیماء کرد. پس برخاست و عبای خود را بر [[زمین]] گستراند. آنگاه شیماء را روی آن نشاند و با [[مهربانی]] مخصوصی از او احوال‌پرسی کرد و به وی فرمود: «تو همان هستی که در [[روزگار]] شیرخوارگی به من [[محبت]] کردی». جالب اینکه از آن [[زمان]]، شصت سال گذشته بود. شیماء از [[پیامبر]] درخواست کرد تا [[اسیران]] طایفه‌اش را [[آزاد]] سازد. پیامبر به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم و در مورد سهمیه دیگر [[مسلمانان]] به تو پیشنهاد می‌کنم که پس از [[نماز ظهر]] برخیزی و در حضور مسلمانان، [[بخشش]] مرا وسیله خود قرار دهی تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند». شیماء چنین کرد. مسلمانان گفتند: ما نیز به [[پیروی از پیامبر]]، سهمیه خود را بخشیدیم. تنها دو نفر به نام [[اقرع]] و عُیَینه سهمیه خود را نبخشیدند. پیامبر هر یک از اسیران آنها را با شش نفر [[اسیر]] دیگر عوض کرد. در نتیجه، همه اسیران [[طایفه]] شیماء آزاد شدند<ref>اعلام الوری، ص۱۲۶ و ۱۲۷.</ref><ref> [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[رسول مهربانی (کتاب)|رسول مهربانی]] ص ۶۴.</ref>.
همچنین در سیره آن حضرت آمده است در ماجرای حنین که در [[سال هشتم هجرت]] رخ داد، شیماء، دختر حلیمه و خواهر رضاعی پیامبر با جمعی از دودمانش به [[اسارت]] سپاه اسلام درآمدند. پیامبر هنگامی که شیماء را میان [[اسیران]] دید، به پاس محبت‌های او و مادرش در دوران شیرخوارگی، [[احترام]] و [[محبت]] شایانی به شیماء کرد. پس برخاست و عبای خود را بر [[زمین]] گستراند. آنگاه شیماء را روی آن نشاند و با [[مهربانی]] مخصوصی از او احوال‌پرسی کرد و به وی فرمود: «تو همان هستی که در [[روزگار]] شیرخوارگی به من [[محبت]] کردی». جالب اینکه از آن [[زمان]]، شصت سال گذشته بود. شیماء از [[پیامبر]] درخواست کرد تا [[اسیران]] طایفه‌اش را [[آزاد]] سازد. پیامبر به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم و در مورد سهمیه دیگر [[مسلمانان]] به تو پیشنهاد می‌کنم که پس از نماز ظهر برخیزی و در حضور مسلمانان، [[بخشش]] مرا وسیله خود قرار دهی تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند». شیماء چنین کرد. مسلمانان گفتند: ما نیز به پیروی از پیامبر، سهمیه خود را بخشیدیم. تنها دو نفر به نام اقرع و عُیَینه سهمیه خود را نبخشیدند. پیامبر هر یک از اسیران آنها را با شش نفر [[اسیر]] دیگر عوض کرد. در نتیجه، همه اسیران طایفه شیماء آزاد شدند<ref>اعلام الوری، ص۱۲۶ و ۱۲۷.</ref>.<ref> [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[رسول مهربانی (کتاب)|رسول مهربانی]] ص ۶۴.</ref>


== پاسداشت مقام مادر ==
== پاسداشت مقام مادر ==
[[مقام]] مادر نزد [[رسول الله]] {{صل}} از اهمیت خاصی برخوردار بود. ایشان هم خود به [[والدین]] سببی و نسبی [[احترام]] می‌نهاد و هم دیگران را به این کار [[تشویق]] می‌کرد. روزی [[حضرت رسول]] {{صل}} به بالین [[جوانی]] رفت که در حال [[جان]] دادن بود، ولی جان دادن بر او بسیار سخت و دشوار می‌نمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. [[پیامبر]] فرمود: «چه می‌بینی؟» عرض کرد: دو نفر سیاه چهره را می‌بینم که روبه‌روی من ایستاده‌اند و از آنها می‌ترسم. آن جناب پرسید: آیا این [[جوان]] مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض کرد: بلی یا رسول الله! من مادر او هستم. حضرت پرسید: آیا از او [[راضی]] هستی؟ عرض کرد: راضی نبودم، ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم. آنگاه جوان بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه می‌بینی؟ عرض کرد: آن دو سیاه چهره رفتند و اکنون دو نفر سفیدرو و [[نورانی]] آمدند که از دیدن آنها من [[خشنود]] می‌شوم. سپس از [[دنیا]] رفت<ref>داستان‌ها و پندها، ج۱، ص۱۴۰.</ref>.
مقام مادر نزد [[رسول الله]] {{صل}} از اهمیت خاصی برخوردار بود. ایشان هم خود به والدین سببی و نسبی [[احترام]] می‌نهاد و هم دیگران را به این کار [[تشویق]] می‌کرد. روزی [[حضرت رسول]] {{صل}} به بالین [[جوانی]] رفت که در حال [[جان]] دادن بود، ولی جان دادن بر او بسیار سخت و دشوار می‌نمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. [[پیامبر]] فرمود: «چه می‌بینی؟» عرض کرد: دو نفر سیاه چهره را می‌بینم که روبه‌روی من ایستاده‌اند و از آنها می‌ترسم. آن جناب پرسید: آیا این [[جوان]] مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض کرد: بلی یا رسول الله! من مادر او هستم. حضرت پرسید: آیا از او [[راضی]] هستی؟ عرض کرد: راضی نبودم، ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم. آنگاه جوان بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه می‌بینی؟ عرض کرد: آن دو سیاه چهره رفتند و اکنون دو نفر سفیدرو و [[نورانی]] آمدند که از دیدن آنها من [[خشنود]] می‌شوم. سپس از [[دنیا]] رفت<ref>داستان‌ها و پندها، ج۱، ص۱۴۰.</ref>.


کسانی که به مادر خود [[خدمت]] می‌کردند، نزد [[پیامبر خدا]] [[ارزش]] والایی داشتند. داستان [[اویس قرنی]] در این میان جذابیت ویژه‌ای دارد. گویند [[اویس]] شتربانی می‌کرد و از مزد آن، مخارج خود و مادرش را تأمین می‌کرد. یک [[روز]] از مادر اجازه خواست برای [[زیارت پیامبر]] به [[مدینه]] رود، مادرش گفت: اجازه می‌دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد. وقتی به [[خانه]] حضرت رسید، پیامبر نبود. به ناچار اویس پس از یکی دو [[ساعت]] توقف، بدون دیدن پیامبر به [[یمن]] بازگشت. چون حضرت به خانه برگشت، پرسید: این [[نور]] کیست که در این خانه تابیده است؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت، به اینجا آمد. هرچه [[منتظر]] ماند، شما نیامدید و بازگشت. پیامبر فرمود: آری، اویس در خانه ما این نور را به [[هدیه]] گذاشت و رفت. آنگاه درباره او فرمود: {{متن حدیث|تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ قَرَنَ، وَا شَوْقَاهْ إِلَيْكَ، يَا أُوَيْسُ الْقَرَنِيُّ}}<ref>«نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می‌وزد. چه بسیار مشتاقم به دیدارت، ای اویس قرنی!» بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۵۵.</ref>.
کسانی که به مادر خود خدمت می‌کردند، نزد [[پیامبر خدا]] [[ارزش]] والایی داشتند. داستان [[اویس قرنی]] در این میان جذابیت ویژه‌ای دارد. گویند [[اویس]] شتربانی می‌کرد و از مزد آن، مخارج خود و مادرش را تأمین می‌کرد. یک [[روز]] از مادر اجازه خواست برای [[زیارت پیامبر]] به [[مدینه]] رود، مادرش گفت: اجازه می‌دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد. وقتی به [[خانه]] حضرت رسید، پیامبر نبود. به ناچار اویس پس از یکی دو [[ساعت]] توقف، بدون دیدن پیامبر به [[یمن]] بازگشت. چون حضرت به خانه برگشت، پرسید: این [[نور]] کیست که در این خانه تابیده است؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت، به اینجا آمد. هرچه [[منتظر]] ماند، شما نیامدید و بازگشت. پیامبر فرمود: آری، اویس در خانه ما این نور را به [[هدیه]] گذاشت و رفت. آنگاه درباره او فرمود: {{متن حدیث|تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ قَرَنَ، وَا شَوْقَاهْ إِلَيْكَ، يَا أُوَيْسُ الْقَرَنِيُّ}}<ref>«نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می‌وزد. چه بسیار مشتاقم به دیدارت، ای اویس قرنی!» بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۵۵.</ref>.


همچنین آورده‌اند که مردی [[مادر]] سالخورده‌اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف [[کعبه]]، [[طواف]] می‌داد. هنگام طواف، [[پیامبر]] را دید. از آن حضرت پرسید: آیا [[حق]] مادرم را ادا کردم؟ پیامبر فرمود: نه، حتی یک نفس او را جبران نکرده‌ای<ref>تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۴۱۵.</ref>.
همچنین آورده‌اند که مردی مادر سالخورده‌اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف [[کعبه]]، [[طواف]] می‌داد. هنگام طواف، [[پیامبر]] را دید. از آن حضرت پرسید: آیا [[حق]] مادرم را ادا کردم؟ پیامبر فرمود: نه، حتی یک نفس او را جبران نکرده‌ای<ref>تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۴۱۵.</ref>.


پیامبر همواره خاطره [[رحلت]] مادر [[مهربان]] را با خود داشت، به گونه‌ای که پس از گذشت پنجاه و پنج سال، در [[سفر]] "[[عمرة القضاء]]" همین که گذارش به [[مزار]] مادر افتاد، چنان [[اشک]] از دیدگانش فروریخت که همه حاضران را به [[گریه]] انداخت. ایشان می‌فرمود: «مهر و [[محبت]] مادرم را به خاطر آوردم»<ref>تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۱۲۵.</ref><ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[کانون محبت (کتاب)|کانون محبت]] ص ۲۹.</ref>
پیامبر همواره خاطره [رحلت مادر [[مهربان]] را با خود داشت، به گونه‌ای که پس از گذشت پنجاه و پنج سال، در [[سفر]] "[[عمرة القضاء]]" همین که گذارش به مزار مادر افتاد، چنان [[اشک]] از دیدگانش فروریخت که همه حاضران را به [[گریه]] انداخت. ایشان می‌فرمود: «مهر و [[محبت]] مادرم را به خاطر آوردم»<ref>تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۱۲۵.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[کانون محبت (کتاب)|کانون محبت]] ص ۲۹.</ref>


==[[ترویج]] [[فرمان‌برداری]] از [[والدین]]==
== ترویج [[فرمان‌برداری]] از والدین ==
{{متن قرآن|وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا * وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا}}<ref>«و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی! * و از سر مهر برای آنان به خاکساری افتادگی کن و بگو پروردگارا! بر آنان بخشایش آور چنان که آنها مرا در کودکی پروردند» سوره اسراء، آیه ۲۳-۲۴.</ref>.
{{متن قرآن|وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا * وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا}}<ref>«و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی! * و از سر مهر برای آنان به خاکساری افتادگی کن و بگو پروردگارا! بر آنان بخشایش آور چنان که آنها مرا در کودکی پروردند» سوره اسراء، آیه ۲۳-۲۴.</ref>.
[[پیامبر]] که طعم تلخ [[یتیمی]] را چشیده بود، پیوسته بر [[تکریم]] و بزرگ داشت والدین تأکید می‌ورزید و این اهتمام، بر اساس [[رهنمودهای قرآن]] بود؛ زیرا [[پروردگار]] پس از [[توحید]]، به [[فرمان برداری]] از پدر و مادر اشاره می‌کند. [[حضرت محمد]]{{صل}} در پاسخ کسانی که از ایشان می‌پرسیدند: [[برترین]] کارها نزد [[خداوند]] چیست؟ می‌فرمود: «نخست، [[نماز اول وقت]]؛ سپس [[نیکی به پدر و مادر]] و [[جهاد در راه خدا]]»<ref>الکافی، ج۲، ص۱۵۸، ح۴.</ref>.


[[پیروی]] از والدین و حضور در جبهه‌های [[جنگ]]، ضروری و [[واجب]] است، ولی هرگاه این دو واجب با هم [[تعارض]] داشت، پیامبر فرمان برداری از والدین را مهم‌تر می‌دانست. موارد بسیاری در [[جنگ‌ها]] اتفاق می‌افتاد که آن حضرت به یارانش [[فرمان]] می‌داد جنگ را ترک کنند و از پدر و مادر خود، برای حضور در میدان [[نبرد]] [[اجازه]] بگیرند. در بیشتر موارد، هنگامی که [[جوانان]] برای [[جهاد]] حاضر می‌شدند، اگر پیامبر احتمال می‌داد والدین آنها ناراضی‌اند، از آنان می‌خواست [[رضایت]] والدین را به دست آورند.
[[پیامبر]] که طعم تلخ یتیمی را چشیده بود، پیوسته بر [[تکریم]] و بزرگ داشت والدین تأکید می‌ورزید و این اهتمام، بر اساس رهنمودهای قرآن بود؛ زیرا [[پروردگار]] پس از [[توحید]]، به [[فرمان برداری]] از پدر و مادر اشاره می‌کند. [[حضرت محمد]]{{صل}} در پاسخ کسانی که از ایشان می‌پرسیدند: [[برترین]] کارها نزد [[خداوند]] چیست؟ می‌فرمود: «نخست، نماز اول وقت؛ سپس [[نیکی به پدر و مادر]] و [[جهاد در راه خدا]]»<ref>الکافی، ج۲، ص۱۵۸، ح۴.</ref>.
 
[[پیروی]] از والدین و حضور در جبهه‌های [[جنگ]]، ضروری و [[واجب]] است، ولی هرگاه این دو واجب با هم تعارض داشت، پیامبر فرمان برداری از والدین را مهم‌تر می‌دانست. موارد بسیاری در [[جنگ‌ها]] اتفاق می‌افتاد که آن حضرت به یارانش [[فرمان]] می‌داد جنگ را ترک کنند و از پدر و مادر خود، برای حضور در میدان [[نبرد]] [[اجازه]] بگیرند. در بیشتر موارد، هنگامی که [[جوانان]] برای [[جهاد]] حاضر می‌شدند، اگر پیامبر احتمال می‌داد والدین آنها ناراضی‌اند، از آنان می‌خواست [[رضایت]] والدین را به دست آورند.
 
«مردی به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و از ایشان برای حضور در جنگ اجازه خواست. پیامبر از او پرسید: آیا والدین تو در قید [[حیات]] هستند. گفت: آری. [[پیامبر خدا]] فرمود: برگرد و از آنان [[اجازه]] بگیر. اگر اجازه دادند که در [[جهاد]] حاضر شو، وگرنه [نزد آنان بمان و] به ایشان [[نیکی]] کن»<ref>سنن ابی داوود، ج۱، ص۵۶۹، ح۲۵۳۰.</ref>.
«مردی به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و از ایشان برای حضور در جنگ اجازه خواست. پیامبر از او پرسید: آیا والدین تو در قید [[حیات]] هستند. گفت: آری. [[پیامبر خدا]] فرمود: برگرد و از آنان [[اجازه]] بگیر. اگر اجازه دادند که در [[جهاد]] حاضر شو، وگرنه [نزد آنان بمان و] به ایشان [[نیکی]] کن»<ref>سنن ابی داوود، ج۱، ص۵۶۹، ح۲۵۳۰.</ref>.
در ماجرای دیگری، رزمنده‌ای با حضرت درباره حضور در [[جبهه]] [[رایزنی]] می‌کرد. [[پیامبر]] از او پرسید: آیا مادرت زنده است؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «نزد او باش. به [[راستی]] که [[بهشت]] زیر پای اوست»<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۰۴.</ref>.


بر اساس این گزارش‌ها، پیامبر دریافته بود که [[والدین]] این [[جوانان]] به حضور آنان در [[خانه]] نیاز دارند یا از شرکت در جهاد آنان ناخرسندند. «شخصی از [[یمن]] به سوی پیامبر [[هجرت]] کرد و می‌خواست در جهاد همراه حضرت بجنگد. پیامبر از او پرسید: آیا والدین تو در یمن زنده هستند؟ مرد گفت: آری. پیامبر گفت: آیا به تو اجازه حضور در جبهه را داده‌اند؟ [[مرد]] [[یمنی]] گفت: نه. [[پیامبر خدا]] فرمود: به یمن برگرد و از والدین خود اجازه بگیر. اگر آنان [[راضی]] بودند، در جهاد شرکت کن. به آن دو تا جایی که می‌توانی نیکی کن. [[نیکی به پدر و مادر]] پس از [[توحید]]، بهترین چیزی است که [[بنده]] برای دیدار [[خدا]] نیاز دارد»<ref>مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۳، ح۳.</ref>.
در ماجرای دیگری، رزمنده‌ای با حضرت درباره حضور در جبهه [[رایزنی]] می‌کرد. [[پیامبر]] از او پرسید: آیا مادرت زنده است؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «نزد او باش. به [[راستی]] که [[بهشت]] زیر پای اوست»<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۰۴.</ref>.
برخی [[فرزندان]] به گونه‌ای با پدر و مادر خویش مأنوس هستند که سبب [[وابستگی]] دوطرفه می‌شود. این افراد، خوب می‌دانند که اگر برای مدتی از خانه پدری‌شان فاصله بگیرند، پدر و مادر [[تحمل]] دوری آنان را ندارند. پیامبر [[رحمت]] در چنین مواردی [[دوست]] نداشت جوانان به جبهه بروند.
 
بر اساس این گزارش‌ها، پیامبر دریافته بود که والدین این [[جوانان]] به حضور آنان در [[خانه]] نیاز دارند یا از شرکت در جهاد آنان ناخرسندند. «شخصی از [[یمن]] به سوی پیامبر [[هجرت]] کرد و می‌خواست در جهاد همراه حضرت بجنگد. پیامبر از او پرسید: آیا والدین تو در یمن زنده هستند؟ مرد گفت: آری. پیامبر گفت: آیا به تو اجازه حضور در جبهه را داده‌اند؟ [[مرد]] [[یمنی]] گفت: نه. [[پیامبر خدا]] فرمود: به یمن برگرد و از والدین خود اجازه بگیر. اگر آنان [[راضی]] بودند، در جهاد شرکت کن. به آن دو تا جایی که می‌توانی نیکی کن. [[نیکی به پدر و مادر]] پس از [[توحید]]، بهترین چیزی است که [[بنده]] برای دیدار [[خدا]] نیاز دارد»<ref>مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۳، ح۳.</ref>.
 
برخی [[فرزندان]] به گونه‌ای با پدر و مادر خویش مأنوس هستند که سبب [[وابستگی]] دوطرفه می‌شود. این افراد، خوب می‌دانند که اگر برای مدتی از خانه پدری‌شان فاصله بگیرند، پدر و مادر تحمل دوری آنان را ندارند. پیامبر [[رحمت]] در چنین مواردی [[دوست]] نداشت جوانان به جبهه بروند.
 
[[امام صادق]]{{ع}} می‌فرماید: فردی نزد پیامبر خدا آمد و گفت: ای پیامبر خدا! من با شور و [[نشاط]] برای حضور در جهاد آماده‌ام. پیامبر هم فرمود: پس در [[راه خدا]] [[نبرد]] کن. اگر کشته شوی، در پیشگاه خدا زنده هستی و روزی می‌خوری و اگر در این راه به [[مرگ طبیعی]] از [[دنیا]] بروی، پاداشت بر عهده خداست و اگر زنده بازگشتی، همانند روزی که متولد شده‌ای، از گناهانت [[پاک]] شوی.


[[امام صادق]]{{ع}} می‌فرماید:
فردی نزد پیامبر خدا آمد و گفت: ای پیامبر خدا! من با [[شور]] و [[نشاط]] برای حضور در جهاد آماده‌ام. پیامبر هم فرمود: پس در [[راه خدا]] [[نبرد]] کن. اگر کشته شوی، در پیشگاه خدا زنده هستی و روزی می‌خوری و اگر در این راه به [[مرگ طبیعی]] از [[دنیا]] بروی، پاداشت بر عهده خداست و اگر زنده بازگشتی، همانند روزی که متولد شده‌ای، از گناهانت [[پاک]] شوی.
مرد عرض کرد: ای [[پیامبر خدا]]! من پدر و مادر [[پیری]] دارم که آنان به [[گمان]] خویش با من انس و الفتی ویژه گرفته‌اند و رفتن من [به [[جهاد]]] را خوش ندارند. پیامبر خدا فرمود: نزد پدر و مادرت بمان. قسم به خدایی که [[جان]] من در دست اوست، انس گرفتن یک شبانه [[روز]] آنان با تو، بهتر از یک سال جهاد است<ref>کافی، ج۲، ص۱۶۰، ح۱۰.</ref>.
مرد عرض کرد: ای [[پیامبر خدا]]! من پدر و مادر [[پیری]] دارم که آنان به [[گمان]] خویش با من انس و الفتی ویژه گرفته‌اند و رفتن من [به [[جهاد]]] را خوش ندارند. پیامبر خدا فرمود: نزد پدر و مادرت بمان. قسم به خدایی که [[جان]] من در دست اوست، انس گرفتن یک شبانه [[روز]] آنان با تو، بهتر از یک سال جهاد است<ref>کافی، ج۲، ص۱۶۰، ح۱۰.</ref>.
از نظر [[پیامبر]]، به دست آوردن [[رضایت]] پدر و مادر و [[اکرام]] و [[احترام]] [[والدین]]، بر جهادهایی که [[وجوب کفایی]] دارند، مقدّم است. آن حضرت به [[خواهر]] خود بیش از برادرش احترام می‌گذاشت؛ زیرا [[معتقد]] بود خواهر به پدر و مادرش، از آن [[برادر]] خوش‌رفتارتر بوده است<ref>کافی، ج۲، ص۱۶۲، ح۱۲.</ref>. این توجه پیامبر حتی درباره پدر و [[مادری]] که [[مشرک]] و [[کافر]] بودند، دیده می‌شد. [[اسماء]]، [[دختر ابوبکر]] می‌گوید:
 
پس از [[صلح حدیبیه]]، مادر من که از [[مشرکان]] بود، همراه هدیه‌ای بر من وارد شد. من [فردی] را به سوی پیامبر فرستادم تا [[حکم]] آن را بپرسد و گفتم: مادرم نزد من آمده و او به من علاقه‌مند است. آیا او را به خانه‌ام راه بدهم؟ پیامبر خدا پاسخ مرا چنین فرستاد: آری. مادرت را به [[خانه]] [[دعوت]] و او را احترام کن<ref>صحیح بخاری، ج۳، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۸.</ref>
از نظر [[پیامبر]]، به دست آوردن [[رضایت]] پدر و مادر و [[اکرام]] و [[احترام]] والدین، بر جهادهایی که وجوب کفایی دارند، مقدّم است. آن حضرت به خواهر خود بیش از برادرش احترام می‌گذاشت؛ زیرا [[معتقد]] بود خواهر به پدر و مادرش، از آن [[برادر]] خوش‌رفتارتر بوده است<ref>کافی، ج۲، ص۱۶۲، ح۱۲.</ref>. این توجه پیامبر حتی درباره پدر و مادری که [[مشرک]] و [[کافر]] بودند، دیده می‌شد. اسماء، دختر ابوبکر می‌گوید: پس از [[صلح حدیبیه]]، مادر من که از [[مشرکان]] بود، همراه هدیه‌ای بر من وارد شد. من [فردی] را به سوی پیامبر فرستادم تا [[حکم]] آن را بپرسد و گفتم: مادرم نزد من آمده و او به من علاقه‌مند است. آیا او را به خانه‌ام راه بدهم؟ پیامبر خدا پاسخ مرا چنین فرستاد: آری. مادرت را به [[خانه]] [[دعوت]] و او را احترام کن<ref>صحیح بخاری، ج۳، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۹

یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در سیره نبوی، نیکی و احترام به پدر و مادر است. احترام و نیکی به والدین، معنای گسترده‌ای دارد و به طور کلی، از هر نوع بی‌احترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها می‌شود، باید دوری جست. رسول خدا (ص)، خدمت و احترام به والدین را محدود به زمان حیاتشان نمی‌داند و این خدمت‌گزاری را حتی پس از مرگ نیز ممکن می‌شمارد.

احترام به والدین در سیره پیامبر خاتم (ص)

یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در سیره نبوی، نیکی و احترام به پدر و مادر است. احترام و نیکی به والدین، معنای گسترده‌ای دارد و به طور کلی، از هر نوع بی‌احترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها می‌شود، باید دوری جست. در قرآن کریم آمده است: ﴿فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ[۱]، واژه «اُفّ»، کلمه‌ای است که برای بیان و اظهار انزجار و ناراحتی استعمال می‌شود و گفتن آن به والدین کمترین مرتبه بی‌احترامی است. شخصی از رسول خدا (ص) پرسید: حق پدر بر فرزندش چیست؟ پیامبر در پاسخ فرمود: «لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ»[۲].

آن حضرت در پاسخ به پرسش از حق پدر و مادر بر فرزندانشان فرمود: «آن دو، بهشت و دوزخ تو هستند»[۳]، کنایه از اینکه رضایت آنها از فرزند، او را بهشتی و نارضایتی آنها، او را دوزخی می‌کند. پیامبر اکرم (ص) نیکی به پدر و مادر را سبب طولانی شدن عمر آدمی معرفی می‌کند و می‌فرماید: "در عالم خواب دیدم عزرائیل برای قبض روح یکی از افراد امتم آمد، در این هنگام، نیکی او به پدر و مادرش عزرائیل را از قبض روح او بازداشت"[۴].

آن حضرت، خشنودی خداوند را در رضایت پدر می‌داند و می‌فرماید: «رِضَا اللَّهِ فِي رِضَا الْوَالِدِ وَ سَخَطُ اللَّهِ فِي سَخَطِ الْوَالِدِ»[۵]. در روایتی آمده است شخصی به محضر رسول خدا (ص) آمد و گفت من با علاقه و شور و نشاط، برای جهاد آمادگی دارم. پیامبر فرمود: "بنابراین، به میدان جهاد برو و در راه خدا با دشمن جنگ کن که اگر در این راه کشته شوی، در پیشگاه خدا زنده هستی و روزی داده می‌شوی و اگر (بر اثر بیماری) بمیری، پاداشت بر عهده خداست و اگر از جبهه، زنده به خانه‌ات باز گردی، از گناهانت پاک می‌شوی، همانند روزی که متولد شده‌ای". او عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادر پیری دارم که به گمان خود با من اُنس گرفته‌اند و رفتن من به جهاد را خوش ندارند. پیامبر فرمود: "در این صورت، نزد پدر و مادرت باش، سوگند به خداوندی که جانم در دست قدرت اوست، اُنس گرفتن یک شبانه روز آنها با تو از جهاد یک سال بهتر است"[۶].

رسول خدا (ص)، خدمت و احترام به والدین را محدود به زمان حیاتشان نمی‌داند و این خدمت‌گزاری را حتی پس از مرگ نیز ممکن می‌شمارد. ایشان در پاسخ به پرسش از نیکی کردن به پدر و مادر پس از فوت آنها فرمود: «نَعَمْ الصَّلَاةُ عَلَيْهِمَا وَ الِاسْتِغْفَارُ لَهُمَا وَ إِنْفَاذُ عَهْدِهِمَا مَنْ بَعْدِهِمَا وَ صِلَةُ الرَّحِمِ الَّتِي لَا تُوصَلُ إِلّا بِهِمَا وَ إِكْرَامُ صَدِیقِهِمَا»[۷].

رسول الله (ص) اعمال فرزندانی را که از فرمان پدر و مادر سر باز می‌زنند، نامقبول می‌شمارد و می‌فرماید: «يُقَالُ لِلْعَاقِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّي لَا أَغْفِرُ لَكَ»[۸]. ایشان خدمت به والدین را سبب سبک شدن مجازات گناهان شمرده است. گفته‌اند مردی به محضر رسول خدا (ص) آمد و گفت: در زمان جاهلیت دارای دختر شدم. او را پروراندم تا به حدّ بلوغ رسید. لباس و زیور بر تنش کردم و او را به کنار چاهی آوردم و در میان آن چاه انداختم. آخرین سخنی که از او شنیدم، این بود یا اَبتاه (ای پدر جان). اکنون پشیمانم و از شما می‌خواهم که بفرمایید این گناه را چگونه جبران کنم؟ پیامبر فرمود: آیا مادرت زنده است؟ گفت: نه. پیامبر فرمود: آیا خاله داری؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «به او نیکی کن؛ زیرا خاله همانند مادر است و نیکی به او گناهانت را جبران و پاک می‌کند»[۹]. رسول خدا (ص) در سخنی دیگر می‌فرماید: «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ‌»[۱۰].[۱۱]

همچنین در سیره آن حضرت آمده است در ماجرای حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماء، دختر حلیمه و خواهر رضاعی پیامبر با جمعی از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند. پیامبر هنگامی که شیماء را میان اسیران دید، به پاس محبت‌های او و مادرش در دوران شیرخوارگی، احترام و محبت شایانی به شیماء کرد. پس برخاست و عبای خود را بر زمین گستراند. آنگاه شیماء را روی آن نشاند و با مهربانی مخصوصی از او احوال‌پرسی کرد و به وی فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی». جالب اینکه از آن زمان، شصت سال گذشته بود. شیماء از پیامبر درخواست کرد تا اسیران طایفه‌اش را آزاد سازد. پیامبر به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم و در مورد سهمیه دیگر مسلمانان به تو پیشنهاد می‌کنم که پس از نماز ظهر برخیزی و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار دهی تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند». شیماء چنین کرد. مسلمانان گفتند: ما نیز به پیروی از پیامبر، سهمیه خود را بخشیدیم. تنها دو نفر به نام اقرع و عُیَینه سهمیه خود را نبخشیدند. پیامبر هر یک از اسیران آنها را با شش نفر اسیر دیگر عوض کرد. در نتیجه، همه اسیران طایفه شیماء آزاد شدند[۱۲].[۱۳]

پاسداشت مقام مادر

مقام مادر نزد رسول الله (ص) از اهمیت خاصی برخوردار بود. ایشان هم خود به والدین سببی و نسبی احترام می‌نهاد و هم دیگران را به این کار تشویق می‌کرد. روزی حضرت رسول (ص) به بالین جوانی رفت که در حال جان دادن بود، ولی جان دادن بر او بسیار سخت و دشوار می‌نمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. پیامبر فرمود: «چه می‌بینی؟» عرض کرد: دو نفر سیاه چهره را می‌بینم که روبه‌روی من ایستاده‌اند و از آنها می‌ترسم. آن جناب پرسید: آیا این جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض کرد: بلی یا رسول الله! من مادر او هستم. حضرت پرسید: آیا از او راضی هستی؟ عرض کرد: راضی نبودم، ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم. آنگاه جوان بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه می‌بینی؟ عرض کرد: آن دو سیاه چهره رفتند و اکنون دو نفر سفیدرو و نورانی آمدند که از دیدن آنها من خشنود می‌شوم. سپس از دنیا رفت[۱۴].

کسانی که به مادر خود خدمت می‌کردند، نزد پیامبر خدا ارزش والایی داشتند. داستان اویس قرنی در این میان جذابیت ویژه‌ای دارد. گویند اویس شتربانی می‌کرد و از مزد آن، مخارج خود و مادرش را تأمین می‌کرد. یک روز از مادر اجازه خواست برای زیارت پیامبر به مدینه رود، مادرش گفت: اجازه می‌دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد. وقتی به خانه حضرت رسید، پیامبر نبود. به ناچار اویس پس از یکی دو ساعت توقف، بدون دیدن پیامبر به یمن بازگشت. چون حضرت به خانه برگشت، پرسید: این نور کیست که در این خانه تابیده است؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت، به اینجا آمد. هرچه منتظر ماند، شما نیامدید و بازگشت. پیامبر فرمود: آری، اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت. آنگاه درباره او فرمود: «تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ قَرَنَ، وَا شَوْقَاهْ إِلَيْكَ، يَا أُوَيْسُ الْقَرَنِيُّ»[۱۵].

همچنین آورده‌اند که مردی مادر سالخورده‌اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف کعبه، طواف می‌داد. هنگام طواف، پیامبر را دید. از آن حضرت پرسید: آیا حق مادرم را ادا کردم؟ پیامبر فرمود: نه، حتی یک نفس او را جبران نکرده‌ای[۱۶].

پیامبر همواره خاطره [رحلت مادر مهربان را با خود داشت، به گونه‌ای که پس از گذشت پنجاه و پنج سال، در سفر "عمرة القضاء" همین که گذارش به مزار مادر افتاد، چنان اشک از دیدگانش فروریخت که همه حاضران را به گریه انداخت. ایشان می‌فرمود: «مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم»[۱۷].[۱۸]

ترویج فرمان‌برداری از والدین

﴿وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا * وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا[۱۹].

پیامبر که طعم تلخ یتیمی را چشیده بود، پیوسته بر تکریم و بزرگ داشت والدین تأکید می‌ورزید و این اهتمام، بر اساس رهنمودهای قرآن بود؛ زیرا پروردگار پس از توحید، به فرمان برداری از پدر و مادر اشاره می‌کند. حضرت محمد(ص) در پاسخ کسانی که از ایشان می‌پرسیدند: برترین کارها نزد خداوند چیست؟ می‌فرمود: «نخست، نماز اول وقت؛ سپس نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خدا»[۲۰].

پیروی از والدین و حضور در جبهه‌های جنگ، ضروری و واجب است، ولی هرگاه این دو واجب با هم تعارض داشت، پیامبر فرمان برداری از والدین را مهم‌تر می‌دانست. موارد بسیاری در جنگ‌ها اتفاق می‌افتاد که آن حضرت به یارانش فرمان می‌داد جنگ را ترک کنند و از پدر و مادر خود، برای حضور در میدان نبرد اجازه بگیرند. در بیشتر موارد، هنگامی که جوانان برای جهاد حاضر می‌شدند، اگر پیامبر احتمال می‌داد والدین آنها ناراضی‌اند، از آنان می‌خواست رضایت والدین را به دست آورند.

«مردی به محضر رسول خدا(ص) آمد و از ایشان برای حضور در جنگ اجازه خواست. پیامبر از او پرسید: آیا والدین تو در قید حیات هستند. گفت: آری. پیامبر خدا فرمود: برگرد و از آنان اجازه بگیر. اگر اجازه دادند که در جهاد حاضر شو، وگرنه [نزد آنان بمان و] به ایشان نیکی کن»[۲۱].

در ماجرای دیگری، رزمنده‌ای با حضرت درباره حضور در جبهه رایزنی می‌کرد. پیامبر از او پرسید: آیا مادرت زنده است؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «نزد او باش. به راستی که بهشت زیر پای اوست»[۲۲].

بر اساس این گزارش‌ها، پیامبر دریافته بود که والدین این جوانان به حضور آنان در خانه نیاز دارند یا از شرکت در جهاد آنان ناخرسندند. «شخصی از یمن به سوی پیامبر هجرت کرد و می‌خواست در جهاد همراه حضرت بجنگد. پیامبر از او پرسید: آیا والدین تو در یمن زنده هستند؟ مرد گفت: آری. پیامبر گفت: آیا به تو اجازه حضور در جبهه را داده‌اند؟ مرد یمنی گفت: نه. پیامبر خدا فرمود: به یمن برگرد و از والدین خود اجازه بگیر. اگر آنان راضی بودند، در جهاد شرکت کن. به آن دو تا جایی که می‌توانی نیکی کن. نیکی به پدر و مادر پس از توحید، بهترین چیزی است که بنده برای دیدار خدا نیاز دارد»[۲۳].

برخی فرزندان به گونه‌ای با پدر و مادر خویش مأنوس هستند که سبب وابستگی دوطرفه می‌شود. این افراد، خوب می‌دانند که اگر برای مدتی از خانه پدری‌شان فاصله بگیرند، پدر و مادر تحمل دوری آنان را ندارند. پیامبر رحمت در چنین مواردی دوست نداشت جوانان به جبهه بروند.

امام صادق(ع) می‌فرماید: فردی نزد پیامبر خدا آمد و گفت: ای پیامبر خدا! من با شور و نشاط برای حضور در جهاد آماده‌ام. پیامبر هم فرمود: پس در راه خدا نبرد کن. اگر کشته شوی، در پیشگاه خدا زنده هستی و روزی می‌خوری و اگر در این راه به مرگ طبیعی از دنیا بروی، پاداشت بر عهده خداست و اگر زنده بازگشتی، همانند روزی که متولد شده‌ای، از گناهانت پاک شوی.

مرد عرض کرد: ای پیامبر خدا! من پدر و مادر پیری دارم که آنان به گمان خویش با من انس و الفتی ویژه گرفته‌اند و رفتن من [به جهاد] را خوش ندارند. پیامبر خدا فرمود: نزد پدر و مادرت بمان. قسم به خدایی که جان من در دست اوست، انس گرفتن یک شبانه روز آنان با تو، بهتر از یک سال جهاد است[۲۴].

از نظر پیامبر، به دست آوردن رضایت پدر و مادر و اکرام و احترام والدین، بر جهادهایی که وجوب کفایی دارند، مقدّم است. آن حضرت به خواهر خود بیش از برادرش احترام می‌گذاشت؛ زیرا معتقد بود خواهر به پدر و مادرش، از آن برادر خوش‌رفتارتر بوده است[۲۵]. این توجه پیامبر حتی درباره پدر و مادری که مشرک و کافر بودند، دیده می‌شد. اسماء، دختر ابوبکر می‌گوید: پس از صلح حدیبیه، مادر من که از مشرکان بود، همراه هدیه‌ای بر من وارد شد. من [فردی] را به سوی پیامبر فرستادم تا حکم آن را بپرسد و گفتم: مادرم نزد من آمده و او به من علاقه‌مند است. آیا او را به خانه‌ام راه بدهم؟ پیامبر خدا پاسخ مرا چنین فرستاد: آری. مادرت را به خانه دعوت و او را احترام کن[۲۶].[۲۷]

منابع

پانویس

  1. «به آنان اف مگو» سوره اسراء، آیه ۲۳.
  2. «پدر را به نامش نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و سبب نشود که دیگران به پدرش دشنام دهند» اصول کافی، ج۲، ص۱۵۹ و ۱۶۰.
  3. میزان الحکمه، ج۷۴، ص۸۰.
  4. بحارالانوار، ج۷۴، ص۸۰.
  5. «خشنودی خدا در خشنودی پدر است و ناخشنودی خدا در ناخشنودی پدر» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۲.
  6. اصول کافی، ج۲، ص۱۶۰.
  7. «آری، دعا کردن برای آنها، آمرزش خواستن برایشان و اجرا کردن وصیت‌هایشان پس از مرگ آنها و صله رحم کردن با خویشان آنها و احترام گذاشتن به دوستان آنهاست». میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.
  8. «هر کار (عبادی) که می‌خواهی، بکن، ولی من تو را نمی‌آمرزم» نهج الفصاحه، ص۷۰۹۸.
  9. اصول کافی، ج۲، ص۱۶۳ - ۱۶۲.
  10. «بهشت زیر پای مادران است» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.
  11. اسحاقی، سید حسین، نگین رسالت ص ۴۷ و رسول مهربانی ص ۶۴.
  12. اعلام الوری، ص۱۲۶ و ۱۲۷.
  13. اسحاقی، سید حسین، رسول مهربانی ص ۶۴.
  14. داستان‌ها و پندها، ج۱، ص۱۴۰.
  15. «نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می‌وزد. چه بسیار مشتاقم به دیدارت، ای اویس قرنی!» بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۵۵.
  16. تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۴۱۵.
  17. تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۱۲۵.
  18. اسحاقی، سید حسین، کانون محبت ص ۲۹.
  19. «و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی! * و از سر مهر برای آنان به خاکساری افتادگی کن و بگو پروردگارا! بر آنان بخشایش آور چنان که آنها مرا در کودکی پروردند» سوره اسراء، آیه ۲۳-۲۴.
  20. الکافی، ج۲، ص۱۵۸، ح۴.
  21. سنن ابی داوود، ج۱، ص۵۶۹، ح۲۵۳۰.
  22. المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۰۴.
  23. مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۳، ح۳.
  24. کافی، ج۲، ص۱۶۰، ح۱۰.
  25. کافی، ج۲، ص۱۶۲، ح۱۲.
  26. صحیح بخاری، ج۳، ص۱۴۲.
  27. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۰۸.