بنی‌بداء

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسب بنی بداء

بنی بداء در شمار قبایل قحطانی[۱] و از شاخه‌های قبیله بنی‌جعفی هستند که نسب از بداء بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن جعفی می‌برند[۲]. نسل این طایفه - که از آنها با نسبت «البدی» یاد می‌شود، -[۳] از طریق سیحان و سعنه -پسران بداء بن سعد- انتشار یافت[۴].[۵]

بنی بداء و نقش‌آفرینی در فتوحات اسلامی

از نقش این طایفه در فتوحات نخست اسلامی، بواسطه تحت شعاع قرار گرفتن ذیل نام بزرگ قبیله مادری‌اش بنی جعفی و مذحج، اخبار چندانی در دست نیست؛ با این حال، بیشترین و مهمترین اخبار واصله در باب حضور طایفه بنی بداء در فتوحات، متعلق به مشارکت این قوم در فتوجات دوره‌های بعد از جمله لشکرکشی به گرگان و طبرستان است که به واسطه توجه ویژه یزید بن مهلب به اعراب یمنی و واگذاری امور لشکری به برخی از سران جعفی مانند زحر بن قیس و حضور فعال این طایفه در کنار قبیله جعفی در تصرف مکرر گرگان فراهم گردید[۶]. همچنین، مردان جعفی و طوایف آن - از جمله بنی بداء - در سال ۹۳ هجری همراه با قتیبة بن مسلم باهلی در فتح سند حضور پررنگی یافتند[۷]. به گزارش بلاذری، حجاج بن یوسف ثقفی، جهم بن زحر جعفی را به عنوان فرمانده مقدمه سپاه محمد بن قاسم ثقفی عازم دیبل و سند کرد. جهم که خود از سرداران نظامی دوران اموی بود؛ از اصفهان به شیراز و از آنجا از طریق کرمان و سیستان، عازم سند شد[۸]. وی همچنین وظیفه نظارت بر اسکان قبایل و ساخت مسجدی در سند را بر عهده داشت[۹].[۱۰].[۱۱]

بنی بداء و حکومت علوی(ع)

گزارشاتی در دست است که بیانگر همسویی جعفی‌ها و قبایل تابعه آن، با امام علی(ع) در صحنه‌های مختلف است. هر چند این گزارش‌ها دلیلی بر گرایش‌های شیعی آنها نیست. بر اساس این گزارشات، علی(ع) پس از انتصاب به خلافت و در پی ورود به کوفه، به زحر بن قیس جعفی مأموریت داد تا والی همدان و مردم آن را برای بیعت با آن حضرت ترغیب کند[۱۲]. زحر در این مأموریت، طی سخنانی از فضایل علی(ع) گفت و بیعت مردم با ایشان را سبب تقویت پایه‌های قدرت خلافت و اقتدار بیشتر آن حضرت عنوان کرد[۱۳]. وی در نبرد جمل نیز حضور یافت و از جمله افرادی بود که باور داشتند علی(ع) وصی رسول خدا(ص) است[۱۴]. پس از وقوع جنگ جمل، امام علی(ع)، او را همراه با نامه‌ای به شهر کوفه فرستادند. حضرت(ع) در این نامه ضمن توضیحاتی در باب علت وقوع این حادثه، از مردم کوفه خواستند تا اگر سؤالی درباره این جنگ دارند از زحر بن قیس بپرسند[۱۵]. زحر بن قیس در صفین نیز حاضر بود[۱۶]. وی در جریان حکمیت اگرچه خواستار صلح بود[۱۷] اما در دومة الجندل حضور یافت[۱۸] و ناظر و نماینده عراقی‌ها در اجرای امر حکمیت بود[۱۹]. با آغاز غارات معاویه علیه سرزمین‌هایی حاکمیتی امیرالمؤمنین(ع)، وی در دفع غارات معاویه کوشید[۲۰]. او در اواخر حیات امیرالمؤمنین(ع) از سوی ایشان جهت تأمین امنیت منطقه مدائن در مقابل حملات شامیان فرستاده شد[۲۱]. هر چند در روایتی دیگر، دلیل حضور وی در مدائن، امارت او بر این منطقه دانسته شده است[۲۲]. زحر، فردی جاه‌طلب و زیاده‌خواه بود و تلاش‌های او همان‌گونه که عتبة بن ابی‌سفیان نیز در سخنانش بدان اشاره کرده بود در راستای کسب منافع مادی‌اش بود. عتبة بن ابی‌سفیان در سخنان خود با قیس بن اشعث در جنگ صفین به این امر تصریح کرده و گفته بود: «او فردی است که جز منافع شخصی‌اش به چیز دیگری نمی‌اندیشد»[۲۳]. همین مصلحت‌اندیشی‌ها و توجه به منافع مادی باعث شده بود تا زحر بن قیس از کسانی باشد که موضوع صلح با معاویه را به شدت دنبال کند و به برقراری این صلح تأکید بورزد[۲۴]. علاوه بر زحر بن قیس، هبیرة بن نعمان[۲۵]، شریح بن یزید بن مره[۲۶] و عمرو بن خلیفه[۲۷] از دیگر نام‌آوران بنی بداء در نبرد صفین به شمار آمده‌اند. هبیرة بن نعمان را همچنین، از اشراف و امراء امام علی(ع) گفته‌اند و از استعمال او بر مدائن، از سوی آن حضرت خبر داده‌اند[۲۸]. ازدواج امام حسن مجتبی(ع)[۲۹] و به نقلی امام حسین(ع)[۳۰] با عائشه دختر مثلم بن قیس بن معاویة بن سیحان - از اشراف و سران بنی بداء - از دیگر حوادث مرتبط با بنی بداء در دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) یاد شده است. پس از شهادت علی(ع)، امام حسن(ع) با ارسال نامه‌ای به زحر بن قیس، از او خواستند تا ضمن اعلان موقعیت خویش، خود و همراهانش با ایشان بیعت کنند[۳۱].[۳۲]

بنی بداء و تعامل با خلفای اموی

دوره امویان، دوره حضور بیش از پیش جعفی‌ها و طوایف آن در مسائل سیاسی و نظامی است. عرب‌گرایی بنی امیه و برپا داشتن جنگ قبیله‌ای میان عرب و غیر عرب، تفاخرات قومی و جاه‌طلبی، موجب می‌شد که رؤسای قبایل و نام‌آوران و جنگاوران عرب برای کسب منافع مادی و اجتماعی بیشتر، جذب آنها شوند. یکی از برجسته‌ترین زمینه‌های همکاری اشراف و رؤسای جعفی و طوایف آن با بنی امیه را می‌توان در همکاری با آنان در اداره ولایات و امور نظامی جست. جهم بن زحر، سرشناس‌ترین دست‌پرورده امویان از میان بنی جعفی و بنی بداء بود. جهم از کارگزاران آل مُهلَّب بود که هم‌زمان با امارت این خاندان در عراق و ایران وارد عرصه اداری و نظامی شد و مسئولیت‌های مهمی از جانب آل مهلب به وی واگذار شد[۳۳] که آخرین آن فرمانروایی گرگان بود. جهم چنان روش جبارانه و سختی را بر مردم تحمیل کرد که اهالی گرگان او را از ولایت خود بیرون راندند[۳۴]. جهم پس از این به خراسان رفت و به قتیبة بن مسلم باهلیّ پیوست. ولی چون قتیبه، مغضوب خلیفه و اعراب شد، در کشتن وی و ربودن دارایی‌هایش همکاری کرد[۳۵]. پس از کشته شدن قتیبه به دست جهم بن زحر، وی مدتی عهده‌دار امارت خراسان گردید[۳۶]. گویا او مدتی بعد، به گرکان بازگشت و بار دیگر، امارت آنجا را برعهده گرفت. سرانجام درحالی که جهم بر مصدر فرمانروایی گرگان تکیه زده بود؛ به خاطر خودسری و سختگیری بر مردم دستگیر و زندانی شد[۳۷] و بر اثر شکنجه در سال ۹۳ درگذشت[۳۸].[۳۹].[۴۰]

مواضع بنی بداء در رویارویی با جنبش‌های اجتماعی - مذهبی دوران اموی

بنی بداء و تقابل با قیام حجر بن عدی

در پی قیام حجر بن عدی در سال ۵۱ هجری و در جریان مقابله حکومت با حجر، استشهادی علیه وی فراهم آمد که در میان امضاء کنندگان آن نام برخی از سران بنی بداء نظیر زحر بن قیس به چشم می‌خورد[۴۱]. بر اساس این متن، شاهدان تأیید کردند که حجر، علیه عثمان سخن گفته، خلیفه را خلع کرده، به خدا کفر ورزیده[۴۲] و مردم را به فتنه‌جویی و شکستن بیعت با خلیفه دعوت کرده است[۴۳].[۴۴]

بنی بداء و قیام امام حسین(ع)

گزارش‌ها حاکی از آن است که با وجود همراهی برخی از جعفی‌ها با امام حسین(ع)، مواضع قومی بنی بداء و قبیله مادری‌اش - بنی جعفی - در رویارویی با آن حضرت قرار داشت. چندان که نام برخی از ایشان در زمره فرماندهان عراق، در برابر آن حضرت به ثبت رسیده است. از جمله این فرماندهان، زحر بن قیس جعفی - یکی از رؤسای جعفی و بنی بداء - است. عبیدالله بن زیاد پس از شهادت مسلم بن عقیل، او را رئیس پاسبانان کوفه قرار داد[۴۵] و به وی مأموریت داد تا مانع پیوستن کوفیان به امام حسین(ع) شود[۴۶]. وی پس از شهادت سیدالشهداء(ع) و یارانش، از سوی ابن‌زیاد مأموریت یافت تا سرهای شهدا و اسراء آل البیت(ع) را به شام ببرد[۴۷]. وی در دیدار با یزید، طی سخنانی از نحوه شهادت امام حسین(ع) و یارانش گزارشی را تقدیم کرد[۴۸].[۴۹]

بنی بداء و قیام مختار ثقفی

با توجه به مواضع قبیله جعفی در قیام امام حسین(ع) و دیگر جنبش‌های اجتماعی همسو با آن، نبود قراین و شواهدی مبنی بر همراهی این قبیله با مختار و هم زمانی شورش عبیدالله جعفی با قیام مختار، به نظر می‌رسد مواضع اشراف و رهبران این قبیله و طوایف آن بیشتر در جهت تقابل با مختار بوده باشد[۵۰]. گزارش‌های موجود از حضور فعال زحر بن قیس جعفی در بسیج قبایل در برابر مختار در جنگ‌های کوفه و نبرد سبیع خبر می‌دهد. وی با آغاز قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی به ابن مطیع - کارگزار زبیری کوفه - پیوست و کوشید تا مانع به ثمر رسیدن قیام مختار شود. ابن‌مطیع او را همراه با عده‌ای به سوی محله کنده فرستاد تا از پیشروی مختار و یارانش ممانعت به عمل آورد؛ اما زحر - به مانند دیگر اشراف کوفی هوادار ابن‌زبیر، - کاری از پیش نبرد و قیام مختار به پیروزی رسید[۵۱]. زحر بن قیس و بسیاری از اشراف کوفه، همواره مترصد فرصتی برای در هم شکستن این قیام بودند تا اینکه پس از خروج ابراهیم بن مالک اشتر از کوفه، فرصتی دست داد تا علیه مختار سر به شورش بردارند. او در این شورش، مسئولیت جنگ در محله کنده را عهده‌دار بود. اما دیری نپایید که این شورش هم با شکست مواجه شد و زحر بن قیس و بسیاری از اشراف و قتله امام حسین(ع) در کوفه به بصره گریختند و به مصعب بن زبیر ملحق شدند[۵۲]. این نبرد که به نبرد «یوم جبّانة السبیع» شهرت دارد بسیاری از شورشیان از جمله فرات پسر زحر بن قیس جعفی کشته شدند[۵۳].[۵۴]

بنی بداء و نقش‌آفرینی در دولت آل زبیر

مواضع قبیله جعفی و طوایفش در برابر دولت زبیریان دارای دورویه، همراهی و رویارویی بود. اشراف و جنگاوران قبیله جعفی برای پا گرفتن دولت زبیریان کوشش‌های بسیار کردند. حرکت مختار و سیاست او در همدلی با موالی، خشم روسای قبایل را برانگیخت و آنان را در پیوستن به زبیریان تحریک کرد. زحر بن قیس و بسیاری از اشراف کوفه در پی قیام مختار، با ابن‌مطیع - کارگزار عبدالله بن زبیر در کوفه - همراه شدند و کوشیدند تا از قیام مختار جلوگیری کنند. اما با شکست در مقابل مختار و یارانش، با اکراه تمام به امید دستیابی به فرصتی دیگر، به ثمر نشستن قیام مختار را نظاره‌گر شدند[۵۵]. زحر بن قیس و دیگر اشراف و قتله امام حسین(ع) در کوفه، پس از شکست مجدد در «یوم السبیع»[۵۶] به بصره گریختند و به مصعب بن زبیر پیوستند[۵۷]. زحر، در نبرد زبیریان با مختار، با سپاه مصعب بن زبیر همراه شد و پس از شکست سپاه مختار در حروراء، از سوی مصعب بن زبیر مأمور تصرف محله [بنی] مراد کوفه گردید[۵۸]. زحر همواره از فرماندهان سپاه مصعب بود چندان که در جنگ سپاه زبیری با خوارج سالار قبایل مذحج و اسد در سپاه وی بود[۵۹]. بنی جعفی و در رأس آن رجال بنی بداء همچنین در اداره ولایات سرسپرده با زبیریان همکاری داشتند که جراح بن حصین جعفی - فرماندار بنی زبیر در وادی القری - از این نمونه‌اند[۶۰]. اما پیوند منافع سیاسی زبیری با منافع اشراف و رؤسای قبایل دیری نپایید و تذبذب قبیله‌گرایی و تحرکات هواداران اموی، پایه‌های دولت زبیری را در عراق سست کرد. در این زمینه نیز همانند بسیاری دیگر از دگرگونی‌های اجتماعی عراق، چرخش قبایل به سود امویان خاتمه یافت و کسانی چون زحر بن قیس در بسیج نیروها و احیاء دوباره قدرت آنان نقش بسزایی ایفا کردند[۶۱]. اقدام جراح بن حصین جُعفی در واگذاری «وادی القری» به امویان[۶۲] و ناسپاسی زحر بن قیس جعفی به مصعب از این نمونه است[۶۳]. زحر بن قیس که در جنگ مصعب بن زبیر با عبدالملک بن مروان نیز حضور داشت و در کنار مصعب تا آستانه جنگ با عبدالملک پیش رفت، اما با وعده عبدالملک در سپردن امارت اصفهان، او و بسیاری از سران سپاه مصعب، به زبیریان پشت کردند و با خیانت به ایشان اسباب شکست سپاه مصعب را فراهم آوردند[۶۴]. در این میان امویان فرصت یافته و با تحریک عصبیت قبیله‌ای اعراب، بر رقبای خود پیروز شدند[۶۵].[۶۶]

بنی بداء و تقابل با خوارج

مواضع فردی و قبیله‌ای جعفی و طوایف آن در تقابل با خوارج قرار داشت. خوارج روحیات بدوی داشتند که با روحیات شهری جعفی‌ها در تعارض بود. از سوی دیگر گرایش‌های عقیدتی - سیاسی قبیله جعفی و طوایف متعددش، مانع همراهی و هواداری آنها با خوارج می‌شد. در نتیجه جنگاوران، اشراف و موالی جعفی در رویارویی جدی با خوارج بودند و شاید به همین سبب بود که والیان عراق و ایران، بیشتر از فرماندهان این قبیله، برای دفع شورش خوارج در عراق و ایران بهره می‌بردند. زحر بن قیس از جمله این افراد بودند[۶۷]. او که از فرماندهان سپاه مصعب در دولت زبیریان بود، در جنگ سپاه زبیری با خوارج، سالاری قبایل مذحج و اسد در سپاه وی را بر عهده داشت[۶۸]. پس از مستحکم شدن پایه‌های حکومت عبدالملک بن مروان در سرتاسر بلاد اسلامی، زحر بن قیس به خدمت حجاج بن یوسف ثقفی درآمد و در دفع شورش‌های خوارج بدو خدمات بسیاری عرضه داشت. وی در جریان شورش‌های خوارج در عراق و برخی دیگر از مناطق اسلامی از جمله ایران، به دستور حجاج به همراه سپاهی هزار و هشتصد نفره، به جنگ شبیب بن یزید شیبانی رفت اما شکست خورد. در این جنگ زحر از خود مقاومت شجاعانه‌ای نشان داد. او را در حالی که به شدت زخمی شده بود و زخم‌های متعددی برداشته بود به کوفه انتقال دادند. حجاج بن یوسف از وی استقبال کرد و او را مورد اکرام و تقدیر فراوان قرار داد[۶۹] و گفت: «من احب آن ینظر الی الشهید الحیّ فلینظر الی زحر بن قیس»؛ «هر که دوست دارد شهید زنده‌ای را ببیند به زحر بن قیس بنگرد»[۷۰]. برخی از گزارشات هم، از حضور او در کنار مهلب بن ابی‌صفره در جنگ با خوارج حکایت دارند[۷۱].[۷۲].[۷۳]

بنی بداء و تعامل با حرکت ابن اشعث

قبیله جعفی و طوایفش نسبت به شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث، دو موضع متناقض همراهی و درگیری داشت[۷۴]. در این رویداد، مواضع اشراف و رؤسای جعفی، بزرگان و نام‌آوران علمی و مذهبی آن، تعارض داشت. به علاوه گرایش‌های سیاسی و زمینه‌های اجتماعی حاکم بر عراق و جاه‌طلبی کارگزاران اموی و عصبیت قبیله‌ای و مصلحت‌اندیشی قومی، مانع اتخاذ مواضع روشن از سوی قبیله جعفی در این واقعه شده بود. برای مثال گروهی از اشراف و روسای قبیله، بیشتر به واسطه عصبیت و ناخشنودی از سیاست‌های تبعیض‌گرایانه امویان، از ابن اشعث پشتیبانی کردند. از این میان می‌توان به نام جبله بن زحر بن قیس جعفی اشاره کرد. جبله، سرپرستی قاریان سپاه ابن اشعث را بر عهده داشت[۷۵] و پس از شکست سپاه ابن اشعث در «دیر جماجم»، به فرمان حجاج بن یوسف ثقفی کشته شد[۷۶].[۷۷]

معاریف و مشاهیر بنی البداء

از اعلام و رجال و شخصیت‌های برجسته و ممتازی که از این قوم برخاستند می‌توان به زحر بن قیس جعفی از کارگزاران عثمان و بزرگان سپاه امیرالمؤمنین(ع) و از جانثاران و فرماندهان و حامیان بزرگ امویان[۷۸] و فرزندانش جهم بن زحر جعفی از فرماندهان و امراء اموی[۷۹]، جبله بن زحر بن قیس جعُفی از فرماندهان و اشراف شجاع جعفی که با قیام علیه حجاج بن یوسف ثقفی، فریاد خلع عبدالملک مروان از خلافت سر داد و سرانجام در دیر الجماجم کشته شد[۸۰]، فرات بن زحر از کشته شدگان «یوم جبّانة سبیع»[۸۱] و جمال بن زحر از اشراف و شجاعان بنی جعفی[۸۲] یاد کرد. خلیفة بن عبداللّه بن حارث یا همان مثلم بن قیس بن معاویة بن سیجان بن بداء جعفی[۸۳]، مغیرة بن خلیفه[۸۴]، مغمض (قیس) بن مثلم[۸۵]، هبیره (عقّار) بن نعمان بن قیس بن مالک بن معاویة بن سعنة بن بداء از اشراف و از امراء امیرالمؤمنین(ع) و کارگزار آن حضرت در مدائن[۸۶]، و پسرش حصین از شجاعان بنی جعفی[۸۷]، عودة بن عبداللّه بن قیس بن معاویة بن سعنه از محدثان و راویان حدیث[۸۸]، جراح بن حصین جعفی - فرماندار بنی‌زبیر در وادی القری -[۸۹]، شریح بن یزید بن مره[۹۰] و عمرو بن خلیفه[۹۱] از نام‌آوران بنی بداء در نبرد صفین از دیگر رجال مشهور این قوم معرفی شده‌اند.[۹۲]

منابع

پانویس

  1. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۱۷۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۷.
  2. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۴؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۲۹. برخی منابع از او با نام و نسب بدّا بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن جعفی یاد کردند. (قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۱۷۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۷).
  3. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۲۹.
  4. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۶.
  5. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  6. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۴-۲۹۶.
  7. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۵۱۸-۵۱۹.
  8. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۵۳۴-۵۳۵.
  9. ابن اعثم، الفتوح، ج۶، ص۲۱۴-۲۱۵.
  10. مریم سعیدیان جزی، «قبیله جُعفی و نقش آن در تاریخ اسلام تا پایان خلافت امویان»، فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش‌نامۀ تاریخ اسلام، ص۱۰.
  11. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  12. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۵. او در زمان خلافت خلیفه سوم هم، به همراه جریر بن عبدالله بجلی کارگزار عثمان در سرزمین‌های جبل بود و در اداره امور آنجا به او کمک می‌کرد. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۵۶).
  13. نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۱۷-۱۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۰۱-۵۰۲.
  14. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۳-۱۵۰.
  15. شیخ مفید، الجمل، ص۳۹۸-۳۹۹؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، صص۱۵-۱۶.
  16. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۲۹.
  17. ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۴۸.
  18. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۶۷-۶۸.
  19. ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، ج۱، ص۱۲۸-۱۳۳.
  20. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۸۹-۴۹۰.
  21. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۸۸.
  22. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۳۱.
  23. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۳۷.
  24. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۴۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۰۷.
  25. ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۴۴۶.
  26. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۶.
  27. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۶.
  28. ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۴۴۶.
  29. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۲۹.
  30. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۶.
  31. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۸۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  33. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۴۱۴.
  34. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۳، ص۲۵۱-۲۵۴.
  35. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۴۰۹-۴۱۰؛ نرشخی، تاریخ بخارا، ص۱۶۶.
  36. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۸.
  37. ابن خلدون، العبر، ترجمه، ج۲، ص۱۲۵.
  38. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۸۱.
  39. ر.ک: مریم سعیدیان جزی، «قبیله جُعفی و نقش آن در تاریخ اسلام تا پایان خلافت امویان»، فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش‌نامۀ تاریخ اسلام، ص۱۳-۱۴.
  40. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  41. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۷۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۵.
  42. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.
  43. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۶۹-۲۷۰.
  44. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  45. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۹.
  46. حسن بن احمد همدانی، الاکلیل، ص۱۰۰.
  47. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۶۰.
  48. نقل شده که چون زحر بن قیس بر یزید وارد شد یزید به او گفت: «هان چه خبر آورد‌ه‌ای؟» گفت: «ای امیر مؤمنان؛ مژده پیروزی و یاری خداوند! حسین بن علی(ع) با هیجده نفر از خاندان و شصت تن از شیعیانش سوی ما آمدند که به جنگشان رفتیم و از آنها خواستیم که یا تسلیم شوند و به حکم امیر عبیداللَّه بن زیاد گردن نهند، یا برای جنگ آماده شوند. آنان جنگ را بر تسلیم ترجیح دادند؛ پس با طلوع خورشید بر آنان تاختیم و از همه سو آنان را در بر گرفتیم. چون شمشیرهایمان را بالای سرهای خود دیدند فراریانی بی‌پناه شدند و از دست ما به تپه‌ها و گودال‌ها می‌گریختند، و همانند کبوترانی که از بیم باز شکاری به خدا پناه می‌برد [آنان نیز در تلاشی بی‌فایده به این سو و آن سو می‌گریختند]!!!. ای امیر مؤمنان، به اندازه کشتن یک شتر یا خفتن نیمروز بیشتر طول نکشید که همه را از پای در آوردیم. اینک تن‌هایشان برهنه، جامه‌هایشان خونین و چهره‌هاشان خاک‌آلود است. بدنهایشان در معرض تابش نور خورشید است و باد بر آنها می‌وزد؛ زیارتگرشان عقابان است و بازان به سرزمین خشک بیابان». (ابن سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۸۵؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۷).
  49. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  50. طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۹۸-۴۹۹.
  51. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۸۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۳۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۷
  52. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، صص۴۵-۵۲.
  53. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۲۴.
  54. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  55. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۸۹؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۳۱.
  56. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، صص۴۵-۵۲.
  57. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، صص۴۵-۵۲.
  58. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۹؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۰۵.
  59. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۹۷.
  60. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۱۷۴.
  61. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۴-۶.
  62. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ج‌۱، ص۴۰۷؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۱۷۴.
  63. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۳۲۷-۳۲۸.
  64. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۵۶؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۲، صص۲۳۴-۲۳۵.
  65. ابن حبیب، المحبر، ص۴۹۲.
  66. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  67. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۹۲-۹۳ و ۱۹۷.
  68. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۹۷.
  69. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۸۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۰۸-۴۰۹.
  70. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳. و با اختلاف عبارات ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۲۴۳.
  71. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۹۷-۱۹۸؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶-۳۶۷.
  72. سید علی اکبر حسینی ایمنی، مقاله «قاتلان امام حسین(ع)»، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
  73. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  74. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۷۱-۷۲.
  75. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۵۸.
  76. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷.
  77. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  78. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۹۷ و ۲۴۳؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۵۶.
  79. ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۸؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۵۳۴-۵۳۵ و ۴۱۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹.
  80. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۱۲.
  81. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۲۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹.
  82. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۸؛ ابن درید، الاشتقاق، ج‌۱، ص۴۰۷.
  83. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۲۹.
  84. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۶.
  85. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷؛ ابن درید، الاشتقاق، ج‌۱، ص۴۰۷.
  86. ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۴۴۶. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷.
  87. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷.
  88. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۸.
  89. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۳۰۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۱۷۴.
  90. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۶.
  91. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۶.
  92. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.