عطاء بن ابی رباح قریشی ملکی در علوم قرآنی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

گفته‌اند ابو محمد عطاء بن ابی رباح قریشی ملکی در یمن به دنیا آمده و در مکه رشد کرده است[۱]. از وی نقل شده که دو سال از خلافت عثمان گذشته بود که به دنیا آمدم و از احمد بن یونس ضبی نقل شده که در سال ۲۷ ه‍‌. ق به دنیا آمده است[۲]. ابو حاتم و برخی دیگر وفات او را در سال ۱۱۴ ذکر کرده‌اند، ولی برخی ۱۱۵ و برخی ۱۱۷ گفته‌اند[۳]. از وی نقل کرده‌اند که گفته است: ۲۰۰ نفر از اصحاب رسول خدا(ص) را درک کرده‌ام. از ابن عباس، جابر بن عبد الله، ابو سعید خدری و جمعی دیگر از صحابه روایت کرده است[۴]. ابو حاتم گفته است: در فقه، علم، ورع و فضیلت از بزرگان تابعین است[۵]. ابو نعیم با عنوان «فقیه‌الحرم» و ابن عماد با عنوان «فقیه الحجاز» از وی یاد کرده‌اند[۶]؛ اشتهار وی در فقه بیش از تفسیر است و ازاین‌رو، رجال‌شناسان کهن عنوان مفسر را در مورد وی به کار نبرده‌اند. سیوطی نیز او را نه در اتقان در طبقۀ مفسّران تابعی ذکر کرده و نه در طبقات المفسرین آورده است. داوودی نیز او را در طبقات المفسرین نیاورده است، ولی فؤاد سزگین در معرفی وی گفته است: مفسر، محدث و فقیه بوده؛ همچنان‌که به مفتی اهل کوفه معروف بوده است و در سال ۱۱۴ وفات کرده است. و در ادامۀ سخن کتابی به نام التفسیر را از آثار وی به شمار آورده است[۷].

آرای تفسیری نقل شده از وی نیز مؤید مفسر بودن او است. طبری در تفسیر  لَا رَيْبَ فِيهِ [۸] از وی نقل کرده که گفته است: یعنی شکی در آن نیست[۹]. در تفسیر  أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ [۱۰] از وی نقل کرده که «الصیب» را به مطر (- باران) معنا کرده[۱۱] و درباره مجموع آن گفته است: این مثلی است که برای کافر زده شده است[۱۲]. در تفسیر  الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ [۱۳] از وی نقل کرده که گفته است: "الطيبات من القول للطيبين من الناس و الطيبون من الناس للطيبات من القول و الخبيثات من القول للخبيثين من الناس و الخبيثون من الناس للخبيثات من القول"[۱۴]؛ سخنان پاکیزه از آن مردمان پاکیزه است و مردمان پاکیزه سخنان پاکیزه دارند و سخنان ناپاک از آن مردمان ناپاک است و مردمان ناپاک، سخنان ناپاک دارند». نمونه‌های دیگر را در مصدر یادشده در پاورقی بنگرید[۱۵].

کشّی از نصر بن صباح نقل کرده که او را شاگرد ابن عباس نامیده و فرزندان وی عبدالملک، عبدالله و عریف را از اصحاب خوب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) توصیف کرده است[۱۶]، و کثرت روایات وی از ابن عباس دلیل این مدعاست[۱۷] و مشابهت آرای تفسیری وی با آرای ابن عباس نیز آن را تأیید می‌کند.[۱۸]

مذهب

به دلیل آشکاری که گرایش مذهبی وی را تعیین کند، دست نیافته‌ام، ولی وی یکی از رجال سند روایاتامامت است و برخی روایات امامت از طریق او از ابن عباس نقل شده است؛ برای نمونه، خزاز با سند خویش از عطا چنین نقل کرده است: «دَخَلْنَا عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ وَ هُوَ عَلِيلٌ بِالطَّائِفِ فِي الْعِلَّةِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا وَ نَحْنُ زُهَاءُ ثَلَاثِينَ رَجُلًا مِنْ شُيُوخِ الطَّائِفِ وَ قَدْ ضَعُفَ فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ وَ جَلَسْنَا فَقَالَ لِي يَا عَطَاءُ مَنِ الْقَوْمُ قُلْتُ يَا سَيِّدِي هُمْ شُيُوخُ هَذَا الْبَلَدِ مِنْهُمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَمَةَ بْنِ حَصْرَمٍ الطَّائِفِيُّ وَ عُمَارَةُ بْنُ أَبِي الْأَجْلَحِ وَ ثَابِتُ بْنُ مَالِكٍ فَمَا زِلْتُ أَعُدُّ لَهُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ ثُمَّ تَقَدَّمُوا إِلَيْهِ فَقَالُوا يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّكَ رَأَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ وَ سَمِعْتَ مِنْهُ مَا سَمِعْتَ فَأَخْبِرْنَا عَنِ اخْتِلَافِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَقَوْمٌ قَدَّمُوا عَلِيّاً عَلَى غَيْرِهِ وَ قَوْمٌ جَعَلُوهُ بَعْدَ الثَّلَاثَةِ. قَالَ فَتَنَفَّسَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَقَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ- عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِي فَمَنْ تَمَسَّكَ بِهِ فَازَ وَ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ ضَلَّ وَ غَوَى يَلِي تَكْفِينِي وَ غُسْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي وَ أَبُو سِبْطَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ تَخْرُجُ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ وَ مِنْهَا مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَمَةَ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ فَهَلَّا كُنْتَ تُعَرِّفُنَا قَبْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: قَدْ وَ اللَّهِ أَدَّيْتُ مَا سَمِعْتُ  وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ [۱۹]»[۲۰]؛ ما با حدود سی نفر از بزرگان طائف بر عبد الله بن عباس درحالی‌ که در طائف مریض بود و در اثر آن از دنیا رفت، وارد شدیم. بر او سلام کردیم و نشستیم. به من گفت: ای عطا، این گروه کیستند؟ گفتم آقای من، آنان بزرگان این شهرند. عبد الله بن سلمة بن حصرم طائفی، عمّارة بن ابی الاجلح، ثابت بن مالک از آنان است و به همین صورت آنان را برای وی یکی بعد از دیگری شمردم و آنان جلو آمدند و گفتند: ای پسر عموی رسول خدا، تو رسول خدا را دیده‌ای و از وی مطالبی شنیده‌ای، دربارۀ اختلاف این امت که گروهی «علی» را بر دیگران مقدم داشته‌اند و گروهی او را بعد از آن سه نفر قرار داده‌اند، به ما خبر بده‌؟ ابن عباس نفسی عمیق کشید و گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: علی با حق و حق با علی است و او امام و جانشین بعد از من است؛ پس هرکس به او تمسّک کند، به سعادت رسیده و نجات یافته است و هرکس از او تخلّف کند، گمراه و بی‌بهره شده است. او تکفین و غسل من را عهده‌دار می‌شود و دین مرا ادا می‌کند و پدر دو سبط‍ من حسن و حسین است و از صلب حسین نه امام به وجود می‌آید و مهدیّ این امت از آنان است. عبد الله بن سلمه گفت: ای پسر عموی رسول خدا، چرا پیش از این ما را آگاه نکردی‌؟ گفت: به خدا سوگند! آنچه را شنیده بودم، به شما رساندم و برای شما خیرخواهی کردم، ولی نصیحت‌کنندگان را دوست نمی‌دارید».

علی بن عیسای اربلی نیز او را در ردیف جابر جعفی و ابان بن تغلب از راویان امام باقر(ع) ذکر کرده است[۲۱]، ولی براساس برخی روایات اهل تسنن، وی مورد توجه بنی امیه بوده است. بخاری روایت کرده است زمان بنی امیه شخصی فریاد می‌زد: توجه! هیچ کس جز عطا برای مردم فتوا نمی‌دهد و اگر عطا نبود، ابی نجیح فتوا دهد[۲۲]. ابن عماد نیز گفته است: بنی امیه در موسم حج فریاد می‌زدند: هیچ‌کس جز عطا فتوا ندهد[۲۳].[۲۴]

وثاقت

از رجال‌شناسان اهل تسنن ابن سعد او را توثیق کرده است[۲۵]. ابو حاتم او را در «ثقات» آورده و گفته است: از نظر فقه و علم و ورع از بزرگان تابعین بوده است[۲۶]. ذهبی گفته است: عطاء بن ابی رباح در زمان خودش از نظر علم، عمل و اتقان سرآمد تابعان در مکه و حجت، امام و کبیر ایشان بوده است [۲۷]. ابن حجر نیز او را از راویان صحاح ستۀ اهل تسنن معرفی کرده و در پایان سخن گفته است: ثبت (استواررضی (پسندیده) حجت، امام و کبیر ایشان است[۲۸]. نووی گفته است: بر توثیق و جلالت و امامت وی اتفاق است[۲۹]. اما از رجال‌شناسان شیعه کسی او را شخصا توثیق نکرده، ولی از راویان روایات تفسیر قمی است[۳۰] که به نظر برخی، مشمول توثیق عامّ مقدمه آن تفسیر[۳۱] می‌باشد[۳۲].

شیخ طوسی شخصی را با عنوان عطاء بن ریاح در شمار اصحاب امام علی(ع) ذکر و او را «مخلّط‍‌» توصیف کرده است[۳۳]. علامه حلی نیز گفته است: عطاء بن ابی ریاح از اصحاب علی(ع) مخلط‍ است[۳۴]. اگر منظور از عطا در کلام آن دو همین عطاء بن ابی رباح باشد، کلمه مخلّط‍ بر نکوهش وی دلالت دارد؛ زیرا «مخلّط‍‌» در اصطلاح علم رجال به افرادی اطلاق می‌شود که اعتقاد حق و باطل یا روایات منکر و غیر منکر یا سند روایات و یا مطالب صحیح و ناصحیح را به‌هم آمیخته باشند[۳۵] و در هرصورت، شخص مخلّط‍ خالی از ضعف نمی‌باشد، ولی معلوم نیست که عطاء بن ریاح یادشده در رجال شیخ عطاء بن ابی ریاح مورد بحث باشد؛ زیرا اولاً: شیخ او را در شمار اصحاب امام علی(ع) ذکر کرده و باتوجه به اینکه عطاء بن ابی رباح در وقت شهادت آن حضرت سیزده ساله بوده است، از اصحاب آن حضرت بودن وی بعید می‌نماید و ثانیاً: شیخ، عطاء بن ریاح گفته است و ریاح با ابی رباح خیلی تفاوت دارد و چون احتمال دارد مأخذ کلام علامه نیز کلام شیخ باشد و لذا ابی ریاح با «یا» گفته است نه ابی رباح، تردید به کلام علامه هم سرایت می‌کند؛ اما مامقانی در نتائج التنقیح عطاء بن ابی رباح را ضعیف توصیف کرده[۳۶] و در شرح‌حال وی، کلام شیخ و علامه را ناظر به همین شخص دانسته است[۳۷] و ظاهراً مستند ایشان در ضعیف توصیف کردن وی نیز همان کلمۀ «مخلّط‍‌» در کلام شیخ و علامه باشد، و چون معلوم نیست که منظور آنان عطاء بن ابی ریاح باشد، مخلّط‍ بودن وی ثابت نمی‌شود تا دلیلی بر ضعیف بودن وی باشد؛ بنابراین، می‌توان گفت وضعیت وی از نظر وثاقت نیز مجهول است.[۳۸]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: ابوحاتم، کتاب الثقات، ج۵، ص۱۹۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۶۷.
  2. ر.ک: ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۸۲.
  3. ر.ک: ابو حاتم، کتاب الثقات، ج۵، ص۱۹۹؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۸۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۷۰.
  4. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۸۰ و ۱۸۱.
  5. ابو حاتم، کتاب الثقات، ج۵، ص۱۹۸.
  6. ابو نعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۱۰، رقم ۲۴۴؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج۱، ص۱۴۷.
  7. ر.ک: سزگین، تاریخ التراث العربی، ج۱، ص۷۴.
  8. «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست» سوره بقره، آیه ۲.
  9. طبری، جامع البیان، ج۱، ص۱۲۹.
  10. «یا چون (گرفتارانند زیر) رگبار بارانی از آسمان که در آن، تاریکی‌ها و تندر و برقی است؛ از (نهیب) آذرخش‌ها، به پرهیز از مرگ، سرانگشتان در گوش‌ها می‌نهند- و خداوند، فراگیر کافران است-» سوره بقره، آیه ۱۹.
  11. طبری، جامع البیان، ج۱، ص۸۲.
  12. طبری، جامع البیان، ج۱، ص۱۹۱.
  13. «پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.
  14. طبری، جامع البیان، ج۹، ص۲۹۴ و ۲۹۵.
  15. ر.ک: ابو نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۱۲-۳۱۵.
  16. ر.ک: طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۷۷ (در شرح‌حال عبد الله و عبد الملک پسران عطا).
  17. برای آگاهی از روایات وی از ابن عباس، ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۱۳، ص۲۱۷ و ۲۱۸ و ج۱۶، ص۲۸۸ و ج۱۹، ص۳۱۷ و ج۲۳، ص۲۸۶ و ج۲۴، ص۲۷۷ و ۳۲۰ و ج۲۵، ص۳۶۱ و ج۲۷، ص۱۷۳ و ج۳۰، ص۶۰۱ و ج۳۱، ص۲۴۰ و ج۵۷، ص۱۱۸ و ج۵۸، ص۱۵۶ و ج۶۸، ص۲۲۲.
  18. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۱۸۸-۱۸۹.
  19. «(صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بی‌گمان پیام پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام امّا شما خیرخواهان را دوست نمی‌دارید» سوره اعراف، آیه ۷۹.
  20. مجلسی، بحار الانوار، ج۳۶، ص۲۸۷، ح۱۰۹.
  21. ر.ک: اربلی، کشف الغمّة، ج۲، ص۲۴۶ و ۲۴۷.
  22. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۶، ص۴۶۴.
  23. ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج۱، ص۱۴۸.
  24. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۱۸۹-۱۹۱.
  25. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۶۸.
  26. ابو حاتم، کتاب الثقات، ج۵، ص۱۹۹.
  27. ذهبی، میزان الاعتدال، ج۳، ص۷۰، رقم ۵۶۴۰.
  28. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۷۹، ۱۸۳.
  29. نووی، تهذیب الاسماء و اللغات، ج۱، ص۳۳۴.
  30. ر.ک: تفسیر القمی، ج۲، ص۳۰۰ (تفسیر آیه ۱۵ سوره جاثیه)، و ص۳۱۰ (تفسیر آیه ۱۸ سوره محمد(ص)).
  31. ر.ک: تفسیر القمی، ج۱، ص۳۰.
  32. ر.ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۴۹ و ۵۰.
  33. رجال الطوسی، ص۵۱، رقم ۷۹.
  34. رجال العلامة الحلی، ص۲۴۳ (القسم الثانی، الفصل السادس، الباب الثانی عشر).
  35. ر.ک: کلباسی، سماء المقال فی تحقیق علم الرجال، ج۲، ص۹۸.
  36. مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۱۰۲، رقم ۷۹۱۹.
  37. مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۲ و ۳۵۳.
  38. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۱۹۱-۱۹۲.