مقدمه

بیعت یکی از قدیمی‌ترین مفاهیم اسلامی است که جایگاه مهمی برای رأی مردم ایجاد کرده است. “بیعت” از ریشه “بیع” به معنای “دادن مثمن و گرفتن ثمن”[۱] یا همان فروختن است. بیعت کردن را نیز متناسب با ریشه آن، “تضمین کردن بذل طاعت در آنچه به او (حاکمی که با او بیعت می‌شود) داده شده است (حکومت)”[۲] معنی کرده‌اند. معنی دیگری که برای بیعت ذکر شده است، “دست دادن بر ایجاب بیع، مبایعه و اطاعت”[۳] است. بیعت با دست دادن صورت می‌گرفت و دست دادن در خرید و فروش‌ها به معنای پایبندی به قرارداد تلقی می‌شد؛ از این‌رو دست دادن در بیعت به معنای التزام به عهد اطاعت از حاکم است. برخی بیعت را عقد و برخی ایقاع می‌دانند[۴]. بیعت عقد باشد یا ایقاع، هر دو طرف را ملتزم به وظایفی می‌سازد. علامه طباطبایی نقل و انتقال‌هایی را که در بیعت صورت می‌گیرد، این‌گونه شرح می‌دهد: بیعت نوعی پیمان است بر سر بذل اطاعت.... بیعت از بیع گرفته شده است و هنگامی که بنا بر بستن عقد بیع داشتند، بایع با مشتری دست می‌داد. در واقع دست دادن، نماد نقل ملک است؛ زیرا نقل ملک متضمن نقل تصرفاتی است که اکثر آن با دست محقق می‌شود؛ از این‌رو دست دادن هنگام بذل طاعت را بیعت و مبایعه نام گذاشته‌اند و حقیقت معنای این کار این است که بیعت کننده دستش را به حاکم داده که مثلاً هر کاری که می‌خواهی، با این دست انجام بده [من دستی در مقابل تو ندارم و کاملاً مطیع هستم][۵].

بیعت پیمان وفاداری است. این پیمان می‌تواند در وفاداری برای تأسیس حکومت، وفاداری در جنگ‌ها با حاکم و وفاداری به آنچه از بیعت‌شوندگان خواسته شده است، باشد؛ از این‌رو هرگونه عهد وفاداری به حاکم یا آن کس را که قیام به حکومت کرده است، باید بیعت نامید؛ چنان‌که قرآن کریم از تجمع زنان در کوه صفا - برای عهد بستن با پیامبر اکرم (ص) بر دوری از بی‌عفتی و ارتکاب به حرام - با عنوان بیعت یاد کرده است[۶]. این پیمان و عهد به اندازه‌ای اهمیت داشته است که نقض آن بر بیعت‌کننده بسیار دشوار، شرم‌آور و به معنای بدعهدی بوده است. بیعت کردن بار سنگین تبعیت را بر دوش می‌آورد و بیعت نکردن به معنای نداشتن التزام به هرگونه تبعیت تلقی می‌شد. بیعت برای حاکم به معنای تضمین بقای حکومت بود. نیز بیعت در لسان قرآنی در خصوص وفا به پیامبر اکرم (ص) است که برای نمونه دو آیه از این آیات ذکر می‌شود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ[۷]. ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ[۸].

در این آیات، بیعتی که باید به آن وفا کرد، بیعت با پیامبر اکرم (ص) است. ممکن است از این آیات تنها بیعت با رسول اکرم و جانشینان ایشان برداشت شود؛ اما قبیح بودن شکستن مطلق بیعت در روایات متعددی آمده است. از جمله این روایات می‌توان به این موارد اشاره کرد: امام صادق (ع) [می‌فرماید]: هرکس از جماعت مسلمانان جدا شود و بیعت خود با امام را نقض کند، روز قیامت درحالی که جذام دارد، نزد خدا حاضر می‌شود[۹].

امیرالمؤمنین (ع) [می‌فرماید]: سه چیز موجب هلاکت می‌شود: شکستن بیعت، ترک کردن سنت، جدا شدن از جماعت مسلمانان[۱۰].

نهی از شکستن بیعت به میزانی مورد تأکید روایات است که شهید اول آن را یکی از گناهان کبیره معرفی می‌کند[۱۱]. هرچند برخی از محققان معتقدند روایات دال بر کبیره بوده شکستن بیعت تنها در کتب اهل سنت یافت می‌شود و در طریق شیعه وجود ندارد، پذیرش شهید اول، ضعف این روایات را تا حدی جبران می‌کند. به هر حال چه ادله فوق را برای وجود وفا به بیعت بپذیریم و شکست آن را حرام بدانیم و چه نپذیریم، شکستن بیعت بسیار قبیح است و حتی یک مورد گزارش از شکستن بیعت به دست ائمه اطهار (ع) وجود ندارد؛ البته علمای بزرگ شیعه همواره علت بیعت امامان معصوم با حاکمان جور را جبر زمانه و نه رضایت دانسته و بر آن‌اند که اگر شرایط مساعد بود، قیام رخ می‌داد. این ادعا را روایات متعدد و شواهد تاریخ تأیید می‌کند[۱۲].

لزوم وفا به بیعت به معنای همراهی با حاکم در تمام معاصی نیست؛ زیرا بیعت چون دیگر پیمان‌ها و عهدها نمی‌تواند متضمن امور خلاف شرع باشد؛ از این‌رو باید بحثی با عنوان مسوغات حنث بيعت (مواردی که شکستن بیعت جایز است) ارائه داد. که برای نمونه می‌توان تنها به این نکته اشاره کرد که اگر حاکم به سویی حرکت کند که مشروعیتش از بین برود یا اگر از شروط ضمن بیعت تخطی کند، امکان شکستن آن میسور است.[۱۳]

منابع

پانویس

  1. راغب اصفهانی، المفردات الفاظ القرآن، ص۱۵۵.
  2. راغب اصفهانی، المفردات الفاظ القرآن، ص۱۵۵.
  3. فراهیدی، کتاب العین، ج۲، ص۲۶۵.
  4. عقد آن است که ایجاب و قبول در آن وجود دارد و تا پیش از اعلام قبول عقد بسته نمی‌شود؛ مثلاً در عقد بیع تا هنگامی که مشتری قبول را اعلام نکرده، ایجاب بایع موجب انتقال ملکیت نمی‌شود؛ اما ایقاع نیازی به قبول ندارد. اگر بیعت را عقد بدانیم، نیاز به پذیرش حاکم است و اگر ایقاع بدانیم، با خواندن ایجاب نیازی به قبول حاکم نیست (ر. ک: بجنوردی، القواعد الفقهیة، ج۵، ص۲۰۱).
  5. البيعة نوع من الميثاق ببذل الطاعة قال في المفردات: و بايع السلطان إذا تضمن بذل الطاعة له بما رضخ له انتهى، و الكلمة مأخوذة من البيع بمعناه المعروف فقد كان من دأبهم أنهم إذا أرادوا إنجاز البيع أعطى البائع يده للمشتري فكأنهم كانوا يمثلون بذلك نقل الملك بنقل التصرفات التي يتحقق معظمها باليد إلى المشتري بالتصفيق، و بذلك سمي التصفيق عند بذل الطاعة بيعة و مبايعة، و حقيقة معناه إعطاء المبايع يده للسلطان مثلاً ليعمل به ما يشاء (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۲۷۴).
  6. ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «ای پیامبر! چون زنان مؤمن نزد تو آیند تا با تو بیعت کنند که هیچ چیز را با خدا شریک نگردانند و مرتکب دزدی نشوند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و با دروغ فرزند حرام‌زاده‌ای را که پیش دست و پای آنان است بر (شوهر) خویش نبندند و در هیچ کار شایسته‌ای سر از فرمان تو نپیچند، با آنان بیعت کن و برای آنها از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره ممتحنه، آیه ۱۲.
  7. «پس به داد و ستدی که کرده‌اید شاد باشید» سوره توبه، آیه ۱۱۱.
  8. «بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند؛ دست خداوند بالای دست‌های آنان است؛ از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند» سوره فتح، آیه ۱۰.
  9. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: مَنْ‏ فَارَقَ‏ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ‏ وَ نَكَثَ صَفْقَةَ الْإِمَامِ جَاءَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْذَمَ»؛ (کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۰۵).
  10. «عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ: ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ‏ نَكْثُ‏ الصَّفْقَةِ وَ تَرْكُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَةِ»؛ (برقی، المحاسن، ج۱، ص۹۴).
  11. عاملی، القواعد و الفوائد، ج۱، ص۲۲۴.
  12. منابع در این خصوص متعدد است؛ اما از منابع مناسب دست اول کتاب رسائل الشریف المرتضی و رساله مسئلة فی علة مبایعة امیر المؤمنین (ع) ابابکر است.
  13. مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص ۲۰۱.