عام الوفود در تاریخ اسلامی
عامُ الْوُفود یا سَنَةُ الْوُفود اشاره به نهمین سال پس از هجرت پیامبر خاتم به مدینه دارد. در این سال، هیئتهای بسیاری به نمایندگی از قبایل مختلف به مدینه آمدند نزد پیامبر (ص) آمده و اسلام آوردند.
مقدمه
کلمه وفود جمع وفد[۱]، به معنای هیئتهای نمایندگی است. وفود به قبایل و گروههایی اطلاق میشود که به خدمت پیامبر رسیده و اسلام آوردهاند. عمده این گروهها در سال نهم هجری، "عام الوفود"[۲] (سال ورود هیئتها، سال نمایندگان سیاسی) خدمت پیامبر(ص) رسیدند[۳].
زمان و اهداف ورود وفود به مدینه
عمده منابع، زمان ورود این هیئتها را به مدینه، پس از مراجعت رسول خدا(ص) از تبوک دانستهاند. ابن هشام مینویسد: "پس از فتح مکه و مراجعت پیامبر از تبوک و اسلام مردم طائف (قبیله ثقیف)، نمایندگان و برگزیدگان عرب از مناطق مختلف بر پیامبر خاتم(ص) وارد شدند"[۴].
طبرسی نیز مینویسد: "وقتی قبیله ثقیف اسلام آوردند، وفود عرب به محضر پیامبر(ص) آمدند و در دین خدا داخل شدند"[۵].
به نظر میرسد این گروهها پس از شکست قریش از رسول اکرم(ص) در فتح مکه و اسلام این قبیله، متوجه شدند که توان مقابله با پیغمبر(ص) و مسلمانان را ندارند؛ از این رو به حضور پیامبر(ص) رسیده و اظهار اسلام کردند. در منابع آمده است: "اعراب تا این زمان نگران کار قریش بودند و منتظر بودند ببینند کار آنان با پیغمبر به کجا میانجامد. پس از فتح مکه و تسلیم شدن قریش (قبیلهای که در میان عرب مقام رهبری و سیادت را داشتند)، دریافتند که نیروی جنگ با رسول خدا(ص) را ندارند؛ از این رو دین اسلام را پذیرفته و به آن گرویدند"[۶].
بنا به نقلی سوره فتح در همین باره نازل شده است[۷]. برخی از قبایل هم وقتی میدیدند سایر قبایل، گروههایی را به محضر حضرت میفرستند و اسلام میآوردند، تشویق میشدند که اسلام بیاورند. برخی از افراد قبیله غسان میگفتند: "آیا باید بدترین عرب باشیم، ما به همین دلیل به حضور پیامبر رسیدیم، مسلمان شدیم و او را تصدیق کردیم"[۸]. محلی که این گروهها عمدتاً در آن محل با پیامبر دیدار میکردند، مسجد النبی و در کنار "ستون وفود" بوده است[۹].
ابنسعد تعداد این هیئتها را بیش از ۷۰ گروه دانسته و به حضور آنها در مدینه و گفتگوهای آنها با پیامبر(ص) اشاره کرده است[۱۰]. صالحی شامی، به بیش از ۹۰ گروه از این گروهها اشاره کرده است[۱۱].
قبل از اینکه به تعدادی از این گروهها اشاره کنیم بد نیست این نکته را هم متذکر شویم که رسول خدا(ص) معمولاً به همۀ افرادی که از گروههای مختلف نزد ایشان میآمدند، هدایایی میدادند؛ برای نمونه، وقتی آن حضرت به نمایندگان "تجیب" هدایایی عطا کرد، از آنها پرسید: "آیا کسی از شما باقی مانده که جایزه (هدیه) نگرفته باشد؟" گفتند: "بله، نوجوانی که در کنار بارهای خود گذاشتهایم". پیامبر(ص) به اصحابش فرمود: "هدیه او را هم به اندازه دیگران پرداخت کنید"[۱۲].[۱۳]
در مجموع حضور وفود در مدینه به انگیزههای گوناگونی بود. پذیرش اسلام و آگاهی از اصول و برنامههای دین جدید، از جمله اهداف برخی از این هیئتها به شمار میآمد، ولی به نظر میرسد بسیاری از آنها برای گرفتن تأمین از دولت مدینه که اینک قدرت و غلبه نظامی آن کاملا آشکار گشته بود، بدان شهر رو آوردند. تلاش رسول خدا (ص) در این دیدارها، آشنا کردن قبایل با تعالیم اسلام و آموزش حساسیتهای فرهنگی و سیاسی دین اسلام بود. آن حضرت هرچند آگاه بود که پذیرش اسلام از سوی برخی از این قبایل به صورت ظاهر است، اما تلاش میکرد قبایل پراکنده در سراسر جزیرة العرب مطیع حکومت مرکزی مدینه شوند و از آن پیروی کنند.
ایشان با وجود پذیرش تقاضاهای مالی این قبایل و اعطای امتیازهای مالی به آنها، از پذیرش تقاضاهای سیاسی و زیاده خواهی آنان خودداری کرد. برخی از نمایندگان خواستار شراکت در قدرت با پیامبر بودند. از جمله این گروهها، بنی حنیفه بودند که تقسیم قدرت را میان خود و پیامبر خواستار شدند[۱۴]، ولی آن حضرت بر یگانگی قدرت مرکزی اصرار داشتند. در حقیقت اعلام اسلام از سوی نمایندگان قبایل، اعترافی ضمنی به یگانگی دولت و قدرت مرکزی مستقر در مدینه، آنهم بدون هیچگونه قید و شرطی بود.
رسول خدا (ص) بر قبایلی که اسلام آورده بودند، خواستههای سنگین و شرطهای سخت قرار نمیداد. آنان نیز همچون مسلمانان باید رسالت نبوی را میپذیرفتند و دستورات دین را بهجا میآوردند و حقوق مالی را به دولت مدینه میپرداختند، اما سرزمین، بزرگان و نظم خود را همچنان محفوظ نگاه میداشتند.
بنابراین، با پذیرش اسلام، نظم کهن و روابط میان عشایر و قبایل و ساکنان دهکدهها و شهرها، همچنان پایدار بود. البته فردی که به عنوان امیر یا رئیس مورد تأیید حکومت مرکزی قرار میگرفت، لازم بود از دستورات دولت مدینه پیروی کند و ارتباط خویش را با آن دولت محفوظ دارد[۱۵].
با توجه به آنکه این قبایل نسبتاً زیادند، تنها به برخی از آنها اشاره میکنیم:
وفد ثقیف
از اولین قبایلی که به صورت رسمی، افرادی را به مدینه اعزام کردند، قبیله "ثقیف" بود. این قبیله مهم، ساکن طائف بودند[۱۶]. آنها ابتدا در برابر حمله رسول خدا(ص) به شهرشان مقاومت کردند؛ اما پس از چند ماه، چارهای جز تسلیم نداشتند.
در منابع آمده است: قبل از آمدن هیئتی از این قبیله به مدینه، ابتدا یک نفر از این قبیله به نام "عروة بن مسعود" نزد رسول اکرم(ص) آمد و مسلمان شد. او پیش قوم خویش رفت و آنها را به اسلام دعوت کرد؛ اما آنها همانگونه که پیامبر(ص) خبر داده بود، او را به شهادت رساندند[۱۷].
خاتم انبیا(ص) درباره عروة بن مسعود فرمود: "او مثل صاحب یس است که قوم خویش را به خدا دعوت میکرد؛ ولی او را کشتند"[۱۸].
مدتی بعد هیئت نمایندگی این قبیله، خدمت رسول خدا(ص) رسیدند و مسلمان شدند. آنها قبل از اینکه مسلمان شوند، از پیامبر(ص) درخواستهایی داشتند و میخواستند که به آنها اجازه دهد بت آنها ویران نشود و نماز نخوانند که رسول اکرم(ص) موافقت نکرد. سپس از پیامبر(ص) خواستند آن حضرت با دست خویش بتهای قبیله را نشکند. حضرت رسول(ص) با خواسته ایشان موافقت کرد و فرمود: "من خود فردی را میفرستم تا آن بتها را بشکند"[۱۹].[۲۰]
وفد بنی تمیم
در باب علت ورود این هیئت به مدینه آمده است: پیامبر اکرم(ص) فردی را برای جمعآوری زکات نزد بنیکعب فرستاده بود. بنیتمیم مانع شدند که آنها زکات دامهای خویش را بپردازند. فرستاده حضرت، مجبور شد برگردد. سپس پیامبر "عیینة بن بدر فزاری" را همراه ۵۰۰ سوار به سوی بنیتمیم روانه کرد. عیینة بن بدر فزاری، افرادی از این قبیله را اسیر گرفت و به مدینه آورد[۲۱].
عدهای از بزرگان بنیتمیم مانند "عطارد بن حاجب"، "زبرقان بن بدر" و "قیس بن عاصم" برای رهایی اسیران خویش به مدینه آمدند[۲۲]. تعداد آنها ۸۰ یا ۹۰ نفر ذکر شده است. بنی تمیم ابتدا برای اثبات برتری قبیله خویش به پیامبر(ص) گفتند: "ای محمد ما (با شاعر و خطیبمان) نزد تو آمدهایم تا با تو مفاخره کنیم"[۲۳]. پیامبر اکرم(ص) پذیرفتند[۲۴].
آنها از خطیب و سپس شاعر خویش خواستند سخنرانی کنند و شعر بگویند. حضرت در جواب خطیب آنها از یکی از صحابه خواست سخنرانی کند. حسان بن ثابت هم با شعر، جواب شاعر آنان را داد. سرانجام بنی تمیم اعتراف کردند که شاعر و خطیب رسول خدا(ص) از شاعر و خطیب خودشان برترند. سپس آنها اسلام آوردند[۲۵]. پیامبر(ص) به بنیتمیم هدایایی بخشید[۲۶] و اسیرانشان را آزاد کرد[۲۷].[۲۸]
وفد عامر بن صعصعه
از این قبیله، ابتدا دو نفر خدمت خاتم انبیا(ص) آمدند. "عامر بن طفیل"[۲۹] و به نقلی "بجیرة بن فراس"[۳۰] به پیامبر(ص) عرض کرد: "اگر من مسلمان شوم چه امتیازی برای من خواهد بود". حضرت فرمود: "آنچه برای همه مسلمانان است برای تو هم خواهد بود و هر وظیفهای که ایشان دارند تو هم خواهی داشت". سپس او از پیامبر(ص) سؤال کرد: "آیا پس از خود، فرماندهی (امر حکومت) را برای من قرار میدهی؟" پیامبر با این خواسته او موافقت نکرد[۳۱]. حضرت، طبق نقلی فرمود: "این امر به دست خداست و برای هر کسی که خواسته باشد آن را قرار میدهد"[۳۲]. او سپس فرماندهی بر بادیهنشینان را خواستار شد. باز هم پیامبر(ص) موافقت نکرد. سپس عامر، حضرت را تهدید کرد. آن بزرگوار از خدا خواست شر او را کفایت کند[۳۳]. پس از او افراد دیگری از قبیلهاش نزد رسول خدا(ص) آمدند و مسلمان شدند[۳۴].[۳۵]
وفد قبیله طی
پانزده نفر از این قبیله به حضور پیامبر(ص) رسیدند. سالار این گروه، "زید الخیل" بود. خاتم انبیا(ص)، اسلام را بر آنها عرضه کرد و ایشان همگی مسلمان شدند. سپس هدایایی به آنها داد[۳۶]. پیامبر(ص) درباره زید الخیل فرمود: "هر مردی از اعراب را که برای من توصیف کردند، کمتر از آنچه گفته بودند دیدم، به جز زید الخیل". پیامبر(ص) اندکی بعد، نام او را "زید الخیر" گذاشت[۳۷].[۳۸]
وفد ربیعه (عبدالقیس)
بیست مرد از این قبیله به سرپرستی "عبدالله بن عوف اشج" در سال فتح مکه به مدینه آمدند... وقتی به رسول خدا(ص) گفته شد که نمایندگان عبد القیس آمدند، فرمود: "خوش آمدند. آفرین بر ایشان! مردم عبد القیس مردم بسیار خوبی هستند"[۳۹]. نمایندگان وفد ربیعه، ده روز ماندند. پیامبر به ایشان هدایایی داد و آنها بازگشتند[۴۰].[۴۱]
وفد بنیاسد
در آغاز سال نهم هجری، ده گروه از این قبیله به حضور پیامبر(ص) آمدند. "حضرمی بن عامر" یکی از افراد این قبیله به حضرت عرض کرد: "ما در خشکسالی در حالی که شبهای تاریک را تا صبح راه پیمودهایم به حضور شما آمدهایم؛ در حالی که شما کسی را سراغ ما نفرستادی"[۴۲].
در این باره آیه ۱۷ سوره حجرات نازل شد: ﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[۴۳].[۴۴]
وفد فزاره
ده نفر از این قبیله پس از جنگ تبوک خدمت پیامبر(ص) رسیدند[۴۵] و همگی مسلمان شدند. رسول خدا(ص) وقتی از خشکسالی منطقه آنان آگاه شد، برای ایشان دعا کردند. به برکت دعای پیامبر(ص) باران فراوانی در آن منطقه بارید[۴۶].[۴۷]
وفد کلاب
این هیئت در سال ۹ هجری خدمت پیامبر(ص) رسیدند. آنها ۱۳ نفر بودند[۴۸]. به نظر میرسد این گروه، قبل از اینکه خدمت پیامبر(ص) برسند، اسلام آورده بودند؛ زیرا وقتی به حضور رسول خدا(ص) رسیدند به طریق اسلام، سلام دادند و گفتند: "ضحاک بن سفیان میان ما طبق احکام قرآنی و سنتهایی که شما دادهای رفتار میکند.... ما برای خدا و رسولش به او پاسخ مثبت دادیم. او زکات را از دولتمندان میگیرد و میان مستمندان ما تقسیم میکند"[۴۹].[۵۰]
منابع
پانویس
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۳، ص۴۶۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۵ ص۴۰.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵۹.
- ↑ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۵۹-۵۶۰؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال والأموال و الحفدة و امتاع، ج۲، ص۸۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶۰؛ واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص۴۹۷؛ بنا به نقل عمده مفسران نزول سوره فتح بعد از صلح حدیبیه بوده است.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۵.
- ↑ حمیدرضا شیخی، فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص۴۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۲-۲۶۹.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱، ص۱۸-۲۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۰-۳۸۲.
- ↑ ذهبی، ج۲، ص۶۸۳؛ ابن سیدالناس، ج۲، ص۲۹۲.
- ↑ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶۰؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۹۹.
- ↑ یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله، وفود (مقاله)|وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۲.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۵۲.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۳۶۰.
- ↑ يا محمد جئناك نفاخرك؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۳، ص۱۶-۱۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۶۱-۵۶۷.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۶۷.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۳.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ «الأمر الى اللّه يضعه حيث يشاء»؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۲۹۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۷۷.
- ↑ یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله، وفود (مقاله)|وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۳؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۱۳.
- ↑ «بر تو منّت مینهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: برای اسلامتان بر من منّت ننهید، بلکه این خداوند است که بر شما منّت مینهد که شما را به ایمان رهنمون شده است، اگر راست میگویید» سوره حجرات، آیه ۱۷. واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص۴۱۲؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۱۳.
- ↑ یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله، وفود (مقاله)|وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۵.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۱؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۱۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۱۲.
- ↑ یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله، وفود (مقاله)|وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۵-۳۸۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۸.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، وفود، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۶.