مقام رهبری در معارف دعا و زیارات
معناشناسی
قائد
«قَادَةَ الْأُمَمِ»، «قادة» جمع «قائد» است. قائد به معنی پیشوا البته همراه با یک نوع لطافت است. ساربانی و شتربانی در میان عرب امر شناخته شدهای است، شتربانی را که قافلهای از شترها را در مسیر سفری (که مقصدی در پیش دارد) به هم بسته باشد، زمام اولین شتر را خود در دست گرفته باشد، و در حرکت کردن این قافله فاصلهای با او نداشته باشد و به دنبال او حرکت کند، قائد مینامند. این مفهوم، معنای قائد در اصل و ریشه لغوی است. بعدها که جوامع انسانی نظم و نظامی پیدا کردهاند، اگر رهبری نسبت به امتی همین حالت را پیدا میکند، یعنی پیش میافتد که همه گروههای مردم را به یکدیگر مرتبط میکند، خود زمام امت را در دست میگیرد. از جمله صفاتی که ائمه اطهار (ع)، در زیارت جامعه با آن یاد میشوند، «قَادَةَ الْأُمَمِ» است. قائد به معنای رهبر و قادة جمع رهبر به معنی رهبران میباشد. «قَادَةَ الْأُمَمِ» یعنی شما رهبران امتها هستید. هر جمعی و گروهی، هر امتی اگر به سوی یک هدف و مقصد انسانی حرکت میکند، قطعاً به رهبر احتیاج دارد. البته به هر رهبری «قائد» نمیگویند. هنگامی که کسی پیش میافتد، زمام گروهی را در دست میگیرد، آن گروه نیز نسبت به او منقادند و به دنبال او حرکت میکنند، به آن پیشوا قائد میگویند.
بنابراین قائد، زمامدار و راهبر است. اگر کسی پیش افتد و حرکتی را آغاز کند، به صرف پیش افتادن قائد نخواهد بود. قائد پیشوایی است که علاوه بر پیش افتادن، زمام را هم در دست دارد و ماموم را به دنبال خود میبرد. همچنین اگر فردی محرک جامعه باشد، ولی خود متوقف و ایستا باشد، پویا و متحرک نباشد، او نیز قائد نخواهد بود. هر چند امتی با فرمان او حرکت میکند، دیگران از او بهره میگیرند، از نیرو، اعتبار و وجاهت او بهره میگیرند و به راه میافتند، ولی چون خود بیحرکت است و جلودار نیست، نمیتواند قائد باشد. همین طور اگر فاصله راهبر با کاروان زیاد باشد، از فاصله و راه دور قافله را کنترل کند. پیروانش با دیدن اینکه او حرکت کرده و به مقصد رسیده، شوق پیدا کنند و حرکت کنند و به مقصد برسند، باز نمیتواند قائد باشد و اگر گروهی را جلو انداخته باشد، و آنها را سوق دهد که پیش بروند. خود نیز حرکت میکند، ولی چون پشت سر قافله است، چنین رهبری نیز نمیتواند قائد باشد[۱].
اُمم
«اُمم» جمع «امت» است و اُمت از ریشه «اُم» میباشد. مادر را «اُم» میگویند، برای اینکه مادر مقصد طفل است. طفل به هر جا برود، در آخر به سوی مادر خود باز میگردد. اطلاق أُمّ الْقُرَى به مکه و أُمُّ الْكِتَابِ به قرآن نیز، از همین روست که هر یک به نوعی ملجأ و مرجع هستند. بازگشت امور همه شهرها به آن شهر و همه کتابها به این کتاب است. به امت نیز به این دلیل امت گفته میشود که اعضای امت مجموعهای هستند که مقصد واحدی دارند. پس اگر یک گروه هم آرمان و هم هدف، در یک رشته به هم اتصال داشته باشند، این اتصال را یک پیشوا برقرار کرده باشد و خود نیز پیشاپیش آن مجموعه در حرکت باشد، و کل این مجموعه در حال حرکت به سوی مقصد واحدی باشند، آن مجموعه است و آن پیشوا قائد آن امت نامیده میشود.
قائد پیشاپیش امت، پیشوا و جلودار امت است. با امت فاصلهای ندارد، و ارتباطش را نیز با امت حفظ کرده است. امت نیز با همدیگر «امت» شدهاند. یعنی یکی شده و مقصد واحدی دارند. رهبر نیز خود در حال سیر و حرکت است، و هم امت را به حرکت در آورده و به دنبال خود میکشد.
به همین جهت اگر امتی جلوتر از محرک بودند، آن محرک نمیتواند پیشوای آن امت باشد. اگر هم عقب ماندند و نتوانستند به او برسند، نمیتوانند امت آن قائد باشند[۲].
راهبری معصومین (ع)
در این فراز، زائر که سیمای محبوب خود را با این زیارتنامه ترسیم میکند، حضرات معصومین (ع) را «قَادَةَ الْأُمَمِ» خطاب میکند، یعنی آنان پیشوا، زمامدار و راهبر هستند. زائر با این جمله اعلام میکند که امتهای توحیدی و امم خداپرست، در ارتباط و اتصال با ائمه (ع) هستند. اگر جوامع توحیدی ارتباطی با یکدیگر دارند، رشته ارتباطشان محبت اهل بیت، اعتقاد به اهل بیت و تعلیمات آنان است. زائر نیز که جزء امت اسلام است خود را از اهل بیت جدا نمیبیند. راه خدا را باز و ائمه (ع) را در این راه پیشوا و جلوتر از خود در حال حرکت میبیند و او نیز در عقب قافله، به دنبال کاروانی که آن بزرگواران پیشاپیش آن به سوی خدا بالا میروند، حرکت میکنند. در مسیری که آنها رفته و اوج گرفتهاند، لنگ لنگان میآید، ولی رشته ارتباطش قطع نشده است. در همین قافله است و به دنبال ایشان میآید.
از این تعبیر ارتباط و اتصال انسان در حرکت فکری و حرکت معنوی خود به ائمه (ع) فهمیده میشود. انسان در حرکت ظاهری بندگی، در حرکت شرعی و دینی و در حرکت قلبی و روحی خود را در جمع امت و دنبالهرو امامان میبیند[۳].
عرصههای رهبری معصومین (ع)
ائمه (ع) حداقل در سه میدان قائد و زمامدار امتها هستند و باید زمام را به دست آنان داد:
انسان و جوامع انسانی در چند میدان نیاز به هدایت دارند. یک میدان، میدان سیاسی و اجتماعی و زندگی ظاهری است. انسان و جامعه یقیناً به یک امام، قائد و پیشوا نیاز دارد. کسی که بتواند زمام جامعه و زمام سیاست را در اختیار گیرد و جامعه را در مسیر سیاسی به سوی یک زندگی بیمرگ جهت دهد و به آن سو پیش برد. این اولین نیاز جامعه به قائد سیاسی و اجتماعی است.
از جمله شؤونی که شیعه برای ائمه (ع) معتقد است، شأن زمامداری در عالم ظاهر است. بدین معنا که تا امتها زمام امورشان را به دست آنها ندهند و به دنبال ایشان حرکت نکنند، هرگز به سعادت دنیایی و اخروی نخواهند رسید.
یکی از اظهار تأسفهای حضرت زهرا (س) در جریان انحراف خلافت، مربوط همین مسأله است. آن حضرت خطاب به زنان انصار در بستر بیماری در آخرین روزهای عمر خود چنین میفرماید: «به خدا قسم اگر از زمامی که پیامبر به علی واگذار کرده بود، دست بر میداشتند و زمام شتر خلافت را به دست علی میسپردند، علی مسلط بود و به خوبی این مرکب را عقال و کنترل میکرد»[۴]. آنگاه حضرت زهرا (س) با تشبیه حکومت به مرکبی که علی الدوام در حال حرکت است چنین میفرماید: اگر زمام حکومت در دست علی میبود، امت را سیر میداد اما سیری با آرامش و مدارا. «سیر سجح» سیری است که با آرامش همراه است. آرامش نیز با سرعت داشتن منافاتی ندارد. ممکن است مرکبی سریع حرکت کند و در عین حال آرامش داشته باشد. برای امت بیقراری و تشویش ایجاد نمیکرد، آنها را در مسیر حرکت اذیت نمینمود و در مسیر طبیعی پیش میبرد. پیداست هر سانری که در مسیر طبیعی باشد، سیر مطلوبی خواهد داشت. در نتیجه علاوه بر اینکه راکب خسته نمیشود، مرکب نیز رنجور و دهانش زخمی نمیشود. وقتی مرکبی با راکب متجانس نبود، قهراً برای کنترل کردن آن، چنان بر او فشار میآید که دهانش خونآلود میگردد. آنگاه بعد از این مسیر پر از آرامش، علی (ع) امت را به «منهل نمیر» وارد میکرد. «منهل» به معنی آبشخور و چشمه و «نمیر» معرب «نامیرا» ست. یعنی علی (ع) به امت زندگی میداد.
نرسیدن بشر به زندگی واقعی با وجود همه پیشرفتهای مادی ظاهری به همین دلیل است که بشر زمام خود را به دست زمامداری که مرکب حکومت را در مسیر زندگی قرار دهد و برای مردم حیات و زندگی واقعی ایجاد کند، نداده است. هم زمام به دست اهلش نیست، هم مرکب با راکب متناسب نیست و هم مسیر، مسیری طبیعی نیست. اگر سکان کشتی بشریت به دست سکاندار واقعی آن داده میشد، این کشتی نه تنها شکسته و غرق نمیشد بلکه راهوار حرکت میکرد و به ساحل میرسید و مسافران آن به منهلی نامیرا وارد میشدند.
امیرالمؤمنین کسی است که اگر زمام امور در دست او بود، بشر را به منهل نامیرا، به زندگیای که مرگ ندارد هدایت میکرد. در غیر این صورت زندگی چون جهنمی میشود که از هر سو به آن مرگ میبارد؛ لذا نه با یک مرگ که با مرگها توام خواهد بود: وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ[۵]. اما اگر علی (ع) در راس کار و زمام حکومت به دست مرد زهد و عدالتی مانند او میبود، از آنجا که از یک سو خود طمعی نداشت و به فکر مردم بود که آنها را سالم به مقصد برساند، و از سوی دیگر مرکب حکومت هم متناسب با آن حضرت بود، مردم را به جایی میرساند که نه تنها دیگر مرگ نداشت، بلکه از هر سو حیات و زندگی برایشان میبارید. این در مرحله ظاهر است.
در بُعد دیگر، جامعه در بن بستهای فکری هم نیازمند به زمامدار است. کسی که تفکر صحیح را بداند، افکار جامعه را در اختیار بگیرد و با در دست داشتن زمام، اندیشهها را هدایت کرده، به سرچشمه حیات و زندگی برساند. در این بعد نیز ائمه (ع) کسانیاند که شایستگی رهبری را دارند. بنابراین وجه دیگر قائد بودن ائمه (ع)، رهبری آنان در مرحله زمامداری معارف است. معارف و علوم، به دست کسی داده شده است که خود مسلط بر آن علوم و صاحبنظر آن رشتههاست. رازها را باز میکند، پردهها را یکی پس از دیگری بر میدارد و رهروان راه علم را به حقیقت علم راهنمایی میکند.
حضرت زهرا (س) در بخش دیگری از سخنان خود در مورد حضرت علی (ع) میفرماید: «وای بر اینان، چرا حکومت را از کوهساران رسالت، از جایی که خورشید رسالت اولین اشعهاش را به آنجا تابانده بود و از متخصص امر دین و دنیا دور و جدا کردند؟»[۶]. «طبین» به معنای کارشناس و متخصص است و «الطَّبِينِ بِأَمْرِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ» یعنی کسی که کارشناس امر دنیا و دین است، صرف نظر از اینکه اگر در زمامداری سیاسی و اجتماعی، زمام حکومت به دست امیرالمؤمنین بود، آن حضرت جامعه را به سوی یک زندگی نامیرا، بیدغدغه و بیمرگ هدایت میکرد، اگر کسی در زندگی فردی دنبال دنیا و دین به طور توام بود، مطمئناً کارشناس آن امیرالمؤمنین (ع) بود.
بُعد سوم، زمامداری اعمال است. کردهها و اعمال انسان که از او صادر میشود، کارهایی که انسان انجام میدهد، چه خوب باشد و چه بد، دیگر به او بر نمیگردد. لکن اثر اعمال و کردار در باطن انسان باقی میماند. انسان با هر عملی که انجام میدهد و در ظاهر آن عمل تمام میشود، در واقع بذری در جان خود کاشته است و این بذر برای رویش، راهبر و زمامدار میخواهد.
پس از اینکه انسان از نظر اندیشه و تفکر در مسیر درستی قرار گرفت، فکر درست به جامعه داده شد و به فکر جهت درستی داده شد، صرف جهت پیدا کردن فکر، برای رشد انسان و جامعه کافی نیست. تمام کردههای انسان، معلول تفکر و تامل اوست. هر انسانی در اثر اندیشه درست، عمل درست انجام میدهد. اما آنچه مسلم است این است که پس از انجام عمل، دیگر اختیار آن از دست انسان بیرون میرود. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ»[۷].
مادامی که حرفی را نزدهاید، آن حرف در گرو شماست. ولی وقتی سخن گفتید، شما در گرو سخن هستید، هر چند این روایت تنها گفتار را متذکر شده است اما بدیهی است تنها کلام و سخن این طور نیست بلکه تمام کردههای انسان همینگونه است. تا انسان کاری را انجام نداده است، آن کار تحت اختیار و اراده انسان است که چگونه آن کار را انجام بدهد، یا اینکه انجام دهد یا ندهد. ولی وقتی کار انجام شد، اثر و نتیجه آن هر چه باشد، دیگر از اختیار و اراده انسان خارج میشود. وظیفه یک کشاورز افشاندن بذر است اما بذر را او نمیرویاند. با افشاندن بذر بر روی زمین دیگر آن را از اختبار خود خارج کرده و به دست نیروی دیگری داده است. اگر آن نیرو موجود بود بذر را میرویاند و اگر موجود نبود و بذر گرفتار آفات شد نمیروید. بر اساس بینش دینی ما اعمال انسان دقیقاً مانند کار همان کشاورز و نقش انسان، نقش کشاورز است. انسان کار را انجام میدهد و عمل را به زمین جان و زمینه دلش میسپارد. اما بعد از آن، دیگر از اختیار او خارج است.
آیا مقتضای طبیعت کارهای بد، نابود کردن انسان است؟ اگر گناهی موجب غضب پروردگار عالمیان گردد، انسان را نابود میکند. در روایات آمده است خداوند خشم خود را در میان گناهان مخفی کرده است؛ لذا باید از تمام گناهان پرهیز کرد. ؛ چراکه معلوم نیست کدام گناه است که رابطه انسان و خدا را قطع میکند. که اگر رابطه انسان و خدا قطع شد، دیگر هیچگاه به خوشبختی و سعادت نخواهد رسید. حال پس از اینکه انسان کار بدی کرد و آن کار از دست او خارج شد، آیا قدرت بر خاموش کردن آتشی که در درون خود روشن کرده است دارد؟ قطعاً نه. عمل انجام شده، تیری است که از کمان رفته است.
از سوی دیگر اعمال نیکی که انسان انجام میدهد یقیناً نواقصی دارد. آیا دستی وجود دارد که این اعمال را در مسیر درستی هدایت کند و به مبدأ اعلی و سرچشمه و کانون هستی برساند؟ به کمال رسیدن یا نرسیدن کارهای انسان، بعد از صدور، نیازمند هدایت است و این دست امامت و ولایت است که باطن انسان را و اعمال انسان را در مسیر آن، چه مسیر خوب و چه مسیر بد، زمامداری، هدایت و رهبری میکند. زمام عمل به دست امام است همانگونه که زمام علوم و معارف هم به دست امام است و زمام سیاست و جامعه هم باید به دست امام باشد.
در صدر اسلام مردم با اختیار و اراده، با سپردن زمام امور در بعد اجتماعی و سیاسی به دست کسی که اهل نبود به جای امیرالمؤمنین، خود را بیچاره کردند؛ لذا جوامع بشری تا به امروز به خاطر دوری از رهبران راستین جامعه در دردسر و مشکل نگه داشته شدهاند. حتی مترقیترین جوامع بشری، امروزه به نوعی عقبماندهاند. ؛ چراکه تا به امروز روی اطمینان، آرامش، امنیت و ثبات را ندیدهاند و از این پس نیز تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) نخواهند دید و تنها راه جبران این خسارت، سرسپردن به ائمه (ع) هدی است. جامعه میتواند در اثر نزدیک کردن خود به ائمه (ع)، تفکر و جریان فکری خود را به آنان بسپارد. تا آنها به بشر خوراک فکری و به فکر بشر جهت بدهند. آنگاه پس از اینکه بشر سعی کرد زمام تفکر خود را به دست اهل بیت بسپارد، تفکر خود را از مبدأ تفکر و از کانون بگیرد و راههای انحرافی را نپیماید، اعمالش را هم به دست آنان خواهد سپرد. تا آنها اعمال او را هدایت کنند.
از ابتداییترین قدمهایی که انسان میتواند در راه سر سپردن به قائدان امم بردارد، این است که در انجام اعمال خود را تنها و تنها خود را نبیند. مطابق نکتهای که قبلاً در ارتباط با به کار بردن ضمیر جمع در آیه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[۸] نقل شد، هر عبادتکنندهای به رهبری رهبر عبادت، عبادت میکند. در خط هدایت الهی همیشه راهبانی وجود دارد که مرتب در این راه در حال تردد است تا کسانی که در این راهند، به خطا نروند. خداوند منان دست ولایت امام زمان (ع) را در مسیر عبادت هر عبادتکنندهای قرار داده است؛ لذا هنگامی که انسان نماز ناقص خود را به نماز کامل امام زمان (ع) ضمیمه میکند، خود را در جمع میبیند و عرضه میدارد: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[۹] خدایا من لایق آن نیستم که بتوانم خودم کمک تو را دریافت کنم. ولی در کنار کسی که او مستحق کمک است، در کنار امام زمان از تو کمک میخواهم.
این مطلب نشان میدهد که بنده در اعمال فردی خود هم تنها نیست؛ لذا هنگامی که در کنار امام معصوم قرار میگیرد اعمال او حسن و زیبایی خود را باز مییابد و خداوند مشتری این اعمال خواهد بود. اما بدون هدایت و زمامداری امام، عمل آفت زده میشود و بالا نمیرود؛ چراکه عمل آفتزا دیگر مصداق «کلم طیب» نخواهد بود: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ[۱۰]. در فرازهای آخر زیارت جامعه میخوانیم: «وَ بِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ»؛
پس انسان علاوه بر اینکه باید هدایت اعمال باطنی و هدایت کششها، گرایشها و میلهای درونیاش را به دست امام دهد تا به میل و تفکر او جهت بدهند و اعمال او را پس از انجام بپروراند و به مبدأ هستی برسانند، باید در پی زمینهسازی باشد تا زمام امور سیاست دنیا و اجتماعات دنیایی را هم به دست این بزرگان بسپارد؛ چراکه ایشان شایستگی زمامداری و راهبری امتها را دارند و کاروان بشریت را به هدف و مقصد واقعی رهنمون میگردند. بدینسان انسان مقتدی به «قَادَةَ الْأُمَمِ» میگردد[۱۱].
منابع
پانویس
- ↑ صدیقی، کاظم، سیمای عرشیان در کلام ابن الرضا، ص ۱۹۱-۲۰۳.
- ↑ صدیقی، کاظم، سیمای عرشیان در کلام ابن الرضا، ص ۱۹۱-۲۰۳.
- ↑ صدیقی، کاظم، سیمای عرشیان در کلام ابن الرضا، ص ۱۹۱-۲۰۳.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَوْ تَكَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَاعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لَا يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً»، شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۳۵۴.
- ↑ «و مرگ از هر سو بدو روی میآورد» سوره ابراهیم، آیه ۱۷.
- ↑ «وَيْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ مَهْبِطِ الْوَحْيِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأَمْرِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ»ف شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۳۵۴.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۶۲.
- ↑ «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.
- ↑ «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.
- ↑ «سخن پاک به سوی او بالا میرود» سوره فاطر، آیه ۱۰.
- ↑ صدیقی، کاظم، سیمای عرشیان در کلام ابن الرضا، ص ۱۹۱-۲۰۳.