بلال بن حارث مزنی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ابوعبدالرحمان بلال بن حارث بن عصم بن سعید بن قرة بن خلاوه مزنی[۱] از قبیله مضر و از شاخه بنو مزینه بود[۲]. حاکم نیشابوری[۳] نسب او را بلال بن حارث بن مازن بن صبیح بن خلاوه می‌داند. اینان از نسل مربن اَد بن طابخه‌اند و «مر» دو پسر به نام‌های «اوس» و «عثمان» داشت و مادر آنان «مزینه» بود. بدین جهت، فرزندان اوس و عثمان به بنومزینه شهرت یافتند[۴]. بنومزینه در کوه‌های اشعر و «اجرد»[۵] سکونت داشتند و بلال بسیار به مدینه رفت و آمد داشت[۶]؛ از این رو، از اهالی مدینه به شمار آمده است[۷]. در رجب سال پنجم هجرت، خزاعی بن عبدنهم بن عفیف مزنی به همراه ده تن که در میان آنان بلال بن حارث نیز بود، خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و از طرف طایفه خود بیعت کردند و بدین گونه، بنومزینه مسلمان شدند[۸]. بلال به حضرت عرض کرد: ما دارایی‌هایی داریم که باید از آنها مواظبت کنیم، اما اگر اسلام جز با هجرت تحقق نمی‌یابد، هجرت خواهیم کرد[۹]. رسول خدا (ص) فرمود: «به سرزمین خود برگردید». و مزنی‌ها بدون اینکه به مدینه هجرت کرده باشند، از سوی آن حضرت مهاجر نامیده شدند[۱۰]. به گفته ابن عساکر[۱۱]، واقدی، بلال را در طبقه سوم مهاجران قرار داده است. همچنین ابن عساکر به نقل از نسائی میآورد که: بلال مسلمان زاده شد. اما این با اسلام آوردن او نمی‌سازد. وی در برخی سفرها همراه و در خدمت رسول خدا (ص) بود[۱۲] و در برخی جنگ‌های حضرت و پس از آن شرکت داشت و گاه کارگزار آن حضرت بود. در سال پنجم هجری، پیامبر بلال را برای گرفتن خمس یا زکات، نزد بنو مالک بن کنانه فرستاد، اما جز یک اسب چیزی به همراه نیاورد[۱۳]. ابن حجر[۱۴] این خبر را درباره بلال بن مالک مزنی آورده، ولی در گفته خود تردید کرده، می‌گوید: شاید فرد مورد نظر بلال بن حارث باشد. او در سریه«ذوجدر» در شوال سال ششم هجری که پیامبر بیست سواره را به سرکردگی کرز بن جابر فهری گسیل کرد، شرکت داشت[۱۵]. همچنین در جنگ دومة الجندل به فرماندهی خالد بن ولید حاضر بود[۱۶]. نیز در جریان سریه زید بن حارثه در سال ششم هجری که بر ضد بنوشیم روی داد، اشعاری سرود[۱۷]. زمانی که رسول خدا (ص) در سال هشتم برای فتح مکه آماده می‌‌شد، افرادی را به میان قبایل فرستاد تا مردم را در ماه رمضان در مدینه حاضر کنند. بلال بن حارث، سفیر حضرت در مزینه بود. در این رخداد، گروه‌ها و قبیله‌ها پرچم‌هایی برافراشته بودند و مزینه سه پرچم داشت که یکی در دست بلال بود[۱۸]. در ربیع الاول سال دهم، رسول خدا (ص) خالد بن ولید را در رأس چهارصد نفر برای دعوت بنوحارث به نجران فرستاد. خالد پس از مشاهده اشتیاق بنی حارث برای پذیرش اسلام، نامه‌ای به آن حضرت نوشت. پیک این نامه، بلال بن حارث بود[۱۹]. نیز زمانی نبی اکرم (ص) به حاطب بن ابی بلتعه دستور داد در منطقه «نقیع» چاهی حفر کند، بلال را موظف ساخت تا محدوده این منطقه را برای اسبان و شتران مسلمانان تعیین نماید [۲۰]. بلال مزنی در غزوۀ تبوک شرکت جست[۲۱] و در نبرد قادسیه به فرماندهی سعد بن ابی وقاص نیز حضور یافت[۲۲]. در سال ۲۷ هجری که مسلمانان قصد فتح شمال آفریقا را داشتند، از مزینه چهارصد نیرو شرکت داشتند و بلال پرچمدار آنان بود[۲۳].

چنان که گفته شد، بنومزینه در حومه مدینه ساکن بودند و سرزمینی داشتند که در بسیاری مواقع، جاهای دیگر از طریق آن شناسانده می‌شود[۲۴]. بخشی از این سرزمین، «عقیق» نام دارد و شامل زمین‌های کشاورزی، کوهستان و معادن است. رسول خدا (ص) کل منطقه عقیق را به صورت مکتوب به بلال مزنی اقطاع کرد[۲۵]. نام این معادن «قبلیه (جبلیه/ قبیله)» نیز آمده است[۲۶].

این عمل پیامبر در کتاب‌های فقهی و در مباحث اراضی موات، مقاطعه‌کاری، زکات و خمس، بسیار مورد استناد قرار گرفته است. شمس‌الدین سرخسی[۲۷] می‌گوید: رسول خدا (ص) این معادن را در برابر زکات «ربع عشر» به مقاطعه داد که تا روزگار ما این قاعده بر قرار است. کاشانی[۲۸] می‌افزاید: سزاوار بود «عشر» درآمد معادن به عنوان زکات گرفته شود، ولی به دلیل هزینه‌های سنگین استخراج آن، به ربع عشر اکتفا گردید.

پس از رحلت رسول خدا (ص)، عمر بن خطاب با این اتهام که بلال شروط آن حضرت را در مقاطعه کاری رعایت نکرده، به قولی کل این منطقه را به زور پس گرفت و میان دیگر مسلمانان تقسیم کرد، و به روایتی مقداری را که بتواند آباد کند، برای او باقی گذارد[۲۹]. از روایت بلاذری[۳۰] همچنین برمی‌آید که بخشی از زمین در دست او باقی بوده است. وی به نقل از ابوعکرمه مولای بلال گزارش می‌دهد: رسول خدا (ص) زمینی را به بلال اقطاع کرد که بعدها فرزندانش بخشی از آن را به عمر بن عبدالعزیز فروختند.

بلال مزنی از مدینه به بصره کوچید[۳۱] و در مکانی بین محله «عَوَقه» و مقبره بنویَشکُر مسکن گزید[۳۲]. آنچه قطعی است اینکه بلال در حیات رسول خدا (ص) در مدینه حضور داشت. شاید پس از تصرف املاکش این شهر را ترک کرده است. بلال در هشتاد سالگی به سال شصت هجری درگذشت[۳۳]. با این حساب، او باید حدود سال هفده پیش از هجرت زاده شده باشد. وی از رسول خدا (ص)[۳۴] روایت و از عمر بن خطاب نقل‌هایی دارد[۳۵]. پسرش حارث و علقمة بن وقاص هم راویان او هستند[۳۶]. برخی حارث بن بلال را نیز صحابی پنداشته‌اند که اشتباه است[۳۷]، حاکم نیشابوری نظر دیگری دارد. او می‌گوید: بلال پسری به نام یحیی، و یحیی دو پسر داشت به نام‌های حارث و بلال[۳۸]. با توجه به این گفته، حارث پسر یحیی و نوه بلال است. یاقوت هم از یحیی با عنوان پسر بلال بن حارث یاد می‌کند و از دو پسر به نام‌های عمار و بلال برای یحیی نام می‌برد [۳۹]. بنابراین، احتمال دارد حارث، برادر عمار و بلال بوده یا اینکه بلال پسری به نام حارث نیز داشته است.[۴۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. بخاری، ج۶، ص۱۷۲. ابن عبد البر، ج۱، ص۲۶۱؛ ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۱۲.
  2. ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲.
  3. حاکم، ج۳، ص۵۱۷.
  4. ابن خلدون، ج۲، ص۳۱۸.
  5. دو کوه در شمال مدینه به سمت شام، یاقوت حموی، ج۱، ص۱۰۲.
  6. حاکم، ج۳، ص۵۱۷.
  7. بخاری، ج۶، ص۱۷۳.
  8. ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲.
  9. ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۲۳.
  10. ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲.
  11. ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۲۲ و ۴۲۳.
  12. یاقوت حموی، ج۲، ص۱۵۳.
  13. ابن حبیب، ص۱۲۰.
  14. ابن حجر، ج۱، ص۴۵۶.
  15. واقدی، ج۲، ص۵۷۱.
  16. ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۱۳.
  17. ابن سعد، ج۲، ص۶۶.
  18. واقدی، ج۲، ص۷۹۹ و ۸۰۰.
  19. ابن سعد، ج۱، ص۲۵۶.
  20. "فامر الرسول... أن یحفر بئرا و امر بالنقیع أن یحمی و استعمل علیه بلال... فاحمه لخیل المسلمین و ابلهم التی یغزون علیها"واقدی، ج۲، ص۴۲۵.
  21. واقدی، ج۳، ص۱۰۱۴.
  22. واقدی، ج۱، ص۲۷۶.
  23. ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۲۳.
  24. یاقوت حموی، ج۴، ص۱۲۸؛ زبیدی، ج۵، ص۲۲۸.
  25. ابن شبه نمیری، ص۱۵۰؛ بلاذری، ص۱۳ و ۱۴: احمدی میانجی، ج۳، ص۴۸۶.
  26. بکری، ج۳، ص۱۰۴۷.
  27. سرخسی، ج۲، ص۲۱۱.
  28. کاشانی، ج۲، ص۶۷.
  29. ابن شبه نمیری، ص۱۵۰-۱۵۲؛ بکری، ج۳، ص۹۵۳.
  30. بلاذری، ص۱۳ و ۱۴.
  31. ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۴.
  32. ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۲۱.
  33. ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۴.
  34. مالک، ج۲، ص۹۸۵.
  35. بخاری، ج۶، ص۱۷۲.
  36. ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۴.
  37. ابن اثیر، ج۱، ص۵۹۳.
  38. حاکم، ج۳، ص۵۱۷.
  39. یاقوت حموی، ج۴، ص۳۰۷.
  40. غفوری، محمد، مقاله «بلال بن حارث مزنی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۲۶۲-۲۶۳.