ابوبصیر عتبه بن اسید در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۵ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۰:۰۱ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

عتبة بن اسید ثقفی، که کنیه‌اش ابوبصیر و به کنیه‌اش، مشهور است[۱]، در مکه مسلمان شد و پس از اینکه رسول خدا (ص) از حدیبیه بازگشت، او خود را به مسلمانان مدینه ملحق ساخت[۲]. به او عبید بن اسید هم گفته شده[۳] و مادرش، سالمه، دختر عبد بن یزید بن هاشم بن عبدالمطلب بود[۴][۵].

اسلام آوردن ابوبصیر

پس از این که وی نزد پیامبراسلام (ص) آمد، چون پیامبر (ص) با قبیله بنی زهره هم قسم بود و با هم پیمان داشتند[۶]، از قبیله ی بنی‌زهره دو نفر به نام‌های اخنس بن شریق و از هربن عبد عوف[۷] همراه غلامی از خودشان به نام کوثر[۸] و نیز یک نفر از قبیله بنی‌عامر بن لوئی به نام خنیس بن جابر[۹] و به نقل از موسی بن عقبه مردی از بنی منقذ به نام جحش بن جابر[۱۰] یا جحیش بن جابر[۱۱] نامه‌هایی خدمت رسول خدا (ص) نوشتند تا ابوبصیر را به مکه برگرداند[۱۲]. یکی از شرایط صلح حدیبیه که بین مسلمانان و مشرکین منعقد شد، این بود که هر کس از اهل مکه به مسلمانان ملحق شد پیامبر اسلام (ص) او را به سوی قریش بازگرداند، اگر چه مسلمان شده باشد[۱۳].

این دو پیک، سه روز پس از اینکه ابوبصیر به مدینه رسیده بود، وارد مدینه شدند و نامه‌ها را به حضرت دادند[۱۴]. پیامبر (ص) ابی بن کعب را فرا خواند و او نامه‌ها را خواند. در آن نامه‌ها نوشته بودند: تو خود به شرایط صلح آشنایی و می‌دانی که هر یک از اصحاب ما که پیش تو بیایند باید آنها را برگردانی، بنابراین دوست ما را به ما برگردان[۱۵]. پیامبر (ص) ابوبصیر را خواست و فرمود: «می‌دانی که ما با اهل مکه عهد و پیمانی داریم و مکر و حیله هم در کار من نیست و بر طبق این پیمان باید به سوی قبیله‌ات بازگردی”. ابوبصیر گفت: «یا رسول الله! مرا به سوی بستگانم که کافرند بر می‌گردانی تا مرا از دینم منحرف گردانند؟ ” پیامبر (ص) فرمود: «ای ابوبصیر! صبر پیشه کن و اجرت را از خدا بخواه، زیرا خداوند به همین زودی برای تو و افراد مؤمنی مانند تو که در ناراحتی و شکنجه هستند گشایشی قرار خواهد داد”[۱۶]. مسلمانان آهسته به ابوبصیر گفتند: مژده باد تو را، زیرا بدون تردید خداوند برای تو راه نجاتی قرار داده است و گاه یک مرد بهتر از هزار مرد است و او را تشویق می‌کردند که آن دو نفر را از بین ببرد[۱۷].

ابوبصیر با آن دو نفر حرکت کرد تا به «ذی‌الحلیفه” که محلی نزدیک مدینه است رسیدند. ابوبصیر وارد مسجد ذی‌الحلیفه شد و بر طبق حکم نماز مسافر، دو رکعت نماز ظهر خواند، و پس از خوردن خوراک خود که مقداری خرما بود، مشغول شد و از دو نفر همراهش خواست تا با او هم‌غذا شوند، آنها گفتند: ما به خوراک تو نیازی نداریم. ابوبصیر گفت: «اگر شما مرا دعوت می‌کردید می‌پذیرفتم و همراه شما غذا می‌خوردم”. آن دو شرمسار شدند و پیش آمدند و از خرمای او خوردند و سپس سفره خود را هم گشودند و هر سه با یکدیگر غذا خوردند و ابوبصیر با آن دو بنای رفاقت گذاشت. مرد عامری شمشیر خود را بر سنگ روی دیوار آویخته بود[۱۸]. در نقل دیگر آمده است: مرد عامری شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید، سپس آن را تکان داد و گفت: «با این شمشیرم روز و شب با اوس و خزرج می‌جنگیدم”[۱۹]. ابوبصیر گفت: «ای برادر عامری! نام تو چیست؟ ” گفت: «خنیس”، ابوبصیر پرسید: فرزند کیستی؟ گفت: «جابر”، ابوبصیر گفت: «آیا شمشیرت برنده است؟ ” مرد عامری گفت: «آری”. ابوبصیر پرسید: ممکن است آن را ببینم، او گفت: «ایرادی ندارد اگر می‌خواهی آن را از غلاف بیرون بیاور و ببین”[۲۰]. در نقل دیگر آمده است که ابوبصیر گفت: «شمشیر تو در چشم من بسیار نیکو می‌آید”. مرد عامری شمشیر خود را کشید و گفت: «بسیار نیکوست زیرا بارها آن را آزموده‌ام”[۲۱]. ابوبصیر شمشیر را از غلاف بیرون آورد و قدری با آن بازی نمود و در فرصت مناسبی ناگهان شمشیر را به گردن مرد عامری زد و او را کشت[۲۲]. و به روایت دیگر، ابوبصیر شمشیر را با دهانش گرفت و در حالی که مرد عامری خواب بود، بند چرمی (دستان خود) را برید و سپس مرد عامری را کشت[۲۳]. نفر دوم فرار کرد، ابوبصیر او را تعقیب می‌کرد، ولی نتوانست به او برسد و او قبل از ابوبصیر به مدینه رسید. ابوبصیر گوید: به خدا قسم، اگر او را هم گیر می‌آوردم مثل دوستش می‌کشتم و او را روانه راه او می‌کردم[۲۴]. پیامبر (ص) بعد از نماز عصر همراه اصحاب خود در مسجد نشسته بود، ناگاه کوثر (نفر دوم) که به شدت می‌دوید، پیدا شد[۲۵]. همین که پیامبر (ص) او را دید، فرمود: «این مرد، ترسیده و معلوم است که امر وحشتناکی را دیده است” و وقتی نزدیک شد، به او فرمود: «وای بر تو، چه شده است؟ ”[۲۶] او گفت: «رفیق شما رفیق مرا کشت و من از دست او گریختم، چیزی نمانده بود که مرا هم بکشد”.

چیزی که موجب شده بود ابوبصیر عقب بماند حمل کردن وسایل و سلاح و شتر آنها بود. هنوز پیامبر (ص) از جای خود حرکت نفرموده بود که ابوبصیر هم کنار در مسجد ظاهر شد و شتر را بست، در حالی که شمشیر مرد عامری را به همراه داشت. پس مقابل حضرت ایستاد و گفت: «یا رسول الله! شما به عهد خود وفا کردید و خداوند چیزی بر عهده شما باقی نگذاشت و مرا هم تسلیم دشمن کردید. من هم برای این که دین خود را از دست ندهم و حق را تکذیب نکنم، از خود دفاع کردم[۲۷] و از چنگ آنها گریختم[۲۸] و خدا مرا نجات داد”[۲۹]. پیامبر (ص) فرمود: «وای بر مادرش! عجب مرد جنگ‌افروزی است. اگر او افرادی داشته باشد حتماً آتش جنگ را روشن خواهد کرد”[۳۰]. ابوبصیر با شنیدن این سخن، دانست که پیامبر (ص) او را تسلیم خواهد نمود[۳۱]. وی که جامه‌ها و شمشیر و شتر خنیس بن جابر را با خود آورده بود[۳۲]، به رسول خدا (ص) گفت: «خمس اینها را بردارید”. حضرت فرمودند: «اگر من خمس اینها را بردارم آنها تصور خواهند کرد که به عهد و پیمان وفا نکرده‌ام ولی تو با آنها هر کار می‌خواهی بکن”[۳۳]. آن‌گاه پیامبر (ص) به کوثر گفتند: «تو هم همراه او پیش دوستان خود بازگرد”؛ کوثر گفت: «ای محمد، جان من برایم ارزش دارد، من توان درگیری با او را ندارم”. پیامبر (ص) به ابوبصیر فرمود: «هر جا می‌خواهی برو”[۳۴][۳۵].

ابوبصیر و تشکیل اردوگاه

ابوبصیر که با او پنج نفر از مسلمانان مکه بودند، از مدینه خارج شد؛ گرچه زمانی که آن پنج نفر به مدینه وارد شدند، کسی در طلب آنها نبود و قریش کسی را به دنبال آنها نفرستاد، در حالی که برای بازگرداندن ابوبصیر فرستاده بودند[۳۶]. وی در عیص، که محلی بین راه مکه و شام است، ساکن شد. عیص در ساحل دریاست و آن، مسیر حرکت کاروان‌های قریش به شام بود[۳۷] و کاروانی از قریش عبور نمی‌کرد، مگر این که آنها را گرفته و می‌کشتند. در آن مدت، ابوبصیر این شعر را زیاد می‌خواند: خدا و پروردگار من، بزرگ و بلندمرتبه است، کسی که یاری کند خدا را پس به زودی یاری خواهد شد و امر واقع می‌شود بر آن‌چه مقدر شده است[۳۸]. ابوبصیر گوید: «من از مدینه بیرون آمدم در حالی که تمام زاد و توشه‌ام یک مشت خرما بود که آن را در سه روز خوردم، بعدها به کنار دریا می‌آمدم و از ماهی‌هایی که دریا آن را بیرون انداخته بود، استفاده می‌کردم”[۳۹]. چون گفتار پیامبر اسلام (ص) درباره ابوبصیر، که فرمودند: این مرد اگر افرادی گردش جمع شوند آتش جنگ را افروخته خواهد کرد، به مسلمانانی که در مکه بودند، رسید، اندک اندک نزد او رفتند و کسی که این گفتار پیامبر (ص) را برای مسلمانان مکه نوشت، عمر بن خطاب بود. چون نامه عمر به مسلمانان رسید و به آنها خبر داده شد که ابوبصیر کنار دریا زندگی می‌کند و در راه کاروان‌های قریش قرار دارد، مسلمانان مکه یکی یکی پیش ابوبصیر می‌رفتند[۴۰]. و حدود شصت[۴۱] یا هفتاد سوارکار[۴۲] که ابوجندل نیز یکی از آنها بود، نزد او رفتند. این گروه دوست نداشتند به خاطر صلحی که پیامبر (ص) با مشرکین داشتند نزد ایشان بروند و همچنین دوست نداشتند در بین قوم خود اقامت کنند، پس نزد ابوبصیر آمدند[۴۳]. این گروه اگر به یکی از کفار قریش برخورد می‌کردند او را می‌کشتند و هر قافله‌ای از آنان از آنجا عبور می‌کرد، آن را غارت می‌کردند[۴۴].

موسی بن عقبه روایت کرده است که وقتی خبر ورود ابوجندل بن سهیل به ابوبصیر رسید، از بنی غفار، أسلم، جهینه و طوائفی از مردم بر گرد او جمع شدند تا اینکه به سیصد جنگجو رسیدند و همه مسلمان بودند[۴۵]. آنها بر قریش سخت گرفتند و به هر یک از آنها که دست می‌یافتند او را می‌کشتند و راه هر کاروانی از قریش که از آنجا عبور می‌کرد، می‌بستند، به طوری که قریش را به ستوه آوردند[۴۶]. در آخرین حمله، کاروانی از قریش که همراه آنها سی شتر[۴۷] و به نقل دیگر هشتاد شتر[۴۸] بود و آهنگ شام داشت مورد هجوم ایشان قرار گرفت. غنیمتی که به هر یک از مسلمانان رسید، معادل سی دینار بود. یکی از مسلمانان پیشنهاد کرد که خمس این غنایم را برای پیامبر (ص) بفرستند. ابوبصیر گفت: رسول خدا نخواهد پذیرفت، من هم لباس و اسحله خنیس را نزد ایشان بردم و نپذیرفتند و فرمودند: "اگر چنین کنم به عهد و پیمان خود با آنها عمل نکرده‌ام"[۴۹].

این گروه ابوبصیر را امیر خود قرار دادند و او با آ‌نها نماز می‌گزارد و فرایض اسلامی را اقامه می‌کرد و آنها همگی نسبت به او شنوا و فرمان‌بردار بودند[۵۰][۵۱].

مقدمات بازگشت ابوبصیر به مدینه

چون خبر کشته شدن خنیس عامری به دست ابوبصیر به سهیل بن عمرو رسید، بر او بسیار گران آمد و گفت: «به خدا قسم، ما با محمد چنین صلح نکردیم”. قریش گفتند: محمد در این کار مقصر نیست، فرستاده شما در راه بازگشت به دست ابوبصیر کشته شده است و این کار ارتباطی به محمد ندارد. سهیل گفت: «آری، به خدا قسم دانستم که محمد به عهد خود وفا کرده است و گرفتاری ما به دلیل خامی فرستادگان ما بوده است”[۵۲]. پس سهیل به کعبه تکیه کرد و گفت: «به خدا سوگند، پشت خود را از کعبه برنمی‌دارم تا اینکه خون‌بهای خنیس پرداخت شود”. ابوسفیان گفت: «این کمال سفاهت است، به خدا قسم هرگز قریش خون‌بهای او را نمی‌پردازد”[۵۳]. و به نقل دیگر، ابوسفیان گفت: «قریش حتی یک‌سوم خون‌بهای او را هم نمی‌پردازد[۵۴]، زیرا او را بنی زهره فرستاده‌اند”. سهیل گفت: «راست می‌گویی، خون‌بهای او فقط بر عهده بنی زهره است و گروه دیگری غیر از ایشان نباید عهده‌دار پرداخت آن شود، زیرا قاتل از ایشان است و آنها از هر کسی به پرداخت آن مستحق‌تر هستند”. اخنس بن شریق گفت: «به خدا سوگند، ما خون‌بهای او را پرداخت نمی‌کنیم؛ نه ما او را کشته‌ایم و نه به کشته شدنش امر کردیم؛ مردی که دینش غیر دین ما و پیرو محمد است او را کشته است، بنابراین از محمد بخواهید تا خون‌بها را بپردازد”.

ابوسفیان گفت: «هرگز چنین نیست، خون‌بها و غرامتی بر عهده محمد نیست، او از این اتهام پاک است و بر عهده او بیش از آن‌چه کرده است، نیست[۵۵] و او ابوبصیر را در اختیار دو فرستاده شما قرار داده است”. اخنس گفت: «به هر حال اگر همه قریش دیه او را بپردازند بنی زهره هم که خاندانی از قریشند، همراه ایشان در پرداخت سهم خود شرکت خواهند کرد، ولی اگر قریش دیه پرداخت نکند ما هم حتماً خون‌بهایی پرداخت نمی‌کنیم”. قریش و بنی زهره نیز تا هنگام فتح مکه و ورود رسول خدا (ص) به آنجا خون‌بهای خنیس را نپرداختند[۵۶]. چون خبر اقدامات ابوبصیر به قریش رسید، مردی را همراه نامه‌ای به حضور رسول خدا (ص) فرستادند[۵۷] و در برخی نقل‌ها آمده است که این فرد ابوسفیان بن حرب بود[۵۸]. و در نامه، پیامبر (ص) را به خویشاوندی قسم دادند که آنان را نزد خود بخوان که ما به آنان احتیاجی نداریم و ما از شرط و عهدی که با شما داریم دست برداشتیم[۵۹].

پیامبر (ص) ایشان را به مدینه فرا خواند؛ در همین هنگام بود که سوره فتح نازل شد و هم‌چنین آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ...[۶۰] هم پس از اینکه چند تن از زنان مسلمان از مکه پیش پیامبر (ص) آمدند، نازل شد؛ آیه مورد نظر اشاره به این دارد که زنان مهاجر را که ایمان آوردند، به کافران باز نگردانید[۶۱][۶۲].

ابوبصیر و زمان مرگ

بنا به قول مشهور، هنگامی که نامه پیامبر به ابوبصیر و ابوجندل رسید، ابوبصیر مریض بود و پس از آنکه ابوجندل نامه را برای او خواند او از دنیا رفت[۶۳] و بنا به روایت دیگر، او خود در حال خواندن نامه بود و در حالی که نامه در دستش بود، درگذشت و یارانش بر او نماز خواندند[۶۴]. پس در همان مکان او را دفن و روی قبرش مسجدی بنا کردند[۶۵][۶۶].

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۵۵.
  2. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۲۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  3. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.
  4. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۵.
  5. عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۶۶.
  6. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹.
  7. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳.
  8. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۲۹۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.
  9. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴.
  10. دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۲ و ۱۷۵.
  11. عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.
  12. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  13. السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۲۰.
  14. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.
  15. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴.
  16. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۰، ص۳۲۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  17. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.
  18. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.
  19. دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۹؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ عیون الاثر، ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۷۰.
  20. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.
  21. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۰- ۲۲۱.
  22. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳، المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  23. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳ و ۱۷۵.
  24. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵.
  25. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ الامتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.
  26. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر (ص)، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  27. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱- ۶۲؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.
  28. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۹.
  29. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸- ۶۳۰؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۱۴۴.
  30. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  31. الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ابن عبدالبر، ص۱۹۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۵۵.
  32. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.
  33. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.
  34. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.
  35. عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۶۶.
  36. دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.
  37. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹.
  38. دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۹.
  39. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰.
  40. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.
  41. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  42. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴.
  43. دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.
  44. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  45. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۳.
  46. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۴.
  47. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷.
  48. امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.
  49. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷.
  50. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.
  51. عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۷۱.
  52. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر (ص)، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.
  53. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶.
  54. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۲۸.
  55. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.
  56. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۸.
  57. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  58. سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۳؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۴.
  59. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  60. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُمْ مَا أَنْفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنْفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنْفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «ای مؤمنان! چون زنان مؤمن هجرت‌کنان نزد شما بیایند، (ایمان) آنان را بیازمایید، خداوند به ایمان آنان داناتر است پس اگر آنان را مؤمن دانستید به سوی کافران بازنگردانید که ایشان برای آنان و آنان برای ایشان حلال نیستند و آنچه (آن کافران) هزینه کرده‌اند به آنها بپردازید و هر گاه مهر آنان را بدهید گناهی بر شما نیست که آنان را به همسری درآورید و به پیوند (پیشین خود با) زنان کافر پایبند نباشید و (اگر زنان شما نزد آنها بروند) کابین آنان را بخواهید و آنها نیز می‌توانند کابینی که (به زنانشان) داده‌اند (از شما) بخواهند؛ این حکم خداوند است که در میان شما داوری می‌کند و خداوند دانایی فرزانه است» سوره ممتحنه، آیه ۱۰.
  61. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۱۲۸؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۲۳۸.
  62. عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۷۳.
  63. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.
  64. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۵.
  65. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹.
  66. عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۷۵.