دلایل عقلی بر ضرورت وجود حکومت در جامعه چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
دلایل عقلی بر ضرورت وجود حکومت در جامعه چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ فقه سیاسی
مدخل اصلیضرورت تشکیل حکومت در فقه سیاسی
تعداد پاسخ۱ پاسخ

دلایل عقلی بر ضرورت وجود حکومت در جامعه چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث فقه سیاسی است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.

پاسخ نخست

محسن اراکی

آیت‌ الله محسن اراکی در کتاب «فقه نظام سیاسی اسلام ج۲» در این‌باره گفته‌ است:

«ادلۀ عقلی متعدّدی بر ضرورت وجود حکومت و قدرت سیاسی برای برقراری نظم در جامعۀ بشر وجود دارد که در ذیل به بیان اهم آنها می‌پردازیم:

دلیل اوّل: وجوب عدل مستلزم وجوب برپایی حکومت است؛ این دلیل از دو مقدمه تشکیل می‌گردد.

مقدمه اول: یکی از احکام بدیهی عقل عملی وجوب عدل است. عقل عملی هر انسان سالمی به روشنی گواهی می‌دهد که عدل واجب، و ظلم و ستم قبیح و نارواست. وجوب عدل و قبح ظلم در رفتار فردی معلوم و در رفتار و زندگی اجتماعی به طریق اولی است؛ زیرا ظلم در زندگی اجتماعی به معنای ظلم مضاعف است،؛ چراکه به نسبت افراد جامعه تراکم یافته و افزون‌تر می‌گردد.

مقدمه دوم: برقراری عدل و جلوگیری از ظلم اجتماعی بدون برقراری حکومت و قدرتی که مانع از ظلم و ستم افراد بر یکدیگر شود، و چنانچه رفتاری ظالمانه از کسی سرزد و حق کسی به وسیلۀ ظالم ستم-گری پایمال شد حق مظلوم را از ظالم بستاند، میسّر و ممکن نیست. همان‌گونه که مقدمۀ اول بدیهی است، مقدمۀ دوم نیز بدیهی است، و نتیجۀ این دو مقدمه ضرورت برپائی حکومت و قدرتی است که عدل را برقرار کند و مانع ظلم و ستم در جامعه بشود.

دلیل دوم: این دلیل نیز از دو مقدمه تشکیل می‌شود. ۱. هرج و مرج و فساد و تجاوز به انفس و اموال و اعراض عقلاً قبیح و ممنوع است، و جلوگیری از آن عقلاً واجب و لازم است. ۲. جلوگیری از هرج و مرج و فساد و تجاوز به انفس و اموال و اعراض به جز با برپایی حکومت و قدرتی که نظم را به‌پا دارد، و مانع هرج و مرج و فساد شود امکان پذیر نیست. نتیجۀ این دو مقدمه وجوب عقلی اقامۀ حکومت است. وضوح دو مقدمۀ فوق الذکر ما را از استدلال بر آنها بی‌نیاز می‌کند. اما مقدمۀ اول؛ هیچ عاقلی در قبح فساد و هرج و مرج و تجاوز به انفس و اموال و اعراض تردیدی به خود راه نمی‌دهد، و قبح این امور نزد عقلای بشر از مسلّم‌ترین مسلّمات است. و مقدمۀ دوم نیز بسیار روشن است؛ زیرا برای منع از هرج و مرج و فساد، راهی به جز برپایی نظم و وجود قوۀ بازدارندۀ از تجاوز و فساد وجود ندارد؛ واین قوۀ باز دارنده همان چیزی است که ما از آن به حکومت و قدرت سیاسی تعبیر می‌کنیم.

دلیل سوّم: این دلیل نیز از دو مقدمه تشکیل می‌گردد.

مقدمۀ اول: انسان‌ها نیازهایی دارند که بدون تأمین آنها تداوم زندگی مقدور نیست. نیازهایی؛ نظیر: استفاده از منابع طبیعی، استفاده از نتایج فعالیت انسان‌های دیگر، تأمین امنیت جانی و مالی افراد در برابر خطرهای طبیعی و انسانی، جبران خسارات ناشی از حوادث طبیعی یا جنایات افراد انسانی و امثال آنها.

مقدمۀ دوم: برآورده ساختن نیازهای فوق الذکر تنها در صورت وجود حکومت و قدرت سیاسی امکان‌پذیر است. نتیجه: وجود حکومتی که تأمین نیازهای فوق الذکر را برای جامعه به عهده بگیرد، عقلاً واجب است.

دلیل چهارم: این دلیل از سه مقدمه تشکیل می‌گردد.

مقدمۀ اول: انسان‌ها طبیعتاً دچار اختلاف می‌شوند. تضاد منافع از یکسو و محدودیت فرصت‌های تأمین آنها از سوی دیگر، و افزون بر آن اختلاف افکار، عقاید و سلایق انسان‌ها همگی عواملی هستند که اختلاف را در جامعۀ بشر اجتناب ناپذیر می‌کنند.

مقدمۀ دوّم: قوۀ شهوّیۀ انسان‌ها که آنان را به تلاش برای جذب و تأمین منافع خویش وامی‌دارد، و قوّۀ غضبیّه از سوی دیگر که خشم انسان‌ها را نسبت به انسان‌های دیگری که مانع تأمین مقاصد و منافع آنها می‌شوند برمی‌افروزد، موجب می‌شود تا اختلاف بین انسان‌ها به طور طبیعی و قهری منجر به جنگ و خونریزی و ستیز با یکدیگر شود، تا آنجا که می‌تواند جامعۀ بشر را به جهنمی از آتش جنگ و ستیز مبدّل کند. مقدمۀ سوم: تنها راه کنترل اختلاف در جامعۀ بشر و جلوگیری از منجر شدن اختلافات به جنگ و ستیز دائم، وجود حکومتی است که مرجع حل اختلاف، و فصل دهندۀ بین نزاع‌ها و کشمکش‌ها باشد. بنابراین وجود حکومتی که مرجع کنترل و حلّ اختلافات جامعه بشر باشد به حکم عقل ضروری است. بنابر حکم عقل به وجوب دفع ضرر، تشکیل حکومتی که بتواند با حل و فصل نزاع‌ها مانع پیدایش جنگ و ستیز در جامعه بشر گردد، ضروری و واجب است.

دلیل پنجم: این دلیل نیز همچون دلیل پیشین بر سه مقدمه استوار است.

مقدمۀ اول: انسان موجودی است که استعداد کمال دارد و ذاتاً طالب کمال است. کمال را به هرگونه و با هر مقیاسی که تعریف کنیم جای شک و تردید نیست که انسان‌ها طالب آنند و جامعۀ بشر استعداد دست‌یابی به آن - هرچند درجاتی از آن - را داراست.

مقدمۀ دوّم: طلب کمال نه تنها به طور غریزی در انسان‌ها وجود دارد، بلکه به حکم عقل واجب و لازم است. کسی که بتواند به کمالی دست یابد و برای دست‌یابی به آن تلاش نکند در نظر عقل عملی مذموم و محکوم است.

مقدمۀ سوم: دست‌یابی جامعۀ بشر به کمال، بدون وجود حکومتی که جامعه را برای دست‌یابی به کمال یاری و راهنمایی کند ممکن نیست. توضیح اینکه: هرچند بشر به طور غریزی کمال طلب است؛ لکن به کمال مطلوب، خود بخود دست نخواهد یافت، بلکه دست‌یابی وی به کمال شرایطی دارد که مهم‌ترین آنها سه چیز است:

  1. وجود راهنمایی که راه کمال را به انسان بنمایاند؛
  2. وجود مربّی و دستگیرنده‌ای که انسان را در مسیر کمال، راه بَرد؛
  3. وجود اراده و عزم بر دست‌یابی به کمال.

در تکامل اجتماعی این هر سه شرط تنها به وسیله حکومت تحقق پذیراست. حکومت است که می‌تواند انسان‌ها را به سوی کمال راهنمایی کند. بدون وجود حکومتی که راهنمایی جامعه را به عهده بگیرد و راهنمایان صالح و ناصح را به کار راهنمایی انسان‌ها تشویق و ترغیب کند و آنان را در این مسیر پشتیبانی و یاری کند، و نیز بدون وجود حکومتی که با تنظیم رفتارها راه انسان‌ها را به سوی کمال هموار نموده و آنها را به سوی کمال راه برد؛ و از همه مهم‌تر و اساسی‌تر بدون وجود حکومتی که ارادۀ جمعی جامعه را برای کمال جویی، و سلوک راه کمال شکل داده و فعال سازد؛ هیچگاه حرکت جامعه به سوی کمال تحقق نخواهد یافت، و جامعۀ بشر، راه را به سوی کمال طی نخواهد نمود. همان‌گونه که فرد انسان بدون شکل‌گیری اراده و عزمی در اندرون او برای دست‌یابی به کمال هیچ‌گاه راه را به سوی کمال طی نخواهد کرد، و به کمال دست نخواهد یافت، جامعۀ انسانی نیز بدون شکل‌گیری اراده‌ای جمعی و عزمی فراگیر بر کمال‌جویی و پیمودن راه کمال و ترقی، راه به سوی کمال نخواهد برد، و حرکتی در مسیر تکامل انجام نخواهد داد. حکومت جلوه‌گاه ارادۀ جمعی جامعه است، و تنها در صورتی ارادۀ جمعی بر طی راه به سوی کمال شکل می‌گیرد که حکومتی وجود داشته باشد تا از طریق آن ارادۀ جمعی جامعه شکل گرفته، و عزم جامعه بر طلب کمال منعقد گردد. جامعه‌ای که در آن حکومتی نباشد از ارادۀ جمعی و عزم عمومی برخوردار نخواهد بود، و چنین جامعه‌ای رنگ کمال و ترقی را به چشم نخواهد دید. بنابراین بر اساس حکم عقل به وجوب طلب کمال، وجود حکومتی که بتواند جامعه را به سوی کمال و ترقی پیش برد و اراده و عزم جمعی را برای دست‌یابی به کمال شکل دهد عقلاً واجب و ضروری است.

دلیل ششم: این دلیل نیز از سه مقدمه تشکیل می‌شود.

مقدمۀ اول: انسان مدنی‌بالطبع است؛ لهذا زندگی اجتماعی از ضرورت‌های نخستین زندگی انسان است.

مقدمۀ دوّم: زندگی اجتماعی بر پایۀ قانون استخدام و تعاون برقرار است، و بدون خدمت انسان‌ها به یکدیگر و تعاون انسان‌ها با همدیگر، زندگی اجتماعی محقق نخواهد شد.

مقدمۀ سوّم: برقراری رابطۀ استخدام و تعاون متقابل در جامعۀ بشر بدون وجود حکومتی که رابطۀ استخدام و تعاون را نظم و انسجام ببخشد، و توزیع معقول خدمات و تنظیم روابط خدمت و تعاون متقابل را بر عهده گیرد امکان پذیرنیست. از این سه مقدمه نتیجه می‌گیریم زندگی اجتماعی بشر بدون وجود حکومتی که تنظیم روابط استخدام و تعاون متقابل را در بین انسان‌ها برعهده بگیرد ممکن نیست؛ بنابراین وجود حکومت در جامعۀ بشر عقلاً ضروری و واجب است.

دلیل هفتم: این دلیل نیز بر سه مقدمه استوار است.

مقدمۀ اول: همان مقدمۀ اول در دلیل ششم است که ضرورت زندگی اجتماعی برای انسان‌هاست.

مقدمۀ دوم: از لوازم لاینفک زندگی اجتماعی، توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و امکانات است. بدون توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و امکانات شکل‌گیری زندگی اجتماعی و تداوم آن امکان‌پذیر نیست.

مقدمۀ سوم: توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و امکانات بدون وجود حکومتی که توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و امکانات را از طریق ایجاد ضوابط و قوانین توزیع عادلانه و اجرای صحیح آنها برعهده بگیرد، امکان پذیر نیست. نتیجه اینکه: وجود حکومتی که توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و امکانات را بین مردم برعهده بگیرد عقلاً ضرورت دارد.

دلیل عقلایی: منظور از دلیل عقلایی: وجوب و لزوم رفتار یا گفتاری خاص در باور عقلاست، که می‌توان نشانۀ آن را در گفتار و رفتار عقلاء در طول تاریخ بشر یافت. نشانۀ وجوب و لزوم رفتار یا گفتاری خاص در باور عقلاء این است که پای‌بندی به آن گفتار یا رفتار در گفتار و رفتار عقلای بشر در طول تاریخ مشاهده شود. در موضوع مورد بحث ما - یعنی وجوب وجود حکومت در جامعۀ بشر - نشانه‌های رفتاری و گفتاری دالّ بر وجوب و ضرورت آن نزد عقلاء وجود دارد. نشانۀ رفتاری این است که در تاریخ مدوّن بشر هرجا جامعه‌ای عقلایی بوده، حکومت و قدرتی نیز وجود داشته که آن جامعه را نظم و سامان بخشیده است. نشانۀ گفتاری این باور عقلائی، گفتار بزرگان اندیشمند و عقلای برجستۀ تاریخ بشر است که فلاسفۀ سیاسی تاریخ بشر از جمله برجسته‌ترین آنهایند. در اینجا برای نمونه، سخن سه تن از برجسته‌ترین حکمای فلسفه سیاسی را مورد توجه قرار می‌دهیم:

۱. افلاطون در مسئلۀ پرتاغوراس از زبان وی چنین می‌گوید: «آدمی در آغاز پراکنده می‌زیست و شهر نداشت، و در نتیجه جانوران درنده به او حمله می‌کردند و نابودش می‌ساختند، چه او از آنها ناتوان‌تر بود، و تنها قادر بود به نوعی خود را زنده نگه دارد، و نیروی آن نداشت که با درندگان بجنگد، خوراک داشت؛ اما هنوز به فن حکومت آگاهی نداشت و فن جنگ نیز از مشتقات فن حکومت است. چون زمانی بر این گذشت، میل به بقاء، آدمیان را وادار به تشکیل اجتماع و شهرسازی کرد؛ اما چون هنوز فن حکومت را نمی‌دانستند باهم به ستیزه بر می‌خاستند و بیم آن می‌رفت که دچار پراگندگی و نابودی شوند، زئوس چون این دید ترسید که نژاد آدمی منقرض شود، این بود که هِرمس را نزد آنان فرستاد، تا برای شان عفت و عدالت را که اساس تمدن شهرهاست هدیه برد»[۱]. در این متن ضمن تأکید بر اینکه جامعه بشر بدون حکومت دچار جنگ و ستیز و خطر انقراض می‌شود، به این مطلب اشاره شده که از همان نقطۀ آغاز تشکیل جوامع، عدم وجود حکومتی که عدل را برقرار کند به عنوان یک خطر اصلی که بقای جامعۀ بشر را تهدید می‌کند، مورد اذعان و اعتراف عقلاء بوده است.

۳. ویل دورانت[۲] در کتاب تاریخ تمدن می‌گوید: «دولت به هر صورتی که ساخته شده باشد به زودی همچون پایه و رکنی می‌شود که برای نگاه‌داری نظم، کمال ضرورت را دارد. از آنگاه که میان قبائل و عشیره‌ها ارتباط بازرگانی برقرار می‌شود دیگر پیوستگی جماعت‌ها نمی‌تواند بر بنیان خویشاوندی استوار باشد، بلکه روابط از راه همجواری برقرار می‌شود و دستگاه انتظامات خاصی ضرورت پیدا می‌کند، به عنوان مثال می‌توان اجتماع مردم یک دهکده را ذکر کرد، در اینجا ده جانشین قبیله و عشیره گشته و با همدستی رؤسای خانواده‌ها برای سرزمینی به وسعت کم، یک دولت ساده و تقریباً دموکرات به وجود آمده است، ولی همین وجود جامعۀ دهکده‌ای و زیادی شمارۀ آنها وجود یک سلطه و اقتدار خارجی را ایجاب می‌کند که روابط میان جامعه‌های مختلف را انتظام بخشد و شبکۀ اقتصادی را که سبب پیوستگی آنها به یکدیگر است فشرده‌تر سازد، دولت که در ابتدای پیدایش، هولناک و اسباب نگرانی است این نیاز‌مندی را رفع می‌کند و نه تنها نیروی سازمان یافته‌ای است بلکه همچون افزاری است که مصالح متضادّ هزاران گروه را که جامعه‌های مرکب و پیچیده از آنها ساخته می‌شود با یکدیگر به حالت سازگاری نگه می‌دارد»[۳].

۳. مونتسکیو[۴] نیز در روح القوانین بر ضرورت وجود حکومت برای هر جامعۀ بشری تأکید کرده و می‌گوید: «همین که جامعه بوجود آمد نمی‌تواند بدون حکومت زندگی کند، گراوینا خیلی خوب گفته است: از گردآمدن تمام قوای خصوصی آن چیزی را که دولت سیاسی می‌نامند به‌وجود می‌آید»[۵]. این سه متن که متعلق به سه تن از برجستگان حکماء و عقلای بشر در دوره‌های متفاوت تاریخ است، نشانۀ روشنی بر تسالم عقلاء بر ضرورت وجود حکومت در جامعۀ بشر است»[۶]

پانویس

  1. پنج رساله، ص۱۸۳.
  2. William James Durant
  3. تاریخ تمدن، ج۱، ص۳۲.
  4. Baron de Montesquieu
  5. روح القوانین، ص۹۰.
  6. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۲، ص ۳۴.