(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱:
خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = براء بن معرور
| عنوان مدخل = [[براء بن معرور]]
| مداخل مرتبط = [[براء بن معرور در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط =
}}
{{امامت}}
== مقدمه ==
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
[[نسب]] وی را چنین آوردهاند: [[براء بن معرور بن صخر بن خنساء بن سنان بن عبید بن عدی بن غنم]]، از تیره [[بنی سلمه]] از [[قبیله خزرج]]<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۶۳۴؛ بخاری، ج۱، ص۴۶.</ref> بعضی نام پدرش را «معروف» گفتهاند<ref>خویی، ج۴، ص۱۸۸.</ref>، اما [[ابن داوود]]<ref>ابن داوود، ص۵۴.</ref> این را [[اشتباه]] دانسته و طبق قاعده، «معروف» تصحیف «معرور» است. «ابوبشر» [[کنیه]] اوست<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۵؛ ذهبی، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>، وی پسر عمه [[سعد بن معاذ]]<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۶۷.</ref> و [[رباب]] دختر [[نعمان بن امرئ القیس]] مادرش بود<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[براء بن معرور]]''' است. "'''[[براء بن معرور]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[براء بن معرور در تاریخ اسلامی]] - [[براء بن معرور در تراجم و رجال]]| [[براء بن مالک در حدیث]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
==مقدمه==
[[فرزندان]] وی، [[بشر بن براء بن معرور|بشر]] یا [[مبشر بن براء بن معرور|مبشر]]، [[هند بن براء بن معرور|هند]]، [[سلافه بن براء بن معرور|سلافه]] یا [[سلامه بن براء بن معرور|سلامه]]<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۴۳۹.</ref>، و [[رباب بن براء بن معرور|رباب]] نام داشتند <ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴ و ج۸، ص۲۰۰.</ref>. همسرش «خلیده»، دختر قیس بود که بشر را به [[دنیا]] آورد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۴۱؛ ابن حبیب، ص۴۲۷.</ref>. براء با [[زن]] دیگری به نام «حمیمه» [[ازدواج]] کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۹۶؛ ابن حجر، ج۸، ص۸۹.</ref> که ثمره آن سه فرزند بود<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴.</ref>. فرزند وی بشر در [[بدر]]، [[أحد]] و [[خندق]] حضور داشت و همان کسی بود که با [[رسول خدا]] {{صل}} پس از [[جنگ خیبر]]، ران گوسفند [[مسموم]] [[هدیه]] [[زن]] [[یهودی]] را خورد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۱۶؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۵۰؛ طوسی، رجال، ص۲۷.</ref> و پس از چندی درگذشت. برخی به جای بشر، گفتهاند براء [[پدر بشر]] مسموم شد<ref>ر. ک: تفسیر الامام العسکری، ص۱۷۷ و ۱۷۹.</ref>. ابن داوود<ref>ابن داوود، ص۵۴.</ref> گفته است: نام بشر و پدرش براء برای بعضی از تراجم نویسان مشتبه شده است.
[[براء بن معرور بن صخر بن سلمه]] [[انصاری]] [[خزرجی]] کنیهاش ابوبشر، مادرش [[رباب]] دختر [[نعمان بن امرؤ القیس]] میباشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۷.</ref>. [[براء]] یکی از [[یاران]] باوفای [[رسول خدا]]{{صل}} و از تیره [[خزرج]] بود. او یکی از هفتاد و [[پنج تن]] انصاری بود که هفت ماه پیش از [[هجرت]] به هنگام [[مراسم حج]] در [[عقبه]] جمع شدند. وی در [[مدینه]] [[سرور]] [[قوم]] خویش به شمار میرفت. براء [[روایات]]، براء در "[[بیعت عقبه اول|عقبه اولی]]" که جمعی از دو [[قبیله]] مهم یثرب، [[اوس]] و خزرج، با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کردند، حضور داشت اما طبق روایاتی دیگر، او نخستین بار، هنگامی که همراه گروهی از [[مسلمانان]] مدینه برای گذراندن [[حج]] به [[مکه]] آمد، موفق به [[دیدار]] پیامبر{{صل}} شد. گفته میشود از میان گروه [[بیعت کنندگان]] "[[پیمان عقبه دوم|عقبه ثانیه]]" [[دوازده نفر]] "[[نقیب]]" [[انتخاب]] شدند که یکی از آنان براء بود. او اولین کسی بود که دست بیعت با رسول خدا{{صل}} داد و [[نماز]] به سوی [[کعبه]] خواند و [[وصیت]] کرد ثلث مالش در [[راه]] [[اسلام]] [[مصرف]] شود و به سمت کعبه [[دفن]] شود و اولین کسی بود که رسول خدا{{صل}} کنار قبرش [[دعا]] و برایش نماز خواند<ref>زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۶.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۳.</ref>
==[[نماز خواندن]] به سوی [[خانه کعبه]]==
وی مردی [[فاضل]]، باتقوا و خودشناس ([[فقیه]] النفس)<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۶۷.</ref> و از نقیبان در [[بیعت عقبه]] بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>. بنا به [[نقلی]]، براء نخستین فردی بود که دست خود را به [[دست حضرت]] زد و [[بیعت]] کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۷؛ ابن سعد، ج۴، ص۶؛ ابن ثیر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>. نیز گویند: او نخستین کسی بود که به سوی [[کعبه]] [[نماز]] خواند<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۵؛ ابن حبان، ج۳، ص۲۶؛ ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>، وی [[وصیت]] کرد ثلث مالش برای [[رسول خدا]] {{صل}} باشد، ثلث دیگر در [[راه خدا]] [[مصرف]] شود و ثلث دیگر آن در [[اختیار]] فرزندانش قرار گیرد<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۶۸.</ref>، اما [[حضرت]] ثلث [[مال]] خود را قبول کرد و سپس به او برگرداند<ref>طوسی، مبسوط، ج۴، ص۴؛ ابن براج، ج۲، ص۱۰۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>. گفتهاند: سه [[سنت]] از براء باقی ماند: اول آنکه [[مردم]] با سنگ استنجاء میکردند و او با آب استنجاء کرد تا اینکه [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ}}<ref>«بیگمان خداوند توبه کاران و شستوشوکنندگان را دوست میدارد» سوره بقره، آیه ۲۲۲.</ref>. نازل شد و این سنت جاری گشت <ref>صدوق، ص۱۹۲.</ref>. [[سنت]] دیگر آنکه هنگام [[مرگ]] وصیت کرد صورتش به سوی کعبه باشد <ref>کلینی، ج۳، ص۲۵۴؛ صدوق، ص۱۹۲؛ شهید اول، ص۶۴.</ref> و سنت سوم آنکه در ثلث مالش وصیت کرد و آیهای نازل شد<ref>کلینی، ج۳، ص۲۵۴؛ صدوق، ص۱۹۳.</ref>.
براء بن معرور مانند بسیاری از [[اهل مدینه]] [[قبل از هجرت]]، به وسیله [[تبلیغات]] [[مصعب بن عمیر]] اسلام آورده بود. در موقع حج، حدود هفتاد نفر از مردان و بزرگان [[اهل]] مدینه خواستند برای بیعت با رسول خدا{{صل}} و [[دعوت]] ایشان به مدینه به مکه بروند. در بین راه مکه و مدینه، براء به همراهان خود گفت: "دلم [[راضی]] نمیشود که این بناء (کعبه) را پشت سر قرار داده و به طرف [[شام]] و [[بیت المقدس]] نماز بخوانم، بلکه [[رأی]] من این است که به سوی [[کعبه]] [[نماز]] بخوانم" و سپس رو به کعبه نماز خواند. همراهانش به او گفتند: ما نشنیدهایم که [[پیامبر]]{{صل}} جز به طرف [[شام]] ([[بیت المقدس]]) نماز بخواند و ما با ایشان [[مخالفت]] نمیکنیم. پس همراهان [[براء]] به سوی بیت المقدس نماز خواندند. وقتی که نماز براء به پایان رسید، در دلش تردید ایجاد شد و به همین [[دلیل]] به برادرزاده اش، [[کعب بن مالک]]، گفت: "ای [[برادر]] زاده! بیا نزد پیامبر{{صل}} برویم تا از عمل خود بپرسیم". پس از رسیدن به [[مکه]]، به [[مسجد الحرام]] رفتند و در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} را نمیشناختند، از شخصی درباره ایشان سؤال کردند. او به آنها گفت: "آیا [[عباس بن عبدالمطلب]] را میشناسید؟ آنها گفتند: بله او را میشناسیم؛ زیرا او بازرگانی است که بین مکه و [[مدینه]] [[تجارت]] میکند. آن مرد گفت: "آن شخص [[نورانی]] و دلربا که در کنار عباس بن عبدالمطلب نشسته، رسول خدا{{صل}} میباشد". پس [[براء بن معرور]] همراه برادر زادهاش، کعب بن مالک، به نزد رسول خدا{{صل}} رفتند و [[سلام]] کردند. پیامبر{{صل}} جواب سلام آن دو را داد و به عموی خویش فرمود: "آیا این دو را میشناسی؟" [[عباس]] گفت: "بله، این فرد، براء بن معرور، سالار قومش میباشد و این، کعب بن مالک است. پیامبر{{صل}} فرمودند: همان شاعر معروف؟" عباس گفت: "بله" سپس براء بن معرور گفت: «ای رسول خدا{{صل}} جانم به فدایت. وقتی که من به این [[سفر]] آمدم و [[خداوند متعال]] مرا به [[دین اسلام]] [[هدایت]] فرمود، بهتر دیدم که کعبه را پشت سر خود نگذارم و به سوی بیت المقدس نماز بخوانم، پس به سوی کعبه نماز خواندم. همراهانم با من مخالفت کردند، چنان که تردید در دلم رخنه کرد. ای رسول خدا{{صل}} [[رأی]] شما درباره نماز چگونه است؟».
پیامبر{{صل}} فرمودند: من به سوی بیت المقدس نماز میخوانم، اگر [[صبر]] میکردی بهتر بود. پس براء بن معرور به [[دستور]] رسول خدا{{صل}} نماز خود را [[قضاء]] کرد و به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶؛ زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۷؛ أنساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۱-۹۰۰.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۴-۷۵.</ref>
[[کعب انصاری]] در [[بیعت عقبه]] با رسول خدا {{صل}} [[بیعت]] کرد و گفت: ما با حاجیهای قوممان (از [[مدینه]]) خارج شدیم، نماز خواندیم و از [[احکام]] آن [[آگاهی]] داشتیم. [[براء بن معرور]] بزرگ ما، همراهمان بود. او گفت: ای [[قوم]]، من نظری دارم؛ به [[خدا]] قسم نمیدانم شما با من موافق هستید یا نه. آنان گفتند: نظرت چیست؟ گفت: من به سوی کعبه نماز میخوانم. گفتیم: به خدا قسم [[پیامبر]] ما، به سوی [[شام]] ([[بیت المقدس]]) نماز خواند و ما [[مخالفت]] او را نمیکنیم. ما بر این کارش [[عیب]] گرفتیم و او را از این کار منع کردیم، اما او انجام داد. وقتی به [[مکه]] رسیدیم، کعب به من گفت: ای پسر برادرم، بیا نزد [[رسول خدا]] {{صل}} برویم تا از آنچه در [[سفر]] انجام دادم، سؤال کنم. به [[خدا]] قسم زمانی که [[مخالفت]] شما را دیدم، در وجودم غوغایی ایجاد شد. ما با مردی از [[اهل مکه]] برخورد کردیم <ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۱ و ۸۲.</ref> و از او درباره [[پیامبر خدا]] {{صل}} پرسیدیم، گفت: آیا شما دو نفر، او را میشناسید؟ گفتیم: [[خیر]]، کعب گفت: آیا [[عباس]] [[عموی پیامبر]] را میشناسید؟ گفتیم: بله، عباس تاجری است که پیوسته نزد ما رفت و آمد داشت، کعب گفت: زمانی که شما داخل [[مسجد]] شدید، مردی که در کنار عباس نشسته، [[پیامبر]] است. کعب گفت: وقتی داخل مسجد شدیم، دیدیم عباس در کنار [[حضرت]] نشسته است. [[سلام]] کردیم و نشستیم. حضرت به عباس فرمود: ای [[ابو الفضل]]، آیا این دو مرد را میشناسی؟ گفت: بله، این [[براء بن معرور]] [[سرور]] قومش، و این [[کعب بن مالک]] است. عبدالله فرزند کعب گوید: به خدا قسم رسول خدا {{صل}} را به خاطر دارم. براء به حضرت گفت: ای پیامبر خدا، من برای سفر خارج شدم و [[خداوند]] مرا به [[اسلام]] [[هدایت]] کرد و به سوی [[کعبه]] [[نماز]] خواندم و یارانم با این کار من مخالفت کردند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: به همان قبلهای که من هستم نماز بخوان<ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۱ و ۸۲؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۷.</ref>. سپس براء به [[قبله]] حضرت به سوی [[بیت المقدس]] نماز خواند، در حالی که حضرت در [[مکه]] بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۲؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۷.</ref>، اما [[خانواده]] او [[گمان]] دارند او به سوی کعبه نماز خواند تا آنکه از [[دنیا]] درگذشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۳۱.</ref>.
==[[بیعت کردن]] با [[رسول خدا]]==
در گزارشی دیگر آمده است: پس از سخنان عباس در [[بیعت عقبه]]، براء گفت: ما سخنان شما را شنیدیم. به خدا قسم اگر چیزی جز این در [[دل]] داشتیم، میگفتیم. ما طالب [[راستی]] و [[وفاداری]] هستیم و [[جان]] خود را در راه [[رسول خدا]] {{صل}} [[فدا]] میکنیم. در این هنگام، [[حضرت]] برای آنان [[قرآن]] خواند و آنان را به سوی [[خدا]] و [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و یادآور شد که برای چه هدفی جمع شدهاند. براء در پاسخ آن حضرت، [[ایمان]] و [[تصدیق]] [[انصار]] را بیان کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲ و ج۴، ص۱۸؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۹.</ref>. وی با حضرت [[بیعت]] کرد و گفت: قسم به آن کس که تو را به [[حق]] فرستاد، همانگونه که از [[زن]] و فرزندانمان [[دفاع]] میکنیم، از شما دفاع خواهیم کرد. به خدا قسم ای رسول خدا، ما [[فرزندان]] [[جنگ]] و نیزهایم و از پدرانمان کار [[جنگ]] و [[قتال]] را به [[ارث]] بردهایم <ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۴ و ۸۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. [[شجاعت]] و [[مردانگی]] ما را [[عربها]] میدانند<ref>قاضی ابرقوه، ج۱، ص۴۴۰.</ref>. همچنین گفتهاند: [[عباس]] به [[بیعت کنندگان]] گفت: مقصود خود را تا موسم [[حج]] آشکار نکنید؛ شما مردانی برای [[آینده]] هستید. سپس براء گفت: ای [[ابوالفضل]]، اکنون سخن مرا بشنو. براء گفت: به خدا قسم آنچه را [[دوست]] داری پنهان میکنیم و آنچه را بخواهی آشکار میسازیم و [[جان]] خود را فدا میکنیم و [[رضایت پروردگار]] را خواستاریم. ما [[سلاح]] فراوان داریم و [[اهل]] [[عزت]] و دفاع هستیم. در گذشته بتان را میپرستیدیم و دارای [[قدرت]] بودیم؛ چه رسد به امروز که [[خداوند]] ما را [[بینا]] کرده، در حالی که بر دیگران پوشیده است، و خداوند ما را به محمد {{صل}} [[تأیید]] کرده است<ref>ابن سعد، ج۴، ص۵.</ref>.
در [[تفسیر قمی]] درباره [[شأن نزول]] این [[آیه]]: {{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref>.
آمده است که این آیه در [[مکه]] [[قبل از هجرت]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] نازل شده و شأن نزول آن این است که وقتی رسول خدا{{صل}} به [[دستور]] [[خداوند متعال]]، [[دعوت به اسلام]] را آشکار نمود، [[اوس]] و [[خزرج]]، دو [[قبیله]] از مدینه، به نزد ایشان آمدند. رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید و نیز پشتوانه من میشوید تا برای شما از [[کتاب آسمانی]] که [[خدا]] بر من نازل فرموده اندکی بخوانم و به [[راستی]] که [[پاداش]] شما در مقابل حمایت از من، [[بهشت]] است؟" آنها گفتند: بله، آنچه را که میخواهی درباره خودت و پروردگارت برای ما بگو و ما هر چه دستور دهی [[اطاعت]] میکنیم. پیامبر{{صل}} فرمودند: "[[وعده]] من و شما در [[شب]] وسط از شبهای تشریق در [[عقبه]]<ref>عقبه: گردنه کوه؛ به راه سخت و دشوار در کوه، عقبه گفته میشود.</ref> میباشد". پس آنها به [[حج]] رفتند و به [[منی]] بازگشتند و در آن [[زمان]] افراد زیادی به حج آمده بودند. وقتی که [[روز]] دوم تشریق فرا رسید، پیامبر{{صل}} به آنها فرمود: "وقتی که شب شد به [[منزل]] [[عبدالمطلب]] در عقبه بیایید و افراد خوابیده را بیدار نکنید و آهسته و بدون صدا و یکی یکی به عقبه بیایید". پس در آن شب هفتاد مرد و دو [[زن]] از [[اوس]] و [[خزرج]] [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را پذیرفتند و به [[خانه]] [[عبدالمطلب]]{{ع}} در [[عقبه]] به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند.
وقتی بیعت آنان تمام شد، بزرگان [[قریش]] [[آگاه]] شدند و به سراغ بزرگان [[قبیله خزرج]] آمدند و درباره خبر شب گذشته پرسیدند. آنان اظهار بیاطلاعی کردند و گفتند: [[قوم]] ما کاری را بدون اجازه انجام نخواهد داد. وقتی [[قریشیان]] رفتند، براء حرکت کرد و خود را<ref>هشت مایل از مکه فاصله دارد، یاقوت حموی، ج۵، ص۴۲۴.</ref> رساند و در آنجا با [[یاران]] خود [[ملاقات]] کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۲۳.</ref>. وی نخستین فرد از نقیبان بود<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۶.</ref> که پیش از ورود [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] درگذشت<ref>ابن سعد، ج۳، ص۶۲۰؛ احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۸۲.</ref> در حالی که صورتش در [[قبر]] رو به [[کعبه]] بود<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref> و به خانوادهاش دستور داد به هنگام [[مرگ]]، صورتش را به طرف [[مسجد الحرام]] (کعبه) قرار دهند<ref>ابن سعد، ج۳، ص۶۱۹؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. وی آن [[حضرت]] را [[وصی]] خود قرار داد و حضرت آن را پذیرفت<ref>ابن سعد، ج۳، ص۶۱۹.</ref>. پس از آنکه آن حضرت بر مدینه وارد شد، بر قبر [[براء]] [[نماز]] میت خواند و برای او [[طلب]] [[مغفرت]] و [[رحمت]] کرد<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۵؛ و ۶۱۹؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۳۶.</ref><ref>[[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «براء بن معرور»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۲۱۸-۲۱۹.</ref>
وقتی که همه در عقبه جمع شدند، رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید و پشتوانه من میشوید تا برای شما [[آیات]] پروردگارم را [[تلاوت]] کنم؟" [[اسعد بن زراره]] و [[براء بن معرور]] و [[عبدالله بن حرام]] که از بزرگان بودند، گفتند: بله، آنچه که میخواهی درباره خودت و پروردگارت و هر شرطی که داری بگو و ما از [[دل]] و [[جان]] قبول کرده و [[اطاعت]] میکنیم.
[[پیامبر]] میفرمودند: "اما شرط پروردگارم این است که تنها او را بپرستید و چیزی یا کسی را برای او [[شریک]] قرار ندهید. و اما شرط من این است که از من [[دفاع]] کنید همان گونه که از خودتان دفاع میکنید و نیز از [[خانواده]] من دفاع کنید همان گونه که از خانواده خود دفاع میکنید و نیز پشتوانه من باشید". آنها گفتند: در مقابل کاری که برای شما انجام میدهیم چه چیزی نصیب ما میشود؟
پیامبر{{صل}} فرمود: "[[بهشت]]، در [[آخرت]] و این که شما [[پادشاهان]] [[عرب]] خواهید شد و نیز [[عجم]] ([[غیر عرب]]) به [[دین]] شما ([[اسلام]]) [[ایمان]] میآورند و در بهشت از پادشاهان خواهید بود". گفتند: ما [[راضی]] شدیم و از تو و خانوادهات حمایت و دفاع میکنیم همان گونه که از [[اهل]] و خانواده خود حمایت و دفاع میکنیم و پشتوانه تو خواهیم بود.
پیامبر{{صل}} فرمود: "[[دوازده نفر]] از خودتان که مورد [[اعتماد]] هستند، [[انتخاب]] کنید همان گونه که [[حضرت موسی]] دوازده نفر از [[بنی اسرائیل]] را انتخاب کرده بود". پس در آن وقت [[جبرئیل امین]]{{ع}} نازل شد و به آن دوازده نفر با دست اشاره کرد و آنها انتخاب شدند. نُه نفر از انتخاب شوندگان از [[قبیله خزرج]] و سه نفر از [[قبیله اوس]] بودند. [[اسعد بن زراره]]، [[براء بن معرور]]، [[عبد الله بن حرام]] [[پدر]] [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[رافع بن مالک]]، [[سعد بن عباده]]، [[منذر بن عمرو]]، [[عبدالله بن رواحه]]، [[سعد بن ربیع]] و [[عباده بن صامت]] از [[خزرج]]: [[ابو هیثم بن التیهان]]؛ [[اسید بن حصین]] و [[سعد بن خیثمه]] از [[اوس]] بودند.
وقتی آنها با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کردند، [[شیطان]] نالهای کشید و گفت: "ای [[قریش]] وای [[عرب]]، [[محمد]]{{صل}} با مردانی از یثرب در [[عقبه]] برای [[جنگ]] با شما هم [[پیمان]] شده و بیعت کرد. در آن وقت، تمام کسانی که در [[منی]] و در [[مکه]] به سر میبردند صدای آن [[ملعون]] را شنیدند. [[اعراب]] و قریش از [[ترس]]، سلاحهای خود را برداشته و به سوی عقبه حرکت کردند. رسول خدا{{صل}} که صدای آن ملعون را شنیده بودند به [[انصار]] فرمود: "متفرق شوید".
انصار گفتند: ای رسول خدا{{صل}} این اجازه بدهید که ما به جنگ آنها رفته، و آنها را نابود کنیم. رسول خدا{{صل}} آنها فرمود: "به شما اجازه جنگ نمیدهم؛ زیرا [[خداوند متعال]] به من اجازه جنگ با آنها را نداده است".
آنها گفتند: آیا با ما به [[مدینه]] میآیید؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "من [[منتظر]] [[دستور الهی]] هستم". وقتی قریش به عقبه رسیدند [[حمزه]] [[سید الشهداء]] و [[امیر المؤمنین]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بالای عقبه رفتند در حالی که [[شمشیر]] از نیام کشیده بودند. وقتی [[مشرکین]] آن دو را دیدند به آنها گفتند: برای چه چیزی جمع شدهاید؟ حمزه [[سیدالشهداء]] به آنها گفت: "ما جمع نشدیم و اینجا کسی نیست؛ به [[خدا]] قسم اگر کسی بالا بیاید با این شمشیر خونش را خواهم ریخت". چون قریش نتیجهای نگرفتند به مکه بازگشتند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۶۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۶۹؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۳۱-۳۳۲.</ref>.
از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده که [[براء بن معرور]] اولین کسی بود که با پیامبر{{صل}} بیعت کرد و آن بیعت در [[شب]] عقبه در نزد هفتاد نفر از انصار بود. در هنگام بیعت براء بن معرور بلند شد و [[حمد]] و ثناء [[خداوند]] را بر [[زبان]] جاری کرد و سپس گفت: "[[حمد]] و [[سپاس]] مخصوص خدایی است که ما را به [[محمد]] اکرام{{صل}} فرمود و ایشان را برای ما فرستاد". و نیز [[نقل]] شده، او اولین کسی بود که [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را پذیرفت و آخرین کسی بود که چنین گفت: [[دعوت]] [[خداوند عزوجل]] را [[اجابت]] میکنیم و گوش میدهیم و [[اطاعت]] میکنیم. ای [[قبیله اوس]] و [[خزرج]]! به [[راستی]] که [[خداوند متعال]] شما را به دینش ([[اسلام]]) اکرام فرموده، پس گوش فرا دهید و اطاعت کنید و این [[نعمت الهی]] را [[شکرگزار]] باشید و از [[دستورات الهی]] و فرستادهاش اطاعت کنید و به آن عمل کنید»<ref>مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۴.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۵-۷۷.</ref>
==[[فضائل]] [[براء بن معرور]]==
[[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: "[[رسول خدا]]{{صل}} به [[طایفه]] بنی [[سلمه]] فرمود: [[سید]] و سالار شما کیست؟ آنها گفتند: ای رسول خدا{{صل}} بزرگ ما مردی [[بخیل]] است".
[[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "کدام [[مرض]] بدتر از [[بخل]] است". سپس فرمودند: "[[رئیس]] و سالار شما مردی سفید پوست به نام براء بن معرور است"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۴۴.</ref>.
هم چنین امام صادق{{ع}} فرمودند: "براء بن معرور هنگام وفاتش در [[مدینه]] و پیامبر{{صل}} در [[مکه]] بود و هنوز پیامبر{{صل}} و [[مسلمین]] به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] میخواندند. [[براء]] [[وصیت]] کرد که هنگام [[دفن]] صورتش را به طرف مکه قرار دهند و [[سنت]] هم بر این جاری شد. هم چنین درباره ثلث مالش وصیت کرد و بر این معنی هم [[آیه]] نازل شد و سنت هم بر این گونه قرار گرفت".
براء یک ماه [[قبل از هجرت]] پیامبر{{صل}} به مدینه از [[دنیا]] رفت. چون [[حضرت]] به مدینه وارد شد، به اصحابش فرمود: "مرا بر سر [[قبر]] براء بن معرور ببرید". پس کنار قبر او نماز خواند و این گونه [[دعا]] فرمود: "خدایا! او را بیامرز و به او [[رحم]] فرما و از او [[خشنود]] باش"<ref>{{متن حدیث| اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ }}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۵۴-۲۵۵؛ ج۴، ص۴۴-۴۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۶۰؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۲.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۸.</ref>
==[[همسر]] و [[دختران]] [[براء بن معرور]]==
همسر براء بن معرور به نام ځلیده یکی از [[بیعت کنندگان]] با [[پیامبر]]{{صل}} در [[عقبه]] بود. [[براء]] دخترانی نیز داشته است، از جمله [[هند]] که همسر [[جابر بن عتیک]] از [[خاندان]] [[سلمه]] بوده است؛ هند [[مسلمان]] شده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۰۲.</ref>. یکی دیگر از دختران براء ام بشر میباشد که همسر [[زید بن حارثه]] از بزرگان [[صحابه]] بود و [[جابر بن عبد الله]] از او احادیثی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۵۷.</ref>.
بشر بن براء بن معرور از مادرش چنین [[روایت]] کرده است: روزی پیامبر{{صل}} فرمود: "آیا شما را از [[بهترین]] [[مردم]] خبر دهم؟" مردم گفتند: بله. پیامبر{{صل}} با دست به سوی [[شرق]] اشاره کرد و فرمود: "مردی است که لگام اسب خود را در دست گرفته و [[منتظر]] است که حمله کند یا بر او حمله کنند". سپس فرمود: "آیا [[دوست]] دارید از بهترین شما خبر دهم؟" همه گفتند: بله. در این هنگام [[رسول خدا]]{{صل}} با دست به سوی [[حجاز]] اشاره کرد و فرمود: کسی که میان گوسفندان و دامهای خود باشد و [[زکات]] را بپردازد و [[حق]] [[خدا]] را در [[اموال]] خود بداند و از مردم [[شرور]] کناره بگیرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۲۵.</ref>.
[[عایشه]] میگوید: [[مادر]] [[بشر بن براء]] در هنگام [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} به [[عیادت]] ایشان آمد و دست بر روی دست پیامبر{{صل}} کشید و در حالی که رسول خدا{{صل}} از تب به خود میپیچید، به رسول خدا{{صل}} گفت: "ای رسول خدا! تا به حال چنین تبی در هیچ کس ندیدهام". پیامبر فرمودند: "همان گونه که [[پاداش]] ما دو برابر است، بلاهای ما هم دو برابر است". پس پیامبر{{صل}} به مادر بشر فرمود: "مردم درباره بیماری من چه [[فکر]] میکنند؟" او گفت: مردم [[فکر]] میکنند که [[رسول خدا]]{{صل}} گرفتار ذات الجنب هستند". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آن [[بیماری]] از ریشخندهای [[شیطان]] است و [[خداوند]] مرا به آن گرفتار نمیفرماید. و این درد به [[دلیل]] همان لقمه زهرآلودی است که در [[خیبر]]، من و پسرت از آن خوردیم و همواره از همان [[بیمار]] میشوم تا کار به این جا رسید و [[زمان]] [[مرگ]] است" و بدین گونه رسول خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۸-۷۹.</ref>
==[[بشر بن براء بن معرور]]==
[[براء بن معرور]] [[فرزندی]] به نام بشر داشت که او هم از بزرگان و اشراف [[مدینه]] بود و در [[عقبه]] با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد و در [[بدر]] و [[احد]] و سایر [[غزوات پیامبر]]{{صل}} شرکت داشت و پس از [[جنگ خیبر]] از دنیا رفت. او یکی از [[بهترین]] تیراندازان رسول خدا{{صل}} در [[جنگها]] بود. هنگامی که پیامبر{{صل}} خیبر را [[فتح]] کرد، این موضوع برای [[یهودیان]] بسیار تلخ بود. [[زن]] یهودیهای به نام [[زینب]]، دختر حارس بن [[سلام]]، برادرزاده مرحب پرسید: پیامبر از اعضای گوسفند چه عضوی را بیشتر [[دوست]] دارد؟ به او گفتند: سردست و شانه را. زینب بزی را کشت، و سپس زهر کشنده تب آوری را که با [[مشورت]] [[یهود]] فراهم کرده بود، به تمام گوشت و مخصوصا شانه و سردست آن زد و آن را [[مسموم]] کرد. چون غروب شد و رسول خدا{{صل}} به [[منزل]] خود آمد، متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است. از او پرسید: کاری داری؟ او گفت: "ای [[ابوالقاسم]]، هدیهای برایت آوردهام". چون اگر چیزی را به پیامبر{{صل}} [[هدیه]] میکردند، از آن میخوردند و اگر [[صدقه]] بود، از آن نمیخوردند، پیامبر{{صل}} فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن [[حضرت]] نهادند. آنگاه به همراهان فرمود: "نزدیک بیایید و [[غذا]] بخورید!" [[یاران]] آن حضرت که حاضر بودند شروع به خوردن کردند. پیامبر{{صل}} از گوشت باز و خوردند، و [[بشر بن براء]] هم استخوانی را برداشت. [[پیامبر]]{{صل}} [[احساس]] لرزشی کردند و [[بشر]] هم لرزید. همین که پیامبر{{صل}} و بشر لقمههای خود را خوردند، پیامبر{{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "از خوردن این گوشت دست بردارید که این باز و به من نبر میدهد که [[مسموم]] است". بشر بن براء گفت: "ای [[رسول خدا]]، به [[خدا]] [[سوگند]] که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و به این علت آن را از دهان بیرون نینداختم که خوردن را برای شما ناگوار نسازم و چون شما لقمه خود را خوردید، [[جان]] خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم؛ هم چنین [[امیدوار]] بودم که این یک لقمه، کشنده نباشد". بشر بن براء هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش سیاه شد، و او یک سال [[بیمار]] بود و نمیتوانست حرکت کند، و بعد هم با همین [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت؛ برخی گفتهاند که بشر بن براء همان دم از دنیا رفت. اما پیامبر{{صل}} پس از آن سه سال دیگر زنده بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۸۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۰۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۸.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۹-۸۰.</ref>
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
[[بشر بن براء بن معرور]] (فرزند)
{{مدخل وابسته}}
* [[بشر بن براء بن معرور]] (فرزند)
{{پایان مدخل وابسته}}
==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
فرزندان وی، بشر یا مبشر، هند، سلافه یا سلامه[۷]، و رباب نام داشتند [۸]. همسرش «خلیده»، دختر قیس بود که بشر را به دنیا آورد[۹]. براء با زن دیگری به نام «حمیمه» ازدواج کرد[۱۰] که ثمره آن سه فرزند بود[۱۱]. فرزند وی بشر در بدر، أحد و خندق حضور داشت و همان کسی بود که با رسول خدا (ص) پس از جنگ خیبر، ران گوسفند مسمومهدیهزنیهودی را خورد[۱۲] و پس از چندی درگذشت. برخی به جای بشر، گفتهاند براء پدر بشر مسموم شد[۱۳]. ابن داوود[۱۴] گفته است: نام بشر و پدرش براء برای بعضی از تراجم نویسان مشتبه شده است.
وی مردی فاضل، باتقوا و خودشناس (فقیه النفس)[۱۵] و از نقیبان در بیعت عقبه بود[۱۶]. بنا به نقلی، براء نخستین فردی بود که دست خود را به دست حضرت زد و بیعت کرد[۱۷]. نیز گویند: او نخستین کسی بود که به سوی کعبهنماز خواند[۱۸]، وی وصیت کرد ثلث مالش برای رسول خدا (ص) باشد، ثلث دیگر در راه خدامصرف شود و ثلث دیگر آن در اختیار فرزندانش قرار گیرد[۱۹]، اما حضرت ثلث مال خود را قبول کرد و سپس به او برگرداند[۲۰]. گفتهاند: سه سنت از براء باقی ماند: اول آنکه مردم با سنگ استنجاء میکردند و او با آب استنجاء کرد تا اینکه آیه﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ﴾[۲۱]. نازل شد و این سنت جاری گشت [۲۲]. سنت دیگر آنکه هنگام مرگ وصیت کرد صورتش به سوی کعبه باشد [۲۳] و سنت سوم آنکه در ثلث مالش وصیت کرد و آیهای نازل شد[۲۴].
کعب انصاری در بیعت عقبه با رسول خدا (ص) بیعت کرد و گفت: ما با حاجیهای قوممان (از مدینه) خارج شدیم، نماز خواندیم و از احکام آن آگاهی داشتیم. براء بن معرور بزرگ ما، همراهمان بود. او گفت: ای قوم، من نظری دارم؛ به خدا قسم نمیدانم شما با من موافق هستید یا نه. آنان گفتند: نظرت چیست؟ گفت: من به سوی کعبه نماز میخوانم. گفتیم: به خدا قسم پیامبر ما، به سوی شام (بیت المقدس) نماز خواند و ما مخالفت او را نمیکنیم. ما بر این کارش عیب گرفتیم و او را از این کار منع کردیم، اما او انجام داد. وقتی به مکه رسیدیم، کعب به من گفت: ای پسر برادرم، بیا نزد رسول خدا (ص) برویم تا از آنچه در سفر انجام دادم، سؤال کنم. به خدا قسم زمانی که مخالفت شما را دیدم، در وجودم غوغایی ایجاد شد. ما با مردی از اهل مکه برخورد کردیم [۲۵] و از او درباره پیامبر خدا (ص) پرسیدیم، گفت: آیا شما دو نفر، او را میشناسید؟ گفتیم: خیر، کعب گفت: آیا عباسعموی پیامبر را میشناسید؟ گفتیم: بله، عباس تاجری است که پیوسته نزد ما رفت و آمد داشت، کعب گفت: زمانی که شما داخل مسجد شدید، مردی که در کنار عباس نشسته، پیامبر است. کعب گفت: وقتی داخل مسجد شدیم، دیدیم عباس در کنار حضرت نشسته است. سلام کردیم و نشستیم. حضرت به عباس فرمود: ای ابو الفضل، آیا این دو مرد را میشناسی؟ گفت: بله، این براء بن معرورسرور قومش، و این کعب بن مالک است. عبدالله فرزند کعب گوید: به خدا قسم رسول خدا (ص) را به خاطر دارم. براء به حضرت گفت: ای پیامبر خدا، من برای سفر خارج شدم و خداوند مرا به اسلامهدایت کرد و به سوی کعبهنماز خواندم و یارانم با این کار من مخالفت کردند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: به همان قبلهای که من هستم نماز بخوان[۲۶]. سپس براء به قبله حضرت به سوی بیت المقدس نماز خواند، در حالی که حضرت در مکه بود[۲۷]، اما خانواده او گمان دارند او به سوی کعبه نماز خواند تا آنکه از دنیا درگذشت[۲۸].
در گزارشی دیگر آمده است: پس از سخنان عباس در بیعت عقبه، براء گفت: ما سخنان شما را شنیدیم. به خدا قسم اگر چیزی جز این در دل داشتیم، میگفتیم. ما طالب راستی و وفاداری هستیم و جان خود را در راه رسول خدا (ص) فدا میکنیم. در این هنگام، حضرت برای آنان قرآن خواند و آنان را به سوی خدا و اسلامدعوت کرد و یادآور شد که برای چه هدفی جمع شدهاند. براء در پاسخ آن حضرت، ایمان و تصدیقانصار را بیان کرد[۲۹]. وی با حضرت بیعت کرد و گفت: قسم به آن کس که تو را به حق فرستاد، همانگونه که از زن و فرزندانمان دفاع میکنیم، از شما دفاع خواهیم کرد. به خدا قسم ای رسول خدا، ما فرزندانجنگ و نیزهایم و از پدرانمان کار جنگ و قتال را به ارث بردهایم [۳۰]. شجاعت و مردانگی ما را عربها میدانند[۳۱]. همچنین گفتهاند: عباس به بیعت کنندگان گفت: مقصود خود را تا موسم حج آشکار نکنید؛ شما مردانی برای آینده هستید. سپس براء گفت: ای ابوالفضل، اکنون سخن مرا بشنو. براء گفت: به خدا قسم آنچه را دوست داری پنهان میکنیم و آنچه را بخواهی آشکار میسازیم و جان خود را فدا میکنیم و رضایت پروردگار را خواستاریم. ما سلاح فراوان داریم و اهلعزت و دفاع هستیم. در گذشته بتان را میپرستیدیم و دارای قدرت بودیم؛ چه رسد به امروز که خداوند ما را بینا کرده، در حالی که بر دیگران پوشیده است، و خداوند ما را به محمد (ص) تأیید کرده است[۳۲].
وقتی بیعت آنان تمام شد، بزرگان قریشآگاه شدند و به سراغ بزرگان قبیله خزرج آمدند و درباره خبر شب گذشته پرسیدند. آنان اظهار بیاطلاعی کردند و گفتند: قوم ما کاری را بدون اجازه انجام نخواهد داد. وقتی قریشیان رفتند، براء حرکت کرد و خود را[۳۳] رساند و در آنجا با یاران خود ملاقات کرد[۳۴]. وی نخستین فرد از نقیبان بود[۳۵] که پیش از ورود رسول خدا (ص) به مدینه درگذشت[۳۶] در حالی که صورتش در قبر رو به کعبه بود[۳۷] و به خانوادهاش دستور داد به هنگام مرگ، صورتش را به طرف مسجد الحرام (کعبه) قرار دهند[۳۸]. وی آن حضرت را وصی خود قرار داد و حضرت آن را پذیرفت[۳۹]. پس از آنکه آن حضرت بر مدینه وارد شد، بر قبر براءنماز میت خواند و برای او طلبمغفرت و رحمت کرد[۴۰][۴۱]