ام الخیر
مقدمه
ام الخیر، دختر حریش بن سراقة بارقیه از زنان اندیشمند و با فصاحت و بلاغت و از تابعین کوفی و محبان و شیعیان امیرمؤمنان(ع) بود.
وی موفق به زیارت پیامبر اسلام(ص) نشد، اما اصحاب بزرگوار آن حضرت را ملاقات کرد. او در فراست، فصاحت و بلاغت مشهور بود و از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین(ص) بود و در نبرد صفین وی مانند دیگر بانوان با ایمان تلاشهای بسیار برای پیروزی سربازان حق علیه باطل در پشت جبهه داشتند لذا ام الخیر در این جنگ آن حضرت را یاری کرد. او در همان جنگ بر شتری خاکستری رنگ سوار و به دستش شلاقی بود که موهای شلاق از هم باز شده بود و مهاجرین و انصار را به صبر و جهاد بر ضد معاویه دعوت میکرد[۱].[۲]
ملاقات با معاویه
روزی معاویه از والی کوفه خواست که ام الخیر را به شام بفرستد و مرکب او را راهوار و خوب انتخاب نماید و به او بفهماند موقعی که او نزد من آید اگر از کسی به خوبی یاد کند او را پاداش خواهم داد و اگر به بدی یاد کند، مجازات خواهم کرد.
والی کوفه به سراغ ام الخیر رفت و نامه معاویه را برای او خواند. ام الخیر گفت: من آمادهام و از این خواست او سرپیچی نمیکنم و به دروغ هم سخن نمیبگویم؛ زیرا از قبل دوست میداشتم با معاویه ملاقات نمایم و آنچه در دل دارم به او بگویم.
ام الخیر عازم سفر شام شد و والی کوفه او را تا دروازه شهر بدرقه کرد؛ اما چون خواست از او جدا شود، گفت: معاویه به من نوشته است که به شما بفهمانم اگر نزد او به خوبی از من یاد کنی مرا پاداش خوبی خواهد داد و اگر به بدی یاد کنی، مرا مجازات خواهد کرد، حال بگو من نزد تو چگونهام؟ ام الخیر گفت: ای مرد، هرگز نیکیات به من به طمعت نیندازد که تو را با سخن باطلی مسرور نمایم و نیز شناخت من نسبت به تو مأیوست نکند که دربارهات غیر حق بگویم.
سپس ام الخیر با همراهان حرکت کرد تا به شام رسید و چون بر معاویه وارد شد، گفت: "السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته". معاویه از برخورد ام الخیر خیلی شاد شد و گفت: "عليك السلام"، ای ام الخیر، تو به حق مرا با عنوان امیرالمؤمنین خطاب کردی. ام الخیر گفت: ای امیرالمؤمنین، بس کن، هر زمان و مهلتی پایانی دارد. معاویه گفت: راست گفتی. حالت چه طور است ای خاله؟ در مسیر راه چگونه بر تو گذشت؟ گفت: خوبم و همواره در مسیر راه به من خوش گذشت تا نزد تو آمدم، و اکنون هم در مجلسی دوستانه و سلطانی رفیق میباشم. سپس معاویه گفت: چون نیت من خوب بود بر شما پیروز شدم! ام الخیر گفت: ای معاویه، تو را در سخن باطل و چیزی که عاقبتش خوب نیست به خدا پناهت میدهم. معاویه فوراً گفت: من قصد بدی نداشتم، حال به من بگو سخن تو چگونه بود موقعی که عمار یاسر کشته شد؟ گفت: نه قبلاً او را بیجا زینت داده بودم نه بعداً درباره او روایت میکنم، و همانا کلماتی بود که در موقع صدمه و ناراحتی بر زبانم جاری شد، حال اگر دوست داری مطلبی غیر از آنچه گفتم، برایت بگویم یا کاری ممکن است انجام دهم؟ معاویه گفت: نه چنین چیزی نخواستم. بعد به اطرافیانش نگاه کرد و گفت: کدام یک از شما سخنان ام الخیر را در جنگ صفین به یاد دارید؟
مردی گفت: من بعضی کلمات او را به یاد دارم. معاویه گفت: بگو، آن مرد شامی گفت: گویا ام الخیر بُرد زبیدی ضخیمی به تن داشت و بر شتر خاکستری رنگ سوار و به دستش شلاقی بود که موهای آن منتشر شده بود و خودش مانند شیر مردی که در حنجره خود میدمید، فریاد میزد و چنین میگفت: ای مردم، تقوای پروردگارتان را پیشه کنید، همانا زلزله قیامت بسیار عظیم و بزرگ است، همانا خداوند حق را برای شما واضح کرد، و دلیل و برهان را آشکار نمود، و راه حق را روشن ساخته، و پرچم حق را بالا برد، و در کوری (مبهم و سیاه) که شما را به اشتباه اندازد، قرار نداد؛ بنابراین خدا شما را رحمت کند به کجا قصد کردهاید و میروید؟ آیا از امیرالمؤمنین علی(ع) فرار میکنید یا از میدان نبرد یا از بیرغبتی به اسلام و یا از حق روگردان شده و مرتد گشتهاید؟... خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد، بیاید به سوی امام عادل (علی بن ابیطالب(ع)) و شخصیت تقوا پیشه مورد رضایت خدا (و وصی سزاوار) و صدیق اکبر... ای سپاهیان اسلام، با سرداران کفر بجنگید که اینها پیمانی ندارند، شاید با حمله شما آنها دست بردارند و ایمان آورند، ای گروه مهاجران و انصار، صبر پیشه کنید و در میدان جنگ با بصیرت و آگاهی از پروردگارتان و ثبات و پایداری در دینتان به قتال و جنگ ادامه دهید، پس گویا میبینم در فردایی شما سپاهیان شام را ملاقات کنید، گویی آنها گورخرانی رمیده و فراری هستند که از شیر فرار کردهاند.
معاویه پس از شنیدن سخنان ام الخیر از زبان یکی از درباریان، به او گفت: تو با این گفتار چون جز مرگ و کشتن من قصد دیگری نداشتی؛ بنابراین اگر من تو را بکشم، باکی بر من نیست!
ام الخیر در جواب گفت: به خدا قسم، اگر قتل من به دست کسی باشد که مرا با شقاوتش به سعادت میرساند، ضرری بر من نیست. معاویه ناراحت شد و گفت: ای پُرحرف زیادهگو، بس است، ساکت باش، حال بگو ببینم عقیده تو درباره عثمان بن عفان چیست؟ ام الخیر گفت: من درباره او چیزی ندارم بگویم، همانا مردم او را به خلافت نشاندند در حالی که از او راضی بودند و بعد او را کشتند در حالی که از او ناراضی بودند.
سپس معاویه از طلحه و زبیر سؤال کرد، ام الخیر جواب مناسبی درباره آن دو داد و در آخر، ام الخیر به معاویه گفت: تو را به حق خدا قسم میدهم، مرا از پاسخ دادن به این مسائل معاف بدار و از امور دیگر سؤال کن. معاویه از جرئت و شهامت ام الخیر شیره زن جهادگر در رکاب حضرت علی(ع) به عجب آمد و در آخر گفت: باشد، من تو را معاف کردم. سپس دستور داد جایزه رفیع و با ارزشی به او دادند و با اکرام و احترام او را به کوفه بازگرداندند[۳].[۴]
منابع
پانویس
- ↑ اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۷۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۶۹.
- ↑ عقد الفرید، ج۲، ص۱۱۶ – ۱۱۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۶۹-۱۴۷۲.