اسماء دختر نعمان بن ابیالجون: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد) |
جز (جایگزینی متن - '{{یادآوری پانویس}}' به '') |
||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
نسخهٔ ۲۷ اکتبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۳۸
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل اسماء دختر نعمان بن ابیالجون (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
برخی زنان که قرار بود با پیامبر(ص) ازدواج کنند
در تاریخ از برخی زنان نام برده شده که قرار بود با پیامبر اکرم(ص) ازدواج کنند ولی توفیق همسری وی رانیافتند؛ از جمله این زنان، اسماء دختر صلت بود که وقتی خبر خواستگاری رسول خدا(ص) از او به وی رسید، از خوشحالی جان داد[۱]. دیگری دختری از طایفه بنی سلیم بود. پدرش به رسول اکرم(ص) گفت دختر بسیار زیبایی دارد که به جز پیامبر(ص) شایسته هیچ کس نمیباشد و ایشان از وی خواستگاری کند؛ حضرت هم قبول کرد. آن مرد گفت: این دختر، حسن دیگری دارد و آن این است که هیچ وقت مریض نشده و کدورتی برای او پیش نیامده است. حضرت فرمود: “در مالی که تباهی و تفرقه نباشد و به بدنی که کسالت راه نیابد خیری نیست” و از این ازدواج صرفنظر کرد[۲]. نمونه دیگر، شنباء، دختر عمرو غفاری بود که بعضی او را از بنی قریظه و برخی دیگر او را کنانی دانستهاند. وقتی شنباء نزد پیامبر(ص) آمد در ایام عادت زنانه بود و پیش از پاک شدن او ابراهیم، پسر پیامبر(ص) از دنیا رفت و شنباء گفت: “اگر محمد، پیامبر بود محبوبترین کس او نمیمرد”. پیامبر(ص) هم به همین سبب او را رها کرد[۳]. غریه، دختر جابر، از قبیله کنانه، زن دیگری بود که تازه مسلمان شده بود و چون پیش پیامبر(ص) آمد، گفت: “رأی من در این کار دخالت نداشت و از تو به خدا پناه میبرم”. پیامبر(ص) نیز او را پیش خاندانش فرستاد[۴]. همچنین عمره، دختر یزید کلابیه که تازه مسلمان شده بود، هنگامی که به نزد رسول اکرم(ص) برده شد، به ایشان گفت: “از تو به خدا پناه میبرم”، حضرت به او فرمود: “پناهگاه خدا پناهگاه محکم و بلندی است” و او را سوی خاندانش بازگرداند[۵]. زن دیگر از طایفه بنیکلاب بود. نام او شاه، دختر رفاعه، بود که قبل از زفاف وفات یافت[۶]. همچنین عالیه، دختر ظبیان از پیامبر(ص) جدا شد و درباره قتیله، دختر قیس و خواهر اشعث بن قیس، وفات پیامبر(ص) مانع زفاف او شد[۷]. زن دیگری که پیامبر(ص) او را به سوی اهلش باز گرداند، اسماء، دختر نعمان بن اسود بن شراحیل کندی[۸] بود. در ادامه چگونگی ازدواج او با پیامبر(ص) و جدایی او از ایشان بیان خواهد شد[۹].
اسماء و معرفی او به پیامبر(ص)
اسماء، دختر نعمان کندی[۱۰]، از جمله زنان غیر قریشی پیامبر(ص) بود[۱۱]. نام او را امیمه و امامه نیز نقل کردهاند. واقدی در این باره میگوید: پدرش، نعمان بن ابی جون کندی بود و بستگانش در منطقه نجد و اطراف شُرّیة زندگی میکردند. پدرش در حالی که مسلمان شده بود، در مدینه به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت: “ای رسول خدا! آیا اجازه میدهی زیباترین زن بیوه عرب را که همسر پسر عمویش بوده و شوهرش در گذشته و او بیوه شده است، به عقد شما در آورم، در حالی که او نیز مایل به ازدواج با شما و شیفته شماست؟” پیامبر(ص) آن زن را با مهر دوازده و نیم وقیه نقره برای خود عقد فرمود[۱۲] و نقل شده که در ربیع الاول سال نهم هجرت این عقد صورت گرفت[۱۳]. نعمان بن ابی جون گفت: “ای رسول خدا! درباره مهر او کوتاهی مکن و بیشتر از این مقدار بده”. پیامبر(ص) فرمود: “من برای هیچ یک از همسران خود و نیز برای هیچ یک از دختران خود مهری بیش از این قرار ندادهام”. نعمان گفت: “آری، کار تو سرمشق است و اینک کسی را بفرست تا همسرت را پیش تو بیاورد. من همراه فرستاده شما میروم و همسرت را همراه او نزد شما میفرستم”. پیامبر(ص) نیز ابواسید ساعدی را همراه نعمان فرستاد. هنگامی که نعمان و ابواسید رسیدند، اسماء در خانه خود نشست و به ابواسید اجازه ورود داد. ابواسید میگوید، چون این موضوع پس از نزول احکام حجاب بود به او پیام دادم که همسران پیامبر(ص) را نباید هیچ یک از مردان نامحرم نبینند و باید از پس پرده با نامحرم سخن بگویی، او نیز پذیرفت و من سه روز آنجا بودم و سپس او را بر شتری راهوار که سایبانی داشت، سوار کردم و به مدینه آوردم و او در محله بنی ساعده ساکن شد. زنان قبیله به دیدن اسماء رفتند و به او خوشآمد گفتند و چون از پیش او بیرون میآمدند درباره زیبایی او سخن میگفتند و خبر آمدن اسماء، در مدینه پخش شد. من به حضور رسول خدا(ص) که در میان قبیله بنی عمروبن عوف بود، رفتم و ایشان را از آمدن اسماء آگاه کردم[۱۴][۱۵].
علل فرستاده شدن اسماء به سوی قبیلهاش
درباره این که چرا پیامبر اسماء را به سوی قومش بازگرداند، دلایل گوناگونی نقل شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
- طبری نقل میکند، پس از آنکه پیامبر(ص) اسماء را به همسری پذیرفت، چون با او خلوت کرد، در تن وی سپیدی دید (بیماری برص) پس به او چیزی بخشید و او را به سوی بستگانش فرستاد[۱۶]. در نقلی دیگر آمده است که چون پیامبر(ص) با او خلوت کرد، از او به خدا پناه برد، و کسی پیش نعمان فرستاد و به او گفت: “مگر این دختر تو نیست؟” نعمان پاسخ داد: “بله”! آنگاه پیامبر(ص) از اسماء پرسید: مگر تو دختر نعمان نیستی؟ او گفت: “بله”! پس از آن، نعمان به پیامبر(ص) گفت: او را نگهدار که چنین و چنان است و از او بسیار ستایش کرد و از جمله گفت که او هرگز عادت زنانه نداشته است و پیامبر(ص) او را رها کرد و معلوم نیست به سبب سخنزن بود و یا سخن پدرش که او هرگز عادت زنانه نداشته است[۱۷].
- هشام بن محمد بن سائب کلبی از پدرش، او از ابوصالح و او از ابن عباس نقل کرده است که میگفته است: پیامبر(ص) اسماء، دختر نعمان را که از زیباترین زنان روزگار خود بود، برای خود عقد فرمود. هنگامی که پیامبر(ص) با برخی زنان غیر قریش از دواج کرد، عایشه گفت: اینک دست بر زنان غریبه زیبا نهاده و ممکن است آنها به زودی نظر او را از ما بازگردانند. به همین جهت هنگامی که همسران پیامبر(ص) اسماء را دیدند بر او رشک بردند و وقتی حفصه و عایشه به آرایش او پرداختند، یکی از آن دو به اسماء گفت: “پیامبر(ص) دوست میدارد که چون پیش همسر خود میآید او بگوید: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْك»؛ از شرّ تو به خدا پناه میبرم!!” بدین سبب بود که چون پیامبر(ص) پیش اسماء آمد، اسماء گفت: “از شرّ تو به خدا پناه میبرم!” پیامبر(ص) آستین جامه خود را بر چهره خویش نهاد و سه بار فرمود: “تو به بهترین پناهگاه پناه میبری”. ابواسید میگوید: پیامبر(ص) پیش من آمد و فرمود: "ابواسید! دو دست جامه کتانی سپید به او بده و او را پیش قوم خودش ببر". بعد از این ماجرا اسماء میگفت مرا بدبخت بخوانید[۱۸]. به پیامبر(ص) گفتند: چه کسی او را به گفتن آن جمله وا داشته است؟ رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّهُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ وَكَيْدُهُنَّ عَظِيمٌ»؛ آری، آنان همان زنان اطراف یوسف هستند و فریب آنان بزرگ است. در نقلی هم گفته شده، چون پیامبر اسلام(ص) از حیله این دو نفر (حفصه و عایشه) با خبر شد، این جمله را نقل فرمودند[۱۹].
- دلیل دیگری که نقل شده، آن است که چون پیامبر(ص) نزد او آمد و او را خواند، اسماء به پیامبر(ص) گفت: تو بیا و از آمدن نزد پیامبر(ص) سر باز رد؛ به همین سبب آن حضرت او را رها کرد[۲۰].
در نقلی دیگر هم آمده است که گروهی از زنان پیامبر(ص) به اسماء گفتند: تو از تبار پادشاهانی و اگر میخواهی پیامبر(ص) به تو توجه کند، هنگامی که آن حضرت پیش تو آمدند از او به خدا پناه ببر[۲۱]. اما به نظر میآید همین جمله “تو از تبار پادشاهانی” برای نقل قبلی معقولتر است که خود را بزرگ دیده و زمانی که پیامبر(ص) او را به سوی خود میخواند، سر باز زده و از پیامبر(ص) میخواهد که ایشان نزد او برود. برخی نیز نقل میکنند، هنگامی که رسول خدا(ص) او را به نزد خودطلبید، او گفت: “ما قومی هستیم که دیگران باید نزد ما بیایند و ما پیش کسی نمیرویم”. پیامبر(ص) نیز بعد از شنیدن این سخن، او را به سوی خانوادهاش بازگرداند[۲۲][۲۳].
سرانجام اسماء
محمد بن عمر واقدی میگوید: از ابواسید شنیده شد که گفته است، همین که با اسماء پیش قبیلهاش رسیدم، آنها به او گفتند: ای اسماء! چه نافرخندهای! چه بر سرت آمده است؟ او گفت: “فریبم دادند و به من گفتند که در برابر پیامبر(ص) بگو أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ”. خویشاوندانش به او گفتند: ما را میان اعراب به بدنامی مشهور کردی. پس اسماء به ابواسید گفت: “به هر حال، این کار شده است، اینک من چه باید کنم؟” ابو اسید گفت: “در خانهات بنشین و در برابر غیر محارم خود حجاب را رعایت کن تا پس از رسول خدا(ص) هیچ طمعکننده در تو طمع نکند که تو از مادران مؤمنانی”. اسماء نیز در خانه نشست و هیچ کس به ازدواج با او طمع نکرد و او را جز اشخاص محرم ندیدند و سرانجام به روزگار خلافت عثمان بن عفان پیش اقوام خود در نجد در گذشت[۲۴]. اما نقلهای دیگری هم وجود دارد؛ از جمله، ابن عباس نقل کرده که اسماء با مهاجر بن ابی امیة بن مغیره ازدواج کرد و عمر خواست آنها را تنبیه کند، اسماء به او گفت: “به خدا سوگند، نه مقررات حجاب دربارهام اجرا شد و نه به امالمؤمنین ملقب شدم”، و عمر از آن دو دست برداشت[۲۵]. و بعد از مهاجر با قیس بن مکشوح مرادی ازدواج کرد[۲۶]. یا از واقدی نقل شده است که عکرمة بن ابی جهل در زمان جنگهای ردّه با اسماء ازدواج کرد[۲۷][۲۸].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ۔ خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ۔ خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.
- ↑ حبیبی، پروین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۲۱.
- ↑ شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۲۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۵۱۷ (فقط مقدار مهر را گفته است).
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۷ (علت مرض برص را گفته است)؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷؛ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۱۱۰۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.
- ↑ حبیبی، پروین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۲۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۹-۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۹-۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷-۱۸ (این گونه نقل شده: دو دست جامه کتانی سپید به او بده و او را برگردان) و الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸.
- ↑ شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۲۲.
- ↑ حبیبی، پروین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۲۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.
- ↑ حبیبی، پروین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۲۶.