بنی زاهر بن مراد

بنی زاهر و بنی ناجیه دو شاخه اصلی قبیله بنی مراد بن مذحجند که هر یک به شاخه‌ها و بطون متعددی انشعاب یافته‌اند. عمده منازل بنی زاهر - که به نسبت کوچک‌تر از بنی ناجیه بودند،- (در دوره اسلامی و پس از فتوحات،) در مصر واقع شده بود و برخی از طوایف آن، در این سرزمین دارای مسجد خاص خود بودند.[۱]

نسب بنی زاهر

بنی زاهر از اعراب قحطانی[۲] و از شاخه‌های قبیله بنی مراد مذحج هستند که نسب از زاهر بن مراد بن مذحج می‌برند[۳]. زاهر بن مراد، فرزندی به نام عوثبان داشت. از عوثبان، عامر و عمرو متولد شدند و از عامر بن عوثبان، زاهر، بدّا، ضمره، نمار، وداع، کذبان، قیس، مالک و جدن. از زاهر بن عامر بن عوثبان هم، زوف، ربض، صنابح، أعلی، أنعم، تدول، رضا، حارث و صبیان پدید آمدند[۴] و بدین ترتیب، نسل زاهر تداوم یافت و در زمین منتشر گردید. از طایفه زاهر بن مراد، شاخه‌ها و تیره‌های متعددی منشعب شدند که از جمله مهمترین آنها می‌توان به بنی تدؤل[۵]، بنی زوف، بنی رضا[۶]، بنی صُنابِح و بنی ربض[۷] اشاره کرد.[۸]

مواطن و منازل بنی زاهر بن مراد

این طایفه که اصالتی یمنی داشتند پس از فتوحات اسلامی به تدریج به سرزمین‌های مفتوحه نقل مکان کردند و در مناطقی از عراق[۹] و شام[۱۰] به‌ویژه سرزمین مصر سکنی گزیدند. زاهری‌هایی که به مصر، کوچ کردند، در مناطقی از آن، از جمله حوف شرقی[۱۱] و محله «الرایه» فسطاط[۱۲] ساکن شدند. تراکم جمعیت آنان در مصر به اندازه‌ای بود که برخی از طوایف آن همچون زوف و بنی رُضا در مصر، مسجدی مختص به خود داشتند[۱۳].[۱۴]

اسلام بنی زاهر

نقل است که پس از رسیدن اخبار مربوط به بعثت رسول خداa به طایفه‌های بنی زبید و بنی مراد در سرزمین یمن، عمرو بن معدیکرب - که از بزرگان و شجاعان و شاعران زُبیدی بود - نزد قیس بن مکشوح مرادی رفت و به او گفت: «ای قیس، مردی از قریش در حجاز ظهور کرده که می‌گوید پیامبر است؛ تو بزرگ قومت هستی، ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید. اگر چنانکه می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی که با او ملاقات کنیم، پیرو او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم». اما قیس، نظر عمرو بن معدی کرب را احمقانه خواند و آن را نپذیرفت؛ به همین جهت، عمرو بن معدیکرب همراه عده‌ای از قومش به سوی مدینه حرکت کردند و هنگامی که لشکر اسلام، تازه از تبوک (سال نهم هجری) بازگشته بود، به نزد پیامبرa رسیدند و اسلام آوردند. چون خبر اسلام آنها به قیس رسید، وی، عمرو را تهدید کرد و کینه‌اش را به دل گرفت و گفت: «او با من مخالفت کرد و رای مرا به کار نبست»[۱۵]. با این حال، به نظر می‌رسد روند اسلام‌پذیری بنی زاهر، چونان دیگر طوایف بنی مراد نخستین بار با آمدن فَرْوَة بن مُسَیْک مرادی به مدینه آغاز شده باشد. فروه که از شیوخ و رجال برجسته قبیله مراد بود، به توسط عمرو بن معدی کرب زبیدی از بعثت رسول خداa خبر یافت[۱۶]. وی پس از شکست در جنگ «یوم الرزم»، به نزد کندیان رفت و چون شاهان کنده به او خیانت کردند از آنان برید و در سال نهم هجری عازم مدینه شد. وی پس از سکونت در منزل سعد بن عباده خزرجی، با رفت و آمدهای مکرری که نزد رسول خداa داشت، اسلام پذیرفت و از ایشان قرآن و احکام دین آموخت[۱۷]. در این دیدار، حضرت، او را بر امور قبیله مَذْحِج و شاخه‌های آن مراد و زبید گماشت و خالد بن سعید بن عاص را جهت جمع‌آوری صدقات مذحج با او به یمن فرستاد[۱۸]. گویا در همین وفد یا در وفد دیگر بود که قیس بن مکشوح مرادی نیز، نزد رسول خداa رفت و اسلام پذیرفت[۱۹].[۲۰]

بنی زاهر و واقعه ارتداد قبایل

با ظهور اسود عنسی مذحجی برخی از مردان بنی زاهر نیز، همراه با جمعی دیگر از مردم مذحج بدو پیوستند و او را در انجام فتوحاتش یاری رساندند. از جمله این رجال، قیس بن عبدیغوث مرادی بود که اسود او را بر سپاه خود امیر نموده بود[۲۱]. بر اساس گزارش طبری از این واقعه، با سیطره یافتن اسود بر بسیاری از بلاد یمن، رفته رفته او بر ابناء و برخی دیگر از یارانش به دیده حقارت نگریست و بر قیس بن عبد یغوث بد گمان شد. مسلمانان حاضر در یمن با بهره گرفتن از این فرصت، قیس بن عبد یغوث را با خود همراه نمودند[۲۲]. با روی گردان شدن قیس بن عبد یغوث مرادی از اسود و قرار گرفتن او در شمار مخالفان اسود، مقدمات سرکوب شورش اسود در اتحادیه‌ای که ابناء، همدان و مذحج در آن قرار داشتند، فراهم گردید. آنان پس از اخذ قول مساعد از «آزاد» - همسر باذان - جهت همکاری با ایشان، هنگامی که قیس بن عبد یغوث از سوی اسود برای کاری نزد وی فرا خوانده شد، نزد او رفتند اما موفق به انجام نیت خود نشدند[۲۳]. تا اینکه ایرانیان با همکاری همدانیان و حمیریان و به پیشنهاد «آزاد» - همسر باذان - شبانه به خانه اسود نقب زدند[۲۴] و بدین ترتیب توانستند با قتل او به قائله این پیامبر دروغین خاتمه دهند[۲۵][۲۶].

اما بر اساس نقلی دیگر، با تسلط یافتن اسود بر نجران و صنعا و بسیاری دیگر از بلاد یمن، رسول خداa، قیس بن هبیره مکشوح را به جنگ او فرستاد و فروة بن مسیک مرادی را نیز با وی گسیل داشت و ابناء را به یاری آنان فرا خواند. آنان روانه یمن شدند تا این که در یمن خبر وفات حضرت به آنها رسید. با این وصف، قیس با تفهیم این امر به اسود که بر رأی خویش باقی است، وی را وادار به عقب نشینی از صنعاء کرد. پس از عقب نشینی سپاه اسود از صنعاء، قیس با جماعتی از طوایف مذحج و همدان و دیگران وارد این شهر شد. با تلاش آنان و نیز فیروز بن دیلمی برخی از ابناء از جمله باذام و به نقلی داذویه - رییس ابناء - و به تبع جمعی دیگر از ایرانیان مقیم یمن مسلمان شدند. قیس بن مکشوح هم پس از ملاقات با ثابت بن ذی الحره حمیری، وی را به اسلام دعوت کرد و به این ترتیب او نیز به اسلام گروید. با پذیرش اسلام از سوی ابناء، همگی بر نابودی اسود و کشتن پنهانی او، هم نظر شدند و مخفیانه کسی را نزد مرزبانه - همسر اسود - فرستادند و او را از وجود مخالفان و قصدشان آگاه کردند. مرزبانه که از اسود، کینه به دل داشت، ایشان را به جوی آبی که به جایگاه اسود راه داشت، دلالت کرد. به نقلی دیگر، قیس و یارانش، دیوار خانه اسود را سوراخ کرده در آن نقب زدند و سحرگاهان در حالی که اسود مست و خواب بود، بر بالین وی وارد شدند. پس قیس سر از تن او جدا کرد و صبحگاه بر فراز باروی شهر رفت و با صدای بلند گفت: «الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و ان الاسود کذاب عدو الله». با جمع شدن یاران اسود، قیس، سر را به سوی ایشان انداخت. پس جز اندکی، همه متفرق شدند. در این هنگام یاران قیس بیرون آمده، دروازه را گشودند و تیغ در باقی اصحاب عنسی نهادند و بیشتر آنها را کشتند[۲۷].[۲۸]

بنی زاهر و نقش آفرینی در فتوحات اسلامی

با شروع فتوحات اسلامی، بنو زاهر به همراه دیگر طوایف قبیله بنی مراد، نقش چشمگیری در عرصه فتوحات ایفا نمودند. به گونه‌ای که آنان را در شمار نیروهای شرکت کننده در فتوحات شام و عراق و نیز ایران و مصر گفته‌اند. آنان به عنوان بخشی از قبیله مذحج، از نخستین نیروهایی بودند که با ایرانیان و شامیان روبرو شدند[۲۹]. به گزارش برخی متون تاریخی، با آغاز فتوحات شام و استمداد ابوعبیده جراح از ابوبکر برای اعزام نیروی بیشتر، وی مردم را به جنگ با رومیان تشویق نمود. از این‌رو شمار زیادی از قبایل عرب از جمله همدان، اسلم، غفار، مزینه، مراد و ازد نزد او آمدند و وی آنها را به فرماندهی هاشم بن عتبة بن ابی‌وقاص به شام فرستاد[۳۰]. بزرگان بنی مراد، علاوه بر هدایت مردان قبیله خود که برخی تعدادشان را تا هزار تن نیز گفته‌اند، فرماندهی قسمت‌هایی از سپاه اسلام را نیز عهده دار بودند. قیس بن هبیره مرادی از جمله این بزرگان است که در نبرد یرموک[۳۱] و نبرد قادسیه مسئولیت‌هایی را بر عهده داشت. وی در یرموک یک چشم خود را از دست داد[۳۲]. او در قادسیه نخست فرمانده هفتاد نفر[۳۳] و پس از آن به ترتیب فرماندهی میسره سپاه و فرماندهی قبیله مذحج را بر عهده داشت[۳۴]. در جریان نبرد قادسیه، عمر بن خطاب در راستای تقویت بیش از پیش سپاه عراق، نامه‌ای به ابوعبیده نوشت تا قیس بن هبیره مرادی را با عده‌ای به قادسیه بفرستد[۳۵]. از این رو وی همراه با هفتصد[۳۶] و به نقلی دیگر، هزار نفر[۳۷] به قادسیه رفت. قیس همچنین عهده‌دار فرماندهی جناح چپ سپاه اسلام در نبرد جلولاء[۳۸] و یکی از سه جانشین نعمان بن مقرّن مزنی در نبرد نهاوند بود[۳۹]. در این جنگ چهار هزار تن از مرادیان او را همراهی می‌کردند[۴۰][۴۱] بنی زاهر در کنار دیگر اقوام مرادی، در فتوحات مصر هم، نقشی فعال داشتند. بسیاری از مشاهیر و جنگآوران این قوم که در فتح این منطقه حضور داشتند همان افرادی بودند که در فتح شام شرکت داشتند که از جمله آنان می‌توان به نام مالک بن قدامة بن مالک بن خارجه سهلمی و پدرش قدامة بن مالک بن خارجه سهلمی[۴۲] و عبدالرحمن بن ملجم مرادی[۴۳] اشاره کرد[۴۴]. پس از فتح مصر، بسیاری از مردم بنی زاهر در مصر بخصوص شهر تازه تأسیس فسطاط ساکن شدند[۴۵].[۴۶]

بنی زاهر و تعامل با دولت علویS

از دیگر گزارشاتی که خبر از نقش‌آفرینی بنی زاهر در وقایع و حوادث قرن نخست اسلامی دارد، حضور برخی از آنان در وقایع و رخدادهای دوران حکومت امام علیS، همچون حضور بعضی از مردان بنی زوف در هیأت اعزامی مصر به عراق، جهت بیعت با امیرالمؤمنین علیS[۴۷] و نیز همراهی با ایشان در جنگ صفین است[۴۸]. از حضور جمعی و مستقل فرزندان زاهر در نبردهای سه‌گانه امیرالمؤمنینS، اطلاعی در دست نیست اما از آنجا که بنی زاهر غالباً در مصر و کوفه ساکن بودند و هر دو این مناطق، در زمان جنگ صفین (سال ۳۷ هجری) تحت حاکمیت امام علیS قرار داشت و از سوی دیگر، سران بنی مراد و دیگر قبایل مذحج، در جبهه علویS حضور داشتند، به نظر می‌رسد، مردم طایفه بنی زاهر هم به تبع، در لشکر عراق حضور داشته‌اند. با این حال، برخی منابع از حضور افراد این طایفه در سپاه معاویه، خبر داده‌اند که از جمله آنان می‌توان از شخصی به نام عوف بن مجزأه مرادی کوفی مکنی به «ابو احمر» یاد کرد. عوف از شجاعان سپاه معاویه و از رزم‌آوران کم‌نظیری بود که پیشتر، تنی چند از عراقیان را کشته بود. وی در یکی از روزهای جنگ صفین به میدان رفت و ضمن معرفی خود به عنوان شهسوار زوف، از سپاه عراق مبارز‌طلبید. اما کسی حاضر نشد با وی نبرد کند، از این‌رو، عراقی‌ها فریاد برآوردند و از عکبر بن جدیر اسدی خواستند به میدان او برود. عکبر از یاران خویش جدا شد و در حالی که همه، آنها را نظاره می‌کردند به سوی او رفت. رزم‌آور مرادی ایستاده بود و رجز می‌خواند: بِالشَّامِ أَمْنٌ لَيْسَ فِيهِ خَوْفْ *** بِالشَّامِ عَدْلٌ لَيْسَ فِيهِ حَيْفْ‌ بِالشَّامِ جُودٌ لَيْسَ فِيهِ سَوْفْ *** أَنَا الْمُرَادِيُّ وَ رَهْطِي زَوْفْ‌ أَنَا ابْنُ مَجْزَأَةٍ وَ اسْمِي عَوْفْ *** هَلْ مِنْ عِرَاقِيٍّ عَصَاهُ سَيْفْ‌ يَبْرُزُ لِي وَ كَيْفَ لِي وَ كَيْفْ

به شام امن و آسایش است و هراس نباشد، به شام عدل و داد است و بیداد و ستم نباشد؛ در شام گشاده دستی است و در آن امساک و امروز و فردا کردن نیست، من مرادی‌ام و تبارم زوف است؛ من پسر مجزأه هستم و نامم عوف است، آیا عراقی ای یارای آن دارد که شمشیر برگیرد؛ و به هماوردی من آید تا مرا و خود را بیازماید که چگونه‌ایم». عکبر اسدی نیز در حالی که در پاسخ او رجزهایی می‌خواند به مصاف او رفت و پس از رد و بدل شدن چند نیزه، این حریف عراقی بود که بر رقیب شامی‌اش ظفر یافت و او را به هلاکت رساند[۴۹]. از قیس بن هبیره مکشوح هم به عنوان یکی دیگر از چهره‌های بنام بنی زاهر در جنگ صفین و از شهدای این جنگ یاد شده است[۵۰]. برخی منابع از او با عنوان پرچمدار قبیله بجیله نام برده، از رشادت او در صفین و نحوه شهادت او در این جنگ گزارشی مفصّل نقل کرده‌اند[۵۱]. با توجه به این مطلب که، این قیس، پرچمدار قبیله بجیله - از شاخه‌های قبیله بزرگ بنی انمار - بود، این احتمال که او از قبیله بجیله بوده باشد، تقویت می‌شود. از این‌رو، ابن حجر در ذیل ترجمه «قیس بن مکشوح» از فرق قائل شدن «ابن درید»، بین قیس بن مکشوحی که اسود عنسی را به قتل رسانده و قیس بن مکشوحی که در صفین به شهادت رسیده خبر داده، رأی صواب را همین نظر دانسته است.[۵۲].[۵۳]

اعلام و رجال بنی زاهر

از بارزترین شخصیت‌های این طایفه می‌توان به نام صفوان بن عسال - از اصحاب رسول خداa -[۵۴]، هبیرة (مکشوح) بن عبد یغوث بن غزیّل بن سلمة بن بدّا بن عامر بن عوثبان - از رؤسای مراد - و پسرش قیس بن مکشوح - از شجاعان بنی مراد و مذحج و قاتل اسود عنسی -[۵۵]، حارث بن عبداللّه بن سعید بن محمّد بن سعید بن خلاّد بن یزید بن معاویة بن قیس بن مکشوح[۵۶]، عبدالرحمن بن عسیله صنابحی مکنی به «ابوعبدالله»[۵۷] – از کبار تابعین[۵۸] و از ثقات در حدیث - [۵۹]، عبدالرحمان بن ملجم بن عمرو بن یزید بن عنوة بن نفر بن حجیّة بن تدؤل - قاتل امیرالمؤمنین علیS -[۶۰]، ابوالاسود نضر بن عبد الجبار بن نصیر مرادی مصری[۶۱] - از زهاد و عباد بنی تدؤل -[۶۲]، رشد بن یزید که در میان هیئتی از مردم مصر نزد علی بن ابی طالبS حاضر شد، اشاره کرد. نقل است که عبدالعزیز بن مروان دست او را به دلیلی که تاریخ ذکر نکرده، قطع کرد[۶۳]. از دیگر مردان این قوم هم می‌توان از عبدالله بن ابی مره، احمد بن شعیب بن سعید (م. ۱۱۸ هجریاحمد بن سیور (از رجال قرن دوم هجریاحمد بن عمرو بن شجره (م. ۲۶۳ هجری) و ابراهیم بن ثور (م. ۳۰۳ هجری) همگی اهل روایت و حدیث هستند، یاد کرد[۶۴]. بنی ربض می‌توان از یاد کرد.[۶۵]

منابع

پانویس

  1. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  2. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۸؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۶۱.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۳۴؛ ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۰۷؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۲.
  4. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۳۴-۳۳۵.
  5. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۲؛ مقریزی، المقفی الکبیر، ج۴، ص۴۵.
  6. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۳۵.
  7. ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۰۷.
  8. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  9. ر.ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۵۰؛ خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۱۳۶؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۲۰۱.
  10. ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص۱۷۹.نیز ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۵۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۵، ص۱۱۷.
  11. محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۵۰.
  12. سمعانی، الانساب، ح۳، ص۲۵.
  13. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۳۵.
  14. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  15. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳۲-۱۳۳؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.
  16. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۳۴-۱۳۶.
  17. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۵.
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۸؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۷. هشام بن محمد می‌نویسد: عمر بن خطاب فروه را مأمور جمع‌آوری صدقات مذحج قرار داد. (ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۵۱).
  19. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۵۹.
  20. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  21. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۳۰.
  22. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۳۰-۲۳۱.
  23. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۳۲.
  24. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۳۲-۲۳۵؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۱۰.
  25. نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۴، ص۵۱.
  26. معصومی جشنی، قبیله همدان و نقش آن در تاریخ اسلام و تشیع(قرن اول هجری قمری)، ص۶۳-۶۴.
  27. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۱۰.
  28. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  29. واقدی، فتوح الشام، ص۲۰۳-۲۰۵.
  30. ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۸۶.
  31. ابن حبیب، المحبر، ص۳۰۳؛ دینوری، اخبار الطوال، ص۱۲۰
  32. ابن حبیب، المحبر، ص۳۰۳.
  33. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۵۸.
  34. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۵۵.
  35. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۷۲.
  36. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۱۴.
  37. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۵۳-۱۵۵.
  38. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۷۵.
  39. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۲۳.
  40. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۲۹۷-۲۹۸
  41. فصلنامه علمی - پژوهشی شیعه‌شناسی، سید اصغر محمودآبادی و مریم سعیدیان جزی؛ مقاله «بررسی نقش قبیله مراد در تاریخ اسلام و تشیع تا سقوط امویان»، ص۷۳-۷۷.
  42. ابن یونس، تاریخ ابن یونس، ج۱، ص۴۲۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۲۱۶.
  43. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۶، ص۱۳۵-۱۳۷.
  44. نیز ر.ک: ابن یُونُس، تاریخ مصر، ج۱، ص۳۱۴؛ سمعانی، الانساب، ح۳، ص۲۵؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۳۳۹؛ محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۸۰-۴۷۹.
  45. ر.ک: سمعانی، الانساب، ح۳، ص۲۵؛ محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۵۰.
  46. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  47. محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۸۰.
  48. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۱، ص۲۰۹؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۳۳۹.
  49. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۵۰-۴۵۱.
  50. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۴۶.
  51. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۵۸-۲۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۴۵.
  52. ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۴۰۶.
  53. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  54. ابن قانع، معجم الصحابه، ج۷، ص۲۵۹۳؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۳۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۲، ص۷۲۴.
  55. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۳۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۵۸؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۴۱۴.
  56. ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۰۷.
  57. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۵، ص۳۲۱؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۲۶۲.
  58. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۲، ص۸۴۱
  59. العجلی، معرفة الصحابه، ج۲، ص۸۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۷۴.
  60. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۳۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۶۵۳
  61. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۲۲۴۴-۲۲۴۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۲۹، ص۳۹۱.
  62. محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۵۰.
  63. محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۸۰.
  64. محمد عبد القادر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۸۰. نیز ر.ک: مقریزی، المقفی الکبیر، ج۱، ص۱۱۸؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۲۵۸؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۸۱.
  65. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.