رنج حضرت فاطمه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث حضرت فاطمه زهرا است. "رنج حضرت فاطمه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

رنج‌ها و مصیبت‌های رحلت پیامبر اکرم(ص)

۱. شیخ مفید گفته است: هنگامی که رحلت رسول خدا(ص) نزدیک شد به علی(ع) فرمود: ای علی! سرم را در آغوش گیر و روی زانوهایت بگذار که فرمان خدا برای کوچیدن از دنیا رسیده است. علی(ع) سر پیامبر اکرم(ص) را در آغوش گرفت و بر روی زانوهایش نهاد؛ در این هنگام حضرت بی‌هوش شد. فاطمه(س) خود را بر روی پدر انداخت و در حالی که به چهره مبارک آن حضرت می‌نگریست و گریه و زاری می‌کرد، چنین می‌گفت: سپید چهره‌ای که ابرهای آسمان از رخسارش خواهش آب را داشتند، او یار و یاور یتیمان و سرپرست و حافظ بیوه زنان بود.

در این لحظه، پیامبر اکرم(ص) چشم گشود و آهسته فرمود: دخترم! این سخن از اشعار عمویت ابوطالب(ع) است. تو آن را درباره من مگو! «محمد، فقط فرستاده و رسول خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به گذشته باز می‌گردید و اسلام را رها کرده، به دوران جاهلیت و کفر باز خواهید گشت؟!»[۱].

فاطمه(س) بسیار گریست، پیامبر اکرم(ص) اشاره کرد تا او نزدیک‌تر شود، حضرت نزدیک ایشان رفت؛ پیامبر اکرم(ص) رازی را با وی در میان گذاشت و در گوش او زمزمه‌ای کرد که شاد شد و چهره‌اش برافروخته گشت. سپس در حالی که دست راست امیرالمؤمنین(ع) زیر سر پیامبر اکرم(ص) قرار داشت، حضرت قبض روح شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد... شیخ مفید می‌افزاید: امیرالمؤمنین(ع) داخل قبر پیامبر اکرم(ص) شد و گره‌های کفن را گشود و پرده از رخسارش برداشت؛ آن‌گاه گونه راست حضرت را رو به قبله بر خاک نهاد؛ با خشت، لحد را چید و بر روی آن خاک ریخت... فاطمه‌(س) ناله می‌کرد و می‌گفت: «چه بامداد شوم و نامبارکی!» ابوبکر ناله و شیون فاطمه(س) را شنید؛ رو به آن حضرت کرد و گفت: به راستی بامداد تو، بامداد شوم و نامبارکی است[۲].

۲. ابن سعد با واسطه از انس روایت کرده است که گفت: هنگامی که زمان احتضار فرا رسید و [[[بیماری]]] پیامبر اکرم(ص) سنگین شد، غم و اندوهی سخت، آن حضرت را فرا گرفت. فاطمه‌(س) که چنین دید، فرمود: وه که چه اندوه جانکاهی پدرم را در برگرفته است! پیامبر اکرم(ص) رو به فاطمه(س) کرد و فرمود: پس از امروز، دیگر برای پدرت غم و اندوهی نیست.

پس از درگذشت رسول خدا(ص)، فاطمه(س) گفت: ای پدر مهربان! ای کسی که دعوت پروردگارش را پاسخ داد! ای پدر نازنین! ای کسی که اکنون بهشت برین، منزل او شد! ای پدر بزرگوار! ای کسی که خبر رحلتش را به جبرئیل امین می‌دهیم! او چقدر به پروردگارش نزدیک است. راوی افزود: و چون پیامبر اکرم(ص) را به خاک سپردند، فاطمه(س) فرمود: ای انس! آیا دلتان آمد که بر روی پیامبر اکرم(ص)، خاک بریزید و او را دفن کنید؟![۳].

۳. همچنین ابن سعد از ابوجعفر، چنین روایت کرده است: پس از رسول خدا(ص) هرگز فاطمه‌(س) را خندان ندیدم و در هنگام شادی، چنان بود که تنها گوشه دندانش، آشکار می‌گشت و تبسم لطیفی می‌کرد[۴].

۴. طبرانی به سند خود از ابوجعفر نقل کرده است که فرمود: حضرت فاطمه(س) پس از پیامبر اکرم(ص) بیشتر از سه ماه زنده نبود. او در این مدت، هرگز خندان دیده نشد و تنها با گوشه لبش تبسم می‌کرد[۵].

۵. خوارزمی به سند خود از علی(ع) روایت کرده است که فرمود: پیامبر اکرم(ص) را در پیراهنش غسل دادم. فاطمه(س) پیراهن را از من خواست؛ وقتی نشانش دادم، آن را بویید و بی‌هوش شد. به همین جهت، پیراهن را پنهان کردم[۶].

۶. فتال گفته است: روایت شده که حضرت فاطمه(س)، پس از رسول خدا(ص) همیشه به سرش - به جهت سردردی که داشت- دستمال می‌بست. جسمش ضعیف و لاغر و ناتوان، و از مصیبت مرگ پیامبر اکرم(ص) کمر شکسته بود. او اندوهگین، غمین، ناراحت، حزین و رنجور بود. سرشک دیدگانش روان بود و قلبش در آتش فراق پیامبر اکرم(ص) می‌سوخت. هر از چند گاهی غش می‌کرد و بی‌هوش می‌افتاد.

هرگاه پیامبر اکرم(ص) را یاد می‌کرد و زمانی را که آن حضرت بر آنان وارد می‌شد به یاد می‌آورد، اندوهش افزون می‌گشت. گاهی نگاهی به حسن(ع) می‌انداخت و زمانی به چهره حسین(ع) می‌نگریست و آن دو را بغل می‌کرد و می‌گفت: کجاست پدرتان که شما را احترام و اکرام می‌کرد و بر دوشش می‌نشاند؟! او که شما را بارها به این سو و آن سو می‌برد؟! کجاست آن پدری که مهربان‌ترین مردمان بر شما بود و نمی‌گذاشت شما بر زمین گام بگذارید؟ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۷] به خدا سوگند! پدربزرگ شما و حبیب دل من از دست رفت و دیگر هرگز نخواهم دید که از در درآید و مانند همیشه شما را بر دوش خود نشاند! مدتی بعد، حضرت فاطمه(س) به شدت بیمار شد و چهل شب در بستر بیماری بود تا اینکه از دنیا رفت. (صلوات و سلام خدا بر او باد)[۸].

۷. کلینی به سند خویش از امام صادق(ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: حضرت فاطمه(س) پس از وفات پدرش، هفتاد و پنج روز زیست. او در این مدت، نه شاد بود و نه خندان؛ هر هفته دو بار در روزهای دوشنبه و پنجشنبه به سر مزار شهدای اُحُد می‌رفت و می‌فرمود: جایگاه پیامبر اکرم(ص) و فرستاده خدا، اینجا بود و محل لشکر مشرکان اینجا[۹].

۸. صدوق گفته است: روایت شده است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) بلال از اذان گفتن خودداری می‌کرد و می‌گفت: پس از رسول خدا(ص) برای کسی اذان نخواهم گفت. روزی حضرت فاطمه(س) فرمود: دوست دارم صدای اذان مؤذن پدرم را بشنوم. چون این سخن به گوش بلال رسید، مشغول اذان گفتن شد. آن‌گاه که ندای «اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ» وی برخاست، فاطمه(س) به یاد پدرش و روزگار او افتاد و شروع به گریستن کرد. زمانی که به «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌» رسید، فاطمه(س) شیون و ناله‌ای کرد و با صورت بر زمین افتاد و بی‌هوش شد[۱۰].

۹. کلینی به سند خود از ابوعبیده روایت کرده است: برخی از یاران و اصحاب ما از امام صادق(ع) درباره «جفر» پرسیدند. حضرت پاسخ داد: جفر، پوست گاو نری است که از دانش، پُر گشته است. آن فرد پرسید: پس «جامعه» چیست؟ حضرت فرمود: آن، صحیفه و طوماری به طول هفتاد ذراع، و در پوستی مثل ران شتر دو کوهانه است که همه نیازهای بشر در آن نوشته شده است. هیچ حکمی نیست، حتی حکم ارش و خسارت وارد کردن یک خراش بر بدن، مگر آنکه در «جامعه» موجود است. آن شخص پرسید: «مصحف فاطمه(س)» چیست؟ راوی می‌گوید: امام(ع) مدتی طولانی سکوت کرد و سپس فرمود: شما از چیزهایی پرس و جو می‌کنید که آنها را می‌خواهید و نمی‌خواهید، نیاز دارید و نیاز ندارید؛ فاطمه(س) پس از پیامبر اکرم(ص) هفتاد و پنج روز درنگ کرد. در آن روزها، به خاطر از دست دادن پدر، اندوهی سخت و دشوار به او روی آورد؛ جبرئیل نزدش می‌آمد تا غم و اندوه فراق پدر را بر وی آسان گرداند. او از پیامبر اکرم(ص) و جایگاه و مقامش خبر می‌آورد و فاطمه(س) را از حال حضرت آگاه می‌ساخت و از آنچه پس از وی، برای فرزندانش رخ خواهد داد باخبر می‌ساخت. امیرالمؤمنین(ع) نیز آن مطالب را می‌نوشت. این دست نوشته، همان «مصحف فاطمه(س)» است[۱۱].

۱۰. قاضی نعمان از امام صادق(ع) روایت کرده است: فاطمه(س) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) در بستر بیماری افتاد. او ضعیف و لاغر شده، گوشت تنش آب گشت و مانند یک شبح و خیال می‌نمود و از اندوه فراق پدر، پوستی بر استخوان شده بود[۱۲].

۱۱. سید تاج الدین حسینی گفته است: فاطمه(س) در مدت کوتاه زندگی بعد از پدر، آن قدر گریست که اشک چشمانش خشک شد و توانی برای شیون و ناله در بدن وی باقی نماند. مردم مدینه از گریه‌هایش به ستوه آمده بودند؛ از این رو آن حضرت «بیت الاحزان» (غم‌خانه) فراهم آورد و اتاقی به این منظور اختصاص داد. حضرت فاطمه(س) در بیت الاحزان بود تا از دنیا رفت[۱۳].

۱۲. ابن ابی الحدید آورده است: بسیاری از مردم، سخنان سوزناک فاطمه(س) را در سوگ و فراق پدرش در روز وفات و پس از آن، روایت کرده‌اند که همه این سخنان با واژگانش، مشهور و در کتاب‌ها نوشته شده است؛ از جمله این سخن که فرمود: ای پدر! بهشت جاویدان جایگاه تو است. تو در نزد صاحب تخت و عرش منزل داری. ای پدر! جبرئیل تو را در بر می‌گیرد و می‌پوشاند و پس از این، دیگر تو را نمی‌بینم. برخی از مردم می‌گویند: در رنج‌نامه حضرت فاطمه‌(س) که در فراق پدر پرداخته، نوعی تظلم و تألم -دادخواهی از ظلم مردم - و اظهار درد و رنج برای امری که پیش آمده بود - غصب خلافت - به چشم می‌خورد، و خدای متعال به صحت این گفته، داناتر است. شیعیان روایت کرده‌اند که برخی از اصحاب و یاران پیامبر اکرم(ص) گریه‌ها و ناله‌های طولانی حضرت فاطمه(س) را ناخوش داشتند و آن بانو را از گریه باز می‌داشتند، آنان دستور دادند تا حضرت، از مجاورت مسجد کناره گرفته، در گوشه‌ای از مدینه گریه کند[۱۴].

۱۳. صدوق به سند خود از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمود: گریه کنندگان - آنها که از همه بیشتر گریسته‌اند - پنج نفرند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه(س) دختر محمد(ص)، و علی بن الحسین(ع) آدم(ع)، بر دوری بهشت، آن چنان گریست که بر گونه‌اش، جویی از اشک پدید آمد. یعقوب(ع) بر جدایی یوسف، آن قدر گریه کرد که بینایی خود را از دست داد و به او گفتند «به خدا تو آن اندازه یاد یوسف می‌کنی تا در آستانه مرگ قرار‌گیری یا هلاک شوی»[۱۵]. اما یوسف، از دوری یعقوب، به اندازه‌ای گریست که زندانیان را آزرده ساخت و هم بندهایش به وی گفتند یا شب گریه کن و روز خاموشی گزین یا روز گریه کن و شب آرام باش و سرانجام با یکدیگر در یکی از دو مورد، مصالحه کردند.

اما فاطمه‌(س) بر فراق و جدایی پدر، چنان فریاد و فغان می‌کرد که مردم مدینه، آزرده شدند و به حضرتش گفتند: گریه‌های بی‌پایان تو، ما را می‌رنجاند. آن حضرت از مدینه، به مزار شهدا می‌رفت و در آنجا می‌گریست و آن‌گاه از که از گریستن خسته و ناتوان می‌شد به مدینه باز می‌گشت.

و اما امام زین‌العابدین(ع) مدت بیست یا چهل سال بر دوری و جدایی از امام حسین(ع) گریست. هرگاه غذایی پیش رویش می‌گذاشتند، گریه می‌کرد. یکی از خدمتکارانش گفت: ای پسر پیامبر خدا(ص)! فدایت گردم، می‌ترسم از بسیاری گریه، قالب تهی کنید! حضرت پاسخ داد «من غم و اندوهم را تنها به خدای متعال می‌گویم و نزد او گلایه می‌کنم و از خدای متعال چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید»[۱۶]. من، هرگز شهادت فرزندان فاطمه(س) را به یاد نمی‌آورم، مگر اینکه گلویم را می‌فشارد و سرشکم را روان می‌سازد[۱۷].[۱۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  2. ارشاد، ص۱۰۰.
  3. طبقات کبری، ج۲، ص۲۳۷.
  4. طبقات کبری، ج۲، ص۱۹۱.
  5. معجم کبیر، ج۲۲، ص۳۹۹.
  6. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۷۷.
  7. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  8. الروضة الواعظین، ص۱۵۰.
  9. کافی، ج۳، ص۲۲۸.
  10. من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۹۷، ح۹۰۷.
  11. کافی، ج۱، ص۲۴۱.
  12. دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۳۲.
  13. التتمة فی التاریخ الائمة، ص۴۳.
  14. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۴۳.
  15. ﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ «گفتند: سوگند به خداوند، پیاپی یوسف را یاد می‌کنی تا نزار شوی یا از نابودشوندگان گردی؛» سوره یوسف، آیه ۸۵.
  16. ﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ «گفت: پریشانی و اندوهگینی خود را تنها به خداوند شکوه می‌برم و از خداوند چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره یوسف، آیه ۸۶.
  17. خصال، ص۲۷۲، ح۱۵.
  18. یوسفی غروی، محمد هادی، فرهنگ شهادت معصومین، ج۱ ص ۲۹۹.