کرامات امام رضا در معارف و سیره رضوی
مقدمه
زندگی امام رضا(ع) همواره با کرامات و معجزاتی بزرگ و عبرتآموز همراه بوده است. این کرامات، به اذن خداوند متعال صورت میگیرد. که میتوان از شفای بیماران، رفع گرفتاری گرفتاران و آگاهی بر امور پنهان و تسلط بر تمام زبانها و لغات و... اشاره کرد.
«میر محمد علی نقی»، یکی از خادمین حرم امام رضا(ع) میگوید: «وقتی که علامت برص در من پیدا شد، به اطباء مراجعت کردم، اما معالجه نشدم. احوال خود را به شخصی گفتم، آن شخص گفت: اگر تو مرد خوبی بودی مبروص نمیشدی! این سخن به من دشوار آمد، به زیارت امام رضا(ع) رفته و بسیار نالیدم، و استغاثه کردم و عرض نمودم: فدایت شوم! جماعت مرا سید میدانند، اگر سیدم، مرا دوا کن و اگر ناسیدم برص من زیادتر شود. پس از گریه و زاری به خانه رفتم، کتابی برداشته مطالعه میکردم. متوجه شدم در قسمتی از آن کتاب، درباره معالجه بیماری برص دوایی تجویز شده است. دانستم که از معجزه حضرت امام رضا(ع) است. همان ساعت رفتم حنا و نوره تحصیل نموده و بر محل برص مالیدم، دو ساعت فاصله نشاد، که آن مرض از من به کل دفع شد»[۱].[۲]
معجزات امام(ع)
بسیاری از متکلمان اشاعره و معتزله معتقدند که معجزه مخصوص پیامبران است و کس دیگری نمیتواند آن را بیاورد؛ ولی دانشمندان شیعه عقیده دارند که امامان معصوم(ع) هم میتوانند معجزه داشته باشند و بر این عقیدهاند که معجزات به دست امامان(ع) هم ظاهر میشود و گاهی ظهور معجزه به دست آنان لازم میگردد تا حقانیت خویش را به اثبات رسانند[۳].
مثل تمام امامان شیعه، امام رضا(ع)، به عنوان هشتمین امام بر حق، دارای معجزات و کرامات بسیاری بودند و کسانی که این معجزات را مشاهده میکردند، یا به حقانیت ایشان پی میبردند و با ایمانش نسبت به امام(ع) از قبل بیشتر میشد. اگر بخواهیم به بیان معجزات این حضرت بپردازیم خود صحیفهای کامل خواهد گشت. پس برای این که این مجموعه خالی از لطف نماند، به چند مورد از معجزات و کرامات حضرت امام رضا(ع) اشاره میکنیم.
اطلاع امام(ع) از امور پنهان
امام رضا(ع)، بارها به یاران خویش اخباری پیرامون شهادت و حتی نحوه شهادت خویش میدادند. در سفر امام(ع) به خراسان، زمانی که ایشان به باغ حمید بن قحطبه وارد شدند، به بقعهای که هارون الرشید در آن دفن بود نزدیک شدند و با دست مبارک بر کنار قبه خطی کشیدند و فرمودند: این مکان قبر من است و من در اینجا دفن خواهم شد و خداوند این مکان را محل زیارتگاه و آمد و شد شیعیان من و دوستانم قرار خواهد داد[۴].
امام(ع) از زمان مرگ دیگران نیز مطلع بودند. روزی به امام رضا(ع) خبر دادند که محمد بن جعفر در حال احتضار است. امام(ع) به سوی خانه او رفتند و مشاهده کردند که محمد بن جعفر در حال مرگ است و خانواده و برادرش اسحاق بن جعفر نیز بر بالین او گریان هستند. امام(ع) بر بالای سر محمد بن جعفر نشست و نگاهی به چهره او کردند و سپس تبسمی نمودند. دیگران با دیدن این صحنه گمان کردند که امام(ع) آنها را شماتت میکنند. وقتی از ایشان درباره این خنده و تبسم سؤال شد، فرمودند: از گریه اسحاق بن جعفر شگفت زده شدم؛ به خدا قسم او پیش از محمد بن جعفر میمیرد و محمد بن جعفر بر او گریه میکند. و چنین شد که امام(ع) فرمودند[۵].
عبدالله بن مغیره که واقفی مذهب بود و امامت امام رضا(ع) را قبول نداشت میگوید: «برای انجام حج به مکه رفتم. وقتی به سرزمین مکه رسیدم، چیزی در دلم خطور کرد و به خداوند عرض کردم: تو مطلب و مطلوب مرا میدانی، پس به بهترین نحو مرا راهنمایی کن. ناگهان به دلم نشست که به نزد علی بن موسی(ع) بروم. پس به مدینه رفتم و به خانه ایشان رسیدم. به غلام گفتم که به مولایت بگو مردی از اهل عراق به خانه شما آمده است. در حین صحبت با غلام بودم که ناگهان ندایی از درون خانه به گوشم رسید که فرمود: ای عبدالله بن مغیره! وارد خانه شو. من داخل شدم. حضرت به من نگاه کرد و فرمودند: خداوند خواسته تو را اجابت کرد و تو را به دین خود راهنمایی نمود. من با مواجه شدن با این امر مهم، به علم امام رضا(ع) و معجزه و کرامات ایشان ایمان آوردم و شهادت به امامت ایشان دادم»[۶].[۷]
شفای بیماران
شیخ محمد حسین قمشهای که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضی کشمیری بود، نقل میکند: «به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا(ع)، از عراق به ایران و سپس به مشهد آمدم. آن روزها دانهای در انگشت دستم آشکار شده بود و مرا به سختی ناراحت میکرد. دوستان مرا به مریض خانه بردند، و جراح نصرانی گفت که باید فوراً انگشتت بریده شود و گرنه به بالا سرایت میکند. در حالی که طبیب هشدار داد که اگر فردا آمدی باید از بند دست بریده شود، ولی من حاضر نشدم که انگشتم را ببرّند. به خانه برگشتم و درد زیادی را تحمل نمودم. فردا به بریدن انگشت راضی شدم و چون به مریضخانه رفتیم، طبیب گفت که باید از مچ دست بریده شود. باز هم هشدارهای طبیب و امتناع من از بریدن مچ دستم. آن شب در خانه درد زیادی را تحمل کردم و تا صبح نالیدم. صبح به بریدن مچ دستم راضی شدم و چون به نزد طبیب رفتم، او با نهایت تأسف گفت که باید دستم از کتف قطع گردد و اگر این کار انجام نشود، مرض به بالاتر سرایت کرده و فردا به سایر اعضا سرایت میکند و بالاخره به قلب میرسد و منجر به مرگ میگردد. به بریدن دست از کتف راضی نشدم و به خانه برگشتیم. درد شدیدتر شده بود و مرا بیتاب کرده بود. صبح روز بعد، رفقایم مرا به مریض خانه بردند تا لااقل از مرگ من جلوگیری نمایند. در وسط راه، به دوستانم گفتم: ای رفقا! ممکن است در مریض خانه بمیرم، اول مرا به حرم مطهر امام رضا(ع) ببرید. پس مرا در گوشهای از حرم جای دادند. شروع کردم به گریه و زاری، و به حضرت شکایت کردم که آیا سزاوار است زایر شما به چنین بلایی مبتلا شود و شما به فریادش نرسید؟ در همین احوال بیهوش شدم و در حالت بیهوشی و غشوه، حضرت رضا(ع) را ملاقات کردم. آن حضرت دست مبارکشان را بر کتفم گذاشتند و تا انگشتانم کشیدند و فرمودند: شفا یافتی. به خود آمدم. دیدم هیچ اثر دردی در دست ندارم. ساعتی بعد، دوستانم به دنبال من آمدند تا به مریض خانه برویم. من جریان شفای خود به دست امام رضا(ع) را به آنها نگفتم. چون مرا به نزد جراح نصرانی بردند و جراح دستم را نگاه کرد، اثری از آن دانه ندید. او احتمال داد که دانه در دست دیگرم بوده، اما با دیدن آن دست دید که کاملاً سالم است و خبری از دانه و آن مرض نیست. طبیب گفت: ای شیخ آیا مسیح(ع) را ملاقات کردی؟! در جواب به او گفتم: کسی را که از مسیح(ع) بالاتر است دیدم و مرا شفا داد. و جریان شفاگرفتم را تعریف کردم»[۸].[۹]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ کشکول النور، ج۲، ص۲۱۴، به نقل از کتاب تحفة، الرضویه.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۵۸۸.
- ↑ الذخیرة فی علم الکلام، ص۳۳۲.
- ↑ عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۴۲.
- ↑ عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۴۲.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۹، ص۳۹.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص۷۱۲.
- ↑ به نقل از کتاب: داستانهای شگفت.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص۷۱۳.