سیره تربیتی امام کاظم
مقدمه
نیازهای واقعیت موجود برای ساختار جماعت صالحان با گرایش رسیدن به هدف نهایی که اهل بیت(ع) برای ایجاد جماعت صالحان رقم زده بودند، اساس و مبنای وصایا و رهنمودهای امام کاظم(ع) به شیعیان را تشکیل میداد. از همین روست که میبینیم امام کاظم(ع) کارهای شیعیان خود را زیر نظر میگرفت، خود بر کامل شدن ساختار جماعت صالحان و افراد آن نظارت کرده، آنچه را که بدان دعوت میفرمود، خود آن را اجرا میکرد تا اقدامها و گامهای او در این عرصه، الگو و چراغی فرا راه پیروان مکتب و شاگردان دانشگاه او باشد و بدین وسیله راه را از بیراهه بشناسند و راه هدایت را برگزینند. نقل مواردی از برخورد تربیتی امام(ع) با یارانش تا اندازهای هدف امام(ع) را از ایجاد جماعت صالحان و گماردن آنان به کارهای دولتی آشکار میکند.
موضعگیری امام(ع) در برابر علی بن یقطین
هنگامی که علی بن یقطین به دیدار با امام کاظم(ع) میرود، امام(ع) به او اجازه ورود نمیدهد،؛ چراکه پیشتر او یکی از برادران دینی خود را که به دیدارش رفته بود از دیدار با خود منع کرده بود. امام(ع) با تعبیر «برادرت» به علی یادآوری میکند که بودنش در منصب وزارت فقط و فقط برای خدمت به نیازمندان و گرفتاران است و اینکه به او اجازه و حتی به او فرمان میدهد تا در منصب خود باشد و از کنارهگیری بازش داشته به همین دلیل بوده است. ماجرای «ابراهیم جمّال» (ساربان) و علی بن یقطین و فرمان امام(ع) به علی را مبنی بر دلجویی از ابراهیم میخوانیم: از «محمد بن علی صوفی» نقل شده است: «ابراهیم جمّال- که خداوند از او خشنود باد- اجازه خواست تا با ابو الحسن، علی بن یقطین وزیر دیدار کند، اما علی به او اجازه نداد. علی بن یقطین در همان سال عازم حج شد و چون به مدینه رسید بر در سرای مولایمان موسی بن جعفر(ع) شد و اجازه دیدار خواست، اما امام(ع) به او اجازه نداد. روز بعد با امام(ع) روبرو شد و به حضرت گفت: ای سرور من، گناه من چیست که اجازه دیدار ندادی؟
امام(ع) فرمود: از آنرو مانع دیدارت با خود شدم که تو به برادرت ابراهیم جمال اجازه ملاقات ندادی. خداوند زمانی اعمال تو را پاس میدارد و میپذیرد که ابراهیم از تو درگذرد. علی گفت: ای سرور من، اکنون در مدینه هستم و ابراهیم در کوفه است، به او دسترسی ندارم، چه کنم؟ امام(ع) فرمود: چون شب فرا رسد بدون اطلاع یاران و غلامت به تنهایی به بقیع برو. در آنجا اسبی راهوار میبینی که بر آن زین بسته شده است. سوار آن شو. علی میگوید: چون شب فرا رسید به بقیع رفتم و سوار بر اسب شدم. دیری نپایید که اسب در کوفه، در برابر خانه ابراهیم جمال ایستاد. کوبه در را به صدا درآوردم و گفتم: علی بن یقطین هستم.
ابراهیم از درون خانه بانگ برآورد: علی بن یقطین وزیر بر در خانه من چه میکند؟ علی بن یقطین گفت: ای فلان، مسأله من بس سخت و سترگ است. آنگاه او را سوگند داد تا بدو اجازه ورود دهد و چون وارد شد به ابراهیم گفت: ای ابراهیم، مولا(ع) از پذیرش من خودداری کرده، آن را منوط به گذشت تو از من نمود. ابراهیم گفت: خدای از تو درگذرد. علی بن یقطین، ابراهیم را سوگند داد تا گونهاش را لگد کند، اما ابراهیم نپذیرفت و چون علی اصرار ورزید، ابراهیم به خواسته او تن درداد و همچنان گونه علی را لگد میکرد و علی میگفت: بار خدایا، گواه باش. علی پس از آنکه ابراهیم را از خویش خشنود کرد، سوار بر اسب شد و مرکب، همان شب او را به مدینه رساند و بر در سرای حضرت موسی بن جعفر(ع) بر زمین نهاد. در این زمان امام کاظم(ع) به او اجازه ورود داد و او را بوسید»[۱].[۲]
امام کاظم(ع) و برآوردن نیازهای مؤمنان
امام کاظم(ع) در بدترین و سختترین شرایط، بر برآوردن نیاز مؤمنان اصرار داشت و بدان اهتمام میورزید. او شیعیان را به پایبندی به این اصل اخلاقی ترغیب و تشویق میکرد و برخی از خاصّان خود را فرمان داد تا به منظور برآوردن نیازهای مؤمنان در دستگاه حکومت بمانند. داستان زیر، بر نهایت اهتمام و ابعاد توجه و تلاش امام(ع) برای تحقق این اصل و نقش بستن آن در اندیشه و رفتار جماعت صالحان گواه میباشد. از «محمد بن سالم» نقل شده است که گفت: «چون سرورم موسی بن جعفر(ع) را به دستور هارون به بغداد بردند، «هشام بن ابراهیم عباسی» نزد حضرت رفت و گفت: ای سرور من، براتی به دست من رسیده که براساس آن به «فضل بن یونس» بدهکار میشوم. از او بخواه تا بر من آسان گیرد. امام کاظم(ع) به درب خانه فضل رفت. حاجب، فضل را از آمدن موسی بن جعفر(ع) باخبر کرد. فضل گفت: اگر راست گفته باشی در راه خدا آزاد هستی و چنین و چنان از اموال به تو میدهم.
آنگاه فضل، شتابان و با پای برهنه به سوی درب خانه شتافته، بر پاهای حضرت افتاده، آنها را میبوسید، سپس از امام(ع) خواست تا وارد خانه شود. امام(ع) وارد شده، به او فرمود: حاجت و نیاز هشام بن ابراهیم را برآورده کن. فضل نیز فرمان امام(ع) را به گوش گرفته، مشکل ابراهیم را حل کرد»[۳].[۴]
حمایت امام کاظم(ع) از مأموریت علی بن یقطین
امام کاظم(ع) یاران و شیعیان خود را زیر نظر داشته، غفلت آنان را به ایشان گوشزد میکرد و در مواردی که برخی از آنان را در معرض خطر سعایتکنندگان میدید، پنهانی آنان را در جریان قرار میداد و راهکارهایی پیش روی آنان مینهاد. از جمله این افراد که غالباً مورد رشک دشمنان بوده، همیشه از آنان نزد حاکم سعایت میشد، علی بن یقطین بود. از علی بن یقطین روایت شده است که طی نامهای به موسی بن جعفر(ع)، نوشت: «در مورد مسح پا در وضو اختلاف نظر وجود دارد. اگر در اینباره رهنمودی برایم دارید که بدان عمل کنم، چنین کنید. امام کاظم(ع) در پاسخ نوشت: آنچه در مورد این سؤال به تو دستور میدهم این است که هنگام وضو سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کن، سه بار صورتت را بشوی و سه بار انگشتان خود را درون موی صورتت فرو ببر، سه بار دستانت را بشوی، بیرون و درون گوشت را مسح کن و هردو پای خود را سه بار بشوی و جز آنچه به تو گفتم مکن. علی بن یقطین نیز دستور امام(ع) را به کار بست. در همان زمان هارون الرشید گفت: دوست دارم علی بن یقطین را از آنچه دربارهاش میگویند و او را «رافضی» میخوانند دور و منزه بدانم. از آنجا که رافضیها در وضو رعایت اختصار میکنند او را با وضو میآزماییم. از این رو او را به کاری در خانه خود واداشت. چون وقت نماز فرا رسید، هارون الرشید برای علی آب فرستاد تا وضو بسازد و خود در پس دیواری پنهان شد، به گونهای که علی را میدید، اما علی او را نمیدید. علی همانگونه که امام(ع) به او دستور داده بود وضو ساخت.
در این هنگام، هارون از پس دیوار بیرون شد و به علی گفت: هرکسی تو را رافضی بداند دروغ گفته است. پس از این ماجرا نامهای از امام موسی بن جعفر(ع) به علی بن یقطین رسید که متن آن چنین بود: از حالا آنگونه که خداوند فرموده، وضو بساز. صورتت را یک بار به عنوان واجب و بار دوم به عنوان مستحب بشوی، دستانت را از آرنج به همین ترتیب بشوی، سپس جلو سر و پشت پای خود را با رطوبت باقیمانده از وضو، مسح کن،؛ چراکه آنچه از آن بر تو بیم میرفت برطرف شد»[۵]. نیز از «ابن سنان» نقل شده است: «زمانی هارون الرشید جامههایی برای علی بن یقطین فرستاد. در میان آنها جامهای شاهانه از خز سیاه وجود داشت که به زر آراسته شده بود. علی بن یقطین بهترین و پر بهاترین جامهها را به همراه جامه خز و نیز اموالی که خمس مالش به شمار میرفت برای ابو الحسن، موسی بن جعفر(ع) فرستاد. امام کاظم(ع) اموال و جامهها را پذیرفت، ولی جامه خز را به وسیله پیک، برای علی بن یقطین باز پس فرستاده، طی نامهای به او نوشت: از این جامه به خوبی نگاهداری کن و آن را از دست مده؛ زیرا روزی بدان نیاز خواهی داشت.
علی بن یقطین از اینکه امام(ع) جامه را پس فرستاده بود، دچار شک و نگرانی شد و علت این کار امام(ع) را نمیدانست، اما به دستور امام(ع) جامه را نزد خود نگاهداشت. پس از چندی علی بن یقطین بر یکی از غلامان نزدیک خود خشم گرفته، او را از جایگاه ویژهایاش کنار گذاشت. غلام که از تمایل و گرایش علی بن یقطین به ابو الحسن(ع) و از اموال و جامههای پربها و دیگر چیزهایی که برای امام(ع) میفرستاد آگاه بود، نزد هارون الرشید از علی سعایت کرده، به او گفت: او معتقد به امامت موسی بن جعفر است و همه ساله خمس مال خود را برای او میفرستد. همچنین جامه شاهانهای که امیر المؤمنین در فلان وقت به او مرحمت کرده، برای موسی بن جعفر فرستاده است. هارون الرشید، از این گزارش برآشفته، به شدت خشمگین شد و گفت: این مسأله را پیگیری میکنم و اگر وضعیت آنگونه که میگوید باشد، جان او را میگیرم. همان دم علی بن یقطین را احضار کرد و چون علی حاضر شد، هارون به او گفت: با جامه خزی که به تو دادم چه کردی؟ علی بن یقطین گفت: آن را در جامهدانی دربسته نهاده، معطرش نموده، از آن حفاظت میکنم. هر بامداد و شامگاه جامهدان را باز میکنم و به انگیزه تبرک نگاهی بر جامه میافکنم و آن را میبوسم.
هارون گفت: هم اکنون آن جامه را حاضر کن. علی گفت: اطاعت یا امیر المؤمنین. آنگاه به یکی از غلامان خود گفت: به خانهام برو، از خزانهام کلید فلان اتاق را برداشته، درب آن را باز کن، صندوق کذایی را بگشا و جامهدان را همانگونه که سر به مهر است بیاور. دیری نپایید که غلام، جامهدان سر به مهر را آورده، پیش روی هارون گذارد و هارون فرمان داد تا مهر جامهدان را بشکنند. چون جامهدان باز شد، هارون جامه خز را همانگونه که به علی داده بود، تا شده و آغشته در عطر یافت. این بود که آرام گرفت و به علی گفت: جامه را به جای خودش بازگردان که هرگز سخن سعایتکنندگان را درباره تو نمیپذیرم. آنگاه جایزهای گرانبها به علی داد و دستور داد تا خبرچین را هزار تازیانه بزنند، اما مجازات خبرچین به حدود نیمه رسیده بود که جان سپرد»[۶].[۷]
منابع
پانویس
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۸۵، حدیث ۱۰۵ (به نقل از عیون المعجزات، ص۹۰).
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۹۰.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۵۰۰ حدیث ۹۵۷. فضل بن یونس از شیعیان بود. زمانى که حکومت آنان را احضار کرد وى پنهان شد و در مخفیگاه خود کتابى براساس مذهب «راوندیه» عباسى در اثبات امامت «عباس» نوشت و براى سلطان (خلیفه) فرستاد. سلطان نیز او را امان داد و در دستگاه خود به کار گمارد (نک: بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۰۹).
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۹۲.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۲۲۷- ۲۲۹؛ اعلام الورى، ج۲، ص۲۱ و ۲۲ (به نقل از الارشاد، ج۲، ص۲۲۷- ۲۲۹)؛ کشف الغمه، ج۳، ص۱۵- ۱۷؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۳۵ ۲۶؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۳۶، حدیث ۱۱ (به نقل از الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۳۵ ۲۶).
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۲۲۵- ۲۲۷؛ اعلام الورى، ج۲، ص۱۹- ۲۰ (به نقل از الارشاد، ج۲، ص۲۲۵- ۲۲۷)؛ کشف الغمه، ج۳، ص۱۴- ۱۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۳۴، حدیث ۲۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۳۸، حدیث ۱۲ (به نقل از الارشاد).
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۹۳.