وجوب: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
# [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']] | # [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']] | ||
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|'''فرهنگنامه دینی''']] | # [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|'''فرهنگنامه دینی''']] | ||
==جستارهای وابسته== | ==جستارهای وابسته== |
نسخهٔ ۲۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۵۷
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل وجوب (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
وجوب در فقه
- واجب یکی از احکام پنجگانه فقهی (واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح). واجب به تکلیفی گفته میشود که انجام آن بر هر مسلمان لازم و حتمی است و حق ترک آن را ندارد و اگر ترک کند گناه کرده و مستحق کیفر است، مثل نماز، روزه، امر به معروف، جهاد، زکات، حجاب و... حتی در خودِ اعمال واجب هم بعضی کارها واجب است، برخی مستحب. مثلاً در نماز که یکی از واجبات است، رکوع و سجود واجب است، ولی قنوت مستحب. تکلیفهای واجب، یا عینی است یا کفایی. "واجب عینی" آن است که بر همه لازم است و با انجام دیگری از دیگران ساقط نمیشود، مثل نماز و روزه. "واجب کفایی" بر همه واجب است، ولی اگر کسی یا کسانی اقدام کردند، از دیگران ساقط میشود، مثل خواندن نماز میت یا نهی از منکر. بر هر مسلمان لازم است وظایف دینی واجب خود را بشناسد و فراگیرد و به آنها عمل کند[۱].
وجوب در کلام و فلسفه
- "واجب" در مباحث کلامی و فلسفی، مفهومی که وجود برای آن ضروری الثبوت باشد و واجب چیزی است که از فرض عدمش، محال لازم آید[۲]. دو نوع تقسیم برای واجب اشاره شده، مورد بررسی قرار میگیرد:
مفاهیم سهگانه (وجوب، امکان، امتناع)
- هرگاه مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را به عنوان محصول به آن نسبت دهیم، از یکی از سه قسم خارج نیست: رابطه وجود با آن مفهوم یا "وجوب" است یا "امتناع" است و یا "امکان".
- فلاسفه همه ضرورتها را ناشی از وجود میدانند و همه امتناعها را به عدم و همه امکانها را به ماهیت برمیگردانند. مباحث ماهیت و مباحث عدم هم که بالطبع جزء مباحث وجود است. پس، مبحث وجوب، امکان و امتناع از مباحث وجود میباشد.
- بحث خدا در فلسفه، تحت عنوان بحث اثبات واجبالوجود ذکر میشود. براهین فلسفی حکم میکند که موجودی که نیستی بر او محال است و هستی برای او ضروری است، وجود او "واجب" باشد؛ و اگر رابطه وجود با او منفی و امتناعی است، یعنی محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً نباید باشد؛ آن چیز را "ممتنع الوجود" مینامیم؛ مثل جسمی که در آن واحد هم کروی باشد و هم مکعب. اما اگر رابطه وجود با آن معنی، رابطه امکانی باشد، یعنی آن معنی، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم؛ آن چیز را "ممکنالوجود" مینامند.
- مفهوم وجوب، امکان و امتناع از مفاهیم انتزاعی و معقولات ثانیه فلسفی است. این معانی را به صورت یک سلسله صفات برای اشیای خارجی در نظر میگیریم و به آنها نسبت میدهیم.
- معنای ضرورت، امکان و امتناع: وجود که به ضرورت، امکان یا امتناع متصف میشود، اینگونه نیست که این صفت یک حالت ضمیمه نسبت به موصوف خودش داشته باشد، بلکه وجود به این صفت متصف میشود، بدون آنکه این صفت حالت ضمیمهای نسبت به موصوف خودش داشته باشد؛ یعنی از حاق ذات وجود، صفت ضرورت، امکان و امتناع انتزاع میشود[۳].
وجوب ذاتی و وجوب غیری
- فلاسفه اظهار داشتهاند: ذاتی که خودش مقتضی وجود یا مقتضی عدم خویش باشد، معنا ندارد؛ زیرا ممکن نیست که یک چیز، خود وجوددهنده یا معدومکننده خویش باشد و نیز گفتهاند: اگر واجبالوجودی داشته باشیم، به این معناست که ذاتی است که وجودش از ناحیه علت خارجی به وی نرسیده و اگر ممتنع الوجودی داشته باشیم، به این معناست که عدمش معلول علت خارجی نیست، نه اینکه واجبالوجود ذاتی است که خودش وجوددهنده خویش است و ممتنعالوجود ذاتی است که خودش معدومکننده خویش باشد. آری، میتوان گفت که واجبالوجود ذات و ماهیتی است که اگر عقل آن را تصور کند، موجودیت را از حاق ذات آن ماهیت انتزاع میکند، همانطور که چون عدد چهار را تصور کنیم، جفت بودن از حاق ذات وی انتزاع میشود و خلاف آن محال است. ممتنع الوجود ماهیتی است که اگر عقل آن را تصور کند، معدومیت از حاق ذات وی انتزاع میشود.
- "امکان ذاتی"، عبارت است از اینکه شیء به حسب ذات، نه ضرورتِ وجود داشته باشد و نه امتناعِ وجود، بلکه به حسب ذات هم قابل موجود شدن است و هم قابل معدوم شدن؛ مثل همه اموری که در این جهان پدید میآیند و از بین میروند. امکان ذاتی با "ضرورت بالغیر" و "امتناع بالغیر" منافات ندارد؛ زیرا اشکالی ندارد که شیء به حسب ذات، لااقتضا باشد؛ یعنی نه ضرورت وجود داشته باشد و نه امتناع وجود؛ لکن به حسب اقتضای غیر، ضرورت یا امتناع پیدا کند و چون علت ضرورتدهنده به معلول است، هر ممکن بالذاتی در حال وجود، ضرورت بالغیر دارد و در صورت عدم، امتناع بالغیر. اما امکان بالغیر معنا ندارد، یعنی معقول نیست که امکان از ناحیه غیر برای شیء حاصل شود؛ زیرا آن شیء به حسب ذات یا ممکن است یا واجب یا ممتنع. اگر ممکن است؛ پس، به حسب ذات واجد امکان است و معنا ندارد که از ناحیه غیر به او امکان برسد و اگر واجب یا ممتنع است، لازم میآید که واجب بالذات و ممتنع بالذات به واسطه امری خارجی حالتی پیدا کند که هم بر او عدم جایز باشد و هم وجود و البته این جهت با وجوب ذاتی و امتناع ذاتی منافی است[۴].
- در مجموع، میان واجبالوجود بالذات که تعین آن در ذات باریتعالی منحصر است و واجب الوجود بالغیر که ماسوی الله را در بر میگیرد، تفاوتهایی است که به برخی از آنها اشاره میشود:
- واجبالوجود بالذات ذاتاً اقتضای وجوب دارد، برخلاف واجبالوجود بالغیر؛
- واجبالوجود بالذات دارای ماهیت به معنای چیستی نیست، برخلاف واجبالوجود بالغیر؛
- ضرورت در واجبالوجود بالذات ضرورتی ازلی است؛ ولی در واجبالوجود بالغیر ضرورت ذاتی یا وصفی است؛
- واجب الوجود بالذات واجب الوجود از تمام جهات است، برخلاف واجبالوجود بالغیر؛
- وجوب در واجبالوجود بالذات عین ذات اوست؛ ولی در واجبالوجود بالغیر خارج از ذات آن است؛
- وجوب در واجبالوجود بالذات بر ذات آن تقدم ندارد، برخلاف واجبالوجود بالغیر؛
- واجبالوجود بالذات مجانس، مشابه، مماثل، مساوی، مطابق، مناسب، محل و وجود ذهنی ندارد، برخلاف واجبالوجود بالغیر؛
- واجبالوجود بالذات با علم حصولی قابل درک نیست، برخلاف واجبالوجود بالغیر[۵][۶].
ضرورت در فرهنگ مطهر
ضرورت یعنی استغناء فوق جهل[۷].[۸]
ضرورت ازلی
ضرورت ازلی عبارت است از اتصاف موضوع به محمول مطلقاً، یعنی بدون هیچ شرط و قیدی[۹].[۱۰]
ضرورت بالذات (واجب الوجود)
یعنی اینکه به حسب ذات خودش محال است که معلوم شود، یعنی لازمه ذاتش موجودیّت است. هیچ علّتی نمیتواند این لازمه ذاتش را از ذاتش بگیرد. چون چیزی که لازمه ذات است معنایش این است که با فرض این ذات، گرفتن این لازم از او محال است[۱۱]. یعنی اینکه موجودی بدون استناد به هیچ علتی موجود بوده و قائم بالذات باشد و عدم بر ذات او محال باشد. چنین موجودی را ما «واجب الوجود» میخوانیم[۱۲].[۱۳]
ضرورت بالغیر
الشیء ما لم یجب لم یوجد، هیچ چیزی مادامی که وجودش وجوب و ضرورت پیدا نکند وجود پیدا نمیکند. یعنی اگر شیء به حال امکان ذاتی خودش باقی باشد و هیچ وجوب و ضرورتی بر او حاکم نباشد اعمّ از آنکه اولویّتی فرض بکنیم یا فرض نکنیم وجود پیدا نمیکند؛ اشیاء آن وقت وجود پیدا میکنند که وجودشان به مرحله وجوب رسیده باشد. این همان مسألهای است که به تعبیر دیگر میگوییم ضرورت بر وجود اشیاء حاکم است. این ضرورت را «ضرورت بالغیر» یا «ضرورت من ناحیة العلة» مینامند[۱۴]. ضرورت بالغیر، یعنی اینکه موجودی در وجودش مستند به غیر باشد و از ناحیه آن غیر که علت وجود اوست وجود و ضرورت وجود کسب کرده است[۱۵].[۱۶]
ضرورت ذاتی
ضرورت ذاتی، عبارت است از ضرورت اتصاف موضوع [به محمول] مادامی که موضوع باقی است[۱۷]. [به عبارت دیگر] عبارت است از ضرورتی که برای شیء حاصل است و درآن ضرورت هیچگونه علت خارجی به هیچ نحو دخالت ندارد[۱۸].
ضرورت ذاتی فلسفی
«ضرورت ذاتی فلسفی» عبارت است از اینکه موجودی دارای صفت موجودیت به نحو ضرورت باشد و این ضرورت را مدیون هیچ علت خارجی نبوده باشد و به عبارت دیگر موجودی مستقل و قائم به نفس و غیر معلول بوده باشد[۱۹].[۲۰]
ضرورت ذاتی از نظر منطقین
ضرورت ذاتی این است که محمولی برای موضوعی ضرورت داشته باشد مطلقاً بدون اینکه مشروط به شرط خارجی خاصی باشد و بدون آنکه حالت معیّنی دخالت داشته باشد بلکه مادامی که ذات موضوع محفوظ است این محمول بالضروره برای موضوع ثابت است؛ یعنی تنها در نظر گرفتن ذات و موضوع کافی است برای حکم عقل به ضرورت اتصاف موضوع به محمول، مثل آنکه میگوییم «جسم دارای مکان یا مقدار است» یا آنکه میگوییم «انسان حیوان است» یا آنکه میگوییم «مثلث مجموع زاویههایش مساوی با دو قائمه است». معنای این جملهها این است که جسم مادامی که جسم بودنش محفوظ است دارای مکان و مقدار است، و انسان مادامی که انسان بودنش محفوظ است دارای حیوانیت است، و مثلث مادامی که مثلث بودنش محفوظ است تساوی زوایا با دو قائمه برایش ثابت است. در حقیقت در این گونه قضایا حکم عقل به ضرورت فقط مشروط به یک شرط است و آن عبارت است از بقای ذات موضوع؛ یعنی عقل در فرض بقای موضوع، حکم میکند به ضرورت ثبوت محمول از برای موضوع، به خلاف قضایای ضروری وصفیه که علاوه بر بقای موضوع، وجود حالت معیّن نیز شرط است. منطقیین در وهله اول از نظر کیفیت حکم عقل بیش از این دو قسم ضرورت و در نتیجه بیش از دو قسم قضایای ضروریه نیافتند: یک قسم قضایایی که تنها در نظر گرفتن ذات موضوع برای حکم عقل به ضرورت کافی است و یک قسم قضایایی که در نظر گرفتن حالت معیّن و شرایط خاص نیز شرط است. و البته از نظر منطقی این دو قسم ضرورت و همچنین امکان و امتناع، به محمول معیّنی اختصاص ندارد بلکه هر محمولی با هر موضوعی سنجیده شود اتصاف موضوع به آن محمول یا ضروری است یا ممکن است یا ممتنع است[۲۱].[۲۲]
ضرورت غیری
«ضرورت غیری» عبارت است از اینکه موجودی صفت موجودیت را به نحو ضرورت داشته باشد ولی این ضرورت را مدیون علت خارجی بوده باشد. «ضرورت غیری» عبارت است از ضرورتی که برای شیء به واسطه یک علت خارجی حاصل شده است خواه آن ضرورت از نظر منطقی ضرورت ذاتی باشد یا وصفی[۲۳].[۲۴]
ضرورت و امکان اخص از نظر منطقیین
منطقیین چون بحثشان روی کلیات است در مورد کلیات اگر ضرورت وقتی با وصفی پیدا کنند میگویند: «ضرورت» و اگر در مورد کلیات چنین ضرورتی پیدا نکنند میگویند: «امکان اخص»[۲۵].[۲۶]
ضرورت وقتی
یعنی یک شیء بالذات ضروری نیست، ولی در یک وقت معین ضرورت پیدا میکند، یعنی مسأله وقت و زمان مطرح است نه حالت، مانند اینکه میگوئیم: ماه منخسف میشود یا منخسف است. نه، ماه از آن جهت که ماه است اقتضا نمیکند که منخسف باشد. اگر شما بگویید ماه در وقتی که زمین میان آن و خورشید حائل بشود منخسف میشود این دیگر یک امر ضروری است و بالضرورة چنین است و این را «ضرورت وقتی» میگویند[۲۷].[۲۸]
ضرورت وصفی وقتی
این گاهی برای یک چیز یک قانون کلّی ماهوی وجود دارد که بگوییم هر وقت فلان طبیعت چنین شد فلان چیز دیگر وجود پیدا میکند، این میشود ضرورت وصفیِ وقتی[۲۹].[۳۰]
ضرورت وصفی و ذاتی
ضرورت «وصفی» معنایش این است که یک موضوع را در مقابل یک محمول اگر قرار بدهیم از نظر ذات این موضوع این محمول ضرورت ندارد، ولی از نظر وصف این موضوع یعنی اگر این موضوع را با یک وصف خاص در نظر بگیریم این محمول برایش ضرورت دارد. مثلاً اگر بگوئید انسان - یعنی هر انسانی - اگر چیزی در مقابل چشمش قرار بگیرد نمیبیند و اگر صدایی در مقابل گوشش بلند بشود نمیشنود، این غلط است و دروغ است؛ انسان این چنین نیست. ولی اگر بگویید انسان در حال بیهوشی یعنی هر انسانی در حالتی که بیهوش است اگر صدائی در مقابل گوشش بلند بشود نمیشنود معلوم است که البته این درست است نه اینکه انسان نمیبیند یا انسان نمیشنود بلکه انسان در حالت بیهوشی نمیبیند یا نمیشنود. یعنی اگر قید «بیهوشی» را بیاورید البته ضرورت هم دارد؛ هر انسان بیهوشی نمیشنود بالضرورة. این را ضرورت وصفی میگویند[۳۱]. [به عبارت دیگر] ضرورت وصفی عبارت است از ضرورت اتصاف موضوع به محمول به شرط بقای موضوع و به شرط وجود حالت معین[۳۲]. منطقییّن میگویند ضرورت بر دو قسم است: یا ذاتی است و یا وصفی؛ یعنی اگر رابطه محمولی با موضوعی «ضروری» باشد یا از آن جهت است که ذات موضوع قطع نظر از هر قید و شرط اضافی ایجاب میکند محمول را، و یا در صورت یک قید و شرط اضافی آن را ایجاب میکند. قسم اول «ضرورت ذاتی» است و قسم دوم «ضرورت وصفی». مثلاً رابطه عدد ۴ با جفت بودن ضروری است و ذات موضوع قطع نظر از هر قید و شرطی ایجاب میکند محمول را؛ یعنی عدد ۴ از آن جهت که عدد ۴ است، ایجاب میکند جفت بودن را بدون دخالت شرطی و قیدی، پس ضرورتی که در اینجا هست ضرورت ذاتی است. امّا یک معدود خاص، مثلاً گردو یا تخم مرغ، به خودی خود ایجاب نمیکند که جفت باشد، بلکه به شرط چهار بودن یا شش بودن و امثال اینها ایجاب میکند که جفت باشد. پس ضرورتی که اینجا هست ضرورت وصفی و شرطی است[۳۳].[۳۴]
ضروریات و بدیهیات
اگر این حقیقت (خارج از من جهانی است که من در وی کارهایی به حسب خواهش خود میکنم) را که ذهن ما آن را از مجموع معلومات و ادراکاتی که اجزاء اصلیه یا عناصر اولیه آن به شمار میرود ترکیب نموده تجزیه و تحلیل نماییم به عددی قابل توجه از معلومات ابتدایی بر خواهیم خورد که در ایجاد این حقیقت شرکت داشتهاند. این معلومات ابتدایی را در «منطق» گاهی (در مقاله تحلیل و ترکیب) «مبادی تصوریّه و تصدیقیّه». گاهی (در باب برهان) «ضروریات و بدیهیات» مینامند[۳۵][۳۶]
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۲۴۱.
- ↑ طباطبایی، نهایة الحکمه، ص۴۳ - ۴۲.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۵-۱۸۶.
- ↑ مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج۱، ص۲۲۵ - ۲۲۴؛ همو، شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲، ۳۲۶ - ۳۲۵؛ همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳، ص۹۱ - ۸۴.
- ↑ کرجی، اصطلاحات فلسفی، اصطلاح "واجبالوجود بالذات" و "واجبالوجود بالغیر".
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۷-۱۸۸.
- ↑ حرکت و زمان، ج۲، ص۲۶۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۸.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۲.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۹.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۹.
- ↑ مجموعه آثار شش ص۵۴۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۹.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۲۲۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۴۷؛ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۸ و ۲۰۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۹.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۲.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۰.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۵.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۲.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۱؛ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۱.
- ↑ مجموعه آثار، ج۵، ص۳۷۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۲.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۸۶.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۲.