سیاست
- مدخلهای وابسته به این بحث:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل سیاست (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
معناشناسی
واژهشناسی لغوی
معنای اصطلاحی
سیاست در اصطلاح با تعابیر گوناگونی از سوی اندیشمندان سیاسی به کار رفته است: ۱. علم کسب و حفظ قدرت؛ ۲. هنر حکومت بر نوع بشر؛ ۳. علم فرمانروایی دولتها؛ ۴. فن حکومت کردن دولت و رهبری روابط آن با سایر دولتها؛ ۵. خط مشی، تعیین شکل، وظیفه و مضمون فعالیت دولت؛ ۶. کاربرد قدرت به اشکال مختلف و در ابعاد گوناگون جامعه بشری؛ ۷. علم قدرت که توسط دولت برای برقراری نظم اجتماعی و تأمین مصالح جمعی یا گروهی به کار میرود؛ ۸ علمی که میآموزد چه کسی میبرد، چه چیزی را میبرد، کجا میبرد، چگونه میبرد و چرا میبرد؟؛ ۹. تدابیری که حکومتها به منظور اداره امور کشور اتخاذ میکنند و...[۱]..[۲].
مقدمه
- واژه سیاست بهمعنای "رامکردن اسب" و نیز "خط سیر و راهی که انسان پیشرو دارد" به معنا شده است. در فرهنگهای علوم سیاسی، از سیاست معنای برنامه، شیوه عمل، اصول و قواعدی اساسی، اصول راهنما و... را مراد کردهاند. گرچه از قرن پانزدهم به بعد که سوداگری برخی کشورها واژه استعمار را به فرهنگ سیاسی میافزاید شاهد تغییر در مفهوم سیاست بودهایم، اما سیاست در متون قدیم از ارزش معنوی برخوردار بوده است. از نظر افلاطون، سیاست عالیترین دانشها و والاترین هنرهاست. به عقیده او انسان اجتماعی تنها در دامان جامعه میتواند از تربیت صحیح برخوردار شود. اگر ساختار جامعه نتواند امکان تربیت مردمان را فراهم آورد، نه آن جامعه و نه هیچ فردی از آن روی نیکبختی را نخواهند دید[۳].
- در اسلام معنای حقیقی سیاست عبارت است از مدیریت، توجیه و تنظیم زندگی اجتماعی انسانها در مسیر حیات معقول، سیاست با این دید در پویشهای انسانی نقشی برجسته یافته و در اهداف پیامبران نیز منظور شده است. بر این اساس، امام علی (ع) پس از تحقیق دوران زمامداری خود و در زمان کوتاه خلافت ظاهری، مبانی و عملی سیاست اسلامی را تبیین میکند. در منظر امام، سیاست و حکومت هدف نیست، بلکه وسیلهای است برای احقاق حق. از اینرو اصل حکومت بر مردم را به خودی خود امری بیارزش تلقی میکند و آنرا بیارزشتر از آب بینی بز[۴]، استخوان خوک در دست جذامی[۵] و برگ جویدهای در دهان ملخ[۶] و کفشی کهنه[۷] میداند. در نظام سیاسی امام، حکومت و سیاست آنگاه ارزش دارد که در سایه آن بتوان حق از دست رفتهای را زنده یا باطلی را دفع کرد. در عین حال حکومت و مدیریت جامعه امری ضروری است، حتی وجود حاکم فاجر را بهتر را نبود آن و ایجاد هرجومرج در جامعه میداند[۸].
- نگاهی به سخنان امام (ع)، دو مبنای "درخواست عموم مردم" و "مسئولیت الهی" را بهعنوان دو دلیل و ضرورت اصلی شرکت در فعالیت سیاسی و ساختار حکومتی روشن میسازد، چنانکه فرمود: اگر نبود حضور گسترده جمعیّت و عهدی که خدا از عالمان گرفته تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت ننشینند، افسارش را بر گردنش میافکندم و رهایش میکردم[۹][۱۰].
اصول سیاسی امام علی (ع)
فلسفه سیاسی
پرسشهای وابسته
جستارهای وابسته
- سیاست الهی
- سیاست انسانی
- سیاست شیطانی
- رابطه دین و سیاست
- رابطه دین و سیاست
- سکولاریسم (جدایی دین و سیاست)
- مشارکت سیاسی
- سیاست خارجی
- ویژگیهای سیاسی امام علی
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: علی آقابخشی و مینو افشاریراد، فرهنگ علوم سیاسی.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور ص ۲۹.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۷۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳: «"وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ"»
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۲۳۶: «"وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ [عُرَاقِ] خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ"»
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴: «"وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا"»
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۳: «"قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا فَقَالَ (علیه السلام) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا"»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۷۳-۴۷۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳: «"أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ"»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۷۳-۴۷۴.