ماجرای تلاش نافرجام برای دستگیری امام مهدی چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۱ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۲۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ماجرای تلاش نافرجام برای دستگیری امام مهدی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل بالاترمهدویت / غیبت امام مهدی / عصر غیبت صغری
مدخل اصلیدستگیری امام مهدی

ماجرای تلاش نافرجام برای دستگیری امام مهدی چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

پاسخ نخست

سید محمد کاظم قزوینی

آیت‌الله سید محمد کاظم قزوینی، در کتاب «امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور» در این‌باره گفته است:

«پس از اینکه امام زمان (ع) در سامرا برای مدتی ساکن شد که مقدار آن را به طور دقیق نمی‌دانیم؛ عده زیادی به دیدار ایشان شرفیاب شدند و اموال خود را تسلیم آن حضرت (ع) نمودند. طبیعی بود که حکومت در آن ایام، وجود امام زمان (ع) را خطری برای خود می‌دید و از وجود این خطر و شیعیان، غافل نبود. به این سبب، نمایندگان امام زمان (ع)، روش اختفا و گوشه‌گیری را پیشه نمودند تا هرگونه شکی را از خود دفع کنند و از تعقیب حکومت در امان باشند. حکومت، چندین مرتبه کوشش نمود تا امام زمان (ع) را دستگیر و زندانی کند؛ ولی همه تلاش‌های آنان ناکام گردید. یادآور شدیم که حکومت وقت، نرجس خاتون را برای پرس وجو و تحقیق درباره امام زمان (ع) دستگیر نمود؛ ولی موفقیتی برای آنان نداشت. در آن اواخر بعد از گذشت ۱۹ سال- که سامرا پایتخت عباسیان بود- بغداد، مرکز و پایتخت گردید و دستگاه حکومتی به آن جا منتقل گردید و معتضد، مدعی خلافت گشت؛ او رئیس دولت، صاحب قدرت و امکانات بود. معتضد، دستگیری امام مهدی (ع) را در رأس برنامه‌های خود قرار داد و به ۳ نفر از نزدیکان خود دستور داد به صورت مخفی و متفرقه به سامرا بروند و بار و بنه کمی همراه خود ببرند و محله‌ای را برایشان توصیف کرد: خانه‌ای در آن جا قرار دارد و خادم سیاهی کنار در نشسته، چون آن خانه را یافتید، تمام اهل منزل را سر ببُرید. یکی از آنها- که نامش رشیق بود- جریان را چنین شرح می‌دهد: به سامرا رسیدیم و آنچه را برای ما وصف شده بود، دیدیم و در راهرو، خادم سیاهی بود که در دستش چیزی بود که می‌بافت. از او سؤال کردیم: در اتاق چه کسی است؟ گفت: خانه برای صاحبش است. اصلا توجهی به ما نکرد؛ همان گونه که به ما دستور داده بودند، اتاق را محاصره کردیم، داخل شدیم، سرایی دیدیم که پاک و آرام بخش بود و در مقابل خود، پرده زیبایی را دیدیم که گویا هم اکنون نصب شده، هیچ دستی به آن نخورده است و احدی در اتاق نبود؛ پرده را بالا زدیم (منزل بزرگی بود)، گویی دریایی در آن بود و در گوشه منزل، حصیری روی آب بود و روی آن، مردی از بهترین‌های روزگار بود که بر روی آن نماز می‌خواند و اصلا توجهی به ما و سلاح‌هایمان نداشت. احمد بن عبدالله- که یکی از ۳ نفر بود- خواست، وارد منزل شود؛ ولی در آب غرق شد، ترسان و مضطرب گردید، دستم را به سوی او دراز نمودم، نجاتش دادم، او را از آب خارج کردم از هوش رفت و ساعتی بی هوش ماند؛ دوست دومم برای انجام همان کار جلو رفت و همان بلا بر او نازل شد. حیران و مبهوت، سر جای خود باقی ماندم به صاحب منزل گفتم: از خدا و از شما معذرت می‌خواهم به خدا! نمی‌دانم چه خبر است؟ و دیگر هرگز به این جا نمی‌آیم، توبه می‌کنم و به خداوند پناه می‌برم! اصلا به من توجهی ننمود و از نمازش دست نکشید، ما هم پشیمان شدیم و برگشتیم. معتضد، منتظر ما بود و به دربانان و نگهبان‌ها سفارش کرده بود در هر حالی که بود، ما نزد او برویم. شب هنگام، نزد او رفتیم؛ جریان را از ما پرسید هر آنچه دیدیم را تعریف نمودیم. گفت: آیا قبل از من با کسی دیدار داشته اید؟ آیا این جریان را برای کسی هم بازگو کرده‌اید؟ گفتیم: نه. گفت: اگر این خبر را برای کسی بگویید، حرامزاده هستم، اگر گردن شما نزنم! تا زنده بودیم، جرأت بازگو کردن آن را نداشتیم[۱]. این گونه برداشت می‌شود که در آن اتاق، امام زمان (ع) بود و ایشان تحت مراقبت شدید حکومت بود و اخبار و اطلاعات پیاپی برای معتضد ارسال می‌شده، معتضد هم از وجود دایم خادم سیاه در راهروی اتاق، آگاهی داشته است. لذا می‌بینید که به ۳ نفر از اشرار، دستور حرکت به سمت سامرا می‌دهد و اوصاف خانه و اتاق را برای آنها بیان می‌کند و دستور حمله به اتاق، را با تمام قوا و نیرو می‌دهد و دستور می‌دهد که هر کسی را در منزل یافتند به قتل برسانند. همچنین می‌بینید که معتضد، اسم شخصی که باید به قتل برسد را بیان نمی‌کند؛ بلکه می‌خواهد، آنها در تاریکی جهالت باشند و کسی را که به قتل می‌رسانند، نشناسند؟ که چرا حکم به قتل او صادر کرده؟ گناه او چیست؟ آن ۳ نفر به سامراء می‌رسند و به اتاق حمله می‌برند و خادم سیاه را در حال بافتن می‌بینند که هیچ توجهی به آنها نمی‌کند، گویی حشراتی هستند که وارد اتاق شده‌اند بعد از اینکه درباره اتاق و کسی که در آن است، پرسیدند، او جوابی کوتاه و منطقی می‌دهد و هویت او را بیان نمی‌کند و به این وسیله، آنها را تحقیر و خوار می‌کند و آنها نیز به این رفتار پی می‌برند. در نهایت، اتاقی را می‌بینند که بزرگ و مملو از آب است، گویا دریایی می‌باشد و در گوشه‌ای از اتاق، حصیری را می‌بینند که گویی روی آب است و روی آن، مردی نیکو و خوش قیافه است که نماز می‌خواند و نسبت به حمله و هجوم آنها بی اعتناست و اصلا به آنها توجهی ندارد، گویی هیچ حادثه‌ای رخ نداده است. واضح است که امام زمان (ع) به وسیله معجزه، شر آن افراد را دفع می‌کند؛ ولی یکی از آنها به تقلید شناگران، خود را به آب می‌اندازد تا خود را به امام(ع) برساند؛ ولی در آب غرق می‌شود و رشیق، او را نجات می‌دهد و از آب خارج می‌کند؛ نفر دوم نیز همان کاری را انجام می‌دهد که نفر اول انجام داد و عاقبتش هم، مثل همان نفر اول می‌شود. این انسان بینوا، عاجز و سرکش را ببین که می‌خواهد به کسی که خداوند تعالی به او قدرت داده، ظلم کند و در مقابل خواست خداوند، مخالفت نماید. دراین فرصت، نیازی به تفسیر معجزه و تحلیل آن در سایه ماده و طبیعت نمی‌بینم، چرا که معجزه، فوق این مقایسه هاست و عقل از زاویه ماده، ناتوان از تحلیل و تفسیر آن می‌باشد و کافی است، بدانیم آنچه را رشیق، مشاهده نموده بود، معجزه است و معجزه، حد و مرزی ندارد و فقط مختص پیامبران نیست؛ بلکه ائمه اطهار (ع) نیز، دارای این قدرت می‌باشند. در فضایی خارق العاده، رشیق متنبه می‌شود که در مقابل او معجزه‌ای قرار دارد که گویی در غیر عالم ماده زندگی می‌کند از همین رو، موضع گیری خود را از مهاجم بودن به عذر خواهی کردن، تغییر می‌دهد و اول، از خداوند و دوم از نمازگزار معذرت خواهی کرد و ادعا نمود که نسبت به آن خانه و صاحبش، هیچ چیزی نمی‌داند و نمی‌داند، چرا معتضد به او، دستور قتل صاحب این خانه را داده، به سبب چه گناهی، مستحق قتل گردیده است؟! ولی امام، اصلا توجهی به معذرت خواهی او نمی‌کند و هیچ تغییری در شکل نماز او به وجود نمی‌آید در حالی که رعب و وحشت آنها زیاد گردیده، شکست خورده و زیان دیده به بغداد برمی‌گردند. معتضد در کنار آتش خود را گرم می‌نمود و انتظار آن ۳ نفر را می‌کشید که از انجام آن عملیات محرمانه باخبر شود و به نگهبانان سفارش کرده بود در هر ساعتی از شبانه روز به محض ورود این ۳ نفر، احدی مانع آنها نشود و فورا به حضور او برسند؛ پس از اینکه آنان وارد شدند و او را از ماوقع باخبر نمودند؛ از آنها سؤال نمود: آیا قبل از من، کسی با شما ملاقات کرده؟ آیا احدی را از آنچه اتفاق افتاده، باخبر کرده‌اید؟ گفتند: نه. سپس به شدیدترین وجه و اسلوب متعارف، نزد اراذل و اوباش، قسم یاد کرد و گفت: من حلال زاده نیستم، اگر باخبر شوم، احدی از شما آنچه را دیده‌اید به کسی بازگو کنید و من گردن شما را نزنم! این شدیدترین تهدید به قتل برای آنها بود.

بعد از اینکه معتضد دید، کوشش‌ها برای دستگیری ثمری ندارد، خواست دستورات دیگری را به صورتی وسیع‌تر و قوی‌تر به اجرا بگذارد. به عقل سخیف، رای فاسد و نظریه احمقانه او نگاه کنید... هنگامی که می‌بیند، خداوند محافظ مهدی(ع) است و او به سلاح معجزه، دسترسی دارد؛ باز هم، سر عقل نمی‌آید؛ بلکه به دشمنی و جبروت خود ادامه می‌دهد و تلاش می‌کند بر خواست خداوند غلبه کند. در فرصتی دیگر، رشیق در تلاشی دیگر برای دستگیری امام(ع) در ارتش حضور داشته، که ماجرا را چنین بیان می‌کند: عباسیان، سپاه بیشتری فراهم کردند و وقتی وارد منزل شدند از درون سرداب، صدای صوت قرآن شنیدند، پشت دربِ سرداب جمع گشتند تا همه لشکر از راه برسند؛ امام(ع) از راه سرداب- که بسته بود- و از میان آنها، عبور نمود و هنگامی که از چشم‌ها پنهان شد؛ امیر آنها گفت: پایین بروید و او را بگیرید. گفتند: آیا او از کنار ما نگذشت؟ گفت: او را ندیدم!، شما که او را دیدید، چرا او را رها کردید؟ گفتند: ما فکر کردیم، تو او را دیده‌ای[۲]. آری، معتضد لشکری را به سامرا برای دستگیری امام(ع) می‌فرستد که تعداد دقیق آنها را نمی‌دانیم؛ آن حضرت را محاصره می‌کنند و صدای صوت امام(ع) را در حال قرائت قرآن از درون سرداب می‌شنوند و فرمانده آن لشکر منتظر می‌ماند تا بقیه از راه برسند که همگی با هم، وارد سرداب شوند و دستور معتضد را اجرا کنند. به این افراد ترسو نگاه کنید که چگونه تدابیر طویل و عریضی را برای دستگیری یک نفر به اجرا می‌گذارند. این جا خواست خداوند، چنین تعلق می‌گیرد که لکه ننگ، ذلت و خواری بر پیشانی آنها هر بار بیشتر از بار قبل قرار گیرد؛ امام(ع) از سرداب و از میان آن لشکر گذشت در حالی که او را می‌دیدند؛ سپس رفت و غایب شد. فرمانده، پریشان فکر، دست پاچه و سردرگم شده بود و خداوند، جلوی چشمان او، سدی قرار داد تا امام زمان (ع) را در حال خروج نبیند در حالی که لشکریان، او را می‌دیدند... و زمانی که لشکریان می‌دیدند که فرمانده شان، هیچ دستوری نمی‌دهد؛ گمان کردند فرمانده، امام (ع) را دیده، ولی حرفی نمی‌زند؛ خداوند امام زمان (ع) را از تلاش‌های بیهوده و ناکام دشمن محافظت نمود و او را تا هنگام ظهورش در سایه حفاظت خود قرار داد»[۳].

  1. غیبت صغرا به چه معناست؟ و چرا از همان ابتدا غیبت کامل صورت نگرفت؟ (پرسش)
  2. علت و سبب پیدایش غیبت صغری امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  3. نقش و تأثیر غیبت صغری در غیبت کبری چیست؟ (پرسش)
  4. مبدأ غیبت صغری از چه زمانی به حساب می‌‏آید؟ (پرسش)
  5. ویژگی‌های دوران غیبت صغری چیست؟ (پرسش)
  6. حکمت غیبت صغری قبل از غیبت کبری چه بوده است؟ (پرسش)
  7. امتیاز عصر غیبت صغری بر غیبت کبری چیست؟ (پرسش)
  8. آیا دولت عباسی پیگیر اخبار امام مهدی بودند؟ (پرسش)
  9. امام مهدی برای اثبات وجود خود در عصر غیبت صغری چه تدابیری اندیشید؟ (پرسش)
  10. آیا قبل از غیبت کبری غیبت صغری ضروری بوده است؟ (پرسش)
  11. مسئولیت امام مهدی در غیبت صغرا چیست؟ (پرسش)
  12. برخی از مورخان غیبت صغرا و کبرا نواب اربعه و داستان جعفر کذاب را دیدگاه متکلمین شیعه و شاگردانشان می‏دانند؟ (پرسش)
  13. پایان غیبت صغرا چه زمانی است؟ (پرسش)
  14. ماجرای تلاش نافرجام برای دستگیری امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  15. اولین کسی که به دروغ ادعای نیابت خاص امام مهدی کرد چه کسی بود؟ (پرسش)
  16. خلفای دوران غیبت صغری چه کسانی بودند؟ (پرسش)
  17. خلفای عباسی در دوران غیبت صغری چه اقدام‌هایی انجام دادند؟ (پرسش)
  18. آخرین خلیفه عصر غیبت صغری چه کسی بود؟ (پرسش)
  19. سالی که آخرین نائب خاص امام مهدی وفات یافت چه نام دارد؟‌ (پرسش)
  20. چگونه می‌توان نیابت نواب خاص امام مهدی را اثبات کرد؟ (پرسش)

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

  1. غیبت؛ طوسی؛ ص ۱۴۹.
  2. بحار؛ مجلسی؛ ج ۵۲، صص ۵۲-۵۳.
  3. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۱۸۵-۱۹۰.