بلال بن رباح حبشی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←نسب) |
|||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
*چون [[ابوبکر]]، [[بلال]] را در حال [[شکنجه]] دید، به [[امیه]] گفت: "آیا از [[خدا]] نمیترسی که با این بیچاره چنین میکنی؟ من غلامی سیاه دارم که بر [[دین]] توست. او از [[بلال]] چابکتر است، و من او را با [[بلال]] معاوضه میکنم". [[امیه]] پذیرفت، و [[ابوبکر]]، [[غلام]] خود را به او داد و بلال را گرفت<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۴.</ref>. | *چون [[ابوبکر]]، [[بلال]] را در حال [[شکنجه]] دید، به [[امیه]] گفت: "آیا از [[خدا]] نمیترسی که با این بیچاره چنین میکنی؟ من غلامی سیاه دارم که بر [[دین]] توست. او از [[بلال]] چابکتر است، و من او را با [[بلال]] معاوضه میکنم". [[امیه]] پذیرفت، و [[ابوبکر]]، [[غلام]] خود را به او داد و بلال را گرفت<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۴.</ref>. | ||
==[[بلال]] در [[مدینه]]== | |||
*[[بلال]]، همراه دیگر [[مسلمانان]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.</ref> و در جنگهای [[بدر]] و [[احد]] نیز همراه [[پیغمبر]] بود <ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷.</ref>. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بین او و [[عبیده بن حارث بن مطلب]]، [[پیمان برادری]] بست<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. چون [[بلال]] به [[مدینه]] آمد، در [[خانه]] [[سعد بن خیثمه]] منزل کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.</ref>. همچنین گفتهاند که میان [[بلال]] و [[ابو رویحه خثعمی]]، [[عقد]] [[برادری]] بسته شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.</ref>. در منابع آمده است: هنگامی که [[عمر]] در [[شام]]، [[دیوان]] ترتیب داد، [[بلال]] به [[شام]] رفت و برای شرکت در [[جهاد]] آنجا مقیم شد. [[عمر]] به او گفت: "[[دیوان]] خودت را به چه کسی وامیگذاری؟" [[بلال]] گفت: "به [[ابو رویحه خثعمی]]، و من هرگز به علت [[عقد]] اخوتی که [[رسول خدا]] میان من و او قرار داده است از او جدا نخواهم شد"<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۱۲۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.</ref>. برخی معتقدند که بین [[بلال]] و [[ابو رویحه خثعمی]] [[عقد]] [[برادری]] بسته نشده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۴.</ref>. | |||
*[[امیه بن خلف]] در [[جنگ بدر]] به [[اسارت]] نیروهای [[مسلمانان]] در آمد. [[بلال]] که در [[مکه]] به [[دستور]] او به شدت [[شکنجه]] شده بود، خواستار [[قتل]] او شد. [[پدر]] [[عبدالرحمان بن عوف]] میگوید: "میان من و [[امیه بن خلف]] عهدنامهای بود که او [[اموال]] و زمینهای مرا در [[مکه]] [[حفظ]] و مواظبت کند، و من [[اموال]] او را در [[مدینه]]. روز [[بدر]]، او را با خود به کنار درهای بردم تا نگهداریاش کنم و به این [[امید]] بودم که امانش دهم: اتفاقاً [[بلال]] او را دید و خود را به [[انصار]] رسانید و گفت: این [[امیه بن خلف]] است. او از سران [[کفر]] است و نباید [[نجات]] یابد. یا او باید زنده بماند یا من. گروهی از [[انصار]] به تعقیب ما آمدند. [[امیه]] مرد سنگینوزنی بود. گروه [[انصار]] به ما رسیدند. من [[امیه]] را در [[پناه]] خویش گرفتم؛ اما آنها آن [[قدر]] [[شمشیر]] به او زدند که او را کشتند"<ref>ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۹۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۹۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۵۱.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۵.</ref>. | |||
==[[ازدواج]] [[بلال]]== | |||
*[[وهب بن جریر]] از [[شعبی]] [[نقل]] میکند که [[بلال]] و برادرش، از خانوادهای [[یمنی]] دختر خواستند. [[بلال]] گفت: "من بلالم و این نیز [[برادر]] من است. دو برده حبشی هستیم. [[گمراه]] بودیم، [[خدا]] ما را [[هدایت]] فرمود، و برده بودیم، [[خدا]] ما را [[آزاد]] فرمود. اگر به ما [[زن]] بدهید، خدای را [[حمد]] میکنیم و [[ستایش]] از اوست، و اگر ندهید، [[خدا]] بزرگ است"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. | |||
*در [[نقلی]] دیگر آمده است: [[پیامبر]]{{صل}} دختر بکیر را به همسری [[بلال]] در آورد. [[عفان بن مسلم]] از ابوهلال [[نقل]] میکند که قتاده گفته است: "[[بلال]] با بانوی [[عربی]] از [[خاندان]] [[زهره]] [[ازدواج]] کرد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹-۱۸۰.</ref>. برخی از منابع، نام [[همسر]] او را [[هند خولانی]] گفتهاند<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۳۵۰.</ref>. [[هند]]، اهل داریا، از مناطق [[شام]] بوده است<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰.</ref>. به نظر میرسد [[بلال]]، پس از [[مهاجرت]] به [[شام]] با او [[ازدواج]] کرده است<ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۵.</ref>. | |||
==[[بلال]] پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}}== | |||
*[[ابوبکر]]، [[بلال]] را [[آزاد]] کرده بود و با او [[زندگی]] میکرد. او پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} نزد [[ابوبکر]] رفت و برای رفتن به [[شام]] و شرکت در [[جهاد]] در [[راه خدا]] از وی اجازه خواست. [[ابوبکر]] با این بیان که سالخورده و [[ناتوان]] است به او اجازه رفتن نداد. پس از درگذشت [[ابوبکر]]، [[بلال]]، نزد [[عمر]] ([[خلیفه دوم]]) رفت و همان سخن را به او گفت. [[عمر]] به او اجازه داد و [[بلال]] به [[شام]] رفت و تا هنگام [[مرگ]] در آنجا ماند<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۴۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۶.</ref>. | |||
*در این باره قول دیگری نیز هست. برخی میگویند: [[بلال]]، زمان [[ابوبکر]] به [[شام]] رفت. چون پیکر [[مقدس]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شد، [[ابوبکر]] به [[بلال]] گفت: "[[اذان]] بگو". [[بلال]] گفت: "اگر مرا [[آزاد]] کردهای که با تو باشم، خود دانی، و اگر مرا در [[راه خدا]] [[آزاد]] کردهای، مرا در راه همان [[خدا]] [[آزاد]] بگذار" [[ابوبکر]] گفت: "تو را فقط برای [[خدا]] [[آزاد]] کردهام". گفت: "من پس از [[رسول خدا]] برای هیچکس [[اذان]] نمیگویم". [[ابوبکر]] گفت: "[[آزادی]]" [[بلال]]، اندکی در [[مدینه]] ماند و همین که [[سپاهیان]] به [[شام]] رفتند، با آنها رفت و در [[شام]] ماند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.</ref>. در [[نقلی]] آمده است: وقتی [[ابوبکر]] [[روز جمعه]] بر [[منبر]] نشست، [[بلال]] گفت: "ای [[ابوبکر]]!" گفت: "بله". گفت: "مرا برای [[خدا]] [[آزاد]] کردهای یا برای خودت؟" گفت: "برای [[خدا]]". [[بلال]] گفت: "پس به من اجازه بده تا در [[راه خدا]] به [[جهاد]] بروم و [[ابوبکر]] به او اجازه داد و او به [[شام]] رفت و همان جا درگذشت"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۶.</ref>. | |||
==[[فضیلت]] [[بلال]]== | |||
*[[رسول خدا]]{{صل}} [[بلال]] را [[اهل بهشت]] میدانست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. گروهی نزد [[بلال]] میآمدند و از [[فضیلت]] وی و خیری که [[خداوند]] قسمت او کرده است سخن میگفتند، و او میگفت: "من حبشی هستم و تا دیروز برده بودم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۰.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۶.</ref>. | |||
==[[وفات]] [[بلال]]== | |||
*[[بلال]] در سال بیست [[هجری]] در دوره [[خلافت عمر]] بر اثر [[طاعون]] عمواس<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال انفس النفیس، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵.</ref> در [[دمشق]] درگذشت و در [[قبرستان]] [[دمشق]]، کنار دروازه صغیر به [[خاک]] سپرده شد. در این هنگام او شصت و چند سال داشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.</ref>. [[ابن سعد]] در خبری به [[نقل]] از [[شعیب بن طلحه]] (از فرزندزادگان [[ابوبکر]]) مینویسد: [[بلال]]، همسن [[ابوبکر]] بوده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.</ref>. [[واقدی]] مینویسد: با توجه به سال [[وفات]] [[ابوبکر]] (سیزده [[هجری]]) و سن او در این زمان و فاصله این [[تاریخ]] تا [[مرگ]] بلال که هفت سال است، او در هفتاد سالگی درگذشته است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۹۷.</ref>. | |||
<ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص: | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۹ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۴۳
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث بلال بن رباح حبشی است. "بلال بن رباح حبشی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل بلال بن رباح حبشی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
نسب
- بلال بن رباح حبشی، از صحابه رسول خدا(ص)، مؤذن آن حضرت[۱] و نیز مدتی غلام ابوبکر بوده است. کنیه معروف او ابوعبدالله است[۲] و از دیگر کنیههای وی میتوان به عبدالکریم و اباعبدالرحمان، ابا عمر اشاره کرد[۳]. پدر او از اسیران حبشه بود و مادرش حمامه نام داشت[۴]. وی در "سراة"[۵] متولد شد و برده یکی از خاندان بنیجمح بود[۶][۷].
- از اینکه بلال در چه سالی متولد شده است، اطلاع دقیقی در دست نیست. با توجه به سخن "شعیب بن طلحه" که خود از فرزندزادگان ابوبکر است و بلال را همسن او دانسته[۸]، میتوان با توجه به زمان درگذشت ابوبکر (سیزده هجری، در ۶۳ سالگی) حدس زد که بلال در حدود سال ۳۷ پیش از بعثت به دنیا آمده است[۹].
- واقدیه در وصف ظاهر بلال مینویسد: "او به شدت سیهچرده و کشیده قامت و نزار و خمیده پشت بود و گونههای استخوانی داشت. موهای انبوهی داشت که سپید شده بودند و رنگ آنها را با خضاب تغییر میداد"[۱۰][۱۱].
بلال مؤذن
- بلال، از نخستین کسانی بود که به پیامبر(ص)ایمان آورد[۱۲]. او نخستین اذانگوی فرستاده خدا(ص) بود[۱۳]. پس از اذان گفتن بر در خانه رسول خدا(ص) میایستاد و میگفت: "ای فرستاده خدا، نماز «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ»[۱۴]. واقدی میگوید: "همین که پیامبر(ص) از حجره بیرون میآمد و بلال، او را میدید، شروع به اقامه گفتن میکرد"[۱۵].
- در منابع آمده است که پیامبر(ص) سه مؤذن داشت: بلال، ابومحذوره و عمرو بن اممکتوم. هرگاه بلال نبود، ابومحذوره اذان میگفت، و هرگاه آن دو نبودند، عمرو بن اممکتوم اذان میگفت"[۱۶].
- بلال، نمیتوانست "شین" را تلفظ کند و به جای آن میگفت "سین". منافقان، به پیامبر(ص) اعتراض کردند که چرا بلال را مؤذن خود قرار دادهای. رسول خدا(ص) فرمود که "سین" بلال، نزد خدا "شین" شمرده میشود. او به جای "اشهد" میگوید: "اسهد"؛ ولی نزد خدا پذیرفته خواهد بود[۱۷].
- بلال، به دستور رسول اکرم(ص) در کعبه یا بالای آن اذان گفت، و ابوسفیان بن حرب، عتاب بن اسید و حارث بن هشام پای دیوار آن ایستاده بودند. عتاب گفت: "خدا پدرم را دوست میداشت که مرد و زنده نماند تا این صدا را بشنود و ناراحت شود". حارث بن هشام گفت: "به خدا قسم! اگر حقانیت او بر من مسلم شود، به او ایمان میآورم". ابوسفیان گفت: "من که چیزی نمیگویم؛ چون اگر سخنی بگویم، همین سنگریزهها به او خبر خواهند داد". پس رسول خدا(ص) از کنار ایشان گذشت و گفت: "از آنچه گفتهاید خبر یافتم" و سپس گفتار آنان را باز گفت. حارث و عتاب گفتند: "شهادت میدهیم که تو پیامبر خدایی؛ چون کسی با ما نبود که از آنچه گفته بودیم به تو خبر دهد"[۱۸][۱۹].
آزار و شکنجه بلال
- بلال در مکه به علت مسلمان شدنش شکنجه میشد. ارباب او، امیه بن خلف، وی را شکنجه میداد تا از اسلام برگردد. او را به پشت روی ریگهای داغ میانداخت و دستور میداد سنگی بزرگ روی سینهاش بگذارند و به بلال میگفت: "همین طور میمانی تا از دین محمد برگردی"؛ اما بلال در آن حال "احد، احد" میگفت[۲۰]. بلال در راه خداوند هرگونه خواری و زبونی را تحمل میکرد. بر گردنش ریسمان میبستند و به بچهها دستور میدادند او را میان درههای مکه بگردانند و بلال همچنان احد احد میگفت[۲۱].
- روزی ورقة بن نوفل (عموی خدیجه)، بلال را در حال شکنجه مشاهده کرد. بلال، در حالی که شکنجه میشد، احد احد میگفت. ورقة بن نوفل نیز گفت: "احد احد. به خدا ای بلال! خدا یکی است". آنگاه به امیه بن خلف و سایر افراد قبیله بنیجمح که بلال را شکنجه میدادند رو کرد و گفت: "به خدا سوگند! اگر او را بدین حال بکشید، قبرش را زیارتگاهی مقدس قرار خواهم داد که بدان تبرک جویند"[۲۲].
- مفسران میگویند: آیه ۴۱ سوره نحل ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ﴾[۲۳] درباره جمعی از یاران پیامبر، از جمله بلال، صهیب، خباب، عامر و جندل بن صهیب نازل شد، که مشرکان در مکه، آنان را شکنجه کردند و خدا در مدینه به نیکویی جایشان داد[۲۴][۲۵].
آزادی بلال
- چون ابوبکر، بلال را در حال شکنجه دید، به امیه گفت: "آیا از خدا نمیترسی که با این بیچاره چنین میکنی؟ من غلامی سیاه دارم که بر دین توست. او از بلال چابکتر است، و من او را با بلال معاوضه میکنم". امیه پذیرفت، و ابوبکر، غلام خود را به او داد و بلال را گرفت[۲۶][۲۷].
بلال در مدینه
- بلال، همراه دیگر مسلمانان به مدینه مهاجرت کرد[۲۸] و در جنگهای بدر و احد نیز همراه پیغمبر بود [۲۹]. پیامبر اکرم(ص) بین او و عبیده بن حارث بن مطلب، پیمان برادری بست[۳۰]. چون بلال به مدینه آمد، در خانه سعد بن خیثمه منزل کرد[۳۱]. همچنین گفتهاند که میان بلال و ابو رویحه خثعمی، عقد برادری بسته شد[۳۲]. در منابع آمده است: هنگامی که عمر در شام، دیوان ترتیب داد، بلال به شام رفت و برای شرکت در جهاد آنجا مقیم شد. عمر به او گفت: "دیوان خودت را به چه کسی وامیگذاری؟" بلال گفت: "به ابو رویحه خثعمی، و من هرگز به علت عقد اخوتی که رسول خدا میان من و او قرار داده است از او جدا نخواهم شد"[۳۳]. برخی معتقدند که بین بلال و ابو رویحه خثعمی عقد برادری بسته نشده است[۳۴][۳۵].
- امیه بن خلف در جنگ بدر به اسارت نیروهای مسلمانان در آمد. بلال که در مکه به دستور او به شدت شکنجه شده بود، خواستار قتل او شد. پدر عبدالرحمان بن عوف میگوید: "میان من و امیه بن خلف عهدنامهای بود که او اموال و زمینهای مرا در مکه حفظ و مواظبت کند، و من اموال او را در مدینه. روز بدر، او را با خود به کنار درهای بردم تا نگهداریاش کنم و به این امید بودم که امانش دهم: اتفاقاً بلال او را دید و خود را به انصار رسانید و گفت: این امیه بن خلف است. او از سران کفر است و نباید نجات یابد. یا او باید زنده بماند یا من. گروهی از انصار به تعقیب ما آمدند. امیه مرد سنگینوزنی بود. گروه انصار به ما رسیدند. من امیه را در پناه خویش گرفتم؛ اما آنها آن قدر شمشیر به او زدند که او را کشتند"[۳۶][۳۷].
ازدواج بلال
- وهب بن جریر از شعبی نقل میکند که بلال و برادرش، از خانوادهای یمنی دختر خواستند. بلال گفت: "من بلالم و این نیز برادر من است. دو برده حبشی هستیم. گمراه بودیم، خدا ما را هدایت فرمود، و برده بودیم، خدا ما را آزاد فرمود. اگر به ما زن بدهید، خدای را حمد میکنیم و ستایش از اوست، و اگر ندهید، خدا بزرگ است"[۳۸].
- در نقلی دیگر آمده است: پیامبر(ص) دختر بکیر را به همسری بلال در آورد. عفان بن مسلم از ابوهلال نقل میکند که قتاده گفته است: "بلال با بانوی عربی از خاندان زهره ازدواج کرد"[۳۹]. برخی از منابع، نام همسر او را هند خولانی گفتهاند[۴۰]. هند، اهل داریا، از مناطق شام بوده است[۴۱]. به نظر میرسد بلال، پس از مهاجرت به شام با او ازدواج کرده است[۴۲].
بلال پس از رحلت رسول خدا(ص)
- ابوبکر، بلال را آزاد کرده بود و با او زندگی میکرد. او پس از رحلت رسول خدا(ص) نزد ابوبکر رفت و برای رفتن به شام و شرکت در جهاد در راه خدا از وی اجازه خواست. ابوبکر با این بیان که سالخورده و ناتوان است به او اجازه رفتن نداد. پس از درگذشت ابوبکر، بلال، نزد عمر (خلیفه دوم) رفت و همان سخن را به او گفت. عمر به او اجازه داد و بلال به شام رفت و تا هنگام مرگ در آنجا ماند[۴۳].
- در این باره قول دیگری نیز هست. برخی میگویند: بلال، زمان ابوبکر به شام رفت. چون پیکر مقدس رسول خدا(ص) به خاک سپرده شد، ابوبکر به بلال گفت: "اذان بگو". بلال گفت: "اگر مرا آزاد کردهای که با تو باشم، خود دانی، و اگر مرا در راه خدا آزاد کردهای، مرا در راه همان خدا آزاد بگذار" ابوبکر گفت: "تو را فقط برای خدا آزاد کردهام". گفت: "من پس از رسول خدا برای هیچکس اذان نمیگویم". ابوبکر گفت: "آزادی" بلال، اندکی در مدینه ماند و همین که سپاهیان به شام رفتند، با آنها رفت و در شام ماند[۴۴]. در نقلی آمده است: وقتی ابوبکر روز جمعه بر منبر نشست، بلال گفت: "ای ابوبکر!" گفت: "بله". گفت: "مرا برای خدا آزاد کردهای یا برای خودت؟" گفت: "برای خدا". بلال گفت: "پس به من اجازه بده تا در راه خدا به جهاد بروم و ابوبکر به او اجازه داد و او به شام رفت و همان جا درگذشت"[۴۵][۴۶].
فضیلت بلال
- رسول خدا(ص) بلال را اهل بهشت میدانست[۴۷]. گروهی نزد بلال میآمدند و از فضیلت وی و خیری که خداوند قسمت او کرده است سخن میگفتند، و او میگفت: "من حبشی هستم و تا دیروز برده بودم"[۴۸][۴۹].
وفات بلال
- بلال در سال بیست هجری در دوره خلافت عمر بر اثر طاعون عمواس[۵۰] در دمشق درگذشت و در قبرستان دمشق، کنار دروازه صغیر به خاک سپرده شد. در این هنگام او شصت و چند سال داشت[۵۱]. ابن سعد در خبری به نقل از شعیب بن طلحه (از فرزندزادگان ابوبکر) مینویسد: بلال، همسن ابوبکر بوده است[۵۲]. واقدی مینویسد: با توجه به سال وفات ابوبکر (سیزده هجری) و سن او در این زمان و فاصله این تاریخ تا مرگ بلال که هفت سال است، او در هفتاد سالگی درگذشته است[۵۳][۵۴].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵: عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۵۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ سراة در عربستان عبارت است از منطقه کوهستانی واقع در جنوب طائف تا نزدیک آبها در جنوب عربستان سعودی. محمد محمد حسن شراب، المعالم الأثیره فی السنة و السیره، ص۱۳۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ص۱۸۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱۱، ص۴۱۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۳۳۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۳ و عبدالرحمن سهیلی، ج۷، ص۷۶.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۲-۱۹۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۵؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳ و ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۶ ص۴۷۶.
- ↑ و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند؛ سوره نحل، آیه:۴۱.
- ↑ زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۶۰۷؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۳-۱۹۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۱۲۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۹۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۹۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۵۱.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹-۱۸۰.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۳۵۰.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۵.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۴۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۰.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۶.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال انفس النفیس، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۹۷.