عبدالله بن جحش اسدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد)
خط ۶: خط ۶:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
==مقدمه==
'''عبدالله بن جحش اسدی''' [[برادر]] رضاعی [[پیامبر]] {{صل}} بود. او و دو برادرش از [[مسلمانان]] اولیه هستند و در دوران [[هجرت]] با تمام افراد [[خاندان]] جحش و هر چه داشتند، به [[مدینه]] کوچ کردند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} روزی او را [[سرپرست]] گروهی کرده و آنها را عازم نخله کرد و ایشان با گروهی از [[قریش]] درگیر شده و [[اموال]] آنها را به [[غنیمت]] گرفتند. عبدالله سرانجام در سن ۴۷ سالگی در [[جنگ احد]] به [[شهادت]] رسید.
[[عبدالله بن جحش بن رئاب بن اسد بن خزیمه اسدی]]، پدرش، [[جحش بن رئاب]]، از [[قبیله]] بنی دودان و مادرش، أمیمه، دختر [[عبدالمطلب]] عمه [[رسول خدا]]{{صل}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.</ref> و خودش [[برادر]] رضاعی آن حضرت بوده است<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱، ص۳۸۰.</ref>. او و دو برادرش، [[عبید‌الله]] و [[عبد]] معروف به ابواحمد، قبل از آنکه [[پیامبر]]{{صل}} و [[یاران]] ایشان در خانه ارقم جمع شوند (قبل از آنکه تعداد [[مسلمانان]] به [[چهل]] نفر برسد) [[اسلام]] آوردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۵-۶۴۶.</ref>


==عبدالله و [[هجرت به مدینه]]==
== مقدمه ==
[[عبدالله بن جحش بن رئاب بن اسد بن خزیمه اسدی]]، پدرش، [[جحش بن رئاب]]، از [[قبیله]] بنی دودان و مادرش «[[أمیمه دختر عبدالمطلب]]» [[عمه رسول خدا]] {{صل}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.</ref> و خودش [[برادر]] رضاعی آن حضرت بوده است<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱، ص۳۸۰.</ref>. او و دو برادرش، [[عبید‌الله]] و [[عبد]] معروف به ابواحمد، قبل از آنکه [[پیامبر]] {{صل}} و [[یاران]] ایشان در خانه ارقم جمع شوند (قبل از آنکه تعداد [[مسلمانان]] به [[چهل]] نفر برسد) [[اسلام]] آوردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۵-۶۴۶.</ref>.<ref>[[سید غلام رضا تهامی|تهامی، سید غلام رضا]]، [[فرهنگ اعلام تاریخ اسلام ج۲ (کتاب)|فرهنگ اعلام تاریخ اسلام]]، ج۲، ص ۱۴۹۰.</ref>
 
== عبدالله و [[هجرت به مدینه]] ==
پس از ظهور [[اسلام]]، تمام افراد [[خاندان]] جحش اسلام آورده و به همراه افراد خانواده و هر چه داشتند، به مدینه کوچ کردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۶.</ref>. روزی [[عتبة بن ربیعه]]، [[عباس بن عبدالمطلب]] و [[ابوجهل]] از محله آنها عبور کردند و [[خانه‌ها]] را خالی و بی‌صاحب دیدند. [[عتبه]] [[آه]] سردی از ته [[دل]] کشید و اشعاری در [[نکوهش]] [[روزگار]] خواند؛ سپس [[ابوجهل]] ضمن اشاره به [[عباس]] گفت: "اینها نتیجه [[کردار]] پسر [[برادر]] این مرد است که [[اجتماع]] ما را متلاشی و کارهای ما را تباه ساخت و میان افراد [[تفرقه]] انداخت"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۱.</ref>.
پس از ظهور [[اسلام]]، تمام افراد [[خاندان]] جحش اسلام آورده و به همراه افراد خانواده و هر چه داشتند، به مدینه کوچ کردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۶.</ref>. روزی [[عتبة بن ربیعه]]، [[عباس بن عبدالمطلب]] و [[ابوجهل]] از محله آنها عبور کردند و [[خانه‌ها]] را خالی و بی‌صاحب دیدند. [[عتبه]] [[آه]] سردی از ته [[دل]] کشید و اشعاری در [[نکوهش]] [[روزگار]] خواند؛ سپس [[ابوجهل]] ضمن اشاره به [[عباس]] گفت: "اینها نتیجه [[کردار]] پسر [[برادر]] این مرد است که [[اجتماع]] ما را متلاشی و کارهای ما را تباه ساخت و میان افراد [[تفرقه]] انداخت"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۱.</ref>.


پس از هجرت فرزندان جحش از مکه، [[ابوسفیان]] خانه آنها را به [[عمرو بن علقمه]] فروخت. چون این خبر به عبدالله جحش رسید، آن را به [[پیامبر]]{{صل}} خبر داد. حضرت به او فرمود: "آیا [[دوست]] نداری که [[خداوند]] بهتر از آن را در [[بهشت]] به تو بدهد؟" عبدالله گفت: "[[راضی]] هستم".
پس از هجرت فرزندان جحش از مکه، [[ابوسفیان]] خانه آنها را به [[عمرو بن علقمه]] فروخت. چون این خبر به عبدالله جحش رسید، آن را به [[پیامبر]] {{صل}} خبر داد. حضرت به او فرمود: "آیا [[دوست]] نداری که [[خداوند]] بهتر از آن را در [[بهشت]] به تو بدهد؟" عبدالله گفت: "[[راضی]] هستم".


هنگامی که مکه [[فتح]] شد، ابواحمد، برادر عبدالله، از پیامبر{{صل}} خواست تا به ابوسفیان [[دستور]] دهد خانه‌شان را به ایشان برگرداند. پیامبر{{صل}} جواب روشنی به او نفرمود. [[مسلمانان]] به ابو احمد گفتند: پیامبر{{صل}} دوست ندارد آنچه را در [[راه خدا]] داده شده، پس بگیرد. او هم [[سکوت]] کرد، ولی با آنکه داماد ابوسفیان بود و فرعه دختر و همسرش بود، اشعاری خطاب به [[ابوسفیان]] سرود که این ابیات از جمله آنهاست: به ابوسفیان درباره کاری که [[عاقبت]] آن [[پشیمانی]] است، [[پیام]] برسان. بگو [[خانه]] پسر عمویت را فروختی تا با آن [[قرض]] هایت را بدهی! در حالی که او هم قسم شما بود. آن را ببر که مانند گردن‌بند کبوتر به گردن افکنده‌ای<ref>{{عربی|أبلغ أبا [[سفیان]] عن امر عواقبه ندامه
هنگامی که مکه [[فتح]] شد، ابواحمد، برادر عبدالله، از پیامبر {{صل}} خواست تا به ابوسفیان [[دستور]] دهد خانه‌شان را به ایشان برگرداند. پیامبر {{صل}} جواب روشنی به او نفرمود. [[مسلمانان]] به ابو احمد گفتند: پیامبر {{صل}} دوست ندارد آنچه را در [[راه خدا]] داده شده، پس بگیرد. او هم [[سکوت]] کرد، ولی با آنکه داماد ابوسفیان بود و فرعه دختر و همسرش بود، اشعاری خطاب به [[ابوسفیان]] سرود که این ابیات از جمله آنهاست: به ابوسفیان درباره کاری که [[عاقبت]] آن [[پشیمانی]] است، [[پیام]] برسان. بگو [[خانه]] پسر عمویت را فروختی تا با آن [[قرض]] هایت را بدهی! در حالی که او هم قسم شما بود. آن را ببر که مانند گردن‌بند کبوتر به گردن افکنده‌ای<ref>{{عربی|أبلغ أبا [[سفیان]] عن امر عواقبه ندامه
دار ابن عمک بعتها تقضی بها عنک الغرامه
دار ابن عمک بعتها تقضی بها عنک الغرامه
وحلیفکم بالله [[رب]] [[الناس]] [[مجتهد]] القسامه
وحلیفکم بالله [[رب]] [[الناس]] [[مجتهد]] القسامه
اذهب بها إذهب بها طوقتها طوق الحمامه}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۶-۶۴۷.</ref>
اذهب بها إذهب بها طوقتها طوق الحمامه}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۶-۶۴۷.</ref>


==[[عبدالله]] و [[مأموریت]] نخله==
== [[عبدالله]] و مأموریت نخله ==
{{اصلی|سریه عبدالله بن جحش}}
{{اصلی|سریه عبدالله بن جحش}}
یکی از کارهای بزرگ عبدالله سریه‌ای است که [[پیامبر]]{{صل}} او را [[سرپرست]] آن قرار داد و به سوی نخله، معروف به بوستان ابن [[عامر]] فرستاد. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در ماه هفده [[هجرت]]، هشت نفر را برای کاری [[مأمور]] کرد و عبدالله را بر ایشان [[رئیس]] قرار داد. [[عبدالله بن جحش]] گوید: "پیامبر در هنگام [[نماز]] عشاء مرا خواست و به من فرمود: "صبح به همراه [[اسلحه]] خود نزد من بیا تا تو را به جایی روانه کنم. " صبح در حالی که [[شمشیر]] و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر{{صل}} [[نماز صبح]] را با [[مردم]] خواند و به خانه بازگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از رسیدن او کنار درِ خانه‌اش [[ایستاده]] بودم و چند تن از [[قریش]] را هم به همراه آورده بودم. پیامبر{{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و به او فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم نوشته شده بود، به من داد و فرمود: " تا دو [[روز]]، [[نامه]] را باز نکن؛ پس از دو روز آن را باز کن و به هر چه نوشته‌ام، عمل کن و هیچ یک از همراهانت را به [[اطاعت]] مجبور مکن. " گفتم: یا [[رسول الله]]، به کدام [[ناحیه]] باید بروم؟ فرمود: " [[راه]] نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های نجد برو"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳.</ref>.
یکی از کارهای بزرگ عبدالله سریه‌ای است که [[پیامبر]] {{صل}} او را [[سرپرست]] آن قرار داد و به سوی نخله، معروف به بوستان ابن [[عامر]] فرستاد. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در ماه هفده [[هجرت]]، هشت نفر را برای کاری [[مأمور]] کرد و عبدالله را بر ایشان [[رئیس]] قرار داد. [[عبدالله بن جحش]] گوید: "پیامبر در هنگام [[نماز]] عشاء مرا خواست و به من فرمود: "صبح به همراه [[اسلحه]] خود نزد من بیا تا تو را به جایی روانه کنم. " صبح در حالی که [[شمشیر]] و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر {{صل}} [[نماز صبح]] را با [[مردم]] خواند و به خانه بازگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از رسیدن او کنار درِ خانه‌اش [[ایستاده]] بودم و چند تن از [[قریش]] را هم به همراه آورده بودم. پیامبر {{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و به او فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم نوشته شده بود، به من داد و فرمود: " تا دو [[روز]]، [[نامه]] را باز نکن؛ پس از دو روز آن را باز کن و به هر چه نوشته‌ام، عمل کن و هیچ یک از همراهانت را به [[اطاعت]] مجبور مکن. " گفتم: یا [[رسول الله]]، به کدام [[ناحیه]] باید بروم؟ فرمود: " [[راه]] نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های نجد برو"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳.</ref>.
 
[[عبدالله]] با افراد خود به طرف [[مکه]] حرکت کرد. او پس از دو [[روز]] راهپیمایی [[نامه]] [[پیامبر]] {{صل}} را گشود و دید در آن چنین نوشته شده است: همچنان به راه خود ادامه بده و به نخله که میان مکه و طایف است، برو و آنجا در کمین [[قریش]] بمان تا از ایشان خبری کسب کنی. عبدالله هنگامی که نامه پیامبر {{صل}} را خواند، به [[یاران]] خود گفت: "پیامبر {{صل}} مرا [[مأمور]] ساخته که به نخله بروم و در آنجا سنگر بگیرم خبری از قریش به دست بیاورم و به من [[فرمان]] داده که همراهان خود را به این کار مجبور نکنم؛ هر یک از شما علاقه‌مند به [[شهادت]] است، با من بیاید و هر که [[دوست]] ندارد، بازگردد". همه همراهان از او [[اطاعت]] کردند و به طرف نخله به راه افتادند تا اینکه به محلی به نام معدن رسیدند. در این هنگام، شتر [[سعد بن ابی وقاص]] یا [[عتبة بن غزوان]] گم شد و آنها برای جستجو رفتند و از عبدالله جدا شدند. عبدالله با بقیه همراهان تا نخله رفتند و در آنجا با قافله‌ای از قریش که کشمش و پوست دباغی شده به همراه داشتند، روبرو شدند. [[عمرو حضرمی]] ریاست کاروان و [[مال التجاره]] را به عهده داشت؛ افراد قافله که [[مسلمانان]] را دیدند، خیلی از آنها ترسیدند؛ زیرا مسلمانان در نزدیکی آنها آمده بودند و آنها راه فرار هم نداشتند. وقتی [[عکاشة بن محصن]] نزدیک ایشان رسید، چون سر خود را تراشیده بود، [[خیال]] کردند مسلمانان به قصد [[زیارت]] [[خانه خدا]] حرکت کرده‌اند، پس تا اندازه‌ای آسوده خاطر شدند. این حادثه در آخرین روز [[ماه رجب]] اتفاق افتاد. مسلمانان درباره چگونگی کار با هم [[مشورت]] کردند؛ زیرا [[عرب‌ها]] [[جنگ]] را در ماه رجب جایز نمی‌دانستند و از طرفی اگر آن روز به آنها [[حمله]] نمی‌کردند، کاروان [[شب]] هنگام از آنجا کوچ کرده، داخل [[حرم]] می‌شد و دیگر به هیچ وجه به آنان دسترسی نبود. [[گفتگو]] طولانی شد تا اینکه بالاخره [[مسلمانان]] [[تصمیم]] گرفتند با آنها بجنگند. پس [[واقد بن عبدالله]] تمیمی با تیر عمرو حضرمی، [[رئیس]] کاروان را کشت و بقیه افراد کاروان فرار کردند و [[عثمان بن عبدالله]] و "حکم بن کیسان" نیز [[اسیر]] شدند.


[[عبدالله]] با افراد خود به طرف [[مکه]] حرکت کرد. او پس از دو [[روز]] راهپیمایی [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} را گشود و دید در آن چنین نوشته شده است: همچنان به راه خود ادامه بده و به نخله که میان مکه و طایف است، برو و آنجا در کمین [[قریش]] بمان تا از ایشان خبری کسب کنی. عبدالله هنگامی که نامه پیامبر{{صل}} را خواند، به [[یاران]] خود گفت: "پیامبر{{صل}} مرا [[مأمور]] ساخته که به نخله بروم و در آنجا سنگر بگیرم خبری از قریش به دست بیاورم و به من [[فرمان]] داده که همراهان خود را به این کار مجبور نکنم؛ هر یک از شما علاقه‌مند به [[شهادت]] است، با من بیاید و هر که [[دوست]] ندارد، بازگردد". همه همراهان از او [[اطاعت]] کردند و به طرف نخله به راه افتادند تا اینکه به محلی به نام معدن رسیدند. در این هنگام، شتر [[سعد بن ابی وقاص]] یا [[عتبة بن غزوان]] گم شد و آنها برای جستجو رفتند و از عبدالله جدا شدند. عبدالله با بقیه همراهان تا نخله رفتند و در آنجا با قافله‌ای از قریش که کشمش و پوست دباغی شده به همراه داشتند، روبرو شدند. [[عمرو حضرمی]] ریاست کاروان و [[مال التجاره]] را به عهده داشت؛ افراد قافله که [[مسلمانان]] را دیدند، خیلی از آنها ترسیدند؛ زیرا مسلمانان در نزدیکی آنها آمده بودند و آنها راه فرار هم نداشتند. وقتی [[عکاشة بن محصن]] نزدیک ایشان رسید، چون سر خود را تراشیده بود، [[خیال]] کردند مسلمانان به قصد [[زیارت]] [[خانه خدا]] حرکت کرده‌اند، پس تا اندازه‌ای آسوده خاطر شدند. این حادثه در آخرین روز [[ماه رجب]] اتفاق افتاد. مسلمانان درباره چگونگی کار با هم [[مشورت]] کردند؛ زیرا [[عرب‌ها]] [[جنگ]] را در ماه رجب جایز نمی‌دانستند و از طرفی اگر آن روز به آنها [[حمله]] نمی‌کردند، کاروان [[شب]] هنگام از آنجا کوچ کرده، داخل [[حرم]] می‌شد و دیگر به هیچ وجه به آنان دسترسی نبود. [[گفتگو]] طولانی شد تا اینکه بالاخره [[مسلمانان]] [[تصمیم]] گرفتند با آنها بجنگند. پس [[واقد بن عبدالله]] تمیمی با تیر عمرو حضرمی، [[رئیس]] کاروان را کشت و بقیه افراد کاروان فرار کردند و [[عثمان بن عبدالله]] و "حکم بن کیسان" نیز [[اسیر]] شدند.
عبدالله با دو نفر اسیر و [[اموال]] کاروان به [[مدینه]] برگشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۱، المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷-۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۳.</ref>. در راه عبدالله به همراهان خود گفت: "[[خمس]] این اموال را به [[پیامبر]] {{صل}} تقدیم کرده و بقیه را میان افراد تقسیم می‌کنیم". همه پذیرفتند. عبدالله خمس [[غنیمت]] را مخصوص پیامبر قرار داد با آنکه هنوز [[آیه خمس]] نازل نشده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۱-۶۰۳؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳-۱۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۸-۶۴۹.</ref>


عبدالله با دو نفر اسیر و [[اموال]] کاروان به [[مدینه]] برگشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۱، المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷-۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۳.</ref>. در راه عبدالله به همراهان خود گفت: "[[خمس]] این اموال را به [[پیامبر]]{{صل}} تقدیم کرده و بقیه را میان افراد تقسیم می‌کنیم". همه پذیرفتند. عبدالله خمس [[غنیمت]] را مخصوص پیامبر قرار داد با آنکه هنوز [[آیه خمس]] نازل نشده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۱-۶۰۳؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳-۱۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۸-۶۴۹.</ref>
== عبدالله و نزول آیه ==
هنگام بازگشت، عبدالله در راه می‌اندیشید که پیامبر {{صل}} از او استقبال و او را تحسین خواهد کرد، ولی برخلاف [[انتظار]] از او [[انتقاد]] کرد و پیامبر {{صل}} به او فرمود: "مگر به شما نگفته بودم که در [[ماه حرام]] [[جنگ]] نکنید". پس تمام اموال و [[اسیران]] بلاتکلیف ماندند. پس عبدالله و همراهان او در [[ناراحتی]] عجیبی به سر می‌بردند که این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ}}<ref>"از تو درباره جنگ در ماه حرام می‌پرسند، بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است و (گناه) باز داشتن (مردم) از راه خداوند و ناسپاسی به او و (باز داشتن مردم از) مسجد الحرام و بیرون راندن اهل آن از آن، در نظر خداوند بزرگ‌تر است و آشوب (شرک) از کشتار (هم) بزرگ‌تر است" سوره بقره، آیه ۲۱۷.</ref>.<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۳-۶۰۴؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۴.</ref>


==عبدالله و [[نزول آیه]]==
چون این [[آیه]] نازل شد و رنگ ملال را از چهره [[مسلمانان]] زدود، [[پیامبر]] {{صل}} سهم خود را از [[اموال]] و [[اسرا]] تحویل گرفت. [[قریش]] برای [[آزاد]] کردن [[اسیران]] خود به [[مدینه]] آمدند تا با دادن عوض آنها را آزاد سازند. پیامبر {{صل}} به آنها فرمود: "هنوز سعد و [[عتبه]]، دو نفر از [[یاران]] ما نیامده‌اند؛ تا وقتی که آنها برنگشته‌اند اسرا را آزاد نمی‌کنیم، تا اگر آنها کشته شده بودند اینها را در عوض بکشیم". طولی نکشید که سعد و عتبه به مدینه بازگشتند و پیامبر هم از قریش فدیه گرفت و اسیران شان را به آنها سپرد<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۹-۶۵۱.</ref>.
هنگام بازگشت، عبدالله در راه می‌اندیشید که پیامبر{{صل}} از او استقبال و او را تحسین خواهد کرد، ولی برخلاف [[انتظار]] از او [[انتقاد]] کرد و پیامبر{{صل}} به او فرمود: "مگر به شما نگفته بودم که در [[ماه حرام]] [[جنگ]] نکنید". پس تمام اموال و [[اسیران]] بلاتکلیف ماندند. پس عبدالله و همراهان او در [[ناراحتی]] عجیبی به سر می‌بردند که این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ}}<ref>"از تو درباره جنگ در ماه حرام می‌پرسند، بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است و (گناه) باز داشتن (مردم) از راه خداوند و ناسپاسی به او و (باز داشتن مردم از) مسجد الحرام و بیرون راندن اهل آن از آن، در نظر خداوند بزرگ‌تر است و آشوب (شرک) از کشتار (هم) بزرگ‌تر است" سوره بقره، آیه ۲۱۷.</ref>.<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۳-۶۰۴؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۴.</ref>


چون این [[آیه]] نازل شد و رنگ ملال را از چهره [[مسلمانان]] زدود، [[پیامبر]]{{صل}} سهم خود را از [[اموال]] و [[اسرا]] تحویل گرفت. [[قریش]] برای [[آزاد]] کردن [[اسیران]] خود به [[مدینه]] آمدند تا با دادن عوض آنها را آزاد سازند. پیامبر{{صل}} به آنها فرمود: "هنوز سعد و [[عتبه]]، دو نفر از [[یاران]] ما نیامده‌اند؛ تا وقتی که آنها برنگشته‌اند اسرا را آزاد نمی‌کنیم، تا اگر آنها کشته شده بودند اینها را در عوض بکشیم". طولی نکشید که سعد و عتبه به مدینه بازگشتند و پیامبر هم از قریش فدیه گرفت و اسیران شان را به آنها سپرد<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۴۹-۶۵۱.</ref>.
== [[عبدالله]] و [[شهادت]] در [[احد]] ==
عبدالله در [[جنگ احد]] در رکاب [[رسول اکرم]] {{صل}} [[شهید]] شد، ولی داستان شهادت او با دیگر شهدای احد فرق داشت؛ در این [[جنگ]] وقتی [[شمشیر]] عبدالله [[شکست]]، به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "شمشیرم شکست؛ حال با چه چیزی بجنگم؟" پیامبر قطعه چوب خرمایی را که نزدیکش بود، برداشت و به عبدالله داد و فرمود: "با این بجنگ". از [[برکت]] دست [[مبارک]] پیامبر {{صل}} همین که آن چوب به دست عبدالله رسید، شمشیر برانی شد. این شمشیر همواره مورد توجه بود و [[ارزش]] بسزایی پیدا کرد، تا اینکه در [[زمان]] [[بنی عباس]] آن را به یکی از [[فرمانداران]] ترک بنی عباس به نام بغا به دویست [[دینار]] طلا فروختند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹.</ref>.


==[[عبدالله]] و [[شهادت]] در [[احد]]==
عبدالله در [[احد]] [[شهید]] شد و [[مشرکان]] او را مثله کردند و [[پیامبر]] {{صل}} [[دستور]] داد او و [[حمزة بن عبدالمطلب]] را در یک [[قبر]] [[دفن]] کنند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۳۱-۳۰.</ref>. بعد از [[شهادت]] عبدالله، خواهرش حمنه، به [[أحد]] آمد. پیامبر {{صل}} شهادت عبدالله را به او [[تسلیت]] گفت و او نیز [[آیه استرجاع]] را بر [[زبان]] راند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۹۱.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۵۱-۶۵۲.</ref>
عبدالله در [[جنگ احد]] در رکاب [[رسول اکرم]]{{صل}} [[شهید]] شد، ولی داستان شهادت او با دیگر شهدای احد فرق داشت؛ در این [[جنگ]] وقتی [[شمشیر]] عبدالله [[شکست]]، به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: "شمشیرم شکست؛ حال با چه چیزی بجنگم؟" پیامبر قطعه چوب خرمایی را که نزدیکش بود، برداشت و به عبدالله داد و فرمود: "با این بجنگ". از [[برکت]] دست [[مبارک]] پیامبر{{صل}} همین که آن چوب به دست عبدالله رسید، شمشیر برانی شد. این شمشیر همواره مورد توجه بود و [[ارزش]] بسزایی پیدا کرد، تا اینکه در [[زمان]] [[بنی عباس]] آن را به یکی از [[فرمانداران]] ترک بنی عباس به نام بغا به دویست [[دینار]] طلا فروختند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹.</ref>.


عبدالله در [[احد]] [[شهید]] شد و [[مشرکان]] او را مثله کردند و [[پیامبر]]{{صل}} [[دستور]] داد او و [[حمزة بن عبدالمطلب]] را در یک [[قبر]] [[دفن]] کنند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۳۱-۳۰.</ref>. بعد از [[شهادت]] عبدالله، خواهرش حمنه، به [[أحد]] آمد. پیامبر{{صل}} شهادت عبدالله را به او [[تسلیت]] گفت و او نیز [[آیه استرجاع]] را بر [[زبان]] راند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۹۱.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۶۵۱-۶۵۲.</ref>
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
* [[بنی اسد بن خزیمه]] (قبیله)
* [[بنی جحش]] (خاندان)
* [[جحش بن رئاب اسدی]] (پدر)
* [[امیمه دختر عبدالمطلب]] (مادر)
* [[عبیدالله بن جحش]] (برادر)
* [[عبد بن جحش]] (برادر)
* [[زینب بنت جحش]] (خواهر)
* [[حمنه بنت جحش]] (خواهر)
* [[حبیبه بنت جحش]] (خواهر)
* [[سریه نخله]]
{{پایان مدخل‌ وابسته}}


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
# [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
# [[پرونده:IM009869.jpg|22px]] [[سید غلام رضا تهامی|تهامی، سید غلام رضا]]، [[فرهنگ اعلام تاریخ اسلام ج۲ (کتاب)|'''فرهنگ اعلام تاریخ اسلام ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل‌ وابسته}}
*[[امیمه دختر عبدالمطلب]] (مادر)
*[[زینب بنت جحش]] (خواهر)
*[[عبد بن جحش اسدی]] (برادر)
*[[عبیدالله بن جحش اسدی]] (برادر)
{{پایان مدخل‌ وابسته}}


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


{{صحابه}}
{{مهاجران به مدینه}}
{{مهاجران به مدینه}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:صحابه]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۵۰

عبدالله بن جحش اسدی برادر رضاعی پیامبر (ص) بود. او و دو برادرش از مسلمانان اولیه هستند و در دوران هجرت با تمام افراد خاندان جحش و هر چه داشتند، به مدینه کوچ کردند. پیامبر اکرم (ص) روزی او را سرپرست گروهی کرده و آنها را عازم نخله کرد و ایشان با گروهی از قریش درگیر شده و اموال آنها را به غنیمت گرفتند. عبدالله سرانجام در سن ۴۷ سالگی در جنگ احد به شهادت رسید.

مقدمه

عبدالله بن جحش بن رئاب بن اسد بن خزیمه اسدی، پدرش، جحش بن رئاب، از قبیله بنی دودان و مادرش «أمیمه دختر عبدالمطلب» عمه رسول خدا (ص)[۱] و خودش برادر رضاعی آن حضرت بوده است[۲]. او و دو برادرش، عبید‌الله و عبد معروف به ابواحمد، قبل از آنکه پیامبر (ص) و یاران ایشان در خانه ارقم جمع شوند (قبل از آنکه تعداد مسلمانان به چهل نفر برسد) اسلام آوردند[۳].[۴].[۵]

عبدالله و هجرت به مدینه

پس از ظهور اسلام، تمام افراد خاندان جحش اسلام آورده و به همراه افراد خانواده و هر چه داشتند، به مدینه کوچ کردند[۶]. روزی عتبة بن ربیعه، عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل از محله آنها عبور کردند و خانه‌ها را خالی و بی‌صاحب دیدند. عتبه آه سردی از ته دل کشید و اشعاری در نکوهش روزگار خواند؛ سپس ابوجهل ضمن اشاره به عباس گفت: "اینها نتیجه کردار پسر برادر این مرد است که اجتماع ما را متلاشی و کارهای ما را تباه ساخت و میان افراد تفرقه انداخت"[۷].

پس از هجرت فرزندان جحش از مکه، ابوسفیان خانه آنها را به عمرو بن علقمه فروخت. چون این خبر به عبدالله جحش رسید، آن را به پیامبر (ص) خبر داد. حضرت به او فرمود: "آیا دوست نداری که خداوند بهتر از آن را در بهشت به تو بدهد؟" عبدالله گفت: "راضی هستم".

هنگامی که مکه فتح شد، ابواحمد، برادر عبدالله، از پیامبر (ص) خواست تا به ابوسفیان دستور دهد خانه‌شان را به ایشان برگرداند. پیامبر (ص) جواب روشنی به او نفرمود. مسلمانان به ابو احمد گفتند: پیامبر (ص) دوست ندارد آنچه را در راه خدا داده شده، پس بگیرد. او هم سکوت کرد، ولی با آنکه داماد ابوسفیان بود و فرعه دختر و همسرش بود، اشعاری خطاب به ابوسفیان سرود که این ابیات از جمله آنهاست: به ابوسفیان درباره کاری که عاقبت آن پشیمانی است، پیام برسان. بگو خانه پسر عمویت را فروختی تا با آن قرض هایت را بدهی! در حالی که او هم قسم شما بود. آن را ببر که مانند گردن‌بند کبوتر به گردن افکنده‌ای[۸].[۹]

عبدالله و مأموریت نخله

یکی از کارهای بزرگ عبدالله سریه‌ای است که پیامبر (ص) او را سرپرست آن قرار داد و به سوی نخله، معروف به بوستان ابن عامر فرستاد. پیامبر اکرم (ص) در ماه هفده هجرت، هشت نفر را برای کاری مأمور کرد و عبدالله را بر ایشان رئیس قرار داد. عبدالله بن جحش گوید: "پیامبر در هنگام نماز عشاء مرا خواست و به من فرمود: "صبح به همراه اسلحه خود نزد من بیا تا تو را به جایی روانه کنم. " صبح در حالی که شمشیر و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر (ص) نماز صبح را با مردم خواند و به خانه بازگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از رسیدن او کنار درِ خانه‌اش ایستاده بودم و چند تن از قریش را هم به همراه آورده بودم. پیامبر (ص) ابی بن کعب را فرا خواند و به او فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم نوشته شده بود، به من داد و فرمود: " تا دو روز، نامه را باز نکن؛ پس از دو روز آن را باز کن و به هر چه نوشته‌ام، عمل کن و هیچ یک از همراهانت را به اطاعت مجبور مکن. " گفتم: یا رسول الله، به کدام ناحیه باید بروم؟ فرمود: " راه نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های نجد برو"[۱۰].

عبدالله با افراد خود به طرف مکه حرکت کرد. او پس از دو روز راهپیمایی نامه پیامبر (ص) را گشود و دید در آن چنین نوشته شده است: همچنان به راه خود ادامه بده و به نخله که میان مکه و طایف است، برو و آنجا در کمین قریش بمان تا از ایشان خبری کسب کنی. عبدالله هنگامی که نامه پیامبر (ص) را خواند، به یاران خود گفت: "پیامبر (ص) مرا مأمور ساخته که به نخله بروم و در آنجا سنگر بگیرم خبری از قریش به دست بیاورم و به من فرمان داده که همراهان خود را به این کار مجبور نکنم؛ هر یک از شما علاقه‌مند به شهادت است، با من بیاید و هر که دوست ندارد، بازگردد". همه همراهان از او اطاعت کردند و به طرف نخله به راه افتادند تا اینکه به محلی به نام معدن رسیدند. در این هنگام، شتر سعد بن ابی وقاص یا عتبة بن غزوان گم شد و آنها برای جستجو رفتند و از عبدالله جدا شدند. عبدالله با بقیه همراهان تا نخله رفتند و در آنجا با قافله‌ای از قریش که کشمش و پوست دباغی شده به همراه داشتند، روبرو شدند. عمرو حضرمی ریاست کاروان و مال التجاره را به عهده داشت؛ افراد قافله که مسلمانان را دیدند، خیلی از آنها ترسیدند؛ زیرا مسلمانان در نزدیکی آنها آمده بودند و آنها راه فرار هم نداشتند. وقتی عکاشة بن محصن نزدیک ایشان رسید، چون سر خود را تراشیده بود، خیال کردند مسلمانان به قصد زیارت خانه خدا حرکت کرده‌اند، پس تا اندازه‌ای آسوده خاطر شدند. این حادثه در آخرین روز ماه رجب اتفاق افتاد. مسلمانان درباره چگونگی کار با هم مشورت کردند؛ زیرا عرب‌ها جنگ را در ماه رجب جایز نمی‌دانستند و از طرفی اگر آن روز به آنها حمله نمی‌کردند، کاروان شب هنگام از آنجا کوچ کرده، داخل حرم می‌شد و دیگر به هیچ وجه به آنان دسترسی نبود. گفتگو طولانی شد تا اینکه بالاخره مسلمانان تصمیم گرفتند با آنها بجنگند. پس واقد بن عبدالله تمیمی با تیر عمرو حضرمی، رئیس کاروان را کشت و بقیه افراد کاروان فرار کردند و عثمان بن عبدالله و "حکم بن کیسان" نیز اسیر شدند.

عبدالله با دو نفر اسیر و اموال کاروان به مدینه برگشت[۱۱]. در راه عبدالله به همراهان خود گفت: "خمس این اموال را به پیامبر (ص) تقدیم کرده و بقیه را میان افراد تقسیم می‌کنیم". همه پذیرفتند. عبدالله خمس غنیمت را مخصوص پیامبر قرار داد با آنکه هنوز آیه خمس نازل نشده بود[۱۲].[۱۳]

عبدالله و نزول آیه

هنگام بازگشت، عبدالله در راه می‌اندیشید که پیامبر (ص) از او استقبال و او را تحسین خواهد کرد، ولی برخلاف انتظار از او انتقاد کرد و پیامبر (ص) به او فرمود: "مگر به شما نگفته بودم که در ماه حرام جنگ نکنید". پس تمام اموال و اسیران بلاتکلیف ماندند. پس عبدالله و همراهان او در ناراحتی عجیبی به سر می‌بردند که این آیه نازل شد: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۱۴].[۱۵]

چون این آیه نازل شد و رنگ ملال را از چهره مسلمانان زدود، پیامبر (ص) سهم خود را از اموال و اسرا تحویل گرفت. قریش برای آزاد کردن اسیران خود به مدینه آمدند تا با دادن عوض آنها را آزاد سازند. پیامبر (ص) به آنها فرمود: "هنوز سعد و عتبه، دو نفر از یاران ما نیامده‌اند؛ تا وقتی که آنها برنگشته‌اند اسرا را آزاد نمی‌کنیم، تا اگر آنها کشته شده بودند اینها را در عوض بکشیم". طولی نکشید که سعد و عتبه به مدینه بازگشتند و پیامبر هم از قریش فدیه گرفت و اسیران شان را به آنها سپرد[۱۶].

عبدالله و شهادت در احد

عبدالله در جنگ احد در رکاب رسول اکرم (ص) شهید شد، ولی داستان شهادت او با دیگر شهدای احد فرق داشت؛ در این جنگ وقتی شمشیر عبدالله شکست، به پیامبر (ص) گفت: "شمشیرم شکست؛ حال با چه چیزی بجنگم؟" پیامبر قطعه چوب خرمایی را که نزدیکش بود، برداشت و به عبدالله داد و فرمود: "با این بجنگ". از برکت دست مبارک پیامبر (ص) همین که آن چوب به دست عبدالله رسید، شمشیر برانی شد. این شمشیر همواره مورد توجه بود و ارزش بسزایی پیدا کرد، تا اینکه در زمان بنی عباس آن را به یکی از فرمانداران ترک بنی عباس به نام بغا به دویست دینار طلا فروختند[۱۷].

عبدالله در احد شهید شد و مشرکان او را مثله کردند و پیامبر (ص) دستور داد او و حمزة بن عبدالمطلب را در یک قبر دفن کنند[۱۸]. بعد از شهادت عبدالله، خواهرش حمنه، به أحد آمد. پیامبر (ص) شهادت عبدالله را به او تسلیت گفت و او نیز آیه استرجاع را بر زبان راند[۱۹].[۲۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.
  2. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱، ص۳۸۰.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.
  4. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۵-۶۴۶.
  5. تهامی، سید غلام رضا، فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج۲، ص ۱۴۹۰.
  6. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۶.
  7. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۱.
  8. أبلغ أبا سفیان عن امر عواقبه ندامه دار ابن عمک بعتها تقضی بها عنک الغرامه وحلیفکم بالله رب الناس مجتهد القسامه اذهب بها إذهب بها طوقتها طوق الحمامه؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۰.
  9. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۶-۶۴۷.
  10. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳.
  11. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۱، المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷-۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۳.
  12. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۱-۶۰۳؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳-۱۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲.
  13. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۸-۶۴۹.
  14. "از تو درباره جنگ در ماه حرام می‌پرسند، بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است و (گناه) باز داشتن (مردم) از راه خداوند و ناسپاسی به او و (باز داشتن مردم از) مسجد الحرام و بیرون راندن اهل آن از آن، در نظر خداوند بزرگ‌تر است و آشوب (شرک) از کشتار (هم) بزرگ‌تر است" سوره بقره، آیه ۲۱۷.
  15. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۳-۶۰۴؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۴.
  16. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۹-۶۵۱.
  17. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹.
  18. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۳۱-۳۰.
  19. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۹۱.
  20. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۵۱-۶۵۲.