اوس بن قیظی در تاریخ اسلامی
مقدمه
نسب وی را چنین گفتهاند: اوس بن قیظی بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه انصاری حارثی[۱] همسر وی «ثبیته» دختر «ربیع» بود و از او فرزندانی به نامهای «کباثه» (کنانه)، «عبدالله» و «عرابه» داشت[۲]. وی در احد به همراه دو فرزندش کباثه و عبدالله حضور داشت، ولی رسول خدا (ص)، فرزند دیگرش به نام عرابه را به سبب خردسالی به مدینه برگرداند [۳].
وقتی رسول خدا (ص) در منطقه شیخان در آخر شب به طرف أحد حرکت کرد، فرمود: راهنمایان کجا هستند؟ چه کسی میتواند راه را به ما نشان دهد و از راه تپههای شنی ما را به مقابل دشمن برساند؟ برخی گفتهاند اوس بن قیظی این راهنمایی را به عهده داشت، ولی واقدی این سخن را نمیپذیرد[۴]. در جنگ احد وقتی شایعه کشته شدن رسول خدا (ص) پیچید، اوس به همراه چند نفر از بنی حارثه خود را به شقره رساند. ام ایمن به صورت آنان خاک پاشید و گفت: شمشیرتان را بدهید و به آنان دوک داد تا نخ بریسند[۵].
پس از غزوه مریسیع در سال پنجم، عبدالله بن أبی با ده نفر از منافقان از جمله اوس بن قیظی بر سر چاهی نشسته بودند که میان جهجاه و سنان درگیری رخ داد. فریاد کمک خواستن جهجاه از قریش بلند شد و ابن أُبی به آنان گفت: خودتان به آنان کمک کردید[۶].
در غزوه خندق، بنی حارثه جمع شدند و اوس بن قیظی را نزد رسول خدا فرستادند تا به حضرت بگوید خانههای ما بیپناه و بیمحافظ است[۷]. از این رو، آن حضرت به آنان اجازه داد برگردند و از خانههای خود محافظت کنند[۸]؛ زیرا خانه آنان به دشمن نزدیک بود[۹]. در این هنگام آیه ﴿وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا﴾[۱۰]. نازل شد[۱۱].
در جنگ تبوک همراه سپاه اسلام آب نبود و آنها در منطقهای استقرار یافتند که آبی وجود نداشت. اصحاب به حضرت شکایت کردند. عبدالله بن ابی حدرد گوید: رسول خدا (ص) رو به قبله ایستاد و دعا کرد. بارانی آمد و تمام آبگیرهای متصل به هم را آب فرا گرفت و همه سیراب شدیم، سپس حضرت فرمود: «گواهی میدهم که من فرستاده خدایم». عبدالله گوید به یکی از منافقان گفتم: وای بر تو! آیا در نبوت او شک و تردیدی داری؟ او پاسخ داد: «ابری گذرا بود». آن منافق اوس بن قیظی یا زید بن لصت بوده است[۱۲].
زید بن اسلم گوید: شاس بن قیس، پیرمردی یهودی بود که به مسلمانان حسادت و کینه شدیدی داشت. وی بر عدهای از اصحاب رسول خدا (ص) (اوس و خزرج) که در مجلسی دور هم جمع بودند و سخن میگفتند، گذشت. او به این الفت و مهربانی میان این دو گروه که در جاهلیت دشمن هم بودند، دشمنی ورزید. آن یهودی گفت: عدهای از بنی قیله (اوس و خزرج) در این بلاد جمع شدهاند. به خدا قسم با این اجتماع دیگر جای ما در این شهر نیست. از این رو، بعداً به جوانی از یهود دستور داد میان آنان برود و با ایشان بنشیند و حادثه یوم بعاث و آنچه را اتفاق افتاده و شعرهایی را که برای همدیگر خواندهاند، به یاد آنان بیاورد. جوان یهودی این کار را انجام داد. سپس آنان سخن گفتند و نزاع و تفاخر آغاز شد. دو تن از بزرگان، یعنی اوس بن قیظی اوسی و جبار بن صخر خزرجی به همدیگر سخنانی گفتند و با شعار «سلاح سلاح» وعده گذاشتند در بیرون مدینه به جنگ یکدیگر روند. آنان در حالی که از همسایگان خود کمک میخواستند، خارج شدند و اوس عدهای از مردم را که در جاهلیت با آنان بودند، دعوت کرد. وقتی این خبر به رسول خدا (ص) رسید، با عدهای از مهاجران نزد آنان رفت و فرمود: «ای گروه مسلمانان، آیا به جاهلیت دعوت میکنید، در حالی که من پیش شما هستم، بعد از آنکه خداوند شما را به اسلام هدایت کرد و به سبب اسلام شما را گرامی داشت و کارهای جاهلیت را از شما دور کرد و از کفر نجاتتان داد، و بین شما الفت برقرار کرد؟! آیا اکنون به دوران کفر برمی گردید؟» قوم فهمیدند این تفرقه از شیطان و حیلهای از دشمنان آنان است. اسلحههای خود را بر زمین گذاشتند و گریه کردند و مردان اوس و خزرج همدیگر را در آغوش گرفتند. سپس همراه رسول خدا (ص) در حالی که مطیع و شنوا بودند، برگشتند. خداوند پس از سرزنش یهود ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ﴾[۱۳]، ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾[۱۴]، درباره اوس بن قیظی و جبار بن صخر و کسانی که آن دو را همراهی میکردند، این آیه را نازل کرد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ﴾[۱۵]. منابع، از تاریخ مرگ اوس بن قیظی آگاهی ندادهاند.[۱۶]
منابع
پانویس
- ↑ ابن اثیر، ج۱، ص۳۲۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۳۰۵.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۳۲۸؛ ابن حجر، ج۸، ص۵۹.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۲۷۳؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۱۱؛ ابن اثیر، ج۱، ص۳۲۷.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۱۸.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۱۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حبیب، ص۴۶۹؛ ابن کثیر، البدایه، ج۳، ص۲۹۳.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۶۳.
- ↑ قرطبی، ج۱۴، ص۱۴۸؛ شامی، ج۴، ص۳۷۵.
- ↑ «و هنگامی که دستهای از ایشان گفتند: ای مردم مدینه! جای ماندن ندارید پس بازگردید و دستهای (دیگر) از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) میخواستند؛ میگفتند خانههای ما بیحفاظ است با آنکه بیحفاظ نبود، آنان جز سر گریز (از جنگ) نداشتند» سوره احزاب، آیه ۱۳.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۹۴؛ ابن کثیر، تفسیر، ج۳، ص۴۸۲؛ سیوطی، ج۵، ص۱۸۶.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۰۰۰.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! چرا به آیات خداوند کفر میورزید در حالی که خداوند به آنچه میکنید گواه است» سوره آل عمران، آیه ۹۸.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! چرا مؤمنان را از راه خداوند باز میدارید و آن را با آنکه خود (به درستی آن) گواهید کژ میخواهید و خداوند از آنچه میکنید غافل نیست» سوره آل عمران، آیه ۹۹.
- ↑ «ای مؤمنان! اگر از دستهای از کسانی که به آنان کتاب داده شده است فرمانبرداری کنید شما را پس از ایمانتان به کفر باز میگردانند» سوره آل عمران، آیه ۱۰۰. ابن هشام، ج۲، ص۳۹۶ و ۳۹۷؛ ابن اثیر، ج۱، ص۳۲۸؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۲۸۴؛ ابن حجر، ج۱، ص۳۰۶؛ ثعالبی، ج۲، ص۸۲.
- ↑ مرادینسب، حسین، مقاله «اوس بن قتاده انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۲.