خبیب بن عدی انصاری: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'تاریخ نگاران' به 'تاریخنگاران') |
|||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[خبیب بن عدی انصاری در قرآن]] - [[خبیب بن عدی انصاری در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
خُبَیب بن عَدی بن مالک انصاری، از تیره بنی جحجبای [[بنی عمرو بن عوف]] از [[اوس]] است.<ref>جمهرة انساب العرب، ص ۳۳۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۲۲۵.</ref> اطلاعات فراوانی از [[زندگی]] خبیب تا [[سال سوم هجرت]] در دست نیست. هرچند بسیاری از [[محدّثان]] از حضور او در [[نبرد]] [[بدر]] [[سخن]] گفته،<ref>المصنف، ج ۵، ص ۳۵۴؛ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۲۳۱.</ref>[[ | خُبَیب بن عَدی بن مالک انصاری، از تیره بنی جحجبای [[بنی عمرو بن عوف]] از [[اوس]] است.<ref>جمهرة انساب العرب، ص ۳۳۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۲۲۵.</ref> اطلاعات فراوانی از [[زندگی]] خبیب تا [[سال سوم هجرت]] در دست نیست. هرچند بسیاری از [[محدّثان]] از حضور او در [[نبرد]] [[بدر]] [[سخن]] گفته،<ref>المصنف، ج ۵، ص ۳۵۴؛ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۲۳۱.</ref>[[تاریخنگاران]]ِ فراوانی بودن او در بدر را [[انکار]] کردهاند.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۸۱؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۲.</ref> شرکت او در [[جنگ اُحُد]] (سال سوم) را نیز به رغم [[سکوت]] منابع نخستین، تنها [[ابنجوزی]] مؤرخ سده ششم گزارش کرده است<ref>المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۹.</ref>.<ref>[[محمد سعید نجاتی|نجاتی، محمد سعید]]، [[خُبَیب انصاری (مقاله)|مقاله «خُبَیب انصاری»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۱۲.</ref> | ||
==خبیب در سریه [[رجیع]] در [[سال سوم هجری]]== | == خبیب در سریه [[رجیع]] در [[سال سوم هجری]] == | ||
==اعدام خبیب== | == اعدام خبیب == | ||
==[[شهادت]] [[خبیب]]== | == [[شهادت]] [[خبیب]] == | ||
در [[جنگ بدر]] [[خبیب بن عدی]] [[یاور]] [[پیامبر]]{{صل}} [[حارث بن عامر]] را کشته بود، بستگان حارث او را پس از [[اسیر]] شدن از [[طایفه]] [[بنیلحیان]] خریدند تا به [[خونخواهی]] حارث بکشند و بالاخره او را کشتند و به دار آویختند و [[زمین]] جنازهاش را بلعید به این جهت به «بلیع الارض» معروف شد و داستانش این است: پیامبر{{صل}} پس از [[غزوه]] [[رجیع]] که عده کثیری از [[مسلمانان]] را [[عامر بن طفیل]] کشته بود ده نفر را به عنوان جاسوس به طرف آنها فرستاد تا به نواحی عسفان رسیدند، [[قبیله]] بنیلحیان خبردار شدند، در حدود صد نفر مرد [[جنگی]] در تعقیب ایشان برآمدند تا در کنار تلی به آنها برخوردند، [[عاصم]] که [[امیر]] و [[فرمانده]] مسلمانان بود دستور داد خود را بالای تل برسانید تا پناهگاهی برای شما باشد. | در [[جنگ بدر]] [[خبیب بن عدی]] [[یاور]] [[پیامبر]] {{صل}} [[حارث بن عامر]] را کشته بود، بستگان حارث او را پس از [[اسیر]] شدن از [[طایفه]] [[بنیلحیان]] خریدند تا به [[خونخواهی]] حارث بکشند و بالاخره او را کشتند و به دار آویختند و [[زمین]] جنازهاش را بلعید به این جهت به «بلیع الارض» معروف شد و داستانش این است: پیامبر {{صل}} پس از [[غزوه]] [[رجیع]] که عده کثیری از [[مسلمانان]] را [[عامر بن طفیل]] کشته بود ده نفر را به عنوان جاسوس به طرف آنها فرستاد تا به نواحی عسفان رسیدند، [[قبیله]] بنیلحیان خبردار شدند، در حدود صد نفر مرد [[جنگی]] در تعقیب ایشان برآمدند تا در کنار تلی به آنها برخوردند، [[عاصم]] که [[امیر]] و [[فرمانده]] مسلمانان بود دستور داد خود را بالای تل برسانید تا پناهگاهی برای شما باشد. | ||
بنو لحیان به مسلمانان پیشنهاد کردند که [[تسلیم]] شوید و [[عهد]] میکنیم شما را نکشیم. عاصم گفت: من زیر [[پیمان]] [[کافر]] نمیروم و پیمان شما را نمیپذیرم، سپس گفت: بار خدایا پیامبرت را از حال ما [[آگاه]] ساز. [[بنی لحیان]] آنها را تیر [[باران]] نمودند و ایشان هم به همین منوال میجنگیدند تا عاصم و شش نفر دیگر کشته شدند، خبیب و [[زید بن دثنه]] و یک نفر دیگر تسلیم آنها گردیدند و چون بر آنان [[تسلط]] یافتند زه کمانشان را [[بریده]] و بازوهایشان را بستند خبیب و زید را به [[مکه]] برده به [[بردگی]] فروختند. خبیب مدتی در [[اسارت]] بود تا [[ماه حرام]] تمام شد و او را به [[انتقام]] [[خون]] حارث [[شهید]] کردند. | بنو لحیان به مسلمانان پیشنهاد کردند که [[تسلیم]] شوید و [[عهد]] میکنیم شما را نکشیم. عاصم گفت: من زیر [[پیمان]] [[کافر]] نمیروم و پیمان شما را نمیپذیرم، سپس گفت: بار خدایا پیامبرت را از حال ما [[آگاه]] ساز. [[بنی لحیان]] آنها را تیر [[باران]] نمودند و ایشان هم به همین منوال میجنگیدند تا عاصم و شش نفر دیگر کشته شدند، خبیب و [[زید بن دثنه]] و یک نفر دیگر تسلیم آنها گردیدند و چون بر آنان [[تسلط]] یافتند زه کمانشان را [[بریده]] و بازوهایشان را بستند خبیب و زید را به [[مکه]] برده به [[بردگی]] فروختند. خبیب مدتی در [[اسارت]] بود تا [[ماه حرام]] تمام شد و او را به [[انتقام]] [[خون]] حارث [[شهید]] کردند. | ||
خط ۲۱: | خط ۱۸: | ||
وقتی [[مسلمان]] کشته میشوم باکی ندارم که بر کدام پهلو در [[راه خدا]] به [[زمین]] بیفتم. و این کشته شدن در راه خداست، اگر بخواهد هر عضوی که پاره پاره میشود [[مبارک]] میگرداند. | وقتی [[مسلمان]] کشته میشوم باکی ندارم که بر کدام پهلو در [[راه خدا]] به [[زمین]] بیفتم. و این کشته شدن در راه خداست، اگر بخواهد هر عضوی که پاره پاره میشود [[مبارک]] میگرداند. | ||
او را زنده بدار کشیدند و در بالای دار چنین گفت: خدایا تو میدانی که اطراف من کسی نیست تا سلامم را به [[پیامبر]]{{صل}} [[ابلاغ]] نماید، پس تو [[سلام]] مرا به او ابلاغ کن<ref>استیعاب، ج۱، ص۴۲۱؛ بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۵۲.</ref>. | او را زنده بدار کشیدند و در بالای دار چنین گفت: خدایا تو میدانی که اطراف من کسی نیست تا سلامم را به [[پیامبر]] {{صل}} [[ابلاغ]] نماید، پس تو [[سلام]] مرا به او ابلاغ کن<ref>استیعاب، ج۱، ص۴۲۱؛ بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۵۲.</ref>. | ||
وقتی خبر کشته شدن [[خبیب]] به [[رسول خدا]] رسید فرمود: کدامیک از شما میتواند او را از چوبه دار پایین بیاورد؟ زبیر برخاست و عرض کرد من و [[مقداد]] میرویم و او را از چوبه دار پایین میآوریم. ایشان از [[مدینه]] حرکت کرده شب راه میرفتند و روزها را پنهان میشدند تا وارد تنعیم شدند [[مشاهده]] کردند که چهل نفر اطراف چوبه دار [[پاس]] میدادند ولی همه آنها مست و بیهوش به [[خواب]] رفتهاند. او را از دار فرود آوردند با کمال [[تعجب]] دیدند [[بدن]] خبیب هنوز تازه است، به حدی که اعضایش باز و بسته میشود و با آنکه چهل [[روز]] روی چوبه دار بوده بدن متعفن نشده است. | وقتی خبر کشته شدن [[خبیب]] به [[رسول خدا]] رسید فرمود: کدامیک از شما میتواند او را از چوبه دار پایین بیاورد؟ زبیر برخاست و عرض کرد من و [[مقداد]] میرویم و او را از چوبه دار پایین میآوریم. ایشان از [[مدینه]] حرکت کرده شب راه میرفتند و روزها را پنهان میشدند تا وارد تنعیم شدند [[مشاهده]] کردند که چهل نفر اطراف چوبه دار [[پاس]] میدادند ولی همه آنها مست و بیهوش به [[خواب]] رفتهاند. او را از دار فرود آوردند با کمال [[تعجب]] دیدند [[بدن]] خبیب هنوز تازه است، به حدی که اعضایش باز و بسته میشود و با آنکه چهل [[روز]] روی چوبه دار بوده بدن متعفن نشده است. | ||
خط ۲۷: | خط ۲۴: | ||
از همه عجیبتر آنکه دست خود را روی جراحت و زخم نهاده از لای انگشتانش قطرات [[خون]] جاری است. زبیر جنازه را بر اسب بست و به سوی مدینه روان شدند. پاسبانان که بیدار شده و جنازه را بالای دار ندیدند [[قریش]] را خبر دادند. ۷۰ نفر در تعقیب جنازه حرکت کردند وقتی که به زبیر و مقداد رسیدند، زبیر جنازه را به زمین گذاشت تا با ایشان [[نبرد]] کند، [[زمین]] [[بدن]] [[خبیب]] را بلعید، از این جهت او را بلیع الارض خواندند<ref>بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۵۲؛ اسدالغابه، ج۲، ص۱۰۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۱.</ref>. | از همه عجیبتر آنکه دست خود را روی جراحت و زخم نهاده از لای انگشتانش قطرات [[خون]] جاری است. زبیر جنازه را بر اسب بست و به سوی مدینه روان شدند. پاسبانان که بیدار شده و جنازه را بالای دار ندیدند [[قریش]] را خبر دادند. ۷۰ نفر در تعقیب جنازه حرکت کردند وقتی که به زبیر و مقداد رسیدند، زبیر جنازه را به زمین گذاشت تا با ایشان [[نبرد]] کند، [[زمین]] [[بدن]] [[خبیب]] را بلعید، از این جهت او را بلیع الارض خواندند<ref>بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۵۲؛ اسدالغابه، ج۲، ص۱۰۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۱.</ref>. | ||
== منابع == | |||
==منابع== | |||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
#[[پرونده:000063.jpg|22px]] [[محمد سعید نجاتی|نجاتی، محمد سعید]]، [[خُبَیب انصاری (مقاله)|مقاله «خُبَیب انصاری»]]، [[ دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲ (کتاب)|''' دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲''']] | # [[پرونده:000063.jpg|22px]] [[محمد سعید نجاتی|نجاتی، محمد سعید]]، [[خُبَیب انصاری (مقاله)|مقاله «خُبَیب انصاری»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲ (کتاب)|''' دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲''']] | ||
# [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']] | # [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:خبیب بن عدی انصاری]] | [[رده:خبیب بن عدی انصاری]] | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۳۰
مقدمه
خُبَیب بن عَدی بن مالک انصاری، از تیره بنی جحجبای بنی عمرو بن عوف از اوس است.[۱] اطلاعات فراوانی از زندگی خبیب تا سال سوم هجرت در دست نیست. هرچند بسیاری از محدّثان از حضور او در نبرد بدر سخن گفته،[۲]تاریخنگارانِ فراوانی بودن او در بدر را انکار کردهاند.[۳] شرکت او در جنگ اُحُد (سال سوم) را نیز به رغم سکوت منابع نخستین، تنها ابنجوزی مؤرخ سده ششم گزارش کرده است[۴].[۵]
خبیب در سریه رجیع در سال سوم هجری
اعدام خبیب
شهادت خبیب
در جنگ بدر خبیب بن عدی یاور پیامبر (ص) حارث بن عامر را کشته بود، بستگان حارث او را پس از اسیر شدن از طایفه بنیلحیان خریدند تا به خونخواهی حارث بکشند و بالاخره او را کشتند و به دار آویختند و زمین جنازهاش را بلعید به این جهت به «بلیع الارض» معروف شد و داستانش این است: پیامبر (ص) پس از غزوه رجیع که عده کثیری از مسلمانان را عامر بن طفیل کشته بود ده نفر را به عنوان جاسوس به طرف آنها فرستاد تا به نواحی عسفان رسیدند، قبیله بنیلحیان خبردار شدند، در حدود صد نفر مرد جنگی در تعقیب ایشان برآمدند تا در کنار تلی به آنها برخوردند، عاصم که امیر و فرمانده مسلمانان بود دستور داد خود را بالای تل برسانید تا پناهگاهی برای شما باشد.
بنو لحیان به مسلمانان پیشنهاد کردند که تسلیم شوید و عهد میکنیم شما را نکشیم. عاصم گفت: من زیر پیمان کافر نمیروم و پیمان شما را نمیپذیرم، سپس گفت: بار خدایا پیامبرت را از حال ما آگاه ساز. بنی لحیان آنها را تیر باران نمودند و ایشان هم به همین منوال میجنگیدند تا عاصم و شش نفر دیگر کشته شدند، خبیب و زید بن دثنه و یک نفر دیگر تسلیم آنها گردیدند و چون بر آنان تسلط یافتند زه کمانشان را بریده و بازوهایشان را بستند خبیب و زید را به مکه برده به بردگی فروختند. خبیب مدتی در اسارت بود تا ماه حرام تمام شد و او را به انتقام خون حارث شهید کردند.
وقتی خبیب را برای کشتن بیرون شهر مکه خارج از حرم بردند و آماده کشتنش شدند، تقاضا کرد به من مهلتی دهید تا دو رکعت نماز بخوانم! اجازه دادند و دو رکعت نماز با تمام شرایط انجام داد. سپس گفت: اگر گمان نمیکردید که از کشتن بیتابی میکنم دوست داشتم بیشتر نماز بگذارم. پس از نماز لب به این دعا گشود: اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تبق منهم احدا این شیوه نماز قبل از شهادت از او باقی ماند. سپس این اشعار را سرود: فلست ابالی حین اقتل مسلما علی ای جنب کان فی الله مصرعی و ذالک فی ذات الإله و أن یشاء ببارک علی اوصال شلو ممزع
وقتی مسلمان کشته میشوم باکی ندارم که بر کدام پهلو در راه خدا به زمین بیفتم. و این کشته شدن در راه خداست، اگر بخواهد هر عضوی که پاره پاره میشود مبارک میگرداند. او را زنده بدار کشیدند و در بالای دار چنین گفت: خدایا تو میدانی که اطراف من کسی نیست تا سلامم را به پیامبر (ص) ابلاغ نماید، پس تو سلام مرا به او ابلاغ کن[۶].
وقتی خبر کشته شدن خبیب به رسول خدا رسید فرمود: کدامیک از شما میتواند او را از چوبه دار پایین بیاورد؟ زبیر برخاست و عرض کرد من و مقداد میرویم و او را از چوبه دار پایین میآوریم. ایشان از مدینه حرکت کرده شب راه میرفتند و روزها را پنهان میشدند تا وارد تنعیم شدند مشاهده کردند که چهل نفر اطراف چوبه دار پاس میدادند ولی همه آنها مست و بیهوش به خواب رفتهاند. او را از دار فرود آوردند با کمال تعجب دیدند بدن خبیب هنوز تازه است، به حدی که اعضایش باز و بسته میشود و با آنکه چهل روز روی چوبه دار بوده بدن متعفن نشده است.
از همه عجیبتر آنکه دست خود را روی جراحت و زخم نهاده از لای انگشتانش قطرات خون جاری است. زبیر جنازه را بر اسب بست و به سوی مدینه روان شدند. پاسبانان که بیدار شده و جنازه را بالای دار ندیدند قریش را خبر دادند. ۷۰ نفر در تعقیب جنازه حرکت کردند وقتی که به زبیر و مقداد رسیدند، زبیر جنازه را به زمین گذاشت تا با ایشان نبرد کند، زمین بدن خبیب را بلعید، از این جهت او را بلیع الارض خواندند[۷].[۸].
منابع
پانویس
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص ۳۳۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۲۲۵.
- ↑ المصنف، ج ۵، ص ۳۵۴؛ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۲۳۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۸۱؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۲.
- ↑ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۹.
- ↑ نجاتی، محمد سعید، مقاله «خُبَیب انصاری»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۲.
- ↑ استیعاب، ج۱، ص۴۲۱؛ بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۵۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۵۲؛ اسدالغابه، ج۲، ص۱۰۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۶۱.