←جستارهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
== بازگشت [[مهاجران]] == | == بازگشت [[مهاجران]] == | ||
[[مهاجران]] در [[حبشه]] بودند تا اینکه [[رسول خدا]] "عمرو بن امیه ضمری" را با نامهای به سوی [[نجاشی]] فرستاد. [[نجاشی]] پس از رسیدن [[نامه]] حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.</ref>. مهاجران پس از [[فتح خیبر]] به [[مدینه]] رسیدند و چون چشم [[خاتم انبیا]] {{صل}} به [[جعفر بن ابیطالب]] افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمیدانم از [[فتح خیبر]] شاد باشم یا از ورود [[جعفر]]"<ref>علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۲.</ref> | [[مهاجران]] در [[حبشه]] بودند تا اینکه [[رسول خدا]] "عمرو بن امیه ضمری" را با نامهای به سوی [[نجاشی]] فرستاد. [[نجاشی]] پس از رسیدن [[نامه]] حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.</ref>. مهاجران پس از [[فتح خیبر]] به [[مدینه]] رسیدند و چون چشم [[خاتم انبیا]] {{صل}} به [[جعفر بن ابیطالب]] افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمیدانم از [[فتح خیبر]] شاد باشم یا از ورود [[جعفر]]"<ref>علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۲.</ref> | ||
==نخستین [[مهاجران]] [[اسلام]]== | |||
در سالهای نخستین [[بعثت پیامبر]]{{صل}} و [[دعوت عمومی]] او، [[مسلمانان]] در [[اقلیت]] شدیدی قرار داشتند، [[قریش]] به قبائل [[عرب]] توصیه کرده بود که هر کدام، افراد وابسته خود را که به [[پیامبر]]{{صل}} [[ایمان]] آورده است تحت فشار شدید قرار دهند و به این ترتیب هر یک از مسلمانان از طرف [[قوم]] و قبیلۀ خود سخت تحت فشار قرار داشت. | |||
آن [[روز]] تعداد مسلمانان برای دست زدن به یک «[[جهاد آزادیبخش]]» کافی نبود، پیامبر{{صل}} برای [[حفظ]] این دستۀ کوچک، و تهیه پایگاهی برای مسلمانان در بیرون [[حجاز]]، به آنها دستور [[مهاجرت]] داد، و [[حبشه]] را برای این مقصد [[انتخاب]] فرمود و گفت: «در آنجا [[زمامدار]] صالحی است که از [[ستم و ستمگری]] جلوگیری میکند، شما آنجا بروید تا [[خداوند]] [[فرصت]] مناسبی در [[اختیار]] ما بگذارد». | |||
منظور پیامبر{{صل}} [[نجاشی]] بود (نجاشی اسم عامی بود همانند «کسری» که به تمام [[سلاطین]] حبشه گفته میشد، اما اسم نجاشی معاصر پیامبر{{صل}} اصحمه که در زبان [[حبشی]] به معنی [[عطیه]] و [[بخشش]] است بود). | |||
یازده مرد و چهار [[زن]] از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طریق دریا با کرایه کردن کشتی کوچکی راه حبشه را پیش گرفتند، و این در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] بود، و این مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت. | |||
چیزی نگذشت که «[[جعفر بن ابوطالب]]» و جمعی دیگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هستۀ اصلی یک [[جمعیت]] متشکل [[اسلامی]] را که از ۸۲ نفر مرد وعدۀ قابل ملاحظهای زن و [[کودک]] تشکیل میشد به وجود آوردند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۶۰.</ref> | |||
==[[مشرکین]] در تعقیب [[مهاجرین]]== | |||
طرح این مهاجرت برای [[بتپرستان]] سخت دردناک بود؛ زیرا به خوبی میدیدند چیزی نخواهد گذشت که با یک جمعیت متشکل نیرومند از مسلمانان که تدریجاً اسلام را پذیرفته و به [[سرزمین]] [[امن]] و [[امان]] حبشه رفتهاند روبرو خواهند شد، برای به هم زدن این موقعیت دست به کار شدند، و دو نفر از [[جوانان]] باهوش و فعال و [[حیلهگر]] و پشت هم انداز یعنی «[[عمرو بن عاص]]» و «[[عمارة بن ولید]]» را برای به هم زدن موقعیت [[مسلمانان]] [[حبشه]] [[انتخاب]] کردند و با هدایای فراوانی به حبشه فرستادند، این دو نفر در کشتی شراب نوشیدند و به [[جان]] هم افتادند ولی به هر حال برای پیاده کردن نقشۀ خود وارد [[سرزمین حبشه]] شدند، و با مقدماتی به حضور [[نجاشی]] بار یافتند، و قبلاً با دادن هدایای گرانبهایی به اطرافیان نجاشی موافقت آنها را جلب کرده و قول [[تأیید]] و طرفداری از آنان گرفته بودند. | |||
«[[عمر]] و عاص» سخنان خود را از اینجا شروع کرد، و با نجاشی، چنین گفت: «ما فرستادگان بزرگان مکهایم، تعدادی از [[جوانان]] سبک مغز در میان ما [[پرچم]] [[مخالفت]] برافراشتهاند و از آئین نیاکان خود برگشته و به [[بدگویی]] از [[خدایان]] ما پرداخته و [[آشوب]] و [[فتنه]] بپا کرده و در میان [[مردم]] تخم [[نفاق]] پاشیدهاند، و از موقعیت [[سرزمین]] شما سوءاستفاده کرده و به اینجا [[پناه]] آوردند، ما از آن میترسیم که در اینجا نیز دست به اخلالگری زنند، بهتر این است که آنها را به ما بسپارید و به محل خود بازگردانیم.»... | |||
این را گفتند و هدایائی را که با خود آورده بودند تقدیم داشتند. | |||
نجاشی گفت: تا من با [[نمایندگان]] این پناهندگان به کشورم تماس نگیرم نمیتوانم در این زمینه سخن بگویم، و از آنجا که این بحث یک بحث مذهبی است باید از نمایندگان مذهبی نیز در جلسهای در حضور شما [[دعوت]] شود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۶۰.</ref> | |||
==[[جعفر بن ابی طالب]] سخنگوی سرافراز [[مهاجرین]]== | |||
[[روز]] دیگری در یک جلسه مهم که اطرافیان نجاشی و جمعی از [[دانشمندان مسیحی]] و [[جعفر بن ابیطالب]] به عنوان [[نمایندگی]] مسلمانان، و نمایندگان [[قریش]]، حضور داشتند، نجاشی پس از [[استماع]] سخنان نمایندگان قریش رو به جعفر کرد و از او خواست که نظر خود را در این زمینه بیان کند. | |||
«جعفر» پس از ادای [[احترام]] چنین گفت: نخست از اینها بپرسید آیا ما جزء بردگان فراری این جمعیتیم؟! | |||
[[عمرو]] گفت: نه شما آزادید. | |||
جعفر - و نیز سؤال کنید آیا آنها [[دینی]] بر ذمۀ ما دارند که آن را از ما میطلبند؟! | |||
[[عمرو]] - نه ما هیچگونه مطالبهای از شما نداریم. | |||
جعفر - آیا خونی از شما ریختهایم؟ که آن را از ما میطلبید؟! | |||
عمرو - نه چنین چیزی در کار نیست. | |||
جعفر - پس از ما چه میخواهید که این همه ما را [[شکنجه]] و [[آزار]] دادید و ما از [[سرزمین]] شما که مرکز [[ظلم]] و [[بیدادگری]] بود بیرون آمدیم؟! | |||
سپس جعفر رو به [[نجاشی]] کرد و گفت: ما جمعی [[نادان]] بودیم، [[بتپرستی]] میکردیم، گوشت مردار میخوردیم، انواع [[کارهای زشت]] و ننگین انجام میدادیم، [[قطع رحم]] میکردیم و نسبت به [[همسایگان]] خویش [[بدرفتاری]] داشتیم، و نیرومندان ما [[ضعیفان]] را میخوردند! | |||
ولی [[خداوند]] [[پیامبری]] در میان ما [[مبعوث]] کرد که به ما دستور داده است هرگونه شبیه و [[شریک]] را از [[خدا]] دور سازیم و [[فحشاء]] و [[منکرات]] و [[ظلم و ستم]] و قمار را ترک گوییم، به ما دستور داده [[نماز]] بخوانیم، [[زکات]] بدهیم، [[عدالت]] و [[احسان]] پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نماییم. | |||
نجاشی گفت: [[عیسای مسیح]] نیز برای همین مبعوث شده بود! | |||
سپس از جعفر پرسید آیا چیزی از آیاتی که بر [[پیامبر]] شما نازل شده است [[حفظ]] داری؟ | |||
جعفر گفت: آری و سپس شروع به خواندن سورۀ «[[مریم]]» کرد. | |||
[[حسن انتخاب]] جعفر، در مورد [[آیات]] تکان دهندۀ این [[سوره]] که [[مسیح]] و مادرش را از هرگونه تهمتهای ناروا [[پاک]] میسازد، اثر عجیبی گذاشت تا آنجا که قطرههای [[اشک شوق]]، از دیدگان [[دانشمندان مسیحی]] سرازیر گشت، و نجاشی صدا زد به خدا [[سوگند]] نشانههای [[حقیقت]] در این آیات نمایان است! | |||
هنگامی که «عمرو» خواست در اینجا سخنی بگوید و تقاضای سپردن [[مسلمانان]] را به دست وی کند، نجاشی دست بلند کرد، و محکم بر صورت عمرو کوبید و گفت: خاموش باش بخدا سوگند اگر بیش از این سخنی در [[مذمت]] این [[جمعیت]] بگویی تو را [[مجازات]] خواهم کرد! این جمله را گفت و رو به مأمورین کرد و صدا زد هدایای آنها را به آنان برگردانید و آنها را از [[حبشه]] بیرون نمایید، و به جعفر و یارانش گفت [[آسوده]] خاطر در [[کشور]] من [[زندگی]] کنید!<ref>بسیاری از مفسران نقل کردهاند که آیات ۸۲ تا ۸۶ سورۀ مائده درباره نجاشی و یاران او نازل شده است.</ref> | |||
این پیشامد علاوه بر اثر [[تبلیغی]] عمیقی که در زمینه شناساندن [[اسلام]] به جمعی از [[مردم]] حبشه داشت، سبب شد که [[مسلمانان]] [[مکه]] جداً روی این پایگاه مطمئن حساب کنند، و مسلمانان تازه وارد را برای آن [[روز]] که [[قدرت]] کافی بیابند به آنجا روانه سازند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۶۱.</ref> | |||
==از [[فتح خیبر]] خوشحالتر باشم یا از بازگشت جعفر؟== | |||
سالها گذشت، [[پیامبر]]{{صل}} را [[هجرت]] کرد و کار اسلام بالا گرفت، و عهدنامۀ «[[حدیبیه]]» [[امضا]] شد و پیامبر{{صل}} متوجه فتح «[[خیبر]]» گشت، در آن روز که مسلمانان از فرط [[شادی]] به خاطر در هم شکستن بزرگترین کانون خطر [[یهود]] در پوست نمیگنجیدند، از دور [[شاهد]] حرکت دسته جمعی عدهای به سوی [[سپاه اسلام]] بودند، چیزی نگذشت که معلوم شد این [[جمعیت]] همان [[مهاجران]] حبشهاند که به آغوش [[وطن]] باز میگردند در حالی که قدرتهای اهریمنی [[دشمنان]] در هم شکسته شده و نهال اسلام به قدر کافی ریشه دوانده است. | |||
پیامبر{{صل}} با مشاهدۀ «جعفر» و مهاجران حبشه، این جمله [[تاریخی]] را فرمود: «نمیدانم از [[پیروزی]] خیبر خوشحالتر باشم یا از بازگشت جعفر؟». | |||
میگویند علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از [[شامیان]] که در میان آنها یک [[راهب]] [[مسیحی]] بود و [[تمایل]] شدید به اسلام پیدا کرده بودند، [[خدمت]] پیامبر{{صل}} رسیدند و پس از شنیدن [[آیات]] [[سورۀ یس]] به [[گریه]] افتادند و [[مسلمان]] شدند و گفتند چقدر این آیات به تعلیمات [[راستین]] [[مسیح]] شباهت دارد. | |||
و طبق روایتی [[نجاشی]] سی نفر از بهترین [[یاران]] خود را به عنوان اظهار علاقه به پیامبر{{صل}} و آئین اسلام به [[مدینه]] فرستاد، و همانها بودند که با شنیدن آیات سورۀ یس گریستند و [[اسلام]] را پذیرفتند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۶۳.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |